عیانات - نقدی بر کتاب تیجانی آنگاه هدایت شدم

فهرست کتاب

جواب نامه‏ها در رابطه با «روايت ثقلين و اهل‏بيت پیامبرص»:

جواب نامه‏ها در رابطه با «روايت ثقلين و اهل‏بيت پیامبرص»:

فرموده‏اید: حدیث ثقلین «كتاب اللّه وعترتي» در صحیح ترمذى، مسند احمد، صحیح مسلم و همچنین در امّهات کتب اهل‏سنّت نقل و ثبت گردیده است.

(جواب):

آرى! حدیث مزبور در منابع اهل‏سنّت آمده، ولى هیچ یک از علماى اهل سنّت آن را غیر از روایت مسلم، «صحیح» ندانسته‏اند.. روایت صحیحى که در «صحیح مسلم» آمده از زیدبن أرقمسروایت شده است.. امام أحمدبن حنبل نیز در مسند خود، هفت روایت را نقل کرده که یکى از زیدبن أرقم‏ساست که با روایت مسلم توافق دارد و چهار روایت از آنها، از أبى‏سعید الخدرى‏ سو دو روایت نیز از زیدبن ثابت‏سنقل شده‏اند.

تمام چهار روایتى که از أبى‏سعید خدرى‏سنقل شده‏اند، در طریق آن، «عطیه العوفى» دیده مى‏شود که تمامى علماى حدیث، او را ضعیف و جاعل حدیث دانسته‏اند و براى دیدن دلایل ضعف آن، مى‏توانید به کتاب «میزان الإعتدال» [۶۸۴]«حدیث الثقلین و فقهه» تألیف «دکتر على أحمد السالوس» [۶۸۵]نگاه کنید. و دو روایتى که از زیدبن ثابت‏سنقل شده، هر دو از طریق «قاسم‏بن حسان» روایت شده‏اند که علماى حدیث، او را نیز ضعیف دانسته‏اند.. براى دیدن دلایل ضعف و [۶۸۶]جعلى‏بودن آن، به همان کتاب رجوع کنید [۶۸۷].

ترمذى نیز در «صحیح» خود دو روایت را ذکر کرده که یکى از زیدبن الأرقم‏سو دیگرى از جابربن عبداللّه ساست.. در روایت زیدس، همان عطیه دیده مى‏شود که‏ [۶۸۸]از او بحث شد و در روایت جابرس، زیدبن الحسن الأنماطى دیده مى‏شود که علماى حدیث، او را نیز به طور محکم ضعیف و منکرالحدیث دانسته‏اند.. باز هم براى دیدن‏ [۶۸۹]دلایل ضعف او، به همان کتاب مراجعه شود [۶۹۰]تمام این روایتها ضعیف هستند، غیر از روایت زیدبن الأرقم‏ در «صحیح مسلم» که از طریق «یزیدبن حیان» - که مورد وثوق اهل حدیث است - نقل شده و چنین است:

«عن زيدبن الأرقم: قام رسول الله صيوما فينا خطيبا بماء يدعى خما بين مكة والـمدينة فحمد اللّه وأثنى عليه ووعظ وذكر ثم قال: أما بعد أيها الناس! فإنما أنا بشر يوشك أن يأتى رسول ربى فأجيب وأنا تارك فيكم الثقلين: أولهما كتاب اللّه فيه الهدى والنور فخذوا بكتاب اللّه واستمسكوا به، فحث على كتاب اللّه ورغب فيه ثم قال: وأهل بيتى أذكركم اللّه فى أهل بيتى، أذكركم اللّه فى أهل بيتى، أذكركم اللّه فى أهل بيتى. فقال له حصين: ومن أهل بيته يا زيد؟ أليس نساؤه من أهل بيته؟ قال: نساؤه من أهل بيته ولكن أهل بيته من حرم الصدقة بعده. قال: وهم؟ قال: هم آل‏على وآل‏عقيل و آل‏جعفر وآل‏عباس.. قال: كل هؤلاء حرم الصدقة. قال: نعم!» [۶۹۱].

«از زیدبن الأرقم‏سروایت شده که: روزى رسول خدا صدر کنار آبى که خم نامیده مى‏شود و در بین مکه و مدینه واقع است، برخاست و خطبه خواند و پس از حمد و ثناى خدا و موعظه و یادآورى به مردم، فرمود: امّا بعد اى مردم! به راستى که من هم بشر هستم و احتمال دارد هر روزى فرستاده پروردگار (یعنى ملک‏الموت) به سراغ من بیاید و من هم حاضر باشم، در حالیکه من دو چیز گرانبها را در بین شما به جا مى‏گذارم: اوّلى کتاب خداست که در آن هدایت و نور است، پس آن را برگیرید و بدان تمسّک جویید.. پس در این مورد بسیار تأکید و تشویق نمود و آنگاه فرمود: و امّا اهل‏بیتم؛ خدا را درباره اهل‏بیتم به یاد شما مى‏آورم (و این را سه‏بار تکرار فرمود).. پس حصین به زید گفت: اى زید! اهل‏بیت چه کسانى هستند؟ آیا زنان پیامبر صجزو آنها هستند؟ زید گفت: آرى! زنانش نیز از اهل‏بیت هستند، و لیکن هرکس که بعد از او نیز حرام‏الصدقه باشد، اهل‏بیتش است.. [۶۹۲]حصین گفت: و آنها چه کسانى هستند؟ گفت: آنها، آل‏على، آل‏عقیل، آل‏جعفر و آل‏عباس هستند.. حصین گفت: تمام اینها از حرام‏الصدقه هستند؟ زید گفت: آرى!».

این سخنان پیامبر صبه هنگامى ایراد گردید که دشمنى و کدورتى بین على سو همراهانش - که از یمن با او به مکه آمده بودند - ایجاد شده بود، و مردم را این چنین درباه اهل‏بیت خود سفارش فرمود، و طورى که در روایت آمده، «اهل‏بیت» در درجه اوّل همان «همسران پیامبر» هستند و سپس فرزندانش، عموهایش و عموزاده‏هایش نیز در معنى آن داخل مى‏شوند.

در «الموطّأ» امام مالک نیز آمده است:

«تَركْتُ فيكُمْ أَمْرَيْنِ لنْ تَضِلُّوا ما تَمسَّكْتُمْ بهما : كتابَ الله، وسنّة رسولِهِ» [۶۹۳].

«در بین شما دو امر را واگذاشتم که مادام به آن دو تمسّک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و سنّت پیامبرش».

در سیره «إبن‏هشام» نیز که خطبه پیامبر صدر حجةالوداع را به تفصیل آورده، این قول نیز مندرج است:

«وقد تركت فيكم ما إن اعتصمتم به فلن تضلوا أبدا، أمرا بينا كتاب اللّه وسنة نبيه» [۶۹۴].

«در بین شما چیزى را به جاى گذاشته‏ام که اگر به آن اعتصام جویید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و سنت پیامبرش را».

بنابراین، سخن در «دلالت» و به قول خودتان در «ارزشگذارى» این حدیث است.. بحث اصلى این نیست که حدیث ثقلین را چند راوى و یا کتب سنّى یا شیعه نقل کرده باشند، سخن اینجاست که روایت «كتاب اللّه وسنّتى»متواتر و منطبق با قرآن و به هیچ‏وجه مورد تردید نمى‏باشد و من و شما نیز، آن را قبول داریم.. امّا روایت «کتاب اللّه و عترتى» آن قوّت و اعتبار را ندارد و هم از این روى، مورد اختلاف قرار گرفته است و گذشته از ضعف آن، هیچ نتیجه‏اى از آن به دست نمى‏آید!.

اگر نظر این است که از این حدیث، «عصمت» اهل‏بیت پیامبر صثابت مى‏شود، این سخن مخالف قرآن است.. و اگر مى‏خواهید اثبات بفرمایید که بنا به مفاد حدیث، [۶۹۵]احکام و تفصیلات دین را، باید فقط از خاندان پیامبر صگرفت و نه از اصحاب رسول خدا ص- و نه حتّى از کسانى چون سلمان و أبوذر و مقداد و عمّار - این مطلب نیز برخلاف اسلام است.. مگر نه این است که پیامبر صبراى درک قرآن و حدیث، اصحاب خود را به قبایل و شهرهاى تازه مسلمان‏شده مى‏فرستاد؟ و مگر نه این است که مردم در دوران خلفاى راشدین به صحابه کبار رجوع کرده و احکامشان را از آنها دریافت مى‏کردند و علی سنیز هرگز با این کار مخالفت نشان نداد؟.

و درخور توجّه است که اخذ روایات از عترت نیز، موجب رفع اختلافات بین مسلمانان نشده است؛ زیرا بسیارى از روایات ائمه، به قول اکابر فقهاى شیعه در تقیه صادر گشته و حتّى مایه اختلاف در فقه شیعه را نیز فراهم آوره است!! به طورى که ائمه دوازده‏گانه - که شیعه امامیه قائل به عصمت و ولایت تکوینى‏شان هستند - به تصدیق تاریخ و به اعتراف علمایشان، هرکدام اعمال مخصوص به خودشان داشته که با عمل امام دیگر آشکارا مخالف بوده و علماى شیعه نتوانسته‏اند آن اعمال را توجیه و با یکدیگر وفق دهند؛ مانند جنگ علی سبا معاویه و صلح پسرش حسن‏ سو بیعت حسن و [۶۹۶]حسین با او، و جنگ حسین‏ سبا یزیدبن معاویه، و سکوت و اعتزال ائمه دیگر در برابر خلفاى اموى و عباسى و بیعت با ایشان، ناچار به احادیثى دستاویز گشته‏اند که هریک از امامان دوازده‏گانه، نامه و کتاب خاصّى از جانب خدا داشته و مأمور بودند، طبق مندرجات آن کتاب رفتار نمایند؛ یعنى آنان خود وظایف خاصّى داشتند و تابع کتاب و سنّتى مخصوص بودند!! حال اگر رفتار آنان را با قرآن - که عدم حکم به مقتضاى آن، مایه کفر و ظلم و فسق است و در این مورد هیچ کس استثناء نشده - یا با سنّت قطعى و [۶۹۷]متواتر رسول خدا صتطبیق نشود، کسى را جاى اعتراض نیست؛ زیرا آنان به گفته شیعیان، خود کتابى مخصوص غیر از کتاب و سنّت معروف بین مسلمانان دارند!!.

هرگاه چنین اصلى را بپذیریم، وقوع هر امر و هر عملى که برخلاف حکم صریح قرآن باشد، از ائمه انتظار مى‏رود و تعیین امامانى با چنین اختیاراتى براى رهبرى مسلمانان، کشیدن قلم بطلان - العیاذ باللّه - بر احکام قرآن است و این مدّعى با هیچ میزانى صحیح نیست و با کفر هیچ فاصله‏اى ندارد!.

در رابطه با حدیث ثقلین فرموده‏اید: این حدیث از متواترات و مسلّمات غیر قابل انکار تاریخ اسلام است و تواتر و صحّت آن، قابل قیاس با حدیث «كتاب اللّه» یا «كتاب اللّه وسنّتي» نیست.

(جواب): عرض و دعاى بنده آن که:

خداوند، ما را از تعلّق و مأنوسات آباء و اجدادى، به سوى راه مستقیم و حقیقت دینش رهنمون گردد!.. دوست عزیز! همانگونه که قبلاً عرض کردم، اعتبار نخستین و اساسى هر حدیث، به سندش نیست، بلکه به محتوا و متنش مى‏باشد که لازم مى‏آید موافق قرآن و سنّت قطعى رسول خدا صباشد.. حدیث «کتاب اللّه وسنّتي»را همه مى‏پذیرند؛ چون موافق با قرآن است و اگر یک سند هم داشته باشد، مورد قبول خواهد بود؛ زیرا «محفوف به قرینه قطعیه» است، و شما هم مى‏پذیرید که پیامبرص، کتاب و سنّت را به جاى نهاد و هرکس - حقّاً - به آن دو متمسّک شود، اهل نجات است و آن دو از یکدیگر جدایى ندارند و روى‏هم رفته عقاید و شرایع اسلام را - مکمّلاً - توضیح مى‏دهند، ولى اینکه بخواهیم «عترت» را به جاى «سنّت» مرجع قانونگذارى در اسلام معرّفى کنیم، مورد اختلاف است.. به نظر ما، عترت خود از اوّلین پیروان قرآن و سنّت هستند!.

بنابراین، پیامبر صدر مقام ذکر «مراجع قانونى»، مسلمانان را به «قرآن» و «سنّت» خود سفارش فرموده و این واقعیت عینى - و قرآنى - با حدیث «کتاب اللّه و سنّتى» بهتر تطبیق مى‏شود تا «كتاب اللّه وعترتى».

بعلاوه، خودتان در اثبات حدیث «کتاب اللّه و عترتى» به گزارش زیدبن الأرقم‏۲ در «صحیح مسلم» استناد کرده‏اید که مى‏گوید:

«وَأَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ. فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ: وَأَهْلُ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى» [۶۹۸].

«من دو چیز گرانبها را در بین شما به جا مى‏گذارم: اوّلى کتاب خداست که در آن هدایت و نور است، پس آن را برگیرید و بدان تمسّک جویید.. پس در این مورد بسیار تأکید و تشویق نمود و آنگاه فرمود: و امّا اهل‏بیتم؛ خدا را درباره اهل‏بیتم به یاد شما مى‏آورم (و این را سه‏بار تکرار فرمود)».

آیا از این حدیث مى‏توان نتیجه گرفت که «عترت» نیز مرجع قانونگذارى است و باید منحصراً دین را از طریق ایشان فهمید؟ آیا محور حدیث بر تأکید به قرآن و گرایش مردم به سوى آن نیست؟

جنابعالى از واژه «ثقلین» در حدیث «كتاب اللّه وعترتى» نتیجه گرفته‏اید که قرآن و عترت، همسنگ یکدیگرند! در حالیکه - به فرض صحّت حدیث - در حدیث آمده که قرآن «ثقل اکبر» و عترت، «ثقل اصغر» است؛ چنانچه در نهج‏البلاغه نیز مذکور است:

«ألم أعمل فيكم بالثقل الأكبر وأترك فيكم الثقل الأصغر» [۶۹۹].

«آیا من به ثقل اکبر (قرآن) در میان شما عمل نکردم، و آیا ثقل اصغر (اهل‏بیت) را میان شما وانگذاشتم؟».

چنانکه مى‏دانیم روایات، مفسّر و مکمّل همدیگرند و در برابر «حدیث ثقلین» - که شما از کتب گوناگون آورده‏اید - این احادیث نیز هست که حدیث ثقلین را توضیح داده و مشخّص مى‏سازد که «قرآن» و «عترت»، دو مرجع همسنگ نیستند.. البته اگر چنانچه بنا را بر صحّت آنها بگذاریم!!.

در رابطه با آیه تطهیر آورده‏اید: ۱- منظور آیه از اهل‏بیت، همان چهارده معصوم هستند و به دو روایت از امّ‏سلمه همسر پیامبر صکه جلال‏الدین سیوطى در کتاب خود «الدر المنثور» آورده - و به حدیث کساء معروف است - استناد کرده و گفته‏اید که: [۷۰۰]امّ‏سلمه خود را داخل مصادیق آیه تطهیر نمى‏دانست. ۲- اگر چنانچه منظور زنان پیامبر صمى‏بود، چرا ضمیر جمع مذکر (عنکم) و (یطهّرکم) آمده و ضمیر مؤنّث (عنکنّ) و (یطهّرکنّ) نیامده است؟ و ادّعا کرده‏اید: ضمیر جمع مذکر در دو کلمه «عنکم» و «یطهّرکم» به همان معصومین برمى‏گردد؟

(جواب):

اوّلاً در مورد واژه «اهل» باید گفت که اصولاً در قرآن به جمعى گفته مى‏شود که در امرى مشترک باشند؛ همچون «اهل کتاب» که در داشتن کتاب اشتراک دارند، یا «اهل اسلام» که در اسلام، اشتراک عقیده دارند.. بنابراین، واژه اهل در مصادیق مختلف به [۷۰۱]کار رفته، اعم از همسران پیامبر ص، افراد خانواده و کسانى که اشتراک عقیدتى دارند، و لذا براى درک معنى و مصداق واقعى آن در هر مورد، به وجود قرائن موکول مى‏شود و باید به قبل و بعد آیه نگریست تا معنى مورد نظر «اهل» را در آن آیه یافت.

در آیه تطهیر، بنابه قرینه ﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّدر صدر مطلب، و ضمایر جمع مؤنّث تا انتهاى آیه و آیه بعد از تطهیر نیز، مراد از واژه «اهل»، همان زنان پیامبر صمى‏باشد؛ چنانچه مى‏بینیم:

﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤[الأحزاب: ٣٢-٣٤].

«اى زنان پیامبر! شما مثل هیچ یک از زنان دیگر نیستید، اگر مى‏خواهید متّقى و پرهیزکار باشید، صدا را (به گونه هوس‏انگیز) نرم و نازک نکنید (و با ناز و کرشمه سخن نگویید) که بیماردلان چشم طمع به شما بدوزند و بلکه به صورت شایسته و برازنده سخن بگویید، و در خانه‏هاى خود بمانید (و به جز کارهایى که خدا بدان اجازه داده، از خانه‏هایتان بیرون نروید) و همچون جاهلیت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمایى و آرایش نکنید (و خود را در معرض تماشاى مردم قرار ندهید) و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و از خدا و رسولش اطاعت نمایید؛ زیرا قطعاً خداوند مى‏خواهد پلیدى را از شما اهل بیت (پیامبر) دور کند و شما را پاک سازد و آیات خدا و سخنان حکمت‏آمیز را که در خانه‏هایتان خوانده مى‏شود (بیاموزید و براى دیگران) یاد کنید. بیگمان خداوند (از تمام کارهایتان) دقیق و آگاه است».

ملاحظه مى‏شود که در سرتاسر آیات - قبل و بعد آن - طرف خطاب، همسران پیامبر صهستند و نمى‏توان قطعه‏اى از آیات را برداشت و سیاق آن را شکست.. بنابراین منظور از «اهل» در آیه، همان «همسران پیامبر» به طور خصوص مى‏باشد و منظور از «البیت»، همان خانه پیامبر صو حجره‏هاى همسرانش مى‏باشد؛ چنانچه در همان آیات مى‏فرماید: ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ...یا در جایى دیگر - در همان سوره - مى‏فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتَ ٱلنَّبِيِّ إِلَّآ أَن يُؤۡذَنَ لَكُمۡ[الأحزاب: ٥٣].

«اى مؤمنان! به خانه‏هاى پیامبر وارد نشوید، مگر این که به شما اجازه داده شود».

شوکانى نیز در تفسیر خود، روایتهاى متعدّدى از «إبن‏عباس»، «عکرمه»، «عطاء»، «کلبى»، «مقاتل» و «سعیدبن جبیر»شآورده که مقصود آیه، همان همسران پیامبرصبه طور خصوص مى‏باشد [۷۰۲].

و امّا دو روایت منسوب به امّ‏سلمه لکه از «الدر المنثور» سیوطى آورده‏اید، تمام علماى اهل‏سنّت آن را جعلى و مردود دانسته‏اند؛ چنانچه در طرق آن دو روایت، «شهربن حوشب» و «فضیل‏بن مرزوق الکوفى» و «عطیه العوفى» و «عبداللّه‏بن عبدالقدوس» دیده مى‏شوند که همگى آنها به تشیع و تدلّس و دروغگویى مشهورند [۷۰۳].

بعلاوه، اگر روایت منسوب به امّ‏سلمه لمى‏گوید که از مصادیق آیه تطهیر نیست، قرآن نشان مى‏دهد که هست و ما متن صریح قرآن را در برابر قول مجعول از امّ‏سلمه رها نمى‏کنیم!.

ثانیاً و امّا اینکه چرا دو ضمیر «عنکم» و «یطهرکم»، برخلاف سایر ضمایر جمع مؤنث که در آیات آمده، به صورت جمع مذکر ذکر شده، به خاطر لفظ «اهل» مى‏باشد که هر دو ضمیر به آن برمى‏گردند.. نظیر این مورد، در قرآن کریم - که أفصح کلام است - فراوان است که به چند نمونه اشاره مى‏شود:

﴿فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَآ أَكۡبَرُ[الأنعام: ٧٨].

«پس وقتى که خورشید را درخشان و تابناک دید، گفت: این است پروردگار من! این بزرگتر از ماه و ستاره است!».

در حالیکه «الشمس» مؤنّث لفظى است و صفت آن نیز - بازغة - به صورت مؤنّث ذکر شده است.. امّا در جمله بعدى، چون لفظ «رب» مشارٌالیه است، با ضمیر مذکر «هذا» به آن اشاره شده و صفت تفصیلى مذکر «أکبر» براى «الشمس» که مشارٌالیه «هذا» مى‏باشد، ذکر شده؛ نه «هذه» و نه «کبرى‏» که قاعدتاً مى‏بایست براى «الشمس» ذکر مى‏شدند. پس ذکر اسم اشاره و ضمیر تفصیلى مذکر در این آیه براى «الشمس» به اعتبار «رب» است؛ چنانکه ضمیر جمع مذکر در آیه تطهیر بعد از آن همه ضمایر مؤنث: «لستنّ»، «إتقیتنّ»، «فلاتخضعن»، «قلن»، «قرن»، «بیوتکنّ»، «تبرجن»، «أقمن»، «آتین» و «أطعن»، به اعتبار «أهل» مى‏باشد و جز این، معنى دیگرى ندارد!.. و امّا نمونه‏هایى واضح‏تر:

﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ ٧١ قَالَتۡ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِي شَيۡخًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ ٧٢ قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ ٧٣[هود: ٧١-٧٣].

«همسر ابراهیم (ساره که در آنجا) ایستاده بود (از این خبر که آنها فرشتگان هستند و براى نجات برادرزاده ابراهیم، یعنى لوط و سایر مؤمنان از دست کفّار آمده‏اند) خندید، ما (توسّط همان فرشتگان) بدو مژده (تولّد) اسحاق و به دنبالش (تولّد) یعقوب (از اسحاق) را دادیم. گفت: اى واى! آیا من که پیرزنى هستم و این هم (ابراهیم) شوهرم که پیرمردى مى‏باشد، فرزندى مى‏زایم؟! این چیز بسیار شگفتى است! گفتند: آیا از کار خدا شگفت مى‏کنى؟! اى اهل‏بیت (ابراهیم)! رحمت و برکات خدا شامل شماست. بى‏گمان خداوند ستوده بزرگوار است».

این گفتگوى ملائکه با سارة، همسر ابراهیم‏ ÷است زمانى که او را - در حالیکه نازا و پیر بود - به اسحاق بشارت دادند و چنانچه مى‏بینیم خداوند لفظ «أهل البیت» را - با زبان ملائکة - براى زن ابراهیم‏ ÷به کار مى‏برد؛ نه دیگرى و ضمیر جمع مذکر «علیکم» - که به جاى «علیکنّ» آمده - به همان «اهل» برمى‏گردد.. چنانچه علماء و مفسّران شیعه نیز، به آن اعتراف داشته‏اند و منظور از «اهل‏البیت» را تنها ساره دانسته‏اند [۷۰۴]؛ زیرا ابراهیم و ساره، در آن موقع هنوز داراى فرزندى نشده بودند و تنها مخاطب ملائکه نیز، همو بوده است!.

﴿فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى ٱلۡأَجَلَ وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ ءَانَسَ مِن جَانِبِ ٱلطُّورِ نَارٗاۖ قَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ إِنِّيٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّيٓ ءَاتِيكُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ جَذۡوَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ لَعَلَّكُمۡ تَصۡطَلُونَ ٢٩[القصص: ٢٩].

«هنگامى که موسى مدّت (قرارداد بین خود و شعیب) را به پایان رسانید و همراه خانواده‏اش (یعنى زنش، دختر شعیب از مدین به سوى مصر حرکت کرد)، در کنار کوه طور، آتشى را دید، به خانواده‏اش گفت: بایستید، من آتشى را مى‏بینم، شاید از آنجا خبرى یا شعله‏اى از آتش برایتان بیاورم تا خویشتن را بدان گرم کنید!».

در اینجا نیز بحث از موسى‏ ÷و همسرش - دختر شعیب‏۷ - است که به تنهایى از مدینه به سیناء مى‏رفتند.. تمام مفسّران شیعه نیز، به این موضوع اعتراف دارند که کسى به جز همسر موسى‏ ÷با او حضور نداشته است. پس چرا ضمایر به صورت تأنیث‏ [۷۰۵]-أمکثى، آتیک، لعلک، تصطلین - نیامده است؟

﴿وَإِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِكَ تُبَوِّئُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ١٢١[آل‌عمران: ١٢١].

«(اى پیامبر! به یاد آور) زمانى که سحرگاهان از میان خانواده خود بیرون رفتى و پایگاه‌هاى جنگ را براى مسلمانان آماده کردى و خداوند شنوا و داناست».

و این زمانى بود که پیامبر صاز نزد همسران خود - و آن گونه که در روایات و تفاسیر آمده، از حجره عایشه - براى جنگ احد، بعد از اینکه زره‏اش را پوشید، خارج شد [۷۰۶].

در احادیث نیز آمده که پیامبر صزمانى که به حجره زنانش وارد مى‏شد، مى‏فرمود: «السّلام عليكم أهل البيت ورحمة اللّه وبركاته» [۷۰۷].

یا در جریان «إفک» - تهمت ناروایى که به عایشه زده شد - پیامبر صدر مورد همسرش از أسامةبن زید نظرخواهى کرد، أسامه‏ گفت: «هم أهلك ولا أعلم إلا خيرا» او اهل و خانواده توست و من جز خوبى از آن نمى‏دانم» [۷۰۸]. و به صورت ضمیر جمع مذکر ذکر مى‏کند!.. اینگونه نمونه‏ها فراوانند.

ثالثاً و امّا در مورد معصومین، آیه، «طهارت تشریعى» - نه «تطهیر تکوینى» - را مطرح ساخته که افراد با «پرهیزکارى»، «عفّت‏گزینى»، «اقامه نماز»، «پرداخت زکات» و «اطاعت از خدا و رسولش» پاک مى‏شوند و این مطلب را در حقّ عموم مسلمانان نیز فرموده است: ﴿وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ«و لیکن خدا مى‏خواهد شما را پاک گرداند». یا مى‏فرماید: [۷۰۹]

﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا[التوبة: ١٠٣].

«از اموالشان زکات بگیر تا پاکشان گردانى».

البته احادیث صحیحى موجود هست که مى‏گوید: پیامبر ص، على و فاطمه را براى نماز بیدار مى‏کرد و آیه تطهیر را قرائت مى‏فرمود، و معنى این کار، این است که آیه تعمیم دارد و علاوه بر زنان، فرزند و دامادش نیز - و هرکس دیگر - مى‏توانند با عمل به دستورات خدا و اجتناب از نواهى‏اش، پاک شوند؛ نه آن که «تطهیر تکوینى» و «عصمت ذاتى» را در حقّشان اعلام نماید!.

بنابراین - همانگونه که در روایت زیدبن الأرقم نیز آمده - «اهل‏بیت» در درجه [۷۱۰]اوّل همان «همسران پیامبر» هستند و سپس فرزندانش، عموهایش و عموزاده‏هایش نیز در معنى آن داخل مى‏شوند.. امّا شیعیان، تنها چهار نفر - آل‏عبا - على و فاطمه و حسن و حسین - مى‏دانند و بقیه را از آنها جدا مى‏سازند! و جالب‏تر آن که، تمام فرزندان علی س-زینب و امّ‏کلثوم (همسر عمر س)، محمّدبن حنفیة، أبوبکر، عمر، عثمان، عباس، جعفر، عبداللّه، عبیداللّه، یحیى - را غیر از حسن و حسین، و نه فرزندان حسن و نه فرزندان حسین‏سغیر از زین‏العابدین را، و نه فرزندان زین‏العابدین غیر از باقر را، و نه فرزندان او...الخ را از این حق محروم مى‏سازند! همچنین دیگر دختران پیامبر صرا غیر از فاطمه (همسر علیس) از این حق محروم ساخته و زینب (همسر أبى‏العاص‏بن ربیع) و رقیه و امّ‏کلثوم (دو همسر عثمانس) را جزو آنها به حساب نمى‏آورند!.

اگر علی س، به خاطر اینکه داماد پیامبر صاست، اهل بیت محسوب مى‏شود، عثمان سداماد مضاعف پیامبر صمى‏باشد.. أبى‏العاص‏بن ربیع نیز داماد اوست.. و اگر به خاطر اینکه عموزاده‏اش مى‏باشد، چرا جعفر و عقیل - برادران دیگر علی س- از این حق محروم شده‏اند؟ چرا عموهاى پیامبر صاز جمله: عباس و فرزندانش از جمله عبداللّه‏ از این حق محروم گشته‏اند؟!.

به عرض بنده اشاره داشته‏اید که: «اگر بپذیریم اهل‏بیت پیامبر صهمراه با او فقط محدود به پنج نفر بوده، باید پنج امامى شویم، نه دوازده امامى»!.

(جواب):

آرى! منظور بنده این است که اگر حدیث «كتاب اللّه وعترتى» و «اهل الكساء» را بپذیریم، مسلّماً منظور پیامبر صاهل‏بیت «موجود» بوده، نه آنان که تا آن زمان پا به عرصه حیات نگذاشته بودند!.. و اهل‏بیت موجود در آن زمان، - به قول جنابعالى و بنا به حدیث مجعول کساء - على و فاطمه و حسن و حسین بوده‏اند، و نمى‏توان از حدیث «ثقلین»، سفارش درباره ائمه دوازده‏گانه را اثبات کرد.

فرموده‏اید: کدام اسلام و کدام توحید بر خلق خداوند، حجّت است؟ اسلام أبوحنیفه؟ اسلام مالک؟ اسلام شافعى؟ اسلام أحمدبن حنبل؟ یا اسلام عترت طاهره رسول؟

(جواب): باید به عرض جنابعالى برسانم که:

اوّلاً اسلام دینى است که به لحاظ انتساب اصلى، آن را فقط به یک نفر باید نسبت داد و او کسى جز آورنده آن نیست.. ما معتقد به اسلامى هستیم که محمّدبن عبداللّهصحدود چهارده قرن پیش در جزیرةالعرب آورد و به جهانیان عرضه کرد.. محتواى این اسلام، در مرحله اوّل در قرآن و سپس در سنّت رسول خدا صمنعکس است.. جز این دو مأخذ، هرآنچه به نام اسلام گفته شود، حجّیت ندارد و باید براى ارزیابى، ابتدا به قرآن و سپس به سنّت ارائه شود.

از این جهت ما در فقه، به فقه مقارن پایبندیم و معتقدیم باید همه اقوال فقهاء را بررسى کرد و هر قولى را که دلیل محکمترى از کتاب و سنّت دارد، پذیرفت؛ نه آن که فرقه‏اى را حجّت دانست و بعد، هر آنچه آن فرقه مى‏گوید، قبول کرد!.

کتاب و سنّت، مستقلاً قابل فهم هستند و مى‏توانند رافع اختلافات باشند؛ چنانکه فرموده است:

﴿وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ ٱلَّذِي ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ[النحل: ٦٤].

«و ما این کتاب را بر تو نازل نکرده‏ایم، مگر اینکه (به وسیله آن) در هرآنچه در آن اختلاف کنند، برایشان بیان کنى».

﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ[الشورى: ١٠].

«هرچه در آن اختلاف کنید، حکمش به سوى خداست».

بنابراین، مرجع فهم دین و رافع اختلافات - همانطورى که در نهج‏البلاغه نیز آمده - [۷۱۱]جز قرآن و سنّت چیزى نیست و اگرکسى بگوید، ممکن است در این دو نیز کسانى اختلاف پیدا کنند، جواب این است که در هر چیز دیگرى نیز ممکن است، اختلاف پیدا کنند! باید پیروان هر طرزفکر، مرجعى را به عنوان «مطلق» در حلّ و فصل اختلافات بپذیرند و در برابر آن تسلیم باشند تا بتوانند به وحدت برسند.. اگر مسلمانان، واقعاً به‏ [۷۱۲]قرآن ایمان داشته باشند، همان قرآن و سنّت براى رفع اختلافاتشان کافى است و اگر منصف نباشند، در سخن علی سو فرزندانش نیز، اختلاف خواهند کرد! چنانکه کتاب «مختلف الشیعة فى أحکام الشریعة» اثر علّامه حلّى، سراپا منعکس آراء مختلف فقهایى است که همه خود را شیعه علی سمى‏دانند، ولى در اخبارى که از علی سو فرزندانش رسیده، اختلاف کرده‏اند!.

ثانیاً مگر توحید علی سبا سایر صحابه و تابعین چه تفاوتى داشته است؟ هیچ کس توحید علی سرا رد نکرده است، ولى ما مى‏پرسیم: اگر علی سقبل از آن که خلیفه مى‏شد و آن خطبه‏هاى پرشور توحیدى را - که در نهج‏البلاغه مذکور است - مى‏خواند و از دنیا مى‏رفت، آیا دین اسلام و توحیدش ناقص مى‏ماند؟ آیا قرآن و پیامبر ص، توحید را به طور صحیح و کامل به مردم نرسانیده بودند؟ به نظر ما، دین اسلام در عین آن که مى‏توان در فهمش از آثار صحیحى که از علی سو سایر ائمه رسیده، استفاده کرد، ولى وابسته به آن نیست، و چه بسا در مواردى، صحّت و سقم آن آثار را باید از راه تطبیق با قرآن و سنّت، این دو مأخذ اصلى در اسلام بررسى کرد.

به دنبال طرح مطلب از سوى اینجانب که برپایه آیه:

﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ[التوبة: ١٢٢].

«باید که از هر قوم و قبیله‏اى، عدّه‏اى بروند تا به علوم دین آشنا گردند».

... لازم‏ بود از هر طایفه‏اى از مسلمین، عدّه‏اى به مدینه کوچ کرده و در دین تفقّه کنند تا هنگام بازگشت به قوم خود، به آنها منتقل سازند و اینان همه از عترت رسول خدا صنبودند، فرموده‏اید: پس اگر دو صحابى در حکمى از احکام خدا، دچار اختلاف مى‏شدند، تکلیف چه بود؟

(جواب): بنده عرض مى‏کنم که:

تکلیف را در این شرایط، قرآن معین کرده که:

﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ[النساء: ٥٩].

«هرگاه در چیزى اختلاف کردید، آن را به خدا (یعنى قرآن) و رسول (یعنى سنّت) بازگردانید».

بنابراین در زمان رسول خدا صمسلّماً آن دو صحابى به پیامبر ص- و بعد از پیامبر صبه آثارش - مراجعه مى‏کردند.. جنابعالى ادّعا دارید که پس از رسول خداصباید براى رفع اختلافات به ائمه دوازده‏گانه و بعد از آنها به آثار و روایاتشان مراجعه کرد، اینجانب مى‏پرسم: اگر خود ائمه با هم در مسائل گوناگون اختلاف داشتند -که بنا بر روایات متعدد داشته‏اند - تکلیف دیگران چه مى‏شود؟! یا اگر در احادیث ائمه -که به اعتراف علماى شیعه خود اختلاف بسیارى دارند - دچار اختلاف شدیم، چه کار باید کرد و تکلیف چه خواهد بود؟ چنانکه امروز مراجع شیعى، متّکى به همان احادیث، فتاواى گوناگون دارند! حقیقت آن است که در قرآن و سنّت قطعى پیامبر ص، قواعدى هست - و میسّر نیست تا در اینجا با شرح آنها وارد مباحث فقهى شویم - که هرگاه افراد، قواعد مزبور را رعایت کرده، انصاف نشان دهند، رفع اختلاف مى‏شود.

ما براى رفع اختلاف، محتاج آن نیستیم که مراجع اضافى درست کنیم، و منصفان را همان «قرآن» و «سنّت» بس است؛ چنانچه خود علی سدر خطبه ۱۴۹ نهج‏البلاغه و نامه ۵۳ از عهدنامه به مالک اشتر نخعى، همین موضوع را تصریح مى‏فرماید.

و بالاخره در کلام آخر خود در این مورد فرموده‏اید: لطفاً بفرمایید ما هم بشناسیم آن دانشمندى را که فقط ادّعا کند و در ادّعایش راستگو باشد که: «من دین خدا را بدون احتیاج به اهل‏بیت پیامبر صآن چنانکه خدا فرموده و رسولش ابلاغ نموده، فهمیده و به درستى دریافته‏ام!».

(جواب): در پاسخ عرض مى‏کنم که:

برادر عزیز! از اهل‏بیت - منظورم در اینجا، ائمه است - جز یک سلسله روایات ضدّ و نقیض در فقه چیزى باقى نمانده که به عنوان نمونه، بسیارى از آنها را شیخ طوسى در کتاب «الإستبصار فیما اختلف فیه من الأخبار» گرد آورده و به قول خودش، بسیارى از این روایات در تقیه صادر گشته است! آیا شما شرط آشنایى با دین خدا را خواندن و فهمیدن این کتاب - و امثال آن - را مى‏دانید؟ در رابطه با قرآن نیز که اساس اسلام است، هیچ تفسیرى از ائمه وجود ندارد [۷۱۳]و تنها یک تفسیر به نام امام حسن عسکرى‏ ادّعا شده که علماى بزرگ شیعه مانند علّامه حلّى، ممقانى، و شوشترى در کتاب رجال خود، آن را ساختگى دانسته‏اند! آرى! مقدارى روایات صحیح در اخلاق و احکام و ادعیه و خطبه‏هاى توحیدى از علی سدر نهج‏البلاغه هست که نظایر آنها و عالى‏تر از آنها، در کتب اهل‏سنّت از پیامبر صنقل شده است!.

با وجود این، ما منکر فضایل و یا سخنان صحیح ائمه نیستیم و آنها را قابل استفاده و بهره‏گیرى مى‏دانیم، امّا این سخن به هیچ وجه بدان معنى نیست که هرکس آن کلمات را ندیده، اساساً اسلام را نشناخته است.. بلکه براى درک بهتر اسلام، لازم است به کتب تفسیر و سیره و مغازى و حدیث اهل‏سنّت مراجعه کرد و براى آشنایى بیشتر با فقه اهل‏بیت، کتب زیدیه را نیز مورد نظر قرار داد که آثار فقهى در مآخذشان از قول علیس، ولى غالباً موافق با آراء اهل‏سنّت آمده است.. به مسند امام زید مراجعه کنید.

[۶۸۴. ] و - متن چهار حدیث - با تفاوتهایى - چنین است: «إنى تارك فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر: كتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلى الأرض، وعترتى أهل بيتى، وإنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض». «من دو چیز گرانبها را در بین شما به جا گذاشته‏ام که یکى از دیگرى بزرگتر است: کتاب خدا که ریسمانى است کشیده از آسمان به زمین، و عترت اهل‏بیتم را، و آن دو از هم جدا نمى‏شوند تا اینکه در حوض به من برسند».. (مسند امام أحمد، ج‏۳، ص‏۲۶-۱۷-۱۴) - میزان الإعتدال، امام ذهبى، ج‏۳، ص‏۳۶۲. [۶۸۵] حدیث الثقلین، دکتر على أحمد السالوس، ص‏۱۸. [۶۸۶] متن دو حدیث - با تفاوتهایى - بدین شکل است: «إنى تارك فيكم خليفتين: كتاب اللّه وأهل بيتى وإنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض جميعا». «من دو خلیفه و جانشین را در بین شما به جا مى‏گذارم: کتاب خدا و اهل‏بیتم را و آن دو از هم جدا نمى‏شوند تا اینکه در حوض به من مى‏رسند». (مسند أحمد، ج‏۵، ص‏۱۸۹-۱۸۱. [۶۸۷] حدیث الثقلین و فقهه، دکتر على أحمد السالوس، ص‏۲۲. [۶۸۸] روایت عطیه در صحیح ترمذى با روایتهاى دیگرش در مسند أحمد - که خود با هم متفاوت بودند - تفاوتهاى چشمگیرى دارد!!. [۶۸۹] این روایت مى‏گوید: رسول خداصرا در حجّةالوداع دیدم، روز عرفه در حالى که بر روى شترش بود، دیدم که مى‏گوید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِى أَهْلَ بَيْتِى». «اى مردم! در بین شما دو چیز را به جاى نهاده‏ام که اگر بدانها متوسّل شوید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و اهل‏بیتم را». [۶۹۰] حدیث الثقلین، دکتر أحمد السالوس، ص‏۲۴- همچنین «المعجم الکبیر»، طبرانى، ج‏۳، ص‏۱۸۰. [۶۹۱] صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل على‏بن أبى‏طالب، حدیث شماره ۳۶. [۶۹۲] کسانى که دادن زکات بدانان در اسلام حرام است.. در اسلام، خویشان پیامبر صزکات نمى‏گرفتند، بلکه خمس غنایم بدانها تعلّق مى‏گرفت. [۶۹۳] الموطأ امام مالک، کتاب النهى عن القول بالقدر. [۶۹۴] نقل از اسلام‏شناسى، شریعتى، ص‏۴۲۷. [۶۹۵] فصل بعدى، به همین موضوع اختصاص دارد. [۶۹۶] قبلاً در فصل اوّل، برخى از این اختلافات را ذکر کرده‏ایم و در اینجا به عنوان نمونه به برخى دیگر اشاره مى‏شود: از جمله اختلاف على با همسرش فاطمهبکه شیخ مجلسى آن را چنین گزارش کرده است: «میان على و فاطمه اختلافى بود، پیامبر صوارد شد... و دست على را گرفت و بر ران خود گذاشت و دست فاطمه را گرفت و بر ران خود گذاشت و همچنان نگه داشت تا میان آن دو را اصلاح فرمود، آنگاه بیرون آمد...».. (رجوع شود به بحارالأنوار، ج‏۴۳، ص‏۱۴۶، تحقیق و تعلیق محمّدباقر بهبودى) نمونه دیگر - چنانکه علماى شیعه ذکر کرده‏اند - اختلاف على با پسرش حسنباست؛ چنانچه آورده‏اند: «چون امیرالمؤمنین از نماز فارغ شد، فرزندش حسن‏بن على - علیهما السّلام - به سوى او رفت و کنار او نشست، سپس گریست و گفت: من نمى‏توانم با تو سخن بگویم و به گریه‏اش ادامه داد... و گفت: اى پدر! هنگامى که عثمان کشته شد و مردم صبحگاهان به سوى تو آمده و از تو تقاضا کردند که خلافت را به عهده بگیرى، من به تو اشاره کردم که نپذیرى تا همه مردم در تمام آفاق از تو اطاعت کنند و نیز هنگامى که خبر خروج طلحه و زبیر به سوى بصره به تو رسید، اشاره کردم که به مدینه بازگردى و در خانه‏ات بنشینى و با آنها به جنگ نپردازى! و هنگامى که عثمان محاصره شد، به تو اشاره کردم که از مدینه خارج شوى تا اگر او کشته شود، تو در مدینه نباشى.. امّا تو در هیچ یک از این امور رأى مرا قبول نکردى! على÷پاسخ داد: امّا درباره اینکه منتظر بمانم تا همه مردم در تمام آفاق اطاعتم کنند، بیعت حق کسانى است از مهاجرین و انصار که در مکه و مدینه حضور دارند و چون آنها راضى و تسلیم شدند، بر همه مردم واجب است، راضى و تسلیم شوند و امّا بازگشتم به خانه و نشستن در خانه، اگر این کار را انجام مى‏دادم، درباه این امّت نیرنگ و مکر کرده بودم و از اینکه تفرقه بیفتد و وحدت این امّت به پراکندگى تبدیل شود، آسوده‏خاطر نبودم. امّا خروجم از مدینه هنگامى که عثمان محاصره شده بود، چگونه برایم امکان داشت در حالى که من نیز مانند عثمان مورد احاطه مردم قرار گرفته بودم؟! پس اى پسرجان! خود را از سخن‏گفتن درباره امرى که من از تو به آن داناترم، بازدار!».. (أخبارالطوال، أبوحنیفه دینورى، ص‏۱۴۵- بحارالأنوار، مجلسى، ج‏۳۲، ص‏۱۰۴-۱۰۳- الأمالى، شیخ طوسى، جزء۲، ص‏۳۲). اختلاف حسن با برادرش حسینببر سر صلح با معاویه نیز، مشهور است؛ چنانچه تواریخ آورده‏اند: حسن‏سدر موضوع مصالحه با معاویه، نظرى غیر از حسین‏سداشت؛ به طورى که حسین‏ساو را سوگند داد که صلح با معاویه را نپذیرد، امّا چنانکه مى‏دانیم حسن‏سبرخلاف نظر برادرش با او صلح نمود!.. (تاریخ إبن‏عساکر، ج‏۱۳، ص‏۲۶۷- تاریخ إبن‏خلدون، جزء۲، ص‏۱۸۶- طبرى نیز آن را ذکر کرده است) دیگر از اینگونه اختلافات، آثار متناقضى است که در کتب فقهى از ائمه نقل شده، به طورى که نتوانسته‏اند یکى از آنها را بر تقیه حمل کنند؛ زیرا چیزى نبوده که مایه بیم و هراس و تقیه از مخالفان باشد؛ مانند اخبار متناقضى که از امام صادق و فرزندش کاظم نقل شده است؛ در خبر است که: «امام صادق÷فرمود: وقتى شما به زیارت قبور (مؤمنان) مى‏روید، آنها با شما انس مى‏گیرند و چون از آنها غایب شدید، دلتنگ مى‏شوند!».. امّا در روایت موسى‏بن جعفر آمده است: «امام کاظم ÷فرمود: چون از زیارت مؤمنین بازگشتید، آنها دلتنگ نمى‏شوند!».. (وسائل الشیعة، شیخ حرّ عاملى، ج‏۲، ص‏۸۷۸) این قبیل روایات - که بسیارند - مجموعاً مى‏رسانند که ائمه آراى گوناگون و متضادّى داشته‏اند و طبعاً دو رأى متفاوت و متضاد، نمى‏توانند صحیح باشند و خواننده را هرگز از حق بى‏نیاز نمى‏گرداند!!. [۶۹۷] خداوند مى‏فرماید: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ[المائدة: ۴۵-۴۷]. ﴿...هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴿...هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ«هرکس به آنچه که خدا نازل فرموده، حکم نکند، آنان کافر و ظالم و فاسقند». [۶۹۸] صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل على‏بن أبى‏طالب، حدیث شماره ۳۶. [۶۹۹] نهج‏البلاغة، شرح فیض‏الإسلام، جزء۱، کلام‏۸۶. [۷۰۰] در روایت آمده که پیامبرص، فاطمه و على و حسن و حسین را زیر عباى خود فراخواند و فرمود: پروردگارا! اینان اهل‏بیت من هستند، پس هرگونه پلیدى را از آنهابردار و کاملاً پاکشان گردان!. [۷۰۱] چنانچه على‏ در رساله الغارات مى‏فرماید: «فخشیت إن لم أنصر الإسلام وأهله...». «ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یارى نکنم...». [۷۰۲] فتح‏القدیر، شوکانى، ج‏۴، ص‏۲۷۸، چاپ مصر. [۷۰۳] میزان الإعتدال، امام ذهبى، ج‏۳، ص‏۳۶۲، ج‏۲، ص‏۴۵۷- منهاج‏السنة، إبن‏تیمیة، ج‏۴، ص‏۸۱- تعلیق شیخ معلّمى یمانى بر الفوائد، ص‏۳۵۳. [۷۰۴] مجمع‏البیان، شیخ طبرسى، ج‏۳، ص‏۱۸۰، چاپ بیروت - منهج‏الصادقین، ملّافیض کاشانى، ج‏۴، ص‏۴۹۳، چاپ تهران. [۷۰۵] مجمع‏البیان، طبرسى، ج‏۴، ص‏۲۱۱ (سوره النمل) و ص‏۲۵۰ (سوره القصص)- منهاج‏الصادقین، فیض کاشانى، ج‏۷، ص‏۹۵ - تفسیر قمى، أبوالحسن قمى (که به امام مفسّرین شیعه و قدیمى‏ترین آنها معروف است)، ج‏۲، ص‏۱۳۹، چاپ نجف - نورالثقلین، عروسى حویزى، ج‏۴، ص‏۱۲۶، چاپ قم. [۷۰۶] اسلام‏شناسى، شریعتى، ص‏۱۷۵ - فى ظلال القرآن، شهید سیدقطب، ج‏۱، ص‏۴۰۸- الکشاف، زمخشرى، ج‏۱، ص‏۴۰۸. [۷۰۷] فتح البارى، شرح صحیح بخارى، ج‏۸، ص‏۴۲۹. [۷۰۸] اسلام‏شناسى، شریعتى، ص‏۲۳۴ - صفوةالصفوة، عبدالرجمن‏بن جوزى، ج‏۱، ص‏۲۵. [۷۰۹] (المائدة: ۶). [۷۱۰] «...فَقَالَ لَهُ حُصَيْنٌ وَمَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ يَا زَيْدُ أَلَيْسَ نِسَاؤُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ قَالَ نِسَاؤُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَلَكِنْ أَهْلُ بَيْتِهِ مَنْ حُرِمَ الصَّدَقَةَ بَعْدَهُ. قَالَ وَمَنْ هُمْ قَالَ هُمْ آلُ عَلِىٍّ وَآلُ عَقِيلٍ وَآلُ جَعْفَرٍ وَآلُ عَبَّاسٍ. قَالَ كُلُّ هَؤُلاَءِ حُرِمَ الصَّدَقَةَ قَالَ نَعَمْ!». «... پس حصین به زید گفت: اى زید! اهل‏بیت چه کسانى هستند؟ آیا زنان پیامبرصجزو آنها هستند؟ زید گفت: آرى! زنانش نیز از اهل‏بیت هستند، و لیکن هرکس که بعد از او نیز از حرم‏الصدقة باشد، اهل‏بیتش است.. حصین گفت: و آنها چه کسانى هستند؟ گفت: آنها، آل‏على، آل‏عقیل، آل‏جعفر و آل‏عباس هستند.. حصین گفت: تمام اینها از حرم‏الصدقة هستند؟ زید گفت: آرى!». (صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل على‏بن أبى‏طالب، حدیث شماره ۳۶). [۷۱۱] خطبه ۱۴۹ و نامه ۵۳. [۷۱۲] چنانچه على مى‏فرماید: «ولکم علینا العمل بکتاب اللّه تعالى وسیرة رسول اللّه والقیام بحقه والنعش لسنته». «و براى شما (مسلمانان) این حق برماست که به کتاب خدایتعالى و سنّت و سیرت رسول خداصعمل کنیم و در مقابل سنّت او، مانند مُرده‏اى که در اختیار غاسل و مرده‏شور است، تسلیم محض باشیم». (نهج‏البلاغه، شرح فیض، جزء۳، کلام ۱۶۸) [۷۱۳] حال بماند از آن روایتهایى که از ائمه مبنى بر تحریف قرآن آورده‏اند!.