عیانات - نقدی بر کتاب تیجانی آنگاه هدایت شدم

فهرست کتاب

جريان صلح حديبيّه و اعتراض عمرس:

جريان صلح حديبيّه و اعتراض عمرس:

همانگونه که در فصل اوّل متذکر شدیم، تیجانى در (ص ۱۲۸ تا ۱۳۳) ماجراى «اصحاب و صلح حدیبیه» را آورده و گفته که عمر مخالف قطعنامه بود! و با روشى ملحدانه و مغرضانه - همچون همیشه - این داستان را نیز ناقص و درهم‏ریخته نقل کرده که ما در اینجا به این موضوع مى‏پردازیم.. جریان از این قرار بود:

خداوند - متعال - در عالم رؤیا به پیامبر صخبر داد که مکه توسّط مسلمانان فتح مى‏شود.. پیامبر صاین مژده را به مسلمانان مى‏دهد.. در بین اصحاب، مهاجرین از همه بیشتر خوشحال شدند که دیارشان - همچون مدینه، شهر انصار - از کفر و شرک، پاک مى‏شود و مى‏توانند به زیارت خانه خدا بروند.. از این رو، پیامبر صبا ۱۴۰۰ نفر از مهاجرین و انصار براى انجام مراسم حج به طرف مکه حرکت مى‏کند، و چون خداوند در خواب به پیامبر صمژده داده بود که امن و امان، وارد مکه خواهید شد، با قلبى مطمئن و سرشار از شادى، و با عزمى راسخ به راه افتادند.

قریش خبردار شدند و قسم خوردند که از ورود آنها ممانعت کنند.. به همین خاطر، پیامبر ص، عثمان‏بن‏عفان‏سرا به عنوان نماینده و سخنگوى خویش انتخاب و به سوى سران قریش فرستاد تا به آنها بگوید: ما براى انجام مراسم حج مى‏آییم و قصد جنگ نداریم.. عثمان سبه مکه رفت و پیام رسول خدا صرا به مشرکین ابلاغ کرد [۳۶۲]مشرکین به عثمان سگفتند: اگر خودت مى‏خواهى که خانه را طواف کنى، مى‏توانى! عثمان سگفت: تا رسول خدا صطواف نکند، من هم طواف نخواهم کرد! [۳۶۳]و لذا او را نگه‏داشتند و نگذاشتند برگردد. این شد که شایع مى‏شود: عثمان توسّط قریش به قتل رسیده است!.. انتشار این خبر، خون انتقام را در رگهاى اصحاب به جوش مى‏آورد.. پیامبر صمى‏فرماید: «از اینجا تکان نمى‏خورم تا زمانى که با قاتلین عثمان نجنگیم! و براى عثمان، از مردم بیعت گرفت» و بنابراین، پیامبر صاصحابش را به زیر درختى [۳۶۴]که به آن تکیه داده بود، براى بیعت‏گرفتن فراخواند.. و بیعت انجام مى‏گیرد که بعدها به بیعت «رضوان» مشهور مى‏شود.

پیامبر صدر آخر مراسم، دو دست مبارکش را بلند کرد و آنها را - به عنوان بیعت - به هم داد و خطاب به حاضرین فرمود: «این هم به جاى عثمان!» [۳۶۵]و خود پیامبر صبه‏ عنوان نماینده عثمان سبا خودش بیعت کرد! [۳۶۶]مشخّص است، این کار پیامبر ص، خلوص ایمان عثمان س- تا آخر حیاتش - را مى‏رساند؛ زیرا رسول خداصمى‏دانست که عثمان ستا آخر عمرش وفادار خواهد ماند که از طرف او، با خودش بیعت کرد! ولى تیجانى ادّعا مى‏کند که او از مرتدّان بوده است! بعد از این عمل پیامبر ص، حاضرین گفتند: خوشا به حال عثمان! [۳۶۷]این بیعت به حدّى خالصانه و عمیق بود که خداوند - متعال - از همگى آنان راضى شد و فرمود:

﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨[الفتح: ١٨].

«همانا خداوند از مؤمنان راضى شد، آن هنگام که زیر درخت با تو بیعت کردند. پس خداوند از آنچه در قلوبشان بود، دانست (و فهمید به چه دلیل اعتراض مى‏کنند) و لذا آرامش خود را (پس از ناراحتى و اعتراض به خاطر مفاد صلحنامه) بر آنان فرستاد و فتح نزدیکى را (که فتح خیبر و مکه باشد) به آنان پاداش خواهد داد».

به هر حال، بعد از معلوم‏شدن شایعه قتل عثمان س، جمعى از قریش به سرکردگى «سهیل‏بن عمرو» نزد پیامبر صمى‏آیند و پس از گفتگوى مفصّل، پیمان صلحى بین پیامبر صو مشرکین منعقد مى‏گردد.. علی سکاتب قرارداد بود.. پیامبر صبه علی سفرمود: «بنویس: بسم اللّه الرحمن الرحیم.. از محمّد رسول خدا...». علی سطبق دستور پیامبر صنوشت.. سهیل گفت: من خداى رحمان و رحیم را نمى‏شناسم! بنویس: «بسمك‏اللّهم: خدایا! به نام تو»، و بنویس: «محمّد پسر عبداللّه»! اگر ما تو را رسول خدا مى‏دانستیم، هرگز با شما وارد جنگ نمى‏شدیم!.. پیامبر ص- چون از وعده خدا خبر داشت - به علی سفرمود: آن را پاک کن! ولى علی سآن را پاک نکرد! و لذا خود پیامبر صآن را پاک کرد [۳۶۸].

پیمان صلح به شرح زیر منعقد شد:

۱- امسال، مسلمانان از همین مکان به مدینه برگردند، و از مراسم حجّ امسال خوددارى کنند.

۲- در سال آینده براى انجام مراسم حج به مکه بیایند، و فقط سه روز در مکه بمانند.

۳- جنگ، بین مسلمانان و قریش تا ده سال دیگر متوقّف، و مى‏توانند به میان یکدیگر رفت‏وآمد کنند.

۴- در تمام مدّت آتش‏بس - ده سال صلح - هرگاه یک نفر از قریش، مسلمان شد و به مسلمانان پناه آورد، باید او را به آنها تحویل دهند. امّا اگر یک نفر از طرف مسلمانان به قریش پناه آورد، قریش در برگرداندن آن آزاد هستند؛ اگر خواستند تحویل مى‏دهند و اگر خواستند، تحویل نمى‏دهند [۳۶۹].

بیشتر اصحاب و از جمله عمر س، به ماده چهارم معترض بودند.. عمر سبا ناراحتى نزد أبوبکر سرفت و سؤالاتى از این قبیل پرسید: چرا بایستى این صلح ذلّت‏بار را بپذیریم؟! مگر ما برحق نیستیم و آنها بر باطل؟! مگر ما مسلمان نیستیم و آنها کافر؟! پس چرا باید چنین باشد؟! أبوبکر سگفت: من شهادت مى‏دهم که محمّد رسول خداست! (یعنى پیامبر صاز طرف خدا این شرایط را پذیرفته است).. عمر سهم بلافاصله گفت: من هم شهادت مى‏دهم که محمّد رسول خداست!.

أبوبکرس، بدون اینکه سخنى در این رابطه از پیامبر صبشنود، مطمئن بود که خدا به این صلح اجازه داده است، ولى عمر سبه تصوّر اینکه پیامبر صبنا بر رأى خودش، صلح و موادّ آن را پذیرفته، معترض بود؛ صلحى که ظاهراً به ضرر مسلمانان تمام مى‏شد!

به همین جهت، نزد پیامبر صهم رفت و همان سؤالها را - بدون کم و زیاد - از او هم پرسید. رسول خدا صاو را متوجّه کرد که قبول صلحنامه با اذن خدا بوده است.. و نهایتاً عمر سبه اشتباهش پى مى‏برد و آرام مى‏گیرد! و شخصاً پایین این پیمان‏نامه را [۳۷۰]امضاء مى‏کند و پشیمان مى‏شود و طورى که تیجانى هم نوشته است، بسیار نماز [۳۷۱]مى‏گزارد و صدقه مى‏دهد که خدا او را ببخشد!!.

اعتراض و اضطراب عمر س، ناشى از این بود که خیال مى‏کرد، این صلح بر پیامبرصتحمیل شده است و سرانجام به ذلّت و ناتوانى مسلمانان مى‏انجامد! امّا با سخنان پیامبر صآرامش پیدا کرد و فهمید که از طرف خدا بوده است و لذا خود به همراه على و أبوبکر و طلحه و زبیر، پیمان‏نامه را امضاء کردند! [۳۷۲].

حکمت این صلح، بعدها آشکار گردید؛ زیرا همان صلح ذلّت‏بار - به زعم بعضى از صحابه - پیروزى آشکارى برایشان گردید!.. یکى اینکه: در این آتش‏بس طولانى، مسلمانان و کافران آزاد بودند که به میان همدیگر رفت‏وآمد کنند و این رفت‏وآمدها باعث شد که در مدّت دو سال، آن اندازه مسلمان شوند که خلال ۱۸ سال گذشته، آن اندازه مسلمان نشده بودند.. دیگرى اینکه: با بسته‏شدن این پیمان، مسلمانان دیگر از جانب جنوب، از هر خطرى ایمن شدند و لذا توانستند - تنها با گذشت یک ماه از صلح حدیبیه - به یهودیان ماجراجوى خیبر حمله کنند و آنجا را فتح کنند و خطر جانب شمال را نیز - به این ترتیب - از بین بردند و آرامش و امنیت داخلى برقرار شد و پیامبر صاز این فرصت نیز استفاده کرد و به کشورهاى مجاور، به پادشاه ایران و مصر و روم، نامه‏هایى جهت دعوت به اسلام نوشت.. همچنین اینکه: اگر مسلمانى مرتد مى‏شد و به مکه پناه مى‏برد، بازگرداندن آن، مشکلى را حل نمى‏کرد! امّا اگر افرادى مسلمان مى‏شدند، مى‏دانستند که - به موجب قرارداد - نباید به مدینه و میان مسلمانان پناه بیاورند.. از این رو، در کنار بحر احمر، مقرهایى را تشکیل دادند و پیامبرصافرادى را براى تبلیغ اسلام برایشان فرستاد... و به طور کلّى، این صلح، باعث مشکلات و عذاب سختى براى کفار مکه گردید و همانطور که خدا وعده داده بود، این صلح - بدون اینکه مسلمانان بدانند - فتح آشکارى برایشان گردید و خواب پیامبر صتعبیر شد:

﴿لَّقَدۡ صَدَقَ ٱللَّهُ رَسُولَهُ ٱلرُّءۡيَا بِٱلۡحَقِّۖ لَتَدۡخُلُنَّ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمۡ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَۖ فَعَلِمَ مَا لَمۡ تَعۡلَمُواْ فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَٰلِكَ فَتۡحٗا قَرِيبًا ٢٧[الفتح: ٢٧].

«خداوند، خواب را راست و درست به رسولش نشان داده است. به خواست خدا، همه شما در امن و امان و سرتراشیده و مو کوتاه‏کرده و بدون ترس و هراس، داخل مسجدالحرام خواهید شد. ولى خداوند (با صورت‏دادن آن صلح) چیزهایى مى‏دانست که شما نمى‏دانستید، و به همین جهت (قبل از فتح مکه که روانه شده بودید)، فتح نزدیکى (که صلح حدیبیه بود و پیروزیهاى زیادى از جمله فتح خیبر را به دنبال داشت، در بین راه) پیش آورد».

مشرکین، پس از چندى متوجّه شدند که در صلح حدیبیه - که فکر مى‏کردند بر مسلمانان پیروز شده‏اند - شکست خورده‏اند، نتوانستند بر صلح پایدار بمانند و لذا پیمان خود را شکستند! پس پیامبر صهم با آنها جنگید و بالاخره همانطورى که خداوند در خواب به او مژده داده بود، وارد مکه شدند و آن را فتح کردند!.

و امّا سخن تیجانى را بنگریم که چه گفته است! او در (ص ۱۲۸) کتابش، به بهانه خلاصه‏نویسى، از جریان انتخاب و ارسال عثمان سبه مکه و بیعت رضوان که زیر درخت انجام گرفت، و آن آیه باشکوه و دیگر آیات مربوطه، حتّى یک کلمه هم نگفته است! بلکه یکسره به پیمان صلح رفته و تنها اعتراض عمر سرا ذکر کرده و سپس نوشته است:

«من در اینجا لحظه‏اى تأمّل مى‏کنم؛ چون ممکن نیست چیزى را بخوانم و متأثّر نشوم و تعجّب نکنم از رفتار این اصحاب نسبت به پیامبرشان. آیا هیچ عاقلى مى‏پذیرد که این سخن را که اصحاب به راستى، اوامر پیامبر را اطاعت مى‏کردند و آن را اجرا مى‏نمودند؟ این داستان، آنها را تکذیب مى‏کند و نظرشان را تخطئه مى‏نماید».. (ص ۱۳۱)

تردیدى نیست که تیجانى مدّعى است، اصحاب از اوامر پیامبر صاطاعت نمى‏کردند؛ زیرا امثال عمر سبر او اعتراض و همگى‏شان، نخست از تراشیدن موى سرشان امتناع ورزیدند!.

در جریان این صلح، علی سکاتب بود.. همچنین عمّار، أبوذر، مقداد، سلمان و دیگر صحابه‏اى که مورد احترام شیعیان هستند نیز حضور داشتند، امّا تیجانى آنها را فراموش مى‏کند و در (ص ۱۳۰) مى‏گوید: «پیامبر صبه اصحابش فرمود: بلند شوید، قربانى کنید و سر بتراشید! ولى به خدا قسم یک نفر از آنان برنخاست»، و آن را دلیل عدم اطاعت اصحاب و در نتیجه ارتداد آنها مى‏داند! بنا به گفته تیجانى - و بنابه این روایتى که نقل کرده است - اصحاب، هیچکدام امر پیامبر صرا اطاعت نکردند، پس حکم على و دیگر صحابه‏اى که مورد قبول شیعه هستند، چه مى‏شود؟! علاوه بر آن، در رابطه با جریان اطاعت‏نکردن علی سمبنى بر پاک‏کردن «بسم اللّه الرحمن الرحیم» و «محمّد رسول اللّه» - که در روایات شیعه و سنّى آمده است - چه مى‏گوید؟! اگر عمر یا أبوبکر این کار را مى‏کردند، چه مى‏گفت؟! هرچند برداشت ما از این نافرمانى علی س، سرسختى و عزّتى است که علی سو سایر مسلمانان نسبت به کفار از خود - عملاً - نشان مى‏دادند.. علی سحاضر نبود که حق را پاک کند و در برابر سهیل‏بن‏عمرو -همچون عمر سکه به مفاد صلحنامه‏اش معترض بود - ذلّت از خود نشان دهد.. آیا مى‏توان مثل تیجانى ادّعا کرد که علی سنیز، اوامر پیامبر صرا اطاعت نمى‏کرد؟! خود تیجانى چطور؟! آیا او خود اوامر پیامبر صرا اجرا مى‏کند؟! مسلّماً خیر!.

در (ص ۱۳۲) مى‏گوید: «به نظرم مى‏رسد که ممکن است، عمربن‏خطّاب شک و تردید در دل حاضران ایجاد کرد تا آنها گوش به فرمان پیامبر صندهند!».

قبل از جواب، به تیجانى مى‏گوییم: و به نظرم مى‏رسد - و بلکه مطمئن هستم - شیطان و شاگردانش، در دل تیجانى وسوسه ایجاد کرده‏اند که چنین اراجیفى را بنویسد و پابه‏پاى آنها قدم بردارد و در دل مسلمانان شک و تردید و بغض و کینه ایجاد کند!!.

این سخن تیجانى بدین معناست که اعتراض عمر سموجب شد که حاضران و از جمله على و أبوذر و مقداد و سلمان و...، به فرمان پیامبر صگوش فراندهند! اگر مارکسیستهاى ملحد، این مطلب را مى‏نوشتند، مى‏گفتیم: این شیادان و دروغگویان مى‏خواهند ثابت کنند که مسلمانها تابع عمر سبوده‏اند؛ نه پیامبر ص! ولى اکنون چه مى‏توان گفت که این تیجانى و علماى قم هستند که این اراجیف را به نام اسلام ناب محمّدى! - که پاکتر و دورتر از اینهاست - پخش و تکثیر مى‏کنند! قطعاً و یقیناً کار تیجانى و همکارانش - به قول یکى از برادران آگاه تشیع که در روزنامه «کیهان»، اعتراض نوشته بود- از کار سلمان رشدى، به مراتب بدتر است! زیرا سلمان رشدى و امثالش، با داشتن پایگاهى مشخّص بر علیه اسلام، با رسول خدا صو اصحاب و همسرانش رویارو شده، ولى کار تیجانى و علماى قم، به نام «اسلام ناب محمّدى» است!!.

در اینجا ناچاریم، کمى درباره اعتراض عمر ستوضیح دهیم، سپس استدلال تیجانى را با قرآن تطبیق دهیم تا حقیقت روشن شود:

همانگونه که از آیات قرآن و احادیث پیامبر صو گزارشهاى موثّق تاریخى برمى‏آید، رابطه پیامبر صبا اصحابش به گونه‏اى بود و آنها را طورى تربیت کرده بود که مقلّد صرف نباشند و سلیقه‏ها و نظرات شخصى پیامبر صرا - در امورى که شامل وحى نمى‏شد - مورد تحلیل و بررسى قرار دهند.. آنها را طورى پرورش داده بود که مطیع محض وحى الهى، ولى در برابر آراء و نظرات خودش، حقّ اظهار نظر داشته باشند؛ چنانچه مى‏فرماید:

﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ[آل‌عمران: ١٥٩].

«(اى پیامبر!) در تمام امور با یارانت مشورت کن!».

پر واضح است که اگر براى قضیه‏اى، آیه و حکمى الهى موجود بود، دیگر مشورت معنى نداشت و هیچ یک از آنها، حقّ اختیار و اظهارنظر نداشت! بنابراین، مشورت براى امورى بوده که نصّى نازل نشده باشد و این هم، بدین معنى است که اصحاب، آراى مختلف خود را مطرح کرده و رایزنى مى‏نمودند، و روشن است که در مشورتهایشان، آراء و سلیقه‏هاى مختلف و احیاناً متفاوت هم وجود خواهد داشت.

- چنانکه در جنگ احد مى‏بینیم که پیامبر صبا یارانش مشورت کرد و رأى اکثریت را - هرچند برخلاف نظر خودش بود - پذیرفت! پیامبر صنظرش این بود که از مدینه خارج نشوند و در شهر دفاع کنند، امّا بیشتر یارانش به بیرون رفتن و استقبال دشمن در خارج از شهر، رأى دادند و پیامبر صهم پذیرفت [۳۷۳].

- در غزوه بدر نیز مشهور است که در مورد جنگ با مشرکین، رأى خود را اعلام نمود و بیشتر اصحاب نیز، رأى او را پسندیدند و جنگ با قریش را تأیید کردند و طورى که تاریخ آورده است، ابتدا أبوبکر و سپس عمر و بعد از او مقداد و عموم اصحاب، جنگ را تصویب کردند [۳۷۴].

- باز هم در بدر بود که مسلمانان - بنا به دستور پیامبر ص- در موقعیت چاههاى بدر، روى اوّلین چاه خیمه مى‏زنند، امّا یکى از صحابه به نام «حباب‏بن منذر» که به تاکتیکهاى جنگى وارد بود، عرض کرد: «اى رسول خدا! اینکه در اینجا باید موضع بگیریم، وحى و امر خداست، یا نظر خودتان؟! اگر وحى است که ما شنیدیم و اطاعت کردیم و اگر نظر شماست، ما هم نظرى داریم!». پیامبر صفرمود: امر خدا نیست و رأى خودم است! حباب گفت: پس باید تمام چاهها را پشت جبهه خود قرار دهیم تا دشمنان به آب آن دسترسى نداشته باشند و از این لحاظ محروم باشند! پیامبر صفرمود: آرى! همین کار را مى‏کنیم! [۳۷۵].

- یا در مورد اسراى بدر نیز، با یارانش مشورت مى‏کند، و بالاخره نظر أبوبکر سرا مى‏پذیرد و نظر عمر سرا نمى‏پسندد که خدا با آیاتى نظر عمر سرا تأیید مى‏کند! [۳۷۶].

- نمونه دیگر در جنگ مؤته، پیامبر صسه فرمانده را انتخاب مى‏کند: جعفربن أبى‏طالب، زیدبن حارثه، عبداللّه‏بن رواحه - رضى اللّه عنهم - که اگر اوّلى شیهد شد، مسلمانان دومى را به فرماندهى بگیرند و اگر او نیز شهید شد، سومى فرماندهى را به دست بگیرد، و اگر او نیز به شهادت رسید، خودشان یکى را انتخاب کنند!.. و همین هم شد! هرسه شهید شدند، و مردم اکثراً به خالدبن ولید سرأى دادند و او فرمانده گردید [۳۷۷].

- یا در مورد جنگ احزاب - که خندق هم مى‏گویند - باز هم با یارانش مشورت مى‏کند و براى کیفیت دفاع از شهر، از آنها نظرخواهى مى‏نماید که اکثریت به رأى سلمان فارسى‏سمبنى بر کندن خندق رضایت نشان دادند و همین کار را هم کردند [۳۷۸].

آرى! پیامبر صاین چنین، به یارانش شخصیت مى‏داد و از آنها مى‏خواست که نظرشان را مطرح کنند.. وقتى که پیامبر ص- بنا به دستور خداوند - با اصحابش مشورت مى‏کند و به آنها اجازه اظهارنظر داده مى‏شود، واضح است که آنها نیز - آنگونه که از پیامبرشان تعلیم یافته بودند - در امور مربوطه، نظرات خود را بیان مى‏کردند واین است که خداوند در موردشان مى‏فرماید:

﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ[الشورى: ٣٨].

«حکم و کارشان در بین خودشان، به صورت شورا مى‏باشد».

حال، با توجّه به این حقایق - همانگونه که گفتیم - عمرسبه تصوّر اینکه پیامبرصبنا بر رأى و نظریه خود، این صلح را با آن مواردش که ظاهراً به ضرر مسلمانان بود، پذیرفته و بر او تحمیل شده است، معترض بود؛ زیرا پیامبر صقبل از اینکه از مدینه به مکه حرکت کند، به مسلمانان - با خوابى که دیده بود - مژده فتح مکه را داده بود، و مسلمانان چنین انتظار داشتند که دیگر - با این سفر - کار کفر و شرک و اهل آن، یکسره شود! و لذا با همین خیال و آرزو به طرف مکه حرکت کردند، که در بین راه، جریان حدیبیه و شایعه قتل عثمان سپیش آمد و پیامبر صهم براى جنگ نهایى با کفّار از آنها بیعت گرفت، امّا به یکباره این آرزوها به صلحى که - در ظاهر - بر خلاف آرزوهایشان بود، مبدّل گشت، و همین ضربه روحى - و بسیارى از واقعیتهاى دیگر که ما از آن بى‏خبریم! - بود که عمر سرا بر آن داشت که به مواد صلحنامه اعتراض کند!.

ناگفته نماند که ما قصد دفاع از اعتراض عمر سرا نداریم! چون عمر س- همانگونه که خودش اعتراف مى‏کند - مرتکب اشتباه شده بود. امّا مى‏گوییم: اعتراض عمر سکاملاً صادقانه بود! مگر نه اینکه خداوند به اصحاب پیامبر صحقّ اظهارنظر داده بود، پس مخالفت عمر سبا این نظریه و اظهار نظر وى - مبنى بر نپذیرفتن مواد صلحنامه - امرى غریب و غیر قابل انتظار نبود.. وانگهى اگر پیامبر صبه «جنگ» رأى مى‏داد و عمر س- برعکس - به «صلح»، احتمال داشت مغرضانى همچون تیجانى بگویند: عمر از ترس جنگ مخالفت کرده است!.

وقتى به شهادت قرآن، عمر س- همچون سایر اصحاب - خالصانه با پیامبر صبیعت کرده که تا آخرین لحظه حیاتش در راه خدا با کافران بجنگد - و همین کار را هم کرد- جز این نمى‏توان گفت که او، براى اسلام دلسوزى کرده و مخالفتش، به خاطر عزّت اسلام و اهل آن بوده است. در همان آیه آمده است که مى‏فرماید:

﴿فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ [الفتح: ١٨].

«خداوند از آنچه که در دل اصحاب بود و باعث اعتراضشان‏ گردید، آگاه بود و مى‏دانست که چرا مخالفت مى‏کنند و لذا آرامشى از جانب خود بر آنها نازل فرمود تا آرام گرفتند».

هرچند عمر سدر اعتراض و رأى خویش به خطا رفت، امّا وقتى متوجّه اشتباهش شد - به قول تیجانى - بسیار نماز مى‏گزارد و صدقه مى‏دهد تا خداوند از او درگذرد!! [۳۷۹].

علی سدعاى پیامبر صرا چنین روایت مى‏کند: قال النبى: «اللَّهُمَّ أَعِزَّ الإِسْلاَمَ بِعُمَرَ!». «پیامبر صفرمود: پروردگارا! اسلام را به وسیله عُمَر، عزّت ببخش!» [۳۸۰].

و دعاى پیامبرص- همواره - مورد اجابت واقع گشت که در زمان خلافت عمرس، امپراطورى ایران و روم را با جنگ و صلح، به تسلیم اسلام درآورد و این چنین اسلام به وسیله عمر سعزیز و چیره شد؛ زیرا:

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ[المنافقون: ٨].

«و عزّت، از آنِ خدا و رسولش و مؤمنین است».

على نیز در همین مورد مى‏فرماید: «ووليهم وال فأقام واستقام حتى ضرب الدين بجرانه» [۳۸۱].

«و عمر فرمانرواى مردم شد (و به خلافت نشست)، پس (امر خلافت و احکام الهى را) به‏پا داشت و (و بر آن) ایستادگى نمود (و از مسیرش خارج نشد) تا این که دین قرار گرفت».

فیض الإسلام - در شرح آن - نوشته است: منظورش این است تا جایى پایدارى کرد که ایران و روم را فتح کرد و اسلام در آنجا مستقر شد.

این بود قضیه اعتراض عمرس.. امّا تیجانى آن را به کجا کشانده و چگونه مغالطه‏گویى کرده است! او قبلاً ادّعا داشته، عالم بزرگى است که حافظ قرآن و حدیث بوده است، در حالى که قبل از ورود به بحثهاى شیعه و سنّى، و پیش از مطالعه کتب تشیع، ماجراى «صلح حدیبیه» و «حادثه پنجشنبه» و... را نمى‏دانسته است و پس از تشیعش دانسته است! (ص ۱۳۲).. و علاوه بر آن، حقایقى را تحریف و به شیوه ملحدین، به آیاتى از قرآن استناد کرده و خود و علماى قم و مروّجین کتابش را رسوا ساخته است؛ چنانچه بعد از تحریف ماجراى حدیبیه، آیه ۶۵ سوره نساء را - که درباره منافقین نازل شده است و هیچ ارتباطى به این موضوع ندارد، مورد استناد قرار مى‏دهد.. ما آن را در فصل اوّل - مبحث «استناد غلط به آیات قرآن» - مورد بررسى قرار داده‏ایم.. و گفتیم که پیرامون حدیبیه، بایستى به آیات سوره فتح و خصوصاً آیه ۱۸ که مى‏فرماید: «خداوند از بیعت‏کنندگان که در زیر درخت با تو بیعت کردند، راضى است و...» استناد کرد؛ آیاتى که به طور خصوص به همان بیعت‏کنندگان، مژده پیروزى و فتح آشکار و نهایتاً بهشت و رضوان الهى داده‌است.

مثلاً آیه ۴و۵ مى‏فرماید: «خداوند آرامش خود را در قلوب آنان نازل فرمود و ایمانشان را محکمتر نمود تا مردان و زنانشان را به باغ‌هاى بهشت، به صورت جاودان وارد نماید و گناهانشان را بیامرزد».

و در آیه ۱۰ مى‏فرماید: «آنهایى که با پیامبر بیعت کردند، در واقع با خدا بیعت کرده‏اند و دست خدا بر دستهایشان قرار دارد».

و در آیه ۲۶ بعد از اشاره به شرایط و مواد ظالمانه صلحنامه، مى‏فرماید: «و آن زمانى که کافران متعصّب، تصمیم گرفتند که مؤمنان را به مکه راه ندهند، خداوند آرامش خود را بر دلهایشان نازل فرمود و ایشان را بر روح ایمان و تقوا ماندگار کرد که شایستگى آن را داشتند».

و در آیه ۲۹ نیز، توصیفشان را که در تورات و انجیل آمده، بیان مى‏کند.

آرى! اصحاب با رسول خدا صبیعت کردند و آنگاه صلحنامه امضاء گردید و مسلمانان - طبق قرارداد - از همانجا برگشتند که در بین راه، خداوند آیات سوره فتح و از جمله آیه «رضوان» را نازل مى‏کند؛ یعنى بعد از اعتراض عمر سو بعد از آن نافرمانى اصحاب در تراشیدن سرهایشان و قربانى‏کردن که تیجانى روایت کرده است و از همین، نتیجه‏گیرى کرده که همگى مرتد و منافق بوده‏اند!.. خداوند اصحاب پیامبرصرا مؤمنین مى‏خواند و از آنها به خاطر بیعتشان، و به خاطر آنچه که در دلشان بود، راضى شد و بعد از خبردادن از خلوص‏نیتشان، به آنها مژده فتح و پیروزى داد و آرامش خود را بر آنها نازل فرمود.. امّا تیجانى از فرموده خدا، عدول کرده و قرآن را تکذیب مى‏کند و آیات منافقین را به اصحاب گرامى شمى‏چسباند!.

باز، به موردى دیگر از تناقض‏گویی‌هایش بنگریم!.. تیجانى بعد از ذکر آیه ۶۵ سوره نساء - که در مورد منافقین دیروز و امروز نازل شده؛ نه اصحاب پیامبر ص- بلافاصله نوشته است:

«آیا عمربن‏خطاب در اینجا (منظورش صلحنامه حدیبیه است) واقعاً امر پیامبر را گردن نهاد و در درون خود هیچ اشکال و ایرادى از قضاوت پیامبر نیافت؟». (ص ۱۳۱)

به راستى چه مى‏توان به علماى قم گفت که این یاوه‏گوییهاى تیجانى را منتشر مى‏کنند؟! و به تیجانى چه بگوییم و کارش را چه بنامیم که به خود اجازه مى‏دهد، درباره درون فردى که ۱۴۰۰ سال قبل زیسته است، قضاوت کند!!.

به هر حال، چنین ادامه مى‏هد: «یا اینکه موضع‏گیرى‏اش، شک و تردید در برابر امر پیامبر صبود، خصوصاً آنجا که گفت: آیا تو پیامبر خدا نیستى؟». (ص ۱۳۱)

ببینید که تیجانى چگونه با قلبى آکنده از غرض و کینه، با سؤالات صریح و خالى از عیب عمر سبرخورد مى‏کند.

امّا ببینیم که چگونه تاریخ را تحریف کرده است: طبق تمام تواریخ و مسانید و سیره‏هاى اسلامى، عمر سابتدا نزد أبوبکر سمى‏رود و سپس خود را به پیامبر صمى‏رساند و همان سؤالاتى که از أبوبکر سپرسیده بود، از پیامبر صنیز مى‏پرسد و بلافاصله با فرموده پیامبر صآرام مى‏گیرد و خود زیر صلحنامه را امضاء مى‏کند، امّا [۳۸۲]تیجانى با زور تحریف، مسأله را برعکس نقل کرده و ادّعا مى‏کند که عمر سابتدا نزد پیامبر صو سپس نزد أبوبکر سرفته است!.. در هیچ تاریخى و در هیچ کتابى - نه شیعه و نه سنّى - چنین دروغى نیامده است!.

و چنین ادامه مى‏دهد: «آیا پس از اینکه پیامبر با آن پاسخهاى قانع‏کننده، جوابش را داد، تسلیم شد؟ نه، هرگز تسلیم نشد و لذا نزد أبوبکر رفت و همان سؤالات را از أبوبکر کرد، و آیا پس از آن که أبوبکر پاسخش داد و نصیحتش کرد که اطاعت از پیامبر کند، او تسلیم شد؟ نمى‏دانم، شاید با سخن أبوبکر تسلیم شده باشد، یا به جواب پیامبر یا به جواب أبوبکر قانع شده باشد!». (ص ۱۳۱)

ببینید که تیجانى چگونه آشکارا تناقض‏گویى مى‏کند! یکجا مى‏گوید: «هرگز تسلیم نشد!» و اینجا مى‏گوید: «شاید با سخنان و نصیحتهاى پیامبر صو یا أبوبکر تسلیم شده باشد، نمى‏دانم!...». چگونه اینجا مى‏گوید: نمى‏دانم! و دو سطربالاتر ادّعا مى‏کند که مى‏دانم و هرگز تسلیم نشد! و دو سطر پایین‏تر مى‏گوید: شاید تسلیم شده باشد!.

نمونه دیگرى از تناقض‏گوییهایش، در (ص ۱۳۰) مى‏گوید:

«و هنگامى که پیامبر صاز صلحنامه فارغ شد، به اصحابش فرمود: «بلند شوید، قربانى کنید و سر بتراشید»، ولى به خدا قسم یک نفر از آنان برنخاست تا این که سه بار حضرت تکرار کرد. وقتى هیچ کس دستورش را اطاعت ننمود، به درون چادرش رفت و آنگاه بیرون آمد و بى‏آنکه سخنى با یکى از آنها بگوید، با دست خود شتر قربانى کرد و سپس سلمانى‏اش را صدا زد تا سرش را بتراشد».

به دنباله‏اش توجه مى‏کنیم که مى‏گوید: «وقتى اصحاب، این را دیدند بلند شدند، قربانى کردند و هر یک سر دیگرى را تراشید و نزدیک بود، برخى، برخى دیگر رإ؛ٌٌظش بکشد...». (ص ۱۳۰)

اکنون به این گفته‏اش مى‏نگریم که دو صفحه بعد مى‏گوید: «نمى‏دانم چرا بقیه حاضرین پس از آن ماجرا (منظورش اعتراض عمر ساست) گوش به فرمان رسول اللّه ندادند که از آنها مى‏خواست نحر و قربانى کنند و سر بتراشند تا اینکه سه بار حضرت امر خود را تکرار کرد و باز هم تأثیرى نبخشید!». (ص ۱۳۲)

این صحنه‏پردازیها و دستکاریها، همه‏اش به خاطر این است که نشان دهد، اصحاب از رسول خدا صاطاعت نمى‏کردند، و به راستى عجیب است که در (ص ۱۳۰) جاهلانه از اطاعت اصحاب سخن مى‏گوید، ولى دو صفحه بعد، همان مطلب را ناقص روایت مى‏کند و ادّعا مى‏کند که دستور رسول خدا صاثرى نبخشید!.

شگفتا!.. تیجانى با این قبیل صحنه‏پردازیها و پریشان‏گوییهایش ادّعا مى‏کند که شیعه شده است! و علماى قم هم به این فرد افتخار کرده و کتابش را ترجمه و چاپ، و در سراسر کشور پخش مى‏کنند!.

جا دارد - در اینجا - از تیجانى بپرسیم: آیا سندى در تاریخ و یا حدیث موجود است که پیامبر ص، اصحابش و خصوصاً عمر سرا به خاطر اعتراضشان سرزنش کرده باشد؟ مسلّماً خیر! و بلکه در تواریخ - مثل تاریخ مغازى واقدى - و در احادیث - مثل صحیح بخارى - این مطلب، گزارش شده است:

«رسول خدا صو اصحابش، از حدیبیه بازمى‏گردند و رهسپار مدینه مى‏شوند.. در میان راه، عمرسبه پیامبر صنزدیک مى‏شود، در حالى که وحى بر پیامبر صنازل مى‏شد - و جبرئیل همین آیات سوره فتح را بر او مى‏خواند - عمر سدر آن موقع - بدون خبر از اینکه به او وحى مى‏شود - از او مطلبى مى‏پرسد، امّا پیامبر ص- که مشغول دریافت وحى بود - به او پاسخى نمى‏دهد!.. این امر، عمر سرا سخت مضطرب و نگران مى‏سازد و خیال مى‏کند، اعتراض او در حدیبیه، موجب ناراحتى و بى‏مهرى پیامبر صنسبت به او شده است! لذا عمر س- چنانکه خودش - نقل مى‏کند که: «پیش خودم گفتم: مادرت به عزایت بنشیند اى عمر! از پیامبر سؤال کردم، هیچ پاسخى نداد!». سپس شترش را به حرکت درآورده و از مردم جلو مى‏افتد و همچنان غمناک پیش مى‏رود تا اینکه بعد از مدّتى مى‏شنود که کسى از سوى پیامبرصاو را مى‏خواند.. عمر سخود مى‏گوید: «سپس بدان سو روى آوردم تا به حضور رسول خدا صرسیدم و سلام کردم. پیامبر صخیلى شادمان بود و سلام مرا جواب داد و فرمود: اى عمر! آیاتى بر من فرود آمده که از هرچه خورشید بر آن تابیده، نزد من محبوبتر است! آنگاه چنین خواند: إنا فتحنا لک فتحا مبینا...». و آیات را در آن دم، بر او خواند و عمر سمتوجّه مى‏شود که همان صلح حدیبیه، خود یک پیروزى آشکارى بوده که مفادش به ظاهر براى مسلمانان زیان‏آور بوده است!.

به راستى خوشا به حال عمر! که رسول خدا صبا روى خوش و با مژده‏اى بزرگ او را خوشحال مى‏کند و اوّلین کسى بود که آیات را بر او مى‏خواند.

* * *

[۳۶۲] روضه کافى، کلینى، ج‏۸، ص‏۳۲۶-۳۲۵- اسلام‏شناسى، دکترعلى شریعتى، ص‏۲۴۳- طبرى، ج‏۳، ص‏۱۱۱۹- إبن‏أثیر، ج‏۱، ص‏۲۳۴- إبن‏هشام، ج‏۲، ص‏۲۱۲. [۳۶۳] اسلام‏شناسى، شریعتى، ص‏۲۴۳. [۳۶۴] همان – حیاة القلوب، شیخ مجلسى، ج‏۲، ص‏۴۲۴، چاپ تهران. [۳۶۵] همان مآخذ روضه کافى، ج‏۸، ص‏۳۲۵، روایت امام جعفر صادق. [۳۶۶] اسلام‏شناسى، شریعتى، ص‏۲۴۳. [۳۶۷] روضه کافى، کلینى، ج‏۸، ص‏۳۲۵. [۳۶۸] بحارالأنوار، شیخ مجلسى، ج‏۳۸، ص‏۳۲۸. [۳۶۹] طبرى، ج‏۳، ص‏۱۱۲۳- إبن‏هشام، ج‏۲، ص‏۲۱۲- حیاةمحمّد، حسنین هیکل، ص‏۳۷۴. [۳۷۰] اسلام‏شناسى، ص‏۲۴۴. [۳۷۱] طبرى، ج‏۳، ص‏۱۱۲۲- إبن‏هشام، ج‏۲، ص‏۲۱۵. [۳۷۲] تفصیل آن در طبرى، ج‏۳، ص‏۱۱۲۴- إبن‏هشام، ج‏۲، ص‏۲۱۹-۲۱۵- إبن‏أثیر، ج‏۱، ص‏۳۳۰ آمده است. [۳۷۳] اسلام‏شناسى، شریعتى، ص‏۱۷۴-۱۷۳. [۳۷۴] همان، ص‏۱۴۷-۱۴۶. [۳۷۵] همان، ص‏۱۴۸. [۳۷۶] همان، ص‏۴۳۱- شأن نزول آیات، ترجمه جعفر اسلامى، ص‏۲۸۹-۲۸۸- طبرى، ج‏۳، ص‏۹۹۰- البدایة والنهایة، ج‏۳، ص‏۲۹۷- حیاة محمّد، هیکل، ص‏۲۷۲- صحیح مسلم، ج‏۷، ص‏۱۱۶. [۳۷۷] اسلام‏شناسى، ص‏۲۲۷. [۳۷۸] همان، ص‏۲۰۳- طبرى، ج‏۳، ص‏۱۰۷۱- إبن‏الأثیر، ج‏۱، ص‏۲۰۲- سیره إبن‏هشام، ج‏۲، ص‏۱۵۴. [۳۷۹] تیجانى خود نیز نمى‏داند چه مى‏گوید و خوب گفته‏اند: «دروغگو، کم‏حافظه است!».. یکجا مى‏گوید: عمر کافر و منافق است، و در جاى دیگر مى‏گوید: وقتى که فهمید اشتباه کرده است، بسیار نماز مى‏گزارد و صدقه مى‏دهد تا خدا او را ببخشد!!.. کافر و منافقى که به خدا ایمان ندارد، با توبه و نماز و صدقه چه کار دارد؟!. [۳۸۰] بحارالأنوار، شیخ مجلسى، ج‏۴، کتاب السماء و العالم، این روایت را امام باقر از على‏ سنقل کرده است - همچنین إبن‏أثیر، ج‏۱، ص‏۹۶- سیره عمربن‏خطاب، جوزى، ص‏۱۲. [۳۸۱] نهج‏البلاغة، شرح فیض، جزء۶، کلام‏۴۵۹- شرح إبن‏أبى‏الحدید، ج‏۴، ص‏۵۱۹- شرح صبحى صالح، ص‏۵۵۷- شرح عبده، ج‏۴، ص‏۱۰۷- شرح إبن‏میثم، ج‏۵، ص‏۴۶۳- شرح دنبلى، الدرة النجفیة، ص‏۳۹۴. [۳۸۲] نگاه شود به: اسلام‏شناسى، شریعتى، ص‏۲۴۴- طبرى، ج‏۳، ص‏۱۱۲۲تا۱۱۲۴- إبن‏الأثیر، ج‏۱، ص‏۳۳۰- سیره إبن‏هشام، ج‏۲، ص‏۲۱۵تا۲۱۹.