اعتراف علماى شيعه درباره عبداللّهبن سبا:
آرى! به اعتراف علماى شیعه، پدر تشیع همین عبداللّهبن سباى یهودى است! همانگونه که پدر مسیحیت، پولس یهودى است!.
امّا تیجانى به همراه گروهى از علماى شیعه، تلاش دارند تا عبداللّهبن سباى یهودى را، شخصیتى خیالى و وجودش را غیر واقعى بدانند و مىگویند: این اهلسنّت هستند که شخصیت خیالى عبداللّهبن سبا را براى طعن شیعیان و معتقداتشان ساخته و او را مؤسّس تشیع مىدانند! و حتّى افرادى در این مورد کتابهایى نوشتهاند و وجودش را منکر شدهاند؛ چنانچه سیدمرتضى عسکرى، کتابى به نام «عبداللّهبن سبا و أساطیر أخرى» تألیف کرده و افرادى همچون محمّدجواد مغنیه نیز در مقدّمهاى که بر آن نوشته، وجود او را انکار کردهاند!.
در حالیکه، در خود کتب معتبر شیعه، بحث از عبداللّهبن سبا فراوان یافت مىشود و نشان مىدهد که وجود او، یک حقیقت قطعى است، چه انکار کنند و چه نکنند! به این روایات توجّه مىکنیم:
«عبدالعزیز کشى» - از علماى اقدم شیعه - روایتهاى زیادى را در رابطه با عبداللّهبن سبا آورده که به چند نمونه توجّه مىکنیم: از امام باقر روایت است: «عبداللّهبن سبا کسى بود که ادّعاى نبوّت مىکرد و مىپنداشت که امیرالمؤمنین همان خداست! خبر به امیرالمؤمنین ÷رسید، پس او را خواند و از او پرسید و او نیز بدان اقرار کرد و گفت: آرى! تو همانى! تو خدایى و من هم پیامبر هستم! پس امیرالمؤمنین ÷فرمود: واى بر تو که شیطان تو را تسخیر کرده است، برگرد از این و توبه کن که مادرت به عزایت بنشیند! پس خوددارى کرد، امیرالمؤمنین ÷او را زندانى کرد و از او خواست، خلال سه روز توبه کند، امّا توبه نکرد، پس او را با آتش سوزاند!» [۸۸۲].
از امام صادق نیز روایت است: «خداوند عبداللّهبن سبا را لعنت کند! او ادّعاى ربوبیت امیرالمؤمنین ÷نمود، در حالیکه به خدا سوگند امیرالمؤمنین، تنها عبد خدا و فرمانبردارش بود، واى بر کسى که بر ما دروغ ببندد! گروهى هستند که درباره ما چیزهایى مىگویند که ما خود درباره خودمان نمىگوییم! ما از آنها بیزاریم! ما از آنها بیزاریم!» [۸۸۳].
از علىبن حسین - امام زین العابدین - نیز روایت شده که گفت: «لعنت خدا بر کسى که به ما دروغ ببندد! به راستى هرگاه نام عبداللّهبن سبا را به یاد مىآورم، تمام موهاى بدنم راست مىشود! او امر عظیمى را ادّعا کرد که حقیقت ندارد! خدا او را لعنت کند! به خدا سوگند! على ÷بنده صالح خدا و برادر رسول خدا بود! به درجه کرامت نرسید، مگر با طاعت خدا و رسولش، و رسول خدا نیز به کرامت نرسید، مگر با طاعت خدا!» [۸۸۴].
امام باقر نیز مىگوید: «ما اهلبیت، راستگویانى هستیم که نمىگذاریم کسى بر ما دروغ ببندد و صدق و راستى ما را نزد مردم، لکهدار سازد.. رسول خدا صاصدق مردم و راستگوترین پاکان بود، در حالیکه مسیلمه بر او دروغ بست! و أمیرالمؤمنین اصدق مردم بعد از رسول خدا صبود، در حالیکه عبداللّهبن سبا بر او و بر خدا دروغ بست و در لکهدارساختن صدقش تلاش کرد! او یهودى بود که مسلمان شد و على ÷را دوست مىداشت و هرآنچه که در زمان یهودیتش درباره یوشعبن نون، جانشین موسى غلو کرد، مثل همان را در اسلامش بعد از وفات رسول خدا صدر مورد على÷گفت! او اوّلین کسى بود که به فرضبودن امامت على سخن گفت و نسبت به دشمنانش بیزارى جست و آشکارا آنها را تکفیر کرد! و از همین جاست که مخالفین شیعیان مىگویند: اصل رفض و تشیع برگرفته از یهودیت است!» [۸۸۵].
«علّامه حلّى» نیز مىگوید: «عبداللّهبن سبا به کفر برگشت و آشکارا غلو نمود. او مدّعى نبوّت شد و گفت: على ÷همان خداست! پس على ÷از او خواست تا ظرف سه روز توبه کند، امّا برنگشت، پس او را همراه با هفتاد مرد دیگر که با این ادّعا همراهش بودند، آتش زد!» [۸۸۶].
ممقانى نیز مىگوید: «عبداللّهبن سبا کسى بود که مرتد شد و اوّلین کسى بود که غلو را پدید آورد! او غلوکننده ملعون است! امیرالمؤمنین ÷او را با آتش سوزاند! او مىگفت که على خداست و او پیامبر!» [۸۸۷].
«نوبختى» نیز مىگوید: «سبئیه به امامت على معتقد بودند و آن را واجب و فرض الهى مىدانستند.. آنها پیروان عبداللّهبن سبا بودند.. او اوّلین کسى بود که طعن و نفرین بر أبوبکر و عمر و عثمان و سایر صحابه را پدید آورد و از آنها بدگویى کرد و مىگفت: على به من گفته که چنین بگویم! على ÷او را گرفت و از او در این مورد پرسید و بدان اقرار کرد، پس امر به قتلش را صادر کرد، امّا مردم (پیروانش) فریاد زدند: اى امیرالمؤمنین! آیا مردى را مىکشى که به حبّ شما اهلبیت و ولایت و دوستى شما و بیزارى از دشمنانت دعوت مىکند؟! پس على او را به مداین تبعید کرد.. گروهى از آگاهان نقل کردهاند که عبداللّهبن سبا، یهودى بود و اسلام آورد و على را دوست مىداشت و همان چیزى که در زمان یهودیتش در مورد یوشعبن نون بعد از موسى ÷مىگفت، در زمان اسلامش نیز درباره علىبن أبىطالب گفت، و او اوّلین کسى بود که گفت: امامت على ÷فرض الهى است و آشکارا از دشمنانش بدگویى مىکرد.. به همین جهت، کسانى که با شیعیان مخالف هستند، مىگویند: اصل رفض، برگرفته از یهودیت است! و زمانى که خبر شهادتش به او رسید، او همراه با پیروانش گفتند: دروغ مىگویید اى دشمنان خدا! سوگند به خدا! اگر مغز على را به هفتاد شاهد عادل که بر مرگش شهادت دهند، برایمان بیاورید، بارو نمىکنیم! ما مىدانیم که او نمىمیرد و کشته نمىشود تا اینکه زمین را مالک شود و مردم را با عصایش هدایت کند!» [۸۸۸].
«سعد قمى» نیز مىگوید: «سبئیه، اصحاب عبداللّهبن سبا هستند و عبداللّه پسر وهب راسبى همدانى است. عبداللّهبن حرس و إبنأسود نیز او را در نظراتش یارى مىدادند و او دو تن از بزرگترین اصحابش بودند.. او اوّلین کسى بود که آشکارا طعن و بدگویى نسبت به أبىبکر و عمر و عثمان و سایر صحابه را آغاز کرد و از آنها بیزارى جست!» [۸۸۹].
میرخواند، مورّخ شیعى ایرانى نیز در تاریخش - که به زبان فارسى است - مىگوید: «عبداللّهبن سبا، زمانى که فهمید مخالفین عثمانبن عفان در مصر زیاد هستند، به آنجا رفت و تظاهر به علم و تقوا نمود، تا جایى که مردم فریب او را خوردند و بعد از رسوخ در آنان، شروع به ترویج مذهب و مسلکش نمود و گفت: براى هر پیامبرى، خلیفه و جانشینى است، پس جانشین و خلیفه رسول خدا، کسى غیر از على نیست که صاحب علم و فتوا و متزین به کرم و شجاعت و متّصف به امانت و تقواست! به راستى این امّت به على ظلم کردند و حقّش را غصب نمودند؛ حقّ خلافت و ولایتش را! و لازم است اکنون جمع شویم و او را یارى و معاضدت کنیم و طاعت و بیعت با عثمان را بشکنیم! بدین ترتیب گروه زیادى از مردم مصر تحت تأثیر اقوال و آرایش قرار گرفتند و بر علیه عثمان شوریدند» [۸۹۰].
«إبنأبىالحدید» - از علماى غالى شیعه - نیز مىگوید: «عبداللّهبن سبا در حالیکه على÷خطبه مىخواند، در مقابلش ایستاد و گفت: تویى! تویى! و آن را تکرار نمود، پس امیرالمؤمنین ÷به او فرمود: من چه کسى هستم؟! گفت: تو خدایى! پس دستور داد او را همراه با تمام کسانى که رأى او را داشتند، بگیرند!» [۸۹۱].
«سید نعمةاللّه جزایرى» - از دیگر علماى غالى شیعه - نیز مىگوید: «عبداللّهبن سبا به على ÷گفت: تو خداى حقیقى هستى! پس على ÷او را به مداین تبعید کرد. گفته مىشود: او یهودى بوده و مسلمان شد، و آنچه که در زمان یهودیتش درباره یوشعبن نون بعد از موسى مىگفت، مثل همان را درباره على گفت!» [۸۹۲].
«عبدالقاهر بغدادى» سنّى - به همراه گروهى از علماى شیعه - گفتهاند: «سبئیه، پیروان عبداللّهبن سبا هستند که در علی سغلو نمود و پنداشت که او پیامبر خداست، سپس در همین نیز غلو کرد و گفت: او خداست و گروهى از جاهلان کوفه را به این امر دعوت نمود.. خبر آن به علی سرسید، پس دستور داد تا آنها را در دو گودال بسوزانند.. سپس علی سبه خاطر ترس از مخالفت اصحابش با او و پیوستن به سپاه معاویه، او را به سباط مداین تبعید کرد.. زمانى که علی سبه شهادت رسید، گفت: کسى که کشته شده، على نبوده، بلکه شیطانى بوده که به شکل على درآمده و مردم پنداشتهاند که على است! به حقیقت على به آسمان رفته، همانگونه که عیسىبن مریم صعود کرد، و همانطور که یهود و نصارا در ادّعاى قتل عیسى دروغ گفتند، نواصب و خوارج نیز در ادّعاى قتل على دروغ گفتهاند.. جز این نبود که یهود و نصارا شخص مصلوبى که به عیسى شباهت داشت، دیده بودند و قائلین به قتل على نیز، تنها فرد شبیه على را دیدهاند و خیال کردند که اوست.. على به آسمان پرواز کرده و به این دنیا نزول خواهد کرد و از دشمنانش انتقام خواهد گرفت! على در بین ابرهاست و رعد، همان صدایش است و برق نیز خشم و شلاّقش! پس هرکس صداى رعد را شنید، بگوید: السّلام علیک یا أمیرالمؤمنین! على برمىگردد و تمام زمین را مالک مىشود!.
این گروه، عقیده دارند که مهدى منتظر همان على است... عبداللّهبن سبا که مؤسّس سبئیه بود، در اصل فردى یهودى از اهل حیره بود که به اسلام تظاهر نمود و خواست که نزد اهل کوفه سمت و ریاستى داشته باشد! پس برایشان مىگفت: من در تورات یافتهام که براى هر پیامبرى، جانشینى است و على، همان جانشین محمّد است و او بهترین اوصیاست، همانگونه که محمّد، بهترین انبیاست.. زمانى که یاران على این را از او شنیدند، به علی سگفتند: او از دوستداران توست! امّا در او بسیار غلو کرد، پس علی سخواست که او را بسوزاند، امّا عبداللّهبن عبّاس او را از این کار نهى کرد و [۸۹۳].
گفت: کشتن او، اصحابت را با تو مخالف مىسازد و تو اکنون عازم جنگ با شام - یعنى معاویه - هستى و لازم است، یارانت را براى خود نگه دارى! پس علی ساو را به مداین تبعید کرد!... زمانى که به عبداللّهبن سبا گفتند که علی سبه قتل رسید، گفت: به خدا سوگند! دو چشم در مسجد کوفه براى على گریه مىکنند که از یکى عسل جارى است و از دیگرى روغن، و شیعیان او از آن مشت برمىگیرند! همانا عبداللّهبن سبا بر همان دین یهود بود و هدفش این بود که مسلمانان را با غلو و تأویلاتش نسبت به على و فرزندانش به فساد بکشاند تا به آنها معتقد شوند، همانگونه که مسیحیان به عیسى معتقدند!» [۸۹۴].
همین موضوع را گروهى از علماى شیعه نیز ذکر کردهاند؛ [۸۹۵]چنانچه سعد قمى در کتابش، شیخ طوسى در رجال خود، شوشترى در قاموس الرجال خود، عباس قمى در تحفة الأحباب، خوانسارى در روضات الجنات، [۸۹۶]میرزاتقى خان در ناسخ التواریخ، و میرخواند در روضةالصفا.. [۸۹۷]در مورد شخصیت «عبداللّهبن سبا» مىتوان به این مصادر نیز رجوع کرد:
«الغارات» ثقفى، «دائرةالمعارف» أعلمى حائرى، «الکنى و الألقاب» شیخ عبّاس قمى، «حل الإشکال» أحمدبن طاووس، «الرجال» إبنداود، «التحریر» طاووسى، «مجمع الرجال» قهبائى، «نقد الرجال» تفرشى، «جامع الرواة» مقدّسى أردبیلى، «مناقب آلأبىطالب» شهربن آشوب مازندرانى، «مرآة الأنوار» محمّدبن طاهر عاملى و.
بنابراین، نمىتوان در وجود عبداللّهبن سبا، و ایجاد آشوب علیه عثمان سو توطئه در وقوع جنگهاى جمل و صفین، و پدیدآوردن نظریاتى جدید در رابطه با «امامت الهى على و فرزندانش»، همچنین عقاید «رجعت» و «بداء» و «مهدویت» و «غلو در ائمه» و «طعن خلفاى سهگانه و سایر صحابه»، و در یک کلمه «رابطهاش با تشیع» شک و تردید داشت!..
امّا ببینیم که تشکیل حزب منظّم شیعه، کى و چگونه بوده است.. پس از شهادت علی س- توسّط یکى از ازارقه - در بین حامیان و یاران علی سبه این شکل نیز تفرقه افتاد و به دو گروه تقسیم شدند.. گروهى به همراه حسن و حسین ببا معاویه صلح و بیعت کردند و صفوف خود را با صفوف معاویه و سایر مسلمانان، یکى نمودند.. سبئیه نیز به پیروى از عبداللّهبن سبا، از پذیرش حکومت معاویه و بیعت با او خوددارى کردند و گفتند: على افضل الخلق است، دشمن یا نبردکننده با او، دشمن خداست و همیشه در دوزخ خواهد بود.. فرق بین على و پیامبر، جز در نبوّت نیست و او جانشین برحقّ پیامبر صبوده است، امّا خلفایى که قبل از او خلافت کردهاند، غاصب حقّش بوده و آنها و تمام کسانى که دست بیعت به آنها داده و خلافتشان را پذیرفتهاند، مرتد و ستمگر بودهاند؛ زیرا از امر خدا و وصیت پیامبر صسرباز زدهاند و امام برحق را از این سمت الهى، محروم نمودهاند.. و حتّى مىگفتند: چون خلفاى سهگانه، معاویه را در پستهاى دولتى گمارده بودند، آنها گناهکار و کافرند و شروع به تکفیر و تلعین خلفاء و انتخابکنندگان و بیعتکنندگان با آنها نمودند!.. همانگونه که مصادر شیعه اذعان دارند.
ظهور این گروه به شکل منظّم - و در واقع شکلگیرى فرقه منظّم شیعه - با داشتن این نظریات، پس از شهادت علی سبه وجود آمد.. شهادت حسین سدر کربلا، صفوف این مردم را فشردهتر ساخت و احساساتشان شدّت گرفت و نظریاتشان شکل آشکارى به خود گرفت.. اضافه بر آن، نفرتى که بین سایر مسلمانان نسبت به بنىامیه و بنىعبّاس به خاطر طرز حکومت و ظلم و ستمشان پیش آمده بود، احساسات همدردانه مردم را نسبت به آنان ایجاد کرد و دعوتشان را نیروى بیشترى بخشید، و کمکم با گذشت زمان و جنگ و کشتار سیاسى بنىامیه و عبّاسیان، بر نظرات خود افزودند و گفتند: خلافت و حکومت، مطلقاً حقّ علی سو فرزندانش است و اصلاً پیامبر صآنها را قبلاً از طرف خدا تعیین فرموده است، پس هرکس خلافتشان را قبول نکند، مرتد و کافر است.. همچنین بعد از آن همه اشتباهات و فسادى که حکام بنىامیه و بنىعبّاس علناً مرتکب شدند، بر نظریات خود، این را هم افزودند که خلیفه و امام باید معصوم باشد و هیچ گناه و اشتباهى را مرتکب نشود!
به عقیده آنها، هر امامى که از طرف خدا انتخاب شده و توسّط پیامبر صمعرفى گشته است، ذاتاً و فطرتاً و از نظفه اوّلیه، نه تنها از گناه به دور است، بلکه از هر نوع اشتباه و فراموشى مصون و در امان است!.. کوفه، مستحکمترین پایگاه این افراد بود.. نظریات ویژه آنها از این قرار است:
۱- امامت و خلافت شامل مصالح عامّه نیست که انتخاب وى به امّت مربوط شود، بلکه یکى از اصول دین است که از طرف خدا تعیین مىشود و بر پیامبر صواجب است که انتخاب امام را به جاى واگذارکردن به مردم، خود به حکم صریح منصوب نماید!.
۲- امام باید معصوم باشد؛ یعنى از تمام گناهان بزرگ و کوچک، آشکار و پنهان، مصون بوده و صدور فراموشى و اشتباه از وى جایز نبوده و هر سخنى که مىگوید، حقّ است!.
۳- على و فرزندانش، همان کسانى هستند که رسول خدا صاز جانب خدا بعد از خود به عنوان امام معرّفى کرده و آنها بنا بر نصّ، امام بودند و چون اصحاب بر نصّ پیامبر صعمل نکردند، همگى مرتد محسوب مىشوند.. هرکدام از ائمه لازماً بر اساس نصّ پیامبر صو همچنین امام سلف خود مقرّر مىشود! [۸۹۸].
این نوع تعیین جانشین در بین شیعیان، در طول تاریخ باعث کشمکشها و اختلافات شدیدى گشته است که با فوت هر امامى، گروهها و فرق دیگر پدید آمده و اغلب با یکدیگر در جنگ و ستیز بودهاند و هرکدام خود را گروه ناجى و برحقّ دانستهاند.
پیرامون فرق شیعه، کتب زیادى توسّط علماى خود شیعه نوشته شده است؛ از جمله: «سعدبن عبداللّه أبىخلف الأشعرى القمى» - متوفّاى سال ۳۰۱ هجرى و از بزرگان محدّثین شیعه و از اصحاب امام حسن عسکرى - صاحب کتاب «المقالات و الفرق»، و دیگرى «أبومحمّد حسنبن موسى نوبختى» - متوفّاى سال ۳۱۰ و از علماى بزرگ شیعه در بغداد - صاحب کتاب «فرق الشیعه».. که ما در اینجا خلاصه این دو کتاب را در بیان مذاهب و فرقى که در خود شیعه پس از شهادت علی سپیدا شدهاند، مىآوریم تا ببینیم اگر به راستى حقیقتى در نصوصشان وجود مىداشت، هرگز این همه مذاهب و فرق گوناگون به وجود نمىآمد:
[۸۸۲] معرفة الأخبار الرجال، کشى، ص۷۰، چاپ کربلاء مثل همین را استرآبادى در کتابش منهجالمقال، ص۲۰۳ آورده است. [۸۸۳] همان، ص۱۰۰-۷۱ [۸۸۴] همان، ص۱۰۰. [۸۸۵] همان، ص۱۰۱. [۸۸۶] کتاب الرجال، الحلّى، ص۴۶۹، چاپ تهران. [۸۸۷] تنقیح المقال فى علم الرجال، ممقانى، ج۲، ص۱۸۴-۱۸۳، چاپ ایران. [۸۸۸] فرق الشیعة، نوبختى، ص۴۲-۴۱، چاپ حیدریه نجف. [۸۸۹] المقالات و الفرق، سعدبن عبداللّه أشعرى قمى، ص۲۰. [۸۹۰] تاریخ شیعى روضةالصفا، ج۲، ص۲۹۲، چاپ تهران. [۸۹۱] شرح نهجالبلاغة، إبنأبىالحدید، ج۵، ص۵. [۸۹۲] الأنوار النعمانیة، جزایرى، ج۲، ص۲۳۴. [۸۹۳] در روایتى از اهلسنّت آمده که «بخارى» و «ترمذى» و «أبوداود» نقل کردهاند: «على گروهى از مرتدّین را سوزاند. این خبر به إبنعباس رسید، وى گفت: من هم آنان را مىکشتم؛ زیرا رسول خدا فرمود: هرکس دینش را تغییر داد و مرتدّ شد، بکشید!.. ولى من آنها را نمىسوزاندم؛ زیرا رسول خداصفرمود: با عذاب خدا، کسى را مجازات نکنید!.. این سخن به على رسید و فرمود: إبنعبّاس راست مىگوید!». (التاج الجامع للأصول في أحادیث الرسول، ج۳، ص۷۸). [۸۹۴] الفرق بین الفرق، بغدادى، ص۲۳۵-۲۳۳، چاپ مصر. [۸۹۵] المقالات و الفرق، سعدبن عبداللّه أشعرى قمى، ص۲۱، چاپ تهران. - رجال طوسى، ص۵۱، چاپ نجف. - قاموس الرجال، شوشترى، ج۵، ص۴۶۳. [۸۹۶] تحفةالأحباب، شیخ عباس قمى، ص۱۸۴. - روضات الجنات، خوانسارى، ص۱۱۴، چاپ قم. [۸۹۷] ج۱، ص۳۲۷. - ج۲، ص۲۹۲، چاپ ایران. [۸۹۸] براى تفصیل بیشتر، رجوع شود به: مقدّمه إبنخلدون، ص۱۹۷-۱۹۶- الملل و النحل، شهرستانى، ج۱، ص۱۰۹-۱۰۸- مقالاتالإسلامیین، أشعرى، ج۱، ص۸۷- عقائد الإمامیة، محمّدرضا المظفّر.