جواب نامهها در رابطه با «روايت ثقلين و اهلبيت پیامبرص»:
فرمودهاید: حدیث ثقلین «كتاب اللّه وعترتي» در صحیح ترمذى، مسند احمد، صحیح مسلم و همچنین در امّهات کتب اهلسنّت نقل و ثبت گردیده است.
(جواب):
آرى! حدیث مزبور در منابع اهلسنّت آمده، ولى هیچ یک از علماى اهل سنّت آن را غیر از روایت مسلم، «صحیح» ندانستهاند.. روایت صحیحى که در «صحیح مسلم» آمده از زیدبن أرقمسروایت شده است.. امام أحمدبن حنبل نیز در مسند خود، هفت روایت را نقل کرده که یکى از زیدبن أرقمساست که با روایت مسلم توافق دارد و چهار روایت از آنها، از أبىسعید الخدرى سو دو روایت نیز از زیدبن ثابتسنقل شدهاند.
تمام چهار روایتى که از أبىسعید خدرىسنقل شدهاند، در طریق آن، «عطیه العوفى» دیده مىشود که تمامى علماى حدیث، او را ضعیف و جاعل حدیث دانستهاند و براى دیدن دلایل ضعف آن، مىتوانید به کتاب «میزان الإعتدال» [۶۸۴]«حدیث الثقلین و فقهه» تألیف «دکتر على أحمد السالوس» [۶۸۵]نگاه کنید. و دو روایتى که از زیدبن ثابتسنقل شده، هر دو از طریق «قاسمبن حسان» روایت شدهاند که علماى حدیث، او را نیز ضعیف دانستهاند.. براى دیدن دلایل ضعف و [۶۸۶]جعلىبودن آن، به همان کتاب رجوع کنید [۶۸۷].
ترمذى نیز در «صحیح» خود دو روایت را ذکر کرده که یکى از زیدبن الأرقمسو دیگرى از جابربن عبداللّه ساست.. در روایت زیدس، همان عطیه دیده مىشود که [۶۸۸]از او بحث شد و در روایت جابرس، زیدبن الحسن الأنماطى دیده مىشود که علماى حدیث، او را نیز به طور محکم ضعیف و منکرالحدیث دانستهاند.. باز هم براى دیدن [۶۸۹]دلایل ضعف او، به همان کتاب مراجعه شود [۶۹۰]تمام این روایتها ضعیف هستند، غیر از روایت زیدبن الأرقم در «صحیح مسلم» که از طریق «یزیدبن حیان» - که مورد وثوق اهل حدیث است - نقل شده و چنین است:
«عن زيدبن الأرقم: قام رسول الله صيوما فينا خطيبا بماء يدعى خما بين مكة والـمدينة فحمد اللّه وأثنى عليه ووعظ وذكر ثم قال: أما بعد أيها الناس! فإنما أنا بشر يوشك أن يأتى رسول ربى فأجيب وأنا تارك فيكم الثقلين: أولهما كتاب اللّه فيه الهدى والنور فخذوا بكتاب اللّه واستمسكوا به، فحث على كتاب اللّه ورغب فيه ثم قال: وأهل بيتى أذكركم اللّه فى أهل بيتى، أذكركم اللّه فى أهل بيتى، أذكركم اللّه فى أهل بيتى. فقال له حصين: ومن أهل بيته يا زيد؟ أليس نساؤه من أهل بيته؟ قال: نساؤه من أهل بيته ولكن أهل بيته من حرم الصدقة بعده. قال: وهم؟ قال: هم آلعلى وآلعقيل و آلجعفر وآلعباس.. قال: كل هؤلاء حرم الصدقة. قال: نعم!» [۶۹۱].
«از زیدبن الأرقمسروایت شده که: روزى رسول خدا صدر کنار آبى که خم نامیده مىشود و در بین مکه و مدینه واقع است، برخاست و خطبه خواند و پس از حمد و ثناى خدا و موعظه و یادآورى به مردم، فرمود: امّا بعد اى مردم! به راستى که من هم بشر هستم و احتمال دارد هر روزى فرستاده پروردگار (یعنى ملکالموت) به سراغ من بیاید و من هم حاضر باشم، در حالیکه من دو چیز گرانبها را در بین شما به جا مىگذارم: اوّلى کتاب خداست که در آن هدایت و نور است، پس آن را برگیرید و بدان تمسّک جویید.. پس در این مورد بسیار تأکید و تشویق نمود و آنگاه فرمود: و امّا اهلبیتم؛ خدا را درباره اهلبیتم به یاد شما مىآورم (و این را سهبار تکرار فرمود).. پس حصین به زید گفت: اى زید! اهلبیت چه کسانى هستند؟ آیا زنان پیامبر صجزو آنها هستند؟ زید گفت: آرى! زنانش نیز از اهلبیت هستند، و لیکن هرکس که بعد از او نیز حرامالصدقه باشد، اهلبیتش است.. [۶۹۲]حصین گفت: و آنها چه کسانى هستند؟ گفت: آنها، آلعلى، آلعقیل، آلجعفر و آلعباس هستند.. حصین گفت: تمام اینها از حرامالصدقه هستند؟ زید گفت: آرى!».
این سخنان پیامبر صبه هنگامى ایراد گردید که دشمنى و کدورتى بین على سو همراهانش - که از یمن با او به مکه آمده بودند - ایجاد شده بود، و مردم را این چنین درباه اهلبیت خود سفارش فرمود، و طورى که در روایت آمده، «اهلبیت» در درجه اوّل همان «همسران پیامبر» هستند و سپس فرزندانش، عموهایش و عموزادههایش نیز در معنى آن داخل مىشوند.
در «الموطّأ» امام مالک نیز آمده است:
«تَركْتُ فيكُمْ أَمْرَيْنِ لنْ تَضِلُّوا ما تَمسَّكْتُمْ بهما : كتابَ الله، وسنّة رسولِهِ» [۶۹۳].
«در بین شما دو امر را واگذاشتم که مادام به آن دو تمسّک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و سنّت پیامبرش».
در سیره «إبنهشام» نیز که خطبه پیامبر صدر حجةالوداع را به تفصیل آورده، این قول نیز مندرج است:
«وقد تركت فيكم ما إن اعتصمتم به فلن تضلوا أبدا، أمرا بينا كتاب اللّه وسنة نبيه» [۶۹۴].
«در بین شما چیزى را به جاى گذاشتهام که اگر به آن اعتصام جویید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و سنت پیامبرش را».
بنابراین، سخن در «دلالت» و به قول خودتان در «ارزشگذارى» این حدیث است.. بحث اصلى این نیست که حدیث ثقلین را چند راوى و یا کتب سنّى یا شیعه نقل کرده باشند، سخن اینجاست که روایت «كتاب اللّه وسنّتى»متواتر و منطبق با قرآن و به هیچوجه مورد تردید نمىباشد و من و شما نیز، آن را قبول داریم.. امّا روایت «کتاب اللّه و عترتى» آن قوّت و اعتبار را ندارد و هم از این روى، مورد اختلاف قرار گرفته است و گذشته از ضعف آن، هیچ نتیجهاى از آن به دست نمىآید!.
اگر نظر این است که از این حدیث، «عصمت» اهلبیت پیامبر صثابت مىشود، این سخن مخالف قرآن است.. و اگر مىخواهید اثبات بفرمایید که بنا به مفاد حدیث، [۶۹۵]احکام و تفصیلات دین را، باید فقط از خاندان پیامبر صگرفت و نه از اصحاب رسول خدا ص- و نه حتّى از کسانى چون سلمان و أبوذر و مقداد و عمّار - این مطلب نیز برخلاف اسلام است.. مگر نه این است که پیامبر صبراى درک قرآن و حدیث، اصحاب خود را به قبایل و شهرهاى تازه مسلمانشده مىفرستاد؟ و مگر نه این است که مردم در دوران خلفاى راشدین به صحابه کبار رجوع کرده و احکامشان را از آنها دریافت مىکردند و علی سنیز هرگز با این کار مخالفت نشان نداد؟.
و درخور توجّه است که اخذ روایات از عترت نیز، موجب رفع اختلافات بین مسلمانان نشده است؛ زیرا بسیارى از روایات ائمه، به قول اکابر فقهاى شیعه در تقیه صادر گشته و حتّى مایه اختلاف در فقه شیعه را نیز فراهم آوره است!! به طورى که ائمه دوازدهگانه - که شیعه امامیه قائل به عصمت و ولایت تکوینىشان هستند - به تصدیق تاریخ و به اعتراف علمایشان، هرکدام اعمال مخصوص به خودشان داشته که با عمل امام دیگر آشکارا مخالف بوده و علماى شیعه نتوانستهاند آن اعمال را توجیه و با یکدیگر وفق دهند؛ مانند جنگ علی سبا معاویه و صلح پسرش حسن سو بیعت حسن و [۶۹۶]حسین با او، و جنگ حسین سبا یزیدبن معاویه، و سکوت و اعتزال ائمه دیگر در برابر خلفاى اموى و عباسى و بیعت با ایشان، ناچار به احادیثى دستاویز گشتهاند که هریک از امامان دوازدهگانه، نامه و کتاب خاصّى از جانب خدا داشته و مأمور بودند، طبق مندرجات آن کتاب رفتار نمایند؛ یعنى آنان خود وظایف خاصّى داشتند و تابع کتاب و سنّتى مخصوص بودند!! حال اگر رفتار آنان را با قرآن - که عدم حکم به مقتضاى آن، مایه کفر و ظلم و فسق است و در این مورد هیچ کس استثناء نشده - یا با سنّت قطعى و [۶۹۷]متواتر رسول خدا صتطبیق نشود، کسى را جاى اعتراض نیست؛ زیرا آنان به گفته شیعیان، خود کتابى مخصوص غیر از کتاب و سنّت معروف بین مسلمانان دارند!!.
هرگاه چنین اصلى را بپذیریم، وقوع هر امر و هر عملى که برخلاف حکم صریح قرآن باشد، از ائمه انتظار مىرود و تعیین امامانى با چنین اختیاراتى براى رهبرى مسلمانان، کشیدن قلم بطلان - العیاذ باللّه - بر احکام قرآن است و این مدّعى با هیچ میزانى صحیح نیست و با کفر هیچ فاصلهاى ندارد!.
در رابطه با حدیث ثقلین فرمودهاید: این حدیث از متواترات و مسلّمات غیر قابل انکار تاریخ اسلام است و تواتر و صحّت آن، قابل قیاس با حدیث «كتاب اللّه» یا «كتاب اللّه وسنّتي» نیست.
(جواب): عرض و دعاى بنده آن که:
خداوند، ما را از تعلّق و مأنوسات آباء و اجدادى، به سوى راه مستقیم و حقیقت دینش رهنمون گردد!.. دوست عزیز! همانگونه که قبلاً عرض کردم، اعتبار نخستین و اساسى هر حدیث، به سندش نیست، بلکه به محتوا و متنش مىباشد که لازم مىآید موافق قرآن و سنّت قطعى رسول خدا صباشد.. حدیث «کتاب اللّه وسنّتي»را همه مىپذیرند؛ چون موافق با قرآن است و اگر یک سند هم داشته باشد، مورد قبول خواهد بود؛ زیرا «محفوف به قرینه قطعیه» است، و شما هم مىپذیرید که پیامبرص، کتاب و سنّت را به جاى نهاد و هرکس - حقّاً - به آن دو متمسّک شود، اهل نجات است و آن دو از یکدیگر جدایى ندارند و روىهم رفته عقاید و شرایع اسلام را - مکمّلاً - توضیح مىدهند، ولى اینکه بخواهیم «عترت» را به جاى «سنّت» مرجع قانونگذارى در اسلام معرّفى کنیم، مورد اختلاف است.. به نظر ما، عترت خود از اوّلین پیروان قرآن و سنّت هستند!.
بنابراین، پیامبر صدر مقام ذکر «مراجع قانونى»، مسلمانان را به «قرآن» و «سنّت» خود سفارش فرموده و این واقعیت عینى - و قرآنى - با حدیث «کتاب اللّه و سنّتى» بهتر تطبیق مىشود تا «كتاب اللّه وعترتى».
بعلاوه، خودتان در اثبات حدیث «کتاب اللّه و عترتى» به گزارش زیدبن الأرقم۲ در «صحیح مسلم» استناد کردهاید که مىگوید:
«وَأَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ. فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ: وَأَهْلُ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى» [۶۹۸].
«من دو چیز گرانبها را در بین شما به جا مىگذارم: اوّلى کتاب خداست که در آن هدایت و نور است، پس آن را برگیرید و بدان تمسّک جویید.. پس در این مورد بسیار تأکید و تشویق نمود و آنگاه فرمود: و امّا اهلبیتم؛ خدا را درباره اهلبیتم به یاد شما مىآورم (و این را سهبار تکرار فرمود)».
آیا از این حدیث مىتوان نتیجه گرفت که «عترت» نیز مرجع قانونگذارى است و باید منحصراً دین را از طریق ایشان فهمید؟ آیا محور حدیث بر تأکید به قرآن و گرایش مردم به سوى آن نیست؟
جنابعالى از واژه «ثقلین» در حدیث «كتاب اللّه وعترتى» نتیجه گرفتهاید که قرآن و عترت، همسنگ یکدیگرند! در حالیکه - به فرض صحّت حدیث - در حدیث آمده که قرآن «ثقل اکبر» و عترت، «ثقل اصغر» است؛ چنانچه در نهجالبلاغه نیز مذکور است:
«ألم أعمل فيكم بالثقل الأكبر وأترك فيكم الثقل الأصغر» [۶۹۹].
«آیا من به ثقل اکبر (قرآن) در میان شما عمل نکردم، و آیا ثقل اصغر (اهلبیت) را میان شما وانگذاشتم؟».
چنانکه مىدانیم روایات، مفسّر و مکمّل همدیگرند و در برابر «حدیث ثقلین» - که شما از کتب گوناگون آوردهاید - این احادیث نیز هست که حدیث ثقلین را توضیح داده و مشخّص مىسازد که «قرآن» و «عترت»، دو مرجع همسنگ نیستند.. البته اگر چنانچه بنا را بر صحّت آنها بگذاریم!!.
در رابطه با آیه تطهیر آوردهاید: ۱- منظور آیه از اهلبیت، همان چهارده معصوم هستند و به دو روایت از امّسلمه همسر پیامبر صکه جلالالدین سیوطى در کتاب خود «الدر المنثور» آورده - و به حدیث کساء معروف است - استناد کرده و گفتهاید که: [۷۰۰]امّسلمه خود را داخل مصادیق آیه تطهیر نمىدانست. ۲- اگر چنانچه منظور زنان پیامبر صمىبود، چرا ضمیر جمع مذکر (عنکم) و (یطهّرکم) آمده و ضمیر مؤنّث (عنکنّ) و (یطهّرکنّ) نیامده است؟ و ادّعا کردهاید: ضمیر جمع مذکر در دو کلمه «عنکم» و «یطهّرکم» به همان معصومین برمىگردد؟
(جواب):
اوّلاً در مورد واژه «اهل» باید گفت که اصولاً در قرآن به جمعى گفته مىشود که در امرى مشترک باشند؛ همچون «اهل کتاب» که در داشتن کتاب اشتراک دارند، یا «اهل اسلام» که در اسلام، اشتراک عقیده دارند.. بنابراین، واژه اهل در مصادیق مختلف به [۷۰۱]کار رفته، اعم از همسران پیامبر ص، افراد خانواده و کسانى که اشتراک عقیدتى دارند، و لذا براى درک معنى و مصداق واقعى آن در هر مورد، به وجود قرائن موکول مىشود و باید به قبل و بعد آیه نگریست تا معنى مورد نظر «اهل» را در آن آیه یافت.
در آیه تطهیر، بنابه قرینه ﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ﴾در صدر مطلب، و ضمایر جمع مؤنّث تا انتهاى آیه و آیه بعد از تطهیر نیز، مراد از واژه «اهل»، همان زنان پیامبر صمىباشد؛ چنانچه مىبینیم:
﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤﴾[الأحزاب: ٣٢-٣٤].
«اى زنان پیامبر! شما مثل هیچ یک از زنان دیگر نیستید، اگر مىخواهید متّقى و پرهیزکار باشید، صدا را (به گونه هوسانگیز) نرم و نازک نکنید (و با ناز و کرشمه سخن نگویید) که بیماردلان چشم طمع به شما بدوزند و بلکه به صورت شایسته و برازنده سخن بگویید، و در خانههاى خود بمانید (و به جز کارهایى که خدا بدان اجازه داده، از خانههایتان بیرون نروید) و همچون جاهلیت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمایى و آرایش نکنید (و خود را در معرض تماشاى مردم قرار ندهید) و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و از خدا و رسولش اطاعت نمایید؛ زیرا قطعاً خداوند مىخواهد پلیدى را از شما اهل بیت (پیامبر) دور کند و شما را پاک سازد و آیات خدا و سخنان حکمتآمیز را که در خانههایتان خوانده مىشود (بیاموزید و براى دیگران) یاد کنید. بیگمان خداوند (از تمام کارهایتان) دقیق و آگاه است».
ملاحظه مىشود که در سرتاسر آیات - قبل و بعد آن - طرف خطاب، همسران پیامبر صهستند و نمىتوان قطعهاى از آیات را برداشت و سیاق آن را شکست.. بنابراین منظور از «اهل» در آیه، همان «همسران پیامبر» به طور خصوص مىباشد و منظور از «البیت»، همان خانه پیامبر صو حجرههاى همسرانش مىباشد؛ چنانچه در همان آیات مىفرماید: ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ...﴾یا در جایى دیگر - در همان سوره - مىفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتَ ٱلنَّبِيِّ إِلَّآ أَن يُؤۡذَنَ لَكُمۡ﴾[الأحزاب: ٥٣].
«اى مؤمنان! به خانههاى پیامبر وارد نشوید، مگر این که به شما اجازه داده شود».
شوکانى نیز در تفسیر خود، روایتهاى متعدّدى از «إبنعباس»، «عکرمه»، «عطاء»، «کلبى»، «مقاتل» و «سعیدبن جبیر»شآورده که مقصود آیه، همان همسران پیامبرصبه طور خصوص مىباشد [۷۰۲].
و امّا دو روایت منسوب به امّسلمه لکه از «الدر المنثور» سیوطى آوردهاید، تمام علماى اهلسنّت آن را جعلى و مردود دانستهاند؛ چنانچه در طرق آن دو روایت، «شهربن حوشب» و «فضیلبن مرزوق الکوفى» و «عطیه العوفى» و «عبداللّهبن عبدالقدوس» دیده مىشوند که همگى آنها به تشیع و تدلّس و دروغگویى مشهورند [۷۰۳].
بعلاوه، اگر روایت منسوب به امّسلمه لمىگوید که از مصادیق آیه تطهیر نیست، قرآن نشان مىدهد که هست و ما متن صریح قرآن را در برابر قول مجعول از امّسلمه رها نمىکنیم!.
ثانیاً و امّا اینکه چرا دو ضمیر «عنکم» و «یطهرکم»، برخلاف سایر ضمایر جمع مؤنث که در آیات آمده، به صورت جمع مذکر ذکر شده، به خاطر لفظ «اهل» مىباشد که هر دو ضمیر به آن برمىگردند.. نظیر این مورد، در قرآن کریم - که أفصح کلام است - فراوان است که به چند نمونه اشاره مىشود:
﴿فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَآ أَكۡبَرُ﴾[الأنعام: ٧٨].
«پس وقتى که خورشید را درخشان و تابناک دید، گفت: این است پروردگار من! این بزرگتر از ماه و ستاره است!».
در حالیکه «الشمس» مؤنّث لفظى است و صفت آن نیز - بازغة - به صورت مؤنّث ذکر شده است.. امّا در جمله بعدى، چون لفظ «رب» مشارٌالیه است، با ضمیر مذکر «هذا» به آن اشاره شده و صفت تفصیلى مذکر «أکبر» براى «الشمس» که مشارٌالیه «هذا» مىباشد، ذکر شده؛ نه «هذه» و نه «کبرى» که قاعدتاً مىبایست براى «الشمس» ذکر مىشدند. پس ذکر اسم اشاره و ضمیر تفصیلى مذکر در این آیه براى «الشمس» به اعتبار «رب» است؛ چنانکه ضمیر جمع مذکر در آیه تطهیر بعد از آن همه ضمایر مؤنث: «لستنّ»، «إتقیتنّ»، «فلاتخضعن»، «قلن»، «قرن»، «بیوتکنّ»، «تبرجن»، «أقمن»، «آتین» و «أطعن»، به اعتبار «أهل» مىباشد و جز این، معنى دیگرى ندارد!.. و امّا نمونههایى واضحتر:
﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ ٧١ قَالَتۡ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِي شَيۡخًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ ٧٢ قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ ٧٣﴾[هود: ٧١-٧٣].
«همسر ابراهیم (ساره که در آنجا) ایستاده بود (از این خبر که آنها فرشتگان هستند و براى نجات برادرزاده ابراهیم، یعنى لوط و سایر مؤمنان از دست کفّار آمدهاند) خندید، ما (توسّط همان فرشتگان) بدو مژده (تولّد) اسحاق و به دنبالش (تولّد) یعقوب (از اسحاق) را دادیم. گفت: اى واى! آیا من که پیرزنى هستم و این هم (ابراهیم) شوهرم که پیرمردى مىباشد، فرزندى مىزایم؟! این چیز بسیار شگفتى است! گفتند: آیا از کار خدا شگفت مىکنى؟! اى اهلبیت (ابراهیم)! رحمت و برکات خدا شامل شماست. بىگمان خداوند ستوده بزرگوار است».
این گفتگوى ملائکه با سارة، همسر ابراهیم ÷است زمانى که او را - در حالیکه نازا و پیر بود - به اسحاق بشارت دادند و چنانچه مىبینیم خداوند لفظ «أهل البیت» را - با زبان ملائکة - براى زن ابراهیم ÷به کار مىبرد؛ نه دیگرى و ضمیر جمع مذکر «علیکم» - که به جاى «علیکنّ» آمده - به همان «اهل» برمىگردد.. چنانچه علماء و مفسّران شیعه نیز، به آن اعتراف داشتهاند و منظور از «اهلالبیت» را تنها ساره دانستهاند [۷۰۴]؛ زیرا ابراهیم و ساره، در آن موقع هنوز داراى فرزندى نشده بودند و تنها مخاطب ملائکه نیز، همو بوده است!.
﴿فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى ٱلۡأَجَلَ وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ ءَانَسَ مِن جَانِبِ ٱلطُّورِ نَارٗاۖ قَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ إِنِّيٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّيٓ ءَاتِيكُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ جَذۡوَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ لَعَلَّكُمۡ تَصۡطَلُونَ ٢٩﴾[القصص: ٢٩].
«هنگامى که موسى مدّت (قرارداد بین خود و شعیب) را به پایان رسانید و همراه خانوادهاش (یعنى زنش، دختر شعیب از مدین به سوى مصر حرکت کرد)، در کنار کوه طور، آتشى را دید، به خانوادهاش گفت: بایستید، من آتشى را مىبینم، شاید از آنجا خبرى یا شعلهاى از آتش برایتان بیاورم تا خویشتن را بدان گرم کنید!».
در اینجا نیز بحث از موسى ÷و همسرش - دختر شعیب۷ - است که به تنهایى از مدینه به سیناء مىرفتند.. تمام مفسّران شیعه نیز، به این موضوع اعتراف دارند که کسى به جز همسر موسى ÷با او حضور نداشته است. پس چرا ضمایر به صورت تأنیث [۷۰۵]-أمکثى، آتیک، لعلک، تصطلین - نیامده است؟
﴿وَإِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِكَ تُبَوِّئُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ١٢١﴾[آلعمران: ١٢١].
«(اى پیامبر! به یاد آور) زمانى که سحرگاهان از میان خانواده خود بیرون رفتى و پایگاههاى جنگ را براى مسلمانان آماده کردى و خداوند شنوا و داناست».
و این زمانى بود که پیامبر صاز نزد همسران خود - و آن گونه که در روایات و تفاسیر آمده، از حجره عایشه - براى جنگ احد، بعد از اینکه زرهاش را پوشید، خارج شد [۷۰۶].
در احادیث نیز آمده که پیامبر صزمانى که به حجره زنانش وارد مىشد، مىفرمود: «السّلام عليكم أهل البيت ورحمة اللّه وبركاته» [۷۰۷].
یا در جریان «إفک» - تهمت ناروایى که به عایشه زده شد - پیامبر صدر مورد همسرش از أسامةبن زید نظرخواهى کرد، أسامه گفت: «هم أهلك ولا أعلم إلا خيرا» او اهل و خانواده توست و من جز خوبى از آن نمىدانم» [۷۰۸]. و به صورت ضمیر جمع مذکر ذکر مىکند!.. اینگونه نمونهها فراوانند.
ثالثاً و امّا در مورد معصومین، آیه، «طهارت تشریعى» - نه «تطهیر تکوینى» - را مطرح ساخته که افراد با «پرهیزکارى»، «عفّتگزینى»، «اقامه نماز»، «پرداخت زکات» و «اطاعت از خدا و رسولش» پاک مىشوند و این مطلب را در حقّ عموم مسلمانان نیز فرموده است: ﴿وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ﴾«و لیکن خدا مىخواهد شما را پاک گرداند». یا مىفرماید: [۷۰۹]
﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾[التوبة: ١٠٣].
«از اموالشان زکات بگیر تا پاکشان گردانى».
البته احادیث صحیحى موجود هست که مىگوید: پیامبر ص، على و فاطمه را براى نماز بیدار مىکرد و آیه تطهیر را قرائت مىفرمود، و معنى این کار، این است که آیه تعمیم دارد و علاوه بر زنان، فرزند و دامادش نیز - و هرکس دیگر - مىتوانند با عمل به دستورات خدا و اجتناب از نواهىاش، پاک شوند؛ نه آن که «تطهیر تکوینى» و «عصمت ذاتى» را در حقّشان اعلام نماید!.
بنابراین - همانگونه که در روایت زیدبن الأرقم نیز آمده - «اهلبیت» در درجه [۷۱۰]اوّل همان «همسران پیامبر» هستند و سپس فرزندانش، عموهایش و عموزادههایش نیز در معنى آن داخل مىشوند.. امّا شیعیان، تنها چهار نفر - آلعبا - على و فاطمه و حسن و حسین - مىدانند و بقیه را از آنها جدا مىسازند! و جالبتر آن که، تمام فرزندان علی س-زینب و امّکلثوم (همسر عمر س)، محمّدبن حنفیة، أبوبکر، عمر، عثمان، عباس، جعفر، عبداللّه، عبیداللّه، یحیى - را غیر از حسن و حسین، و نه فرزندان حسن و نه فرزندان حسینسغیر از زینالعابدین را، و نه فرزندان زینالعابدین غیر از باقر را، و نه فرزندان او...الخ را از این حق محروم مىسازند! همچنین دیگر دختران پیامبر صرا غیر از فاطمه (همسر علیس) از این حق محروم ساخته و زینب (همسر أبىالعاصبن ربیع) و رقیه و امّکلثوم (دو همسر عثمانس) را جزو آنها به حساب نمىآورند!.
اگر علی س، به خاطر اینکه داماد پیامبر صاست، اهل بیت محسوب مىشود، عثمان سداماد مضاعف پیامبر صمىباشد.. أبىالعاصبن ربیع نیز داماد اوست.. و اگر به خاطر اینکه عموزادهاش مىباشد، چرا جعفر و عقیل - برادران دیگر علی س- از این حق محروم شدهاند؟ چرا عموهاى پیامبر صاز جمله: عباس و فرزندانش از جمله عبداللّه از این حق محروم گشتهاند؟!.
به عرض بنده اشاره داشتهاید که: «اگر بپذیریم اهلبیت پیامبر صهمراه با او فقط محدود به پنج نفر بوده، باید پنج امامى شویم، نه دوازده امامى»!.
(جواب):
آرى! منظور بنده این است که اگر حدیث «كتاب اللّه وعترتى» و «اهل الكساء» را بپذیریم، مسلّماً منظور پیامبر صاهلبیت «موجود» بوده، نه آنان که تا آن زمان پا به عرصه حیات نگذاشته بودند!.. و اهلبیت موجود در آن زمان، - به قول جنابعالى و بنا به حدیث مجعول کساء - على و فاطمه و حسن و حسین بودهاند، و نمىتوان از حدیث «ثقلین»، سفارش درباره ائمه دوازدهگانه را اثبات کرد.
فرمودهاید: کدام اسلام و کدام توحید بر خلق خداوند، حجّت است؟ اسلام أبوحنیفه؟ اسلام مالک؟ اسلام شافعى؟ اسلام أحمدبن حنبل؟ یا اسلام عترت طاهره رسول؟
(جواب): باید به عرض جنابعالى برسانم که:
اوّلاً اسلام دینى است که به لحاظ انتساب اصلى، آن را فقط به یک نفر باید نسبت داد و او کسى جز آورنده آن نیست.. ما معتقد به اسلامى هستیم که محمّدبن عبداللّهصحدود چهارده قرن پیش در جزیرةالعرب آورد و به جهانیان عرضه کرد.. محتواى این اسلام، در مرحله اوّل در قرآن و سپس در سنّت رسول خدا صمنعکس است.. جز این دو مأخذ، هرآنچه به نام اسلام گفته شود، حجّیت ندارد و باید براى ارزیابى، ابتدا به قرآن و سپس به سنّت ارائه شود.
از این جهت ما در فقه، به فقه مقارن پایبندیم و معتقدیم باید همه اقوال فقهاء را بررسى کرد و هر قولى را که دلیل محکمترى از کتاب و سنّت دارد، پذیرفت؛ نه آن که فرقهاى را حجّت دانست و بعد، هر آنچه آن فرقه مىگوید، قبول کرد!.
کتاب و سنّت، مستقلاً قابل فهم هستند و مىتوانند رافع اختلافات باشند؛ چنانکه فرموده است:
﴿وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ ٱلَّذِي ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ﴾[النحل: ٦٤].
«و ما این کتاب را بر تو نازل نکردهایم، مگر اینکه (به وسیله آن) در هرآنچه در آن اختلاف کنند، برایشان بیان کنى».
﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾[الشورى: ١٠].
«هرچه در آن اختلاف کنید، حکمش به سوى خداست».
بنابراین، مرجع فهم دین و رافع اختلافات - همانطورى که در نهجالبلاغه نیز آمده - [۷۱۱]جز قرآن و سنّت چیزى نیست و اگرکسى بگوید، ممکن است در این دو نیز کسانى اختلاف پیدا کنند، جواب این است که در هر چیز دیگرى نیز ممکن است، اختلاف پیدا کنند! باید پیروان هر طرزفکر، مرجعى را به عنوان «مطلق» در حلّ و فصل اختلافات بپذیرند و در برابر آن تسلیم باشند تا بتوانند به وحدت برسند.. اگر مسلمانان، واقعاً به [۷۱۲]قرآن ایمان داشته باشند، همان قرآن و سنّت براى رفع اختلافاتشان کافى است و اگر منصف نباشند، در سخن علی سو فرزندانش نیز، اختلاف خواهند کرد! چنانکه کتاب «مختلف الشیعة فى أحکام الشریعة» اثر علّامه حلّى، سراپا منعکس آراء مختلف فقهایى است که همه خود را شیعه علی سمىدانند، ولى در اخبارى که از علی سو فرزندانش رسیده، اختلاف کردهاند!.
ثانیاً مگر توحید علی سبا سایر صحابه و تابعین چه تفاوتى داشته است؟ هیچ کس توحید علی سرا رد نکرده است، ولى ما مىپرسیم: اگر علی سقبل از آن که خلیفه مىشد و آن خطبههاى پرشور توحیدى را - که در نهجالبلاغه مذکور است - مىخواند و از دنیا مىرفت، آیا دین اسلام و توحیدش ناقص مىماند؟ آیا قرآن و پیامبر ص، توحید را به طور صحیح و کامل به مردم نرسانیده بودند؟ به نظر ما، دین اسلام در عین آن که مىتوان در فهمش از آثار صحیحى که از علی سو سایر ائمه رسیده، استفاده کرد، ولى وابسته به آن نیست، و چه بسا در مواردى، صحّت و سقم آن آثار را باید از راه تطبیق با قرآن و سنّت، این دو مأخذ اصلى در اسلام بررسى کرد.
به دنبال طرح مطلب از سوى اینجانب که برپایه آیه:
﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ﴾[التوبة: ١٢٢].
«باید که از هر قوم و قبیلهاى، عدّهاى بروند تا به علوم دین آشنا گردند».
... لازم بود از هر طایفهاى از مسلمین، عدّهاى به مدینه کوچ کرده و در دین تفقّه کنند تا هنگام بازگشت به قوم خود، به آنها منتقل سازند و اینان همه از عترت رسول خدا صنبودند، فرمودهاید: پس اگر دو صحابى در حکمى از احکام خدا، دچار اختلاف مىشدند، تکلیف چه بود؟
(جواب): بنده عرض مىکنم که:
تکلیف را در این شرایط، قرآن معین کرده که:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾[النساء: ٥٩].
«هرگاه در چیزى اختلاف کردید، آن را به خدا (یعنى قرآن) و رسول (یعنى سنّت) بازگردانید».
بنابراین در زمان رسول خدا صمسلّماً آن دو صحابى به پیامبر ص- و بعد از پیامبر صبه آثارش - مراجعه مىکردند.. جنابعالى ادّعا دارید که پس از رسول خداصباید براى رفع اختلافات به ائمه دوازدهگانه و بعد از آنها به آثار و روایاتشان مراجعه کرد، اینجانب مىپرسم: اگر خود ائمه با هم در مسائل گوناگون اختلاف داشتند -که بنا بر روایات متعدد داشتهاند - تکلیف دیگران چه مىشود؟! یا اگر در احادیث ائمه -که به اعتراف علماى شیعه خود اختلاف بسیارى دارند - دچار اختلاف شدیم، چه کار باید کرد و تکلیف چه خواهد بود؟ چنانکه امروز مراجع شیعى، متّکى به همان احادیث، فتاواى گوناگون دارند! حقیقت آن است که در قرآن و سنّت قطعى پیامبر ص، قواعدى هست - و میسّر نیست تا در اینجا با شرح آنها وارد مباحث فقهى شویم - که هرگاه افراد، قواعد مزبور را رعایت کرده، انصاف نشان دهند، رفع اختلاف مىشود.
ما براى رفع اختلاف، محتاج آن نیستیم که مراجع اضافى درست کنیم، و منصفان را همان «قرآن» و «سنّت» بس است؛ چنانچه خود علی سدر خطبه ۱۴۹ نهجالبلاغه و نامه ۵۳ از عهدنامه به مالک اشتر نخعى، همین موضوع را تصریح مىفرماید.
و بالاخره در کلام آخر خود در این مورد فرمودهاید: لطفاً بفرمایید ما هم بشناسیم آن دانشمندى را که فقط ادّعا کند و در ادّعایش راستگو باشد که: «من دین خدا را بدون احتیاج به اهلبیت پیامبر صآن چنانکه خدا فرموده و رسولش ابلاغ نموده، فهمیده و به درستى دریافتهام!».
(جواب): در پاسخ عرض مىکنم که:
برادر عزیز! از اهلبیت - منظورم در اینجا، ائمه است - جز یک سلسله روایات ضدّ و نقیض در فقه چیزى باقى نمانده که به عنوان نمونه، بسیارى از آنها را شیخ طوسى در کتاب «الإستبصار فیما اختلف فیه من الأخبار» گرد آورده و به قول خودش، بسیارى از این روایات در تقیه صادر گشته است! آیا شما شرط آشنایى با دین خدا را خواندن و فهمیدن این کتاب - و امثال آن - را مىدانید؟ در رابطه با قرآن نیز که اساس اسلام است، هیچ تفسیرى از ائمه وجود ندارد [۷۱۳]و تنها یک تفسیر به نام امام حسن عسکرى ادّعا شده که علماى بزرگ شیعه مانند علّامه حلّى، ممقانى، و شوشترى در کتاب رجال خود، آن را ساختگى دانستهاند! آرى! مقدارى روایات صحیح در اخلاق و احکام و ادعیه و خطبههاى توحیدى از علی سدر نهجالبلاغه هست که نظایر آنها و عالىتر از آنها، در کتب اهلسنّت از پیامبر صنقل شده است!.
با وجود این، ما منکر فضایل و یا سخنان صحیح ائمه نیستیم و آنها را قابل استفاده و بهرهگیرى مىدانیم، امّا این سخن به هیچ وجه بدان معنى نیست که هرکس آن کلمات را ندیده، اساساً اسلام را نشناخته است.. بلکه براى درک بهتر اسلام، لازم است به کتب تفسیر و سیره و مغازى و حدیث اهلسنّت مراجعه کرد و براى آشنایى بیشتر با فقه اهلبیت، کتب زیدیه را نیز مورد نظر قرار داد که آثار فقهى در مآخذشان از قول علیس، ولى غالباً موافق با آراء اهلسنّت آمده است.. به مسند امام زید مراجعه کنید.
[۶۸۴. ] و - متن چهار حدیث - با تفاوتهایى - چنین است: «إنى تارك فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر: كتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلى الأرض، وعترتى أهل بيتى، وإنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض». «من دو چیز گرانبها را در بین شما به جا گذاشتهام که یکى از دیگرى بزرگتر است: کتاب خدا که ریسمانى است کشیده از آسمان به زمین، و عترت اهلبیتم را، و آن دو از هم جدا نمىشوند تا اینکه در حوض به من برسند».. (مسند امام أحمد، ج۳، ص۲۶-۱۷-۱۴) - میزان الإعتدال، امام ذهبى، ج۳، ص۳۶۲. [۶۸۵] حدیث الثقلین، دکتر على أحمد السالوس، ص۱۸. [۶۸۶] متن دو حدیث - با تفاوتهایى - بدین شکل است: «إنى تارك فيكم خليفتين: كتاب اللّه وأهل بيتى وإنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض جميعا». «من دو خلیفه و جانشین را در بین شما به جا مىگذارم: کتاب خدا و اهلبیتم را و آن دو از هم جدا نمىشوند تا اینکه در حوض به من مىرسند». (مسند أحمد، ج۵، ص۱۸۹-۱۸۱. [۶۸۷] حدیث الثقلین و فقهه، دکتر على أحمد السالوس، ص۲۲. [۶۸۸] روایت عطیه در صحیح ترمذى با روایتهاى دیگرش در مسند أحمد - که خود با هم متفاوت بودند - تفاوتهاى چشمگیرى دارد!!. [۶۸۹] این روایت مىگوید: رسول خداصرا در حجّةالوداع دیدم، روز عرفه در حالى که بر روى شترش بود، دیدم که مىگوید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِى أَهْلَ بَيْتِى». «اى مردم! در بین شما دو چیز را به جاى نهادهام که اگر بدانها متوسّل شوید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و اهلبیتم را». [۶۹۰] حدیث الثقلین، دکتر أحمد السالوس، ص۲۴- همچنین «المعجم الکبیر»، طبرانى، ج۳، ص۱۸۰. [۶۹۱] صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علىبن أبىطالب، حدیث شماره ۳۶. [۶۹۲] کسانى که دادن زکات بدانان در اسلام حرام است.. در اسلام، خویشان پیامبر صزکات نمىگرفتند، بلکه خمس غنایم بدانها تعلّق مىگرفت. [۶۹۳] الموطأ امام مالک، کتاب النهى عن القول بالقدر. [۶۹۴] نقل از اسلامشناسى، شریعتى، ص۴۲۷. [۶۹۵] فصل بعدى، به همین موضوع اختصاص دارد. [۶۹۶] قبلاً در فصل اوّل، برخى از این اختلافات را ذکر کردهایم و در اینجا به عنوان نمونه به برخى دیگر اشاره مىشود: از جمله اختلاف على با همسرش فاطمهبکه شیخ مجلسى آن را چنین گزارش کرده است: «میان على و فاطمه اختلافى بود، پیامبر صوارد شد... و دست على را گرفت و بر ران خود گذاشت و دست فاطمه را گرفت و بر ران خود گذاشت و همچنان نگه داشت تا میان آن دو را اصلاح فرمود، آنگاه بیرون آمد...».. (رجوع شود به بحارالأنوار، ج۴۳، ص۱۴۶، تحقیق و تعلیق محمّدباقر بهبودى) نمونه دیگر - چنانکه علماى شیعه ذکر کردهاند - اختلاف على با پسرش حسنباست؛ چنانچه آوردهاند: «چون امیرالمؤمنین از نماز فارغ شد، فرزندش حسنبن على - علیهما السّلام - به سوى او رفت و کنار او نشست، سپس گریست و گفت: من نمىتوانم با تو سخن بگویم و به گریهاش ادامه داد... و گفت: اى پدر! هنگامى که عثمان کشته شد و مردم صبحگاهان به سوى تو آمده و از تو تقاضا کردند که خلافت را به عهده بگیرى، من به تو اشاره کردم که نپذیرى تا همه مردم در تمام آفاق از تو اطاعت کنند و نیز هنگامى که خبر خروج طلحه و زبیر به سوى بصره به تو رسید، اشاره کردم که به مدینه بازگردى و در خانهات بنشینى و با آنها به جنگ نپردازى! و هنگامى که عثمان محاصره شد، به تو اشاره کردم که از مدینه خارج شوى تا اگر او کشته شود، تو در مدینه نباشى.. امّا تو در هیچ یک از این امور رأى مرا قبول نکردى! على÷پاسخ داد: امّا درباره اینکه منتظر بمانم تا همه مردم در تمام آفاق اطاعتم کنند، بیعت حق کسانى است از مهاجرین و انصار که در مکه و مدینه حضور دارند و چون آنها راضى و تسلیم شدند، بر همه مردم واجب است، راضى و تسلیم شوند و امّا بازگشتم به خانه و نشستن در خانه، اگر این کار را انجام مىدادم، درباه این امّت نیرنگ و مکر کرده بودم و از اینکه تفرقه بیفتد و وحدت این امّت به پراکندگى تبدیل شود، آسودهخاطر نبودم. امّا خروجم از مدینه هنگامى که عثمان محاصره شده بود، چگونه برایم امکان داشت در حالى که من نیز مانند عثمان مورد احاطه مردم قرار گرفته بودم؟! پس اى پسرجان! خود را از سخنگفتن درباره امرى که من از تو به آن داناترم، بازدار!».. (أخبارالطوال، أبوحنیفه دینورى، ص۱۴۵- بحارالأنوار، مجلسى، ج۳۲، ص۱۰۴-۱۰۳- الأمالى، شیخ طوسى، جزء۲، ص۳۲). اختلاف حسن با برادرش حسینببر سر صلح با معاویه نیز، مشهور است؛ چنانچه تواریخ آوردهاند: حسنسدر موضوع مصالحه با معاویه، نظرى غیر از حسینسداشت؛ به طورى که حسینساو را سوگند داد که صلح با معاویه را نپذیرد، امّا چنانکه مىدانیم حسنسبرخلاف نظر برادرش با او صلح نمود!.. (تاریخ إبنعساکر، ج۱۳، ص۲۶۷- تاریخ إبنخلدون، جزء۲، ص۱۸۶- طبرى نیز آن را ذکر کرده است) دیگر از اینگونه اختلافات، آثار متناقضى است که در کتب فقهى از ائمه نقل شده، به طورى که نتوانستهاند یکى از آنها را بر تقیه حمل کنند؛ زیرا چیزى نبوده که مایه بیم و هراس و تقیه از مخالفان باشد؛ مانند اخبار متناقضى که از امام صادق و فرزندش کاظم نقل شده است؛ در خبر است که: «امام صادق÷فرمود: وقتى شما به زیارت قبور (مؤمنان) مىروید، آنها با شما انس مىگیرند و چون از آنها غایب شدید، دلتنگ مىشوند!».. امّا در روایت موسىبن جعفر آمده است: «امام کاظم ÷فرمود: چون از زیارت مؤمنین بازگشتید، آنها دلتنگ نمىشوند!».. (وسائل الشیعة، شیخ حرّ عاملى، ج۲، ص۸۷۸) این قبیل روایات - که بسیارند - مجموعاً مىرسانند که ائمه آراى گوناگون و متضادّى داشتهاند و طبعاً دو رأى متفاوت و متضاد، نمىتوانند صحیح باشند و خواننده را هرگز از حق بىنیاز نمىگرداند!!. [۶۹۷] خداوند مىفرماید: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾[المائدة: ۴۵-۴۷]. ﴿...هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾﴿...هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ﴾«هرکس به آنچه که خدا نازل فرموده، حکم نکند، آنان کافر و ظالم و فاسقند». [۶۹۸] صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علىبن أبىطالب، حدیث شماره ۳۶. [۶۹۹] نهجالبلاغة، شرح فیضالإسلام، جزء۱، کلام۸۶. [۷۰۰] در روایت آمده که پیامبرص، فاطمه و على و حسن و حسین را زیر عباى خود فراخواند و فرمود: پروردگارا! اینان اهلبیت من هستند، پس هرگونه پلیدى را از آنهابردار و کاملاً پاکشان گردان!. [۷۰۱] چنانچه على در رساله الغارات مىفرماید: «فخشیت إن لم أنصر الإسلام وأهله...». «ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یارى نکنم...». [۷۰۲] فتحالقدیر، شوکانى، ج۴، ص۲۷۸، چاپ مصر. [۷۰۳] میزان الإعتدال، امام ذهبى، ج۳، ص۳۶۲، ج۲، ص۴۵۷- منهاجالسنة، إبنتیمیة، ج۴، ص۸۱- تعلیق شیخ معلّمى یمانى بر الفوائد، ص۳۵۳. [۷۰۴] مجمعالبیان، شیخ طبرسى، ج۳، ص۱۸۰، چاپ بیروت - منهجالصادقین، ملّافیض کاشانى، ج۴، ص۴۹۳، چاپ تهران. [۷۰۵] مجمعالبیان، طبرسى، ج۴، ص۲۱۱ (سوره النمل) و ص۲۵۰ (سوره القصص)- منهاجالصادقین، فیض کاشانى، ج۷، ص۹۵ - تفسیر قمى، أبوالحسن قمى (که به امام مفسّرین شیعه و قدیمىترین آنها معروف است)، ج۲، ص۱۳۹، چاپ نجف - نورالثقلین، عروسى حویزى، ج۴، ص۱۲۶، چاپ قم. [۷۰۶] اسلامشناسى، شریعتى، ص۱۷۵ - فى ظلال القرآن، شهید سیدقطب، ج۱، ص۴۰۸- الکشاف، زمخشرى، ج۱، ص۴۰۸. [۷۰۷] فتح البارى، شرح صحیح بخارى، ج۸، ص۴۲۹. [۷۰۸] اسلامشناسى، شریعتى، ص۲۳۴ - صفوةالصفوة، عبدالرجمنبن جوزى، ج۱، ص۲۵. [۷۰۹] (المائدة: ۶). [۷۱۰] «...فَقَالَ لَهُ حُصَيْنٌ وَمَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ يَا زَيْدُ أَلَيْسَ نِسَاؤُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ قَالَ نِسَاؤُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَلَكِنْ أَهْلُ بَيْتِهِ مَنْ حُرِمَ الصَّدَقَةَ بَعْدَهُ. قَالَ وَمَنْ هُمْ قَالَ هُمْ آلُ عَلِىٍّ وَآلُ عَقِيلٍ وَآلُ جَعْفَرٍ وَآلُ عَبَّاسٍ. قَالَ كُلُّ هَؤُلاَءِ حُرِمَ الصَّدَقَةَ قَالَ نَعَمْ!». «... پس حصین به زید گفت: اى زید! اهلبیت چه کسانى هستند؟ آیا زنان پیامبرصجزو آنها هستند؟ زید گفت: آرى! زنانش نیز از اهلبیت هستند، و لیکن هرکس که بعد از او نیز از حرمالصدقة باشد، اهلبیتش است.. حصین گفت: و آنها چه کسانى هستند؟ گفت: آنها، آلعلى، آلعقیل، آلجعفر و آلعباس هستند.. حصین گفت: تمام اینها از حرمالصدقة هستند؟ زید گفت: آرى!». (صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علىبن أبىطالب، حدیث شماره ۳۶). [۷۱۱] خطبه ۱۴۹ و نامه ۵۳. [۷۱۲] چنانچه على مىفرماید: «ولکم علینا العمل بکتاب اللّه تعالى وسیرة رسول اللّه والقیام بحقه والنعش لسنته». «و براى شما (مسلمانان) این حق برماست که به کتاب خدایتعالى و سنّت و سیرت رسول خداصعمل کنیم و در مقابل سنّت او، مانند مُردهاى که در اختیار غاسل و مردهشور است، تسلیم محض باشیم». (نهجالبلاغه، شرح فیض، جزء۳، کلام ۱۶۸) [۷۱۳] حال بماند از آن روایتهایى که از ائمه مبنى بر تحریف قرآن آوردهاند!.