مقدمه
شکر و ستایش برای پروردگار جهانیان و درود و سلام بر پیامبر اسلام حضرت محمد ص و بر آل و اصحاب و عاملان سنت او و بر کسانی که تا روز قیامت از سنت دفاع میکنند. کتابی که من امروز برای چاپ آماده میکنم، در واقع رسالۀ دکترای اینجانب است که در رشته فقه و اصول و تاریخ شریعت اسلامی نوشتهام و در دانشکده «الشریعه» دانشگاه الأزهر در سال ۱۳۶۸ هجری برابر با ۱٩۴٩ میلادی عرضه کردم. من از آن وقت تاکنون به دلایلی نسبت به چاپ آن بیمیل بودم که از مهمترین آن دلائل این کتاب را در شرایطی سخت و دشوار نوشتیم که مرا وادار به مختصر نویسی در بسیاری از مطالب میکرد و برای تکمیل فائده در آن مطالب گستردگی بیشتر و استناد به شواهد زیادتر و اظافه کردن بحثهای دیگری را لازم میدیدم اما فرصت این کارها برایم فراهم نمیشد.
علاوه بر آن برخی از بحثهای این کتاب به صورت مختصر در برخی از مجلات علمی و اسلامی در قاهره و دمشق و سایر جاها منتشر میشد [۲]. هر چند از جانب بسیاری از خوانندگان آن مقالات رغبت زیادی برای چاپ این بحثها به من میرسید اما من هنوز به دنبال فرصتی بودم که توسعه و اضافه برخی مطالب را که در آرزویم بود انجام دهم. تا اینکه کتابی به نام «اضواء علی السنة النبویة» اثر محمود ابوریه انتشار یافت و پر از مطالب بیاساس و تحقیقات غیر علمی. در زمینه سنت و راویان آن بود. این بود که همان دوستان گرامی به دلیل شدت نیاز به این کتاب، اصرار ورزیدند که چاپ شود. و اکنون من کتاب را همانگونه که قبلاً نوشته بودم چاپ میکنم و تغییری در آن ندادهام مگر اینکه بخشی کوتاه را راجع به ابوهریره سکه کتاب «ابوریه» به آن پرداخته است و در مورد ابوهریره سخن رانده، اضافه میکنم و هنوز هم آرزو دارم که حالت جسمانی به من اجازه دهد که بتوانم آرزوهایم را در مورد این کتاب برآورده سازم.
البته ما شکی نداریم که درگیریهای میان اسلام و دشمنان آن همانند درگیریهای گذشته به پایان خواهد رسید و به شکست آنان و کشف اهداف بسیار پلید آنان خواهد انجامید و اسلام همانند قلهای سربلند که سنگها و تندبادها را به جای خود مینشانده، استوار خواهد ماند.زیرا جنگ میان اسلام و دشمنان آن، جنگ میان حقیقت پرستی و هوی پرستی، علم و جهل، بخشش و کینه و نور و تاریکی است و سنت جاری خدا در هستی بر این قرار گرفته که در چنین درگیریهایی همیشه حق و علم و بخشش و نور پیروز گردند.﴿بَلۡ نَقۡذِفُ بِٱلۡحَقِّ عَلَى ٱلۡبَٰطِلِ فَيَدۡمَغُهُۥ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٞ﴾[الأنبیاء: ۱۸].
آنچه مایۀ تأسف است، این است که میبینیم گروهی از دانشمندان و نویسندگان، که در اسلام آنها شک نداریم، از دشمنان اسلام پیروی میکنند، به این دلیل که فریب تحقیق علمی و دروغینی را خوردهاند که دشمنان اسلام از جمله مستشرقان، مورخان و غربیها در جهت حقیقت اهداف و مقاصد نهایی خود در پیش گرفتهاند. حال که این دسته از مسلمانان، آگاهانه یا ناآگاهانه رو به هدفی درحرکتاند که دشمنان اسلام ـیهودیان، مسیحیان یا استعمارگران ـ در جستجوی آن هستند، پس هردوگروه در یک نقطۀ مشترک که همان اشاعه شک و تردید در اسلام و حاملان آن است، به یکدیگر میرسند [و جرم هر دو مساوی است] و هیچکدام نه در میدان علم و نه در ثبت تاریخ بر دیگری فضلی ندارد.
این نکته قابل ملاحظه است که آن گروه از مسلمین که فریب مستشرقین و مورخین و نویسندگان غربی و دشمنان اسلام را میخورند، غالباً یکی از چهار مورد زیر است که آنها را در دام دشمنان گرفتار میکند:
۱- یا جهل آنها به حقایق میراث اسلامی و ناآگاهی آنان نسبت به سرچشمههای گوارای آن است.
۲- یا فریب اسلوب علمی را میخورند که دشمنان ادعا میکنند.
۳- یا به شهرت علاقه دارند و آنگونه که ادعا میکنند خواستار آزادی فکری و رهایی از بند تقلید هستند.
۴- یا اینکه تحت تأثیر «هواهای نفسانی» و انحرافات فکری قرار گرفتهاند که برای خود چارهای جز پنهان کردن آن و پیروی از نویسندگان و مستشرقان غربی نمییابند.
۵- در فضایی که چنین ذهنیاتی حاکم بود، «ابوریه» ـ آنگونه که ما میشناسیم ـ کتاب «اضواء علی السنه النبویه» را تألیف نمود. بنده هنگامی که قصد چاپ کتاب خود را نمودم، کتاب او را مطالعه نمودم و متوجه شدم که منابع اصلی او در مسائلی که رأی همۀ محققین و دانشمندان گذشته و جدید را نیز نپذیرفته، از موارد زیر خارج نیست:
۱- استناد به آراء پیشوایان معتزله که در کتابهای مختلف نقل شده است.
۲- استناد به آراء غالیان شیعه که در کتابهای خود به آن معترفند.
۳- استناد به آراء مستشرقان که در کتابها و دائره المعارفهای خود انتشار دادهاند.
۴- استناد به برخی داستانها که در کتابهای ادبی وجود دارد و مؤلفان آن کتابها خود مورد ضعف و ایراد هستند و صداقت و حق گرائی آنها جای تردید است.
۵- آرزوهای درونی خود ابوریه در کتاب خود، مطالبی را از کتابهای معتبر و مورد پذیرش جوامع علمی نقل نموده، [از چند حال خارج نیست]. یا اینکه آن مطالب در آن منابع وجود دارد، اما در مواردی غیر از منظور نظر او، در واقع آن مطالب را در غیر جای خود قرار داده است. یا اینکه آن مطالب حقایق مسلمی نزد محققین است اما نه برای اهدافی که ابوریه مطرح میکند، و او آن مطالب قطعی را به صورت ایهام برای خواننده مطرح میکند و وانمود میکند که صاحبان آن حقایق و مسلمات علمی با افکار و آرزوهای او موافقند. یا اینکه آن مطالب، منقطع و بریده است و ابوریه، قسمتهایی را که بر ضد اهداف خود اوست، حذف کرده و فقط آن قسمتی را نقل نموده که به تنهایی در جهت اهداف اوست. ـ که نمونهای از این کار ابوریه را در بحث «ابوهریره» خواهید دید ـ. یا اینکه سخن برخی از علما است که از معتزله نقل نمودهاند و ابوریه آن را به خود آن علماء نسبت میدهد. آنگونه که در مورد منقولات ابن قتیبه نقل میکند. خلاصه اینکه در هیچیک از این تألیفات و متون، چیزی وجود ندارد که با تفکرات ابوریه هماهنگ باشد.
مهمتر از این، او به عمر بن خطاب سنسبت غفلت را میدهد، زیرا مدعی است که عمر، کعب الاحبار را از نزدیک بودن شهادت خود خبر داده است، در حالیکه برخورد عمر س با ابوهریره سرا نشانه هوشیاری او میداند و آن را راهی برای ایجاد تردید در شخصیت ابوهریره قرار میدهد. در واقع او در حالیکه تظاهر به احترام امامان و دانشمندان و محققان میکند، به آنان نسبت غفلت و کوتاهی ورزیدن در تحقیق در مورد سنت طبق روش مورد نظر او را میدهد. و اکثر کسانی که او از ذکر نام آنها خودداری کرده و تظاهر به نقل مطالب از آنها میکند و به گمان خود، مطالب آنان در جهت تأیید افکار اوست، افرادی هستند مانند شیخ الاسلام ابن تیمیه، شیخ طاهر جزائری، امام محمد عبده و سید رشید رضا ـ خدا همه آنها را رحمت کند ـ اما در حقیقت همۀ آنان از گفتههای ابوریه، بیزار هستند، مخصوصاً نسبت به بدگوئیهای او در مورد ابوهریره و نتایج مهمی که از این کار به دست میآورد.
نکتۀ قابل ملاحظهای دیگر اینکه ابوریه، کتب بسیاری را بعنوان منابع خود معرفی نموده، تا به خواننده چنین القا کند که کتاب او دارای اهمیت فراوانی است وی کتابهائی را در زمینۀ تفسیر، حدیث، فقه علوم قرآن و حدیث، ذکر نموده که حتی یک کلمه هم در آنها وجود ندارد که نتایج بحث او را تأیید کند، بلکه برعکس همۀ این کتابها، ادعاهای او را تکذیب میکنند. او همچنین از منابع تاریخی برای بحث خود استفاده نموده است، اما از منابعی که هیچیک از دانشمندان محقق، آنها را به عنوان مرجعی برای تحقیق در زمینه گردآوری سنت، راویان آن و دانشمندان حدیث، معتبر نشمردهاند و جمهور محققین هرگز به آنها اعتماد ننمودهاند که هیچ رابطهای میان اینگونه کتابها با موضوع مهم مورد نظر وجود ندارد.
اکنون منابعی باقی است که مورد توجه زیاد او هستند. همان منابعی که ما را به میزان صحت تحقیق علمی او رهنمون میسازند. منابعی که سرچشمههای وحیانی او هستند. «همانا شیاطین به دوستان خود وحی میکنند تا با شما مجادله نمایند».
این منابع عبارتند از:
۱- «تاریخ التمدن الاسلامی» اثر جرجی زیدان.
۲- «العرب قبل الاسلام» اثر جرجی زیدان.
۳- «دائرة المعارف الاسلامیة» نوشتار گروهی از مستشرقان
۴- «الحضارة الاسلامیة» اثر کریمر.
۵- «السیادة العربیة» اثر فلوتن.
۶- «حضارة الاسلام فی دار الاسلام» اثر ابراهیم یازجی.
٧- «تاریخ العرب المطول» اثر فیلیپ حتی، ادوارد جرجی و جبرئیل جبور.
۸- «تاریخ الشعوب الاسلامیة» اثر کارل بروکلمان.
٩- «المسیحیة فی الاسلام» اثر قس ابراهیم لوقا.
۱۰- «وجهه الاسلام» اثر گروهی از مستشرقان.
۱۱- «العقیدة والشریعة فی الاسلام» اثر گولدزیهر.
با این وجود او در او در صفحه ۳۴۵ کتاب خود مدعی است که بحثهای خود را با استفاده از محکمترین دلایل و قویترین اساتید، حمایت نموده و در صفحه ۱٩٧ ذکری میکند که او اکنون پنج منبع اصلی مورد استناد او را که در ابتدای بحث شماره ۳ ذکر کردیم مورد تدبیر قرار میدهد.
در مورد عقاید پیشوایان معتزله، که ابوریه آنان را صاحبان عقل روشن مینامند، باید گفت که ما در بحث برخورد معتزله با سنت روشن خواهیم کرد که آنان میان منکران کامل سنت و افرادی واقعی شدهاند که برای پذیرش سنت شروطی محال را قرار دادهاند.
ما در بحث مذکور ثابت کردهایم که سردمداران اعتزال ـ مخصوصاً کسانی که صحابه را مورد هجوم قرار دادهاند ـ جزو بردگان بودهاند [در نتیجه، کینهی آنان با اسلام به حدی رسیده که] که یکی از آنان به اسم «ثمامه بن اشرس» همه کسانی را که به سوی نماز میشتابند به «گروه الاغها» تشبیه میکند! در واقع سران اعتزال جزو «شعوبیها» [۳]و مخالفان عرب بودهاند. ثمامه اشرس در جایی دیگر میگوید: «به این فرد عرب (یعنی محمد صبنگر با مردم چه کرده است؟». با این وجود ما ار این شعوبی دیوانه که با پیامبر صچنین رفتاری دارد، انتظار داشته باشیم که با اصحاب پیامبر صچه برخوردی کند و ممکن است رأی او در مورد سنت پیامبر که مورد تحقیق امامان محدث قرار گرفته چگونه باشد؟ معتزله گروهی بودند که توسط فلسفه و منطق یونانی و فلسفه هندی و ادب فارسی گمراه شدند. همهی آنان یا اکثرشان دارای ریشهی فارسی هستند، از این رو قرآن را تأویل نمودند تا با فلسفه یونانی هماهنگ باشد و هر حدیثی را که با عقل گرایی یونانی و باورهای شرک آمیز آنان مطابق نبود، تکذیب میکردند. آنان همان کسانی هستند که جنگ فکری مسلمین با آنان اتفاق افتاد. «ابوریه» هم آنان را دانشمندان و صاحبان عقلهای روشن نام میگذارد و در برابر امامان حدیث و فقه مانند: مالک و شافعی و بخاری و مسلم ابن مسیب قرارشان میدهد!.
روشن است که صاحبان عقل روشن نزد ابوریه همان کسانی هستند که در زمان خود قدرت اصلی را در حکومت در اختیار داشتند و خلفای (بنی امیه و بنی عباس) را به شکنجه و آزار رهبران مسلمان و زندانی کردن آنان به مدت چند دهه، وادار میکردند، اینکه ابوریه، اعتماد کاملی به منقولات کتاب تأویل مختلف الحدیث» ابن قتیبه دارد، نشان میدهد که آبشخور افکار او همان نظرات معتزلیان است. وکسی که به مطالب کتاب ابن قتیبه مراجعه کند، در مییابد که ابووریه فقط مطالبی را از آن کتاب نقل میکند که ابن قتیبه از شیوه معتزله نقل میکند اما پس از نقل آن همه را رد میکند و موضوع کل کتاب او همین است!! اما ابوریه آن نظرات را به خود ابن قتیبه نسبت میدهد. آری این است تحقیق علمی و امانت داری در تحقیق!!.
در مورد استناد ابوریه به منابع شیعه هم لازم میدانم که قبل از ورود به این بحث مطالب صریحی را بیان کنم.ما با اندوه و حسرت در مورد فتنههای خونین میان علی و معاویه بر سر خلافت، مطالبی را میخوانیم و اثار قو نتایج آن را تا امروز هم لمس میکنیم. من هیچ شکی ندارم که دشمنان خدا، یعنی یهودیان و بسیاری از عربهائی که اسلام سرزمین آنان را تصرف کرده بود، نقش مهمی در ایجاد آتش آن فتنهها داشتند و توانستند با کید و نیرنگ و درووغ پردازی بر پیامبر خدا صو جعل احادیث، دامنهی اختلاف میان مسلمین را گسترش دهند و معتقدم که جمهور مسلمانان، یعنی اهل سنت، در ارتباط با اصحاب پیامبر، بیشترین ادب و انصاف را داشتهاند. اصحابی که خداوند در کتاب خود، آنها را ستایش نموده و از آنها راضی گشته و به فضل و برتری آنان در هجرت و نصرت، اعتراف نموده است. با این وجود جایز نیست و عقل هم نمیپذیرد و با کرامت دین و رسول خدا هم سازگار نیست که بپذیریم چنین افرادی پس از وفات پیامبر صبه آن حالتی دچار گشتهاند که منابع شیعه ذکر میکنند. شما اگر نوشتهها و بحثهای شیعیان را در مجالس دینی ببینید و بشنوید [و از حقیقت هم اطلاع نداشته باشید] خواهید گفت: اصحاب پیامبر صبیشترین شباهت را به دزدان و راهزنان داشتهاند و به هیچ دین و وجدانی که مانع دروغ و توطئه و خونریزی برای به دست آوردن دنیا و اموال و لذائذ دنیوی باشد، پایبند نبودهاند.
و آنگونه که صاحب نهج البلاغه به علی سنسبت میدهد. آنان [از جمله ابوبکر و عمر] در حالیکه روایات ثابت و صحیح تاریخ زندگانی انان نشان میدهد که با تقواترین مردم نسبت خدا و گرامیترین مردم در روش زندگی بودهاند که بشریت تاکنون به خود دیده است و اسلام فقط با تلاش و جهاد و ترک اهل و وطن آنان در راه خدا و حقیقتی که به آن ایمان آوردند بود که در جهان انتشار یافت.
بسیار روشن است که سبب اصلی ایجاد تفرقه میان نسل اولیهی اسلام، که قضیهی درگیری بر سر فرد شایستهتر به خلافت و ریاست دولت اسلامی بود، از مدتها پیش تاکنون دیگر در میان امت اسلامی وجود ندارد، زیرا همهی ما تحت سلطهی استعمارگران قرار گرفتهام و ملک و خلافتی بر ایمان باقی نمانده که به خاطر آن با هم بجنگیم و یا اختلاف داشته باشیم. از این رو وضعیت کنونی امت اسلام، تجدید پیوند و ایجاد نزدیکی در دیدگاهها و اتحاد مسلمانان بر یک قضیهی مشترک را میطلبد و لازم میدارد که در مورد داستانهای دروغینی که در نتیجهی آن جنگها در مورد یاران پیامبر صو برگزیدگان او و پرچمداران شریعت و پیغام محمدی، ساخته شده است تجدید نظر شود.
بر این اساس دانشمندان هر گروه شیعه و سنی در عصر حاضر به نیاز جمهور مسلمین پاسخ گفته و به تقریب و در یک صف قرار گرفتن متفکران، دعوت نمودهاند و اهل سنت به صورت علمی این تقریب را ایجاد نمودهاند و اقدام به تدریس فقه شیعه و مقارن با مذاهب معتبر جمهور مسلمانان نمودهاند و فقه شیعه را به عنوان سر فصل درسی دانشکدهها و تألیفات فقهی خود قرار دادهاند، خود بنده از زمان تدریس در دانشگاه و تألیف کتب، این روش را در پیش گرفتهام.
اما واقعیت امر اینست که اکثر دانشمندان شیعه تاکنون چنین اقدام عملی را انجام ندادهاند و همهی اقدامات آنها در مجموعهای از تعارفات مجلسی و در گردهماییها خلاصه میشود.
و هنوز هم به اصحاب پیامبر صدشنام میدهند و نسبت به آنان بدگمانند و به روایات موجود در این باره در کتب پیشینیان خود معتقدند و برخی از آنان خلاف آنچه که دربارهی تقریب میگوید عمل میکنند و در حالیکه نسبت به قضیهی تقریب شور و شوق نشان میدهند. کتابهائی را منتشر میکنند که لبریز از طعنه بر اصحاب پیامبر و یا کسانی است که نزد جمهور اهل سنت، محبوب و گرامی هستند.
بنده در سال ۱٩۵۳، عبدالحسین شرف الدین را در خانهاش در شهر «صور» واقع در «جبل عامل» ملاقات کردم، در آن حال عدهای از علمای شیعه نزد وی بودند، و در مورد ضرورت وحدت و ترویج همکاری میان دو گروه شیعه و سنی بحث کردیم و مهمترین راه برای این کار را دیدار علمای فریقین از یکدیگر و انتشار کتابها و تألیفاتی که به این مهم دعوت کند، دانستیم. عبدالحسین /نسبت به این تفکر ایمان داشت و به آن عشق میورزید، در نتیجه برای برپایی کنفرانسی میان علمای شیعه و سنی، اتفاق نظر حاصل کردیم. من در حالیکه از نتیجه جلسه خوشحال بودم، از آنجا خارج شدم، سپس در بیروت برخی از شخصیتهای سیاسی و تجار شیعه را برای القای تفکر خود، دیدار کردم، اما شرایط چنان بودکه نتوانستن کاری از پیش برم.
با گذشت مدت زمانی کوتاه، ناگهان خبر یافتم که همان عبدالحسین، کتابی را در مورد ابو هریره چاپ نموده که لبریز از دشنام و بدگویی نسبت به اوست !! هر چند که تاکنون فرصت مطالعه آن کتاب را نیافتهام و تلاش بسیاری برای دست یابی به آن کردهام، اما برایم مشخص شد که در کتاب او مطالبی از کتاب «ابوریه» وجود دارد و عبدالحسین به خاطر آن مطالب از ابوریه قدردانی نموده، فقط به این خاطر که با تفکرات او در مورد این صحابی، بزرگوار، هماهنگ است [۴].
بنده ار موقف عبدالحسین و ناهماهنگی میان گفتار و نوشتار او تعجب کردم، موقفی که هیچ نشانی از تمایل صادقانه اوبه تقریب و فراموشی گذشته نداشت. اکنون نیز چنین موقفی را از گروهی از دعوتگران تقریب میبینم. آنان در حالیکه جلساتی برای تقریب بر پا میکنند و مجلاتی را به این امر اختصاص دادهاند و از گروهی از دانشمندان الازهر نوشتن مقالاتی در این باره هستند، اما هنوز در عراق و ایران نشانی و اثری از این تقریب از طرف آنان مشاهده نکردهام. و این قوم پیوسته بر مطلب موجود در کتابهایشان اصرار میورزند که بیانگر طعنه و ایراد بر اصحاب است و تصویری دروغین از رویدادهای میان آنان ارائه میدهد.
گویا هدف، نزدیک شدن اهل سنت به شیعه است نه نزدیک شدن هردو به یکدیگر.
قابل ذکر است که هر بحث علمی در مورد تاریخ تدوین حدایث یا مذاهب اسلامی، اگر با نظر شیعه هماهنگی نداشته باشد، برخی از علمای شیعه فوراً آن را انکار میکنند و پشت پردهی تقریب قرار گرفته و مؤلف آن را متعصب و سر راه تقریب گرایان معرفی میکنند. اما کتابی مانند کتاب عبدالحسین شرف الدین که ابو هریره را مورد هجوم قرار میدهد، در نظر آن انسانهای سرزنشگر و غاصب، کاری برخلاف فعالیتهای تقریبی قلمداد نمیشود، در حالیکه ابوهریره کسی است که روایتهای او، نزد جمهور علمای اهل سنت مورد اعتبار و اعتماد است.
البته این فعالیتها فقط منحصر به کتاب «ابوهریره» تألیف عبدالحسین نیست، بلکه در عراق و ایران کتابهایی در ناسزا گویی به عائشه امالمؤمنین و جمهور اصحاب پیامبر نوشته میشود که هیچ انسانی با وجدان، تحمل شندیدن آن را ندارد، کتابهایی که مردم را به یاد اتفاقات گذشته میاندازد و آتش تفرقه را دوباره روشن میسازد. کتاب ابوریه یکی از کتابهاست که اگر تشیع به مطالبی که در آن در مورد ابوهریره سنوشته، راضی و خشنود باشند، بدون شک دروازه دشمنی را دوباره باز خواهد کرد و حداقل سبب ایراد و انکار و یادآوری موضعگیری شیعه نسبت به اصحاب پیامبرصمیشود.
بر این اساس ما نمیپسندیم که ابوریه در کتاب خود به منابع شیعه اعتماد کند. و به هنگام سخن از موضعگیری شیعه در برابر حدیث موارد زیر را در نظر داریم:
اولاً: بحث ما در چارچوب علمی و تاریخی و حقایق تاریخ است که هیچ تعارفی در آن نیست، زیرا مجال دانش و بررسی و تحقیق است.
دوماً: هدف از آن بحث، تصویر خطاهای تاریخی است که ابوریه با استناد به کتب شیعه به آن دچار گشته است.
من بحث در زمینه چگونگی برخورد تشیع با سنت را در این کتاب با عنوان یک موضوع علمی و برای دست یابی به گواهی دانشگاهی تقدیم کردهام و به دلایل متعدد، چاپ آن را به تعویق میانداختم. از جملهی این دلایل این بود که:
میخواستم برای این بحث مقدمهای ترتیب دهم که در آن نظر خویش نسبت به ضرورت تقریب میان سنی و شیعه در عصر حاضر تبیین کنم و بیان کنم که قصد من از آن بحث توهین به احساسات تشیع و برانگیختن مردم برای دشمنی با آنان نبوده، زیرا خود من تا کنون جزو دعوتگران تقریب صحیح و فراموش نمودن اختلافات گذشته بودهام.
اما هنگامی که یکی از مجلات علمی، نسخه اصلی بحث مذکور به خاطر اشتیاق به چاپ آن، از من گرفت، مسئول آن مجله را متوجه این مسئله کردم که این کتاب بحثهایی در بر دارد که نیازمند مقدمه و مقداری توضیح است. اما در زمانی که من در بیمارستان بستری بودم، مجلهی مذکور، اقدام به بحث مربوط به «موضعگیری شیعه در برابر حدیث» نمود و این کار اثر ناپسندی را بر جوامع شیعی گذاشت و برخی از مجلات آنان، تعلیقاتی بر آن نوشتند و شاعر بزرگ، استاد «احمد الصافی النجفی» که به فضل و ارزش او معترفم مرا از این قضیه با خبر ساخت و من نیز قصد خود را برایش توضیح دادم و گفتم که بدون اجازه من چاپ شده است.
اکنون نیز برای بار دوم میخواهم نظر خواننده را به این نکته جلب کنم که هرچه که در این کتاب آمده است، فقط بررسی واقعی تاریخ است و هر کسی که خواستار بررسی تاریخ سنت و مراحل گردآوری و تدوین آن باشد، این بررسی را باید انجام دهد، و هر عالمی که خواهان احترام از جانب دیگران برای خود و نوشتههای خویش است نمیتواند از آن غافل باشد. بنده در مورد نوشتههای خود، چنین معتقدم که همهی موارد آن دارای پشتوانه علمی است و علم آن را ثابت میکند.
با این وجود در هیچیک از نوشتههایم، نسبت به شخصیتهای مورد احترام شیعه، توهینی وجود ندارد، هرچند که آنان نسبت به جمهور اصحاب توهین میکنند. رعایت احترام از جانب ما به این خاطر است که علی سرا دوست داریم و ارزش و جایگاه و علم و فضل اورا میشناسیم، همچنین امامان اهل بیت که از نسل علی هستند را نیز محترم میدانم و به علم و فضل آنان معترفیم. کاش که شیعه نیز مانند ما عمل میکرد تا نقطهی اشتراکی میداشتیم!.
من دوباره دعوت خود را متوجه دانشمندان مخلص شیعه میگردانم ـ و میدانم که در میانشان انسانهای هوشیاری وجود دارد که به اتحاد مسلمانان رغبت دارند ـ که با همدیگر به رویاروی مشکلاتی برویم که امروزه جهان اسلام به آنها مبتلاست. مانند دعوتهای ویرانگری که ریشههای عقیده اسلامی را از قلوب جوانان سنی و شیعه به طور یکسان بر میکند و حتی نسبت به جوانان شیعه کاراتر است. شاید آنچه که امروزه (سال ۱٩۶۰ میلادی و هنگام چاپ اول کتاب) در سرزمینهای ما اتفاق میافتد مؤید این مسئله باشد و دوباره دعوت خود را برای ایجاد پایههای تقریب صحیح عملی و نه قولی تکرار میکنم.
و به عنوان مقدمهی این تقریب باید نسبت به احترام یاران پیامبر صتوافق حاصل شود یارانی که این دین از دستان آنان به ما رسید و به واسطهی آنان بود که خداوند ما را از تاریکیها به سوی نور هدایت نمود.
بنده در مورد مستشرقان نیز که ابوریه از نظرات آنان تکیهگاهی برای خویش ساخته، مطالب مختصری در این کتاب بیان کردهام و البته نوشتههای من مربوط به قبل از سفرم به اروپاست که در سال ۱٩۵۶ میلادی انجام دادم و بیشتر دانشگاههای اروپا را دیدار کردم و با مستشرقان نیز ملاقاتهایی داشته و با آنان به گفتگو پرداختم. اما با پایان یافتن سفر و انجام آن دیدارها ایمان من به نوشتههایم بیشتر شد و خطری را که برای میراث اسلامی هم در جنبه تشریعی و هم در جنبه تمدنی دارند، بیشتر درک کردم و این به خاطر کینه و تعصبی است که بر ضد اسلام و مسلمین دارند و قلب آنان را فرا گرفته است.
اولین کسی که من با او دیدار کردم، پروفسور «اندرسون» بود. کسی که رئیس بخش قوانین احوال شخصیه بود که در جهان اسلام طبق آن رفتار میشود. این دیدار در پژوهشکدهی تحقیقات شرق شناسی دانشگاه لندن انجام گرفت. پروفسور اندرسون از دانشکده الهیات دانشگاه کمبریج فارغ التحصیل شده و جزو اعضای اصلی ارتش بریتانیا در جنگ بر علیه مصر بود که در جنگ جهانی دوم انجام گرفت. او ـ همانگونه که خود برایم بازگو نمو ـ زبان عربی را از طریق درسهای زبان عربی که یکی از اساتید دانشگاه الازهر در دانشگاه آمریکایی واقع در قاهره ارائه میداد یاد گرفت. و این درس هر هفته به مدت ۱ ساعت ارائه میشد و پروفسور اندرسون به مدت یک سال از این کلاس بهره برده است. او به خاطر ارتباطی که با مردم عادی در دورۀ نظامی خود داشت توانست لهجهی عامیانهی مردم را نیز بیاموزد. تحقیقات تخصصی او در بارهی اسلام نیز برگرفته از سخنرانیهای عمومی آقای «احمد امین» و دکتور «طه حسین» و شیخ «احمد ابراهیم» و چند تن دیگر است. آری چنین تحقیقات عمیق !! علمی در مورد زبان عربی و اسلام «اندرسون» را لایق این کرد که لقب «پروفسور» را از آنِ خود کند و پس از پایان جنگ و خدمت سربازی به ریاست بخش قوانین احوال شخصیه دانشگاه لندن گارده شود.
من در صدد این نیستم که نمونههایی از تعصب او بر ضد مسلمانان را بیان کنم، در حالیکه دکتور «حمود غرابه» مدیر مرکز فرهنگ اسلامی در لندن وقایع متعددی را در این زمینه بازگو نمود و من فقط به یک مورد اکتفا میکنم که خود پروفسور اندرسون برایم بازگو نمود که او یکی از فارغالتحصیلان دانشگاه الازهر را از دست یابی به مدرک دکترای رشتهی شریعت اسلامی دانشگاه لندن بازداشت، فقط به این خاطر که موضوع رسالهی او حقوق زن در اسلام بود و دلایل محکمی ارائه داده بود که اسلام همهی حقوق زن را به طور کامل ادا نموده است. من از این پروفسور مستشرق با تعجب پرسیدم: چگونه به این بهانه او را از مدرک دکترا منع کردید، در حالیکه مدعی آزادی فکر در دانشگاههای خود هستید؟ گفت: به این دلیل که آن دانشجو میگفت: اسلام به زن چنین و چنان حقوقی بخشیده، آیا او نماینده رسمی اسلام است که اینگونه سخن میگوید؟ آیا او ابوحنیفه یا شافعی است که با نام اسلام سخن میگوید؟ نظرات او در مورد حقوق زن بر هیچیک از نصوص فقهای گذشتهی اسلام مبتنی نیست، پس هنگامی که هنوز هم در حال حیات است، البته نمیدانم که آیا هنوز هم در دانشگاه لندن مشغول به کار است یا بازنشست شده است.
من از دانشگاه آدامزا در اسکاتلند نیز دیدار کردم. شخصی که مسئول تحقیقات اسلامی در آن دانشگاه بود، یکی از کشیشان مسیحی بود که با لباس روز میگشت و عنوان و لباس دینی خود را در خانه گذاشته بود. البته گواهی میدهم که او دارای اخلاقی نیکو و گفتاری ملایم بود.
در دانشگاه گلدسکو که آن هم در اسکاتلند واقع است، رئیس بخش تحقیقات عربی، کشیشی بود که قبلاً مسئولیت گروه تبلیغی مسیحیت را در قدس به مدت بیست سال بر عهده داشته بود و چنان بر زبان عربی مسلط شده بود که همانند یک عرب سخن میگفت. این جریان را خود او برایم تعریف کرد. البته من او را یک بار دیگر در گردهمآیی اسلام و مسیحیت که سال ۱٩۵۴ م در «بحمدون» برگزار شد، ملاقات کرده بودم.
اما در دانشگاه آکسفورد رئیس بخش تحقیقات اسلامی و عربی، یک فرد یهودی بود که عربی را به کندی و سختی میدانست. او نیز در طول جنگ جهانی دوم در بخش اطلاعات بریتانیا در لیبی فعالیت میکرد و همانجا عربی عامیانه را فرا گرفته بود و این مقدار آگاهی به عربی وی را شایستهی تصدی این بخش ساخته بود. عجیب اینکه من در سرفصل درسهایی که تدریس میکرد، مشاهده کردم که برای دانشجویان مایل به استشراق، آیاتی از قرآن کریم را با استفاده از متن کشاف زمخشری تدریس میکرد ـ در حالیکه به خدا قسم توان این را نداشت که جملهای عادی از یک روزنامه را معنی کند. [تا چه رسد به متنی بلاغی مانند تفسیر کشاف] ـ و نیز به تدریس برخی احادیث بخاری و مسلم و برخی ابواب فقهی از منابع اصلی فقه حنفی و حنبلی میپرداخت. من از مراجع بحث او در تدریس سؤال کردم که گفت من از کتابهای مستشرقینی مانند: گولدزیهر، مرکلیوث و شاخت استفاده میکنم و تو خود نسبت به بحثهای ساختگی و دروغین که بر ضد اسلام و مسلمین در تحقیقات این افراد وجود دارد، آشنا هستی.
در دانشگاه کمبریج هم، ریاست بخش تحقیقات عربی و اسلامی آن بر عهدهی مستشرق معروف «آربری» بود که فقط در زمینهی زبان عربی تخصص داشت. وی در میان سخنانی که با او داشتم به من گفت: ما مستشرقین در تحقیقاتی که در بارهی اسلام انجام میدهیم، اشتباهات فراوانی مرتکب میشویم و واجب است که در این میدان وارد نشویم، زیرا شما مسلمانان عرب برای غور و بررسی در این زمینه از ما تواناترید.
بنده در دانشگاه مانچستر انگلستان هم با پروفسور «روبسون» نشستی داشتم. وی مشغول تطبیق کتاب «سنن ابی داود» با نسخهی خطی آن بود. وی دارای تألیفاتی در زمینهی تاریخ حدیث است که در اثر موارد با نظرات مستشرقان متعصب و کینه توز هماهنگ است. من بسیار مشتاق بودم که برای وی بیان کنم که تحقیقات خاور شناسان گذشته با تعصب و غرض ورزی همراه بوده و از حقیقت دور است و نظرات گولدزیهر را برایش بیان کردم و اشتباهات تاریخی و علمی او را برایش ثابت نمودم. او در پاسخ من گفت: «شکی در این نیست که امروزه خاورشناسان شناخت بیشتری از منابع اسلامی، نسبت به گولدزیهر دارند، زیرا بسیاری از کتب اسلامی که در زمان گولد زیهر شناخته شده نبود، امروز چاپ شده است. به او گفتم: امیدوارم که تحقیقات شما خاورشناسان این زمان، از تحقیقات کسانی چون گولد زیهر و مرجلیوت به حق و انصاف نزدیکتر باشد. گفت: من هم امیدورام.
در دانشگاه «لیدن» هلند نیز با خاورشناس یهودی به اسم «شاخت» نشستی داشتم. او کسی است که در عصر کنونی همان نقش گولد زیهر را برای توطئه علیه اسلام و زشت جلوه دادن حقایق آن برعهده دادر. طی یک بحث طولانی، اشتباهات و تعهدهای گولد زیهر را در مورد تحریف متونی که از کتابهای مانقل میکند به او یادآوری کردم. او در ابتدا انکار میکرد تا اینکه مثالی را از نوشتاههای گولد زیهر در مورد تاریخ سنت برای او نقل کردم ـ این مسئله در همین کتاب بیان شده سات ـ و توضیح دادم که چگونه قول «زهری» را که میگوید: «إن هؤلاء ألامر اكرهونا على كتابة»«الاحادیث» به جملهی (علی کتابه احادیث) تغییر داده است. شناخت از این مسئله اظهار بیاطلاعای کردۀ سپس به کتاب «گولد زیهر» در کتابخانه شخصی خود مراجعه کرد و گفت: آری حق باتوست و او در اینجا اشتباه کرده است. به او گفتم: آیا این فقط یک اشتباه است؟ او خشمگین شد و گفت: چرا به گولدزیهر در مورد برخورد «زهری» با عبدالملک بن مروان پرداختم و حقایقی تاریخی را ذکر کردم که نظر گولدزیهر را رد میکرد ـ این مسئله نیز در همین کتاب بیان شده است ـ پس از بررسی این مسئله نیز گفت: آری این هم خطایی دیگر از اوست، اما آیا دانشمندان اشتباه نمیکنند؟ گفتم: گولد زیهر کسی است که بنیانگذار مکتب خاورشناسی است، مکتبی که حکم خود را در مورد شریعت اسلامی بر مبنای ووقابع تاریخی بنیان نهاده است پس چرا به هنگام سخن از زهری نیز چنین نمیکند؟ و چگونه ممکن است که گولد زیهر بگوید «زهری» برای خشنودی عبدالملک و بر ضد «ابن زبیر» حدیثی دربارهی برتری مسجدالاقصی جعل کرده است در حالیکه «زهری» تا هفت سال پس از مرگ «ابن زبیر» عبدالملک را ملاقات نکرده است؟ اینجا بود که رنگ «شاخت» زرد شد و شروع به مالش دستهایش به هم کرد و خشم و اضطراب بر چهرهاش ظاهر شد. من سخن خود را با او چنین پایان دادم که: چنین خطاهایی به اصلاح شما در قرن گذشته به شهرت رسیده است و هر کدام از خاورشناسان شما آن را از دیگری میگیرد و نقل میکند و مانند حقایق ثابت علمی با آن برخورد میکنند. این در حالی است که آن تألیفات تا زمانی که مؤلف آن وفات میکند به دست ما نمیرسد. اکنون من از شما خواهش میکنم که انتقادهای ما را نسبت به خطاهای خود بشنوید و تا زمانی که در حال حیات هستید و این اشتباهات به حقایق علمی ثابت نشده، آن را اصلاح کنید.
قابل ملاحظه است که این خاورشناس در دانشگاه قاهره ـ که قبلاً فؤاد نام داشت ـ تدریس میکرد و کتابی در زمینه تاریخ تشریع اسلامی تألیف نموده که با اسلوب استادش گولد زیهر آن را تألیف نموده و سراسر توطئه و تحریف است.
در دانشگاه «آبسلا» در سوئد با مستشرق پیر «نیبرگ» دیدار کردم. که به گمانم همان کسی است که بر چاپ کتاب «الانتصار ابن خیاط» نظارت داشته است. البته چاپ آن کتاب در گذشته توسط «کمیته تألیف و ترجمهی قاهره» انجام شده بود. میان من و او بحثهای فراوانی انجام گرفت که بیشتر مربوط به خاورشناسان و تألیفات آنان در بارهی اسلام و تاریخ اسلام بود. بنده «گولد زیهر» را به عنوان محور سخنم دربارهی خاورشناسان قرار دادم و نمونههایی از اشتباهات و تحریف حقایق را که توسط او انجام شده بود، برایش بازگو نمودم.
از جمله سخنانی که پس از بحث گفت این بود که: گولد زیهر در قرن گذشته از شهرت علمی بالایی برخوردار بود و مرجعی برای شناخت خاورشناسان بود، اما امروزه پس از انتشار کتابهای علوم اسلامی در سرزمینهای شما مسلمانان، دیگر گولد زیهر همانند قرن گذشته مرجع نیست..... به نظر ما دیگر دورهی گولد زیهر گذشته است!..
[خلاصه آنکه] برای بنده فرصت دیدار دانشگاههایی غیر از موارد مذکور نیز فراهم شدۀ مانند دانشگاههای موجود در پایتخت کشورهایی چون: بلژیک، دانمارک، نروژ، فنلاند، آلمان، سویس و پاریس و همهی مستشرقانی را که در این دانشگاهها به سر میبرند ملاقات کردم. و در مدت این سفر و ملاقاتهایی که با خاورشناسان داشتم، حقایق زیر برایم روشن گشت:
اولاً: اکثر قریب به اتفاق خاورشناسان، یا کشیش هستند، یا استعماری و یا یهودی و غیر این مورد سهم مورد بسیار نادر است.
دوماً: پدیدهی استشراق در کشورهای غربی غیر استعماری است.
سوماً: خاورشناسان معاصر که در کشورهای غیر استعماری زندگی میکنند، پس از آشکار شدن اهداف پلید گولد زیهر، از آراء و نظرات او، دوری میجویند.
چهارماً: پدیدهی استشراق به صورت کلی از کینه سرچشمه میگیرد و این پدیده در کشورهای استعماری با کینه و وزارت خارجه آن کشورها رابطهی تنگاتنگ دارد و از هر دو مرکز کاملاً حمایت میشود.
پنجم: کشورهای استعمارگری مانند انگلیس و فرانسه در توجیه استشراق به عنوان یک پدیدهی تقلیدی و به عنوان ابزاری برای نابودی اسلام و تخریب آوازهی مسلمانان، حریص و کوشا هستند.
به عنوان مثال در فرانسه، «بلاشر» و «ماسینیون» [۵]که جزو علمداران خاورشناسی در فرانس و عصر حاضر هستند به عنوان دو مسئول آگاه از مسائل عرب و مسلمین در وزارت خارجهی فرانسه، مشغول به کار هستند.
در انگلستان نیز، همانگونه که ذکر کردم، پدیدهی خاورشناسی دارای جایگاهی ارزشمند در دانشگاههای لندن و اکسفورد و کمبریج و آدانبرا و گلاسکو وغیره است و یهودیان و انگلیسیها به عنوان استعمارگر و با هدف «تبشیری» بر این پدیده نظارت دارند و بسیار حریصند که کتابهای افرادی مانند «گولدزیهر» و «فرجلیوس» و پس از آنها «شاخت» جزو منابع اصلی دانشجویان غربی رشتهی شرق شناسی و دانشجویان عرب و مسلمانی باشد که خواهان مدرک دکترا از آن دانشگاهها میباشند. البته آنان هرگز موافق این نیستند که موضوع پایان نامهی این دانشجویان، عدالت اسلام و یا کشف دسیسههای مستشرقان باشد.
دکتر محمد امین مصری که فارغالتحصیل دانشکدهی «اصول الدین» دانشگاه الأزهر و دانشکدهی ادبیات و پژوهشکدهی تربیت دانشگاه قاهره است، در بارهی مشکلاتی که به خاطر موضوع پایاننامهی دکترای خود در انگلستان، تحمل کرده بود با من سخن گفت.
ایشان در سال ۱٩۵۸ میلادی برای خواندن درس فلسفه و گرفتن مدرک دکترا به انگلستان رفت. او نسبت به برنامههای درسی آن دانشگاهها مخصوصاً درسهای علوم اسلامی ـ در حال کسب آگاهی بود، که شناخت توطئهها و دسیسههای موجود در کتب خاور شناسان مخصوصاً «شاخت» وی را به وحشت انداخت. این بود که تصمیم گرفت [در جهت رسوا کردن آن دسیسهها و دفاع از اسلام] موضوع پایان نامهی خود را نقد کتاب «شاخت» قرار دهد. در نتیجه، نزد پروفسور «اندرسون» رفت تا او را استاد راهنمای خود قرار دهد. اما این پروفسور مستشرق، نقد کتاب «شاخت» را به عنوان موضوع پایان نامهی او نپذیرفت. دکتر محمد امین تلاش بیهودهای برای راضی کردن او به خرج داد. پس با ناامیدی از دانشگاه لندن به دانشگاه کمبریج رفت و به آنجا پیوست و با شوق و رغبت فراوان پیش ناظران درسهای اسلامی رفت تا نظر آنان را نسبت به موضوع پایان نامهی خود جلب کند، اما آنان هیچ رغبتی نشان ندادند. او پس از مدتی دوباره برای به دست آوردن موافقت آنان، تلاش کرد، اما به صراحت به او گفتند: اگر میخواهی در مقطع دکترای خود موفق شوی، از انتقاد «شاخت» پرهیز کن، زیرا دانشگاه، اجازهی این کار را نمیدهد. در نتیجه مجبور به تغییر موضوع پایاننامهی خود به «معیارهای نقد حدیث، نزد محدثین» شد و آنان با این موضوع موافقت کردند و توانست با این رساله مدرک دکترای خود را گرفت و اکنون در دانشگاه دمشق در دانشکدهی «الشریعه» مشغول به تدریس است.
این بود مطالب مختصری که شخصاً در مورد مستشرقین و مخصوصاً کتابهای گولدزیهر و نظرات او، تحقیق کردهام و فصل خاصی را در کتاب برای بیان غرض ورزیها و این مستشرق یهودی، تحریف حقایق و نصوص، وقایع تاریخی بر اساس اهداف خود، اعتماد بر منابع بیارزش از لحاظ علمی و تکذیب مصادر علمی مورد اعتبار میان پیشوایان و عالمان محقق ما، اختصاص دادهام.
موضوع درد آور این است که دانشجویان جهان اسلام که در مناطق انگلیسی زبان با زبان انگلیسی درس میخوانند، همواره برای ورود به دانشگاههای انگلیسی در سختی و اظطرار هستند و دانشجویان رشتههای اسلامی، برای خود مراجعی جهت تحقیقات دکترای خود نمییابند، مگر آن منابع مسمومی که خاورشناسان نوشتهاند. وچون به زبان عربی آشنایی ندارند چنین میپندارند که آن دسیسهها، حقایقی است برگرفته از کسب فقها و دانشمندان مسلمان. این مسئله باید انگیزهای برای دانشگاههای عربی ما باشد که بخشهای خاصی از دانشکدهها را برای دستیابی به مدرک دکترا به زبان انگلیسی ایجاد کنند. من معتقدم که چنین کاری باعث میشود که نگاه بسیاری از دانشجویان جهان اسلام، از دانشگاههای غربی منصرف شده و به سرزمینهای عربی ما معطوف شود. و بدینوسیله میتوانیم این دسته از جوانان را از تأثیر دساس و مستشرقان متعصب و استعماری، محفوظ داریم. از جهت دیگر گروهی از نویسندگان فاضل ما، از جمله دکتور «احمد امین» و دکتور «علی حسن عبدالقادر» فریب بحثهای مستشرقین، مخصوصاً مستشرق یهودی گولدزیهر را خوردهاند. بنده در رابطه با استاد «احمد امین» بحث خاصی را در این کتاب اختصاص دادهام و درآن به بیان اشتباهات او که با تأثیر از «گولدزیهر» و نظرات او به آن دچار گشته است، پرداختهام.
اما در رابطه با دکتور «علی حسن عبدالقادر» مدیر مرکز فرهنگی اسلامی لندن در سال ۱٩۶۱ میلادی ـ البته طبق اطلاعی که به من داده شد ـ لازم میدانم قبل از نقل داستان رابطهی خود با او، به فضل و خوش خلقی و حق گرائی او اعتراف کنم.
[داستان من با او: ] هنگامی که ما دانشجوی سال دوم و سوم بخش تخصص در زمینهی فقه و اصول و تاریخ تشریع دانشکدهی «الشریعه» بودیم (که یکی از مراتب رسیدن به مرحلهی استادی است) [۶]و مصادف با سال ۱٩۳٩ میلادی بود، شیوخ الأزهر در زمان شیخ مصطفی المراغی /، دکتور علی حسن عبدالقادر را به عنوان استاد تاریخ تشریع اسلامی برای ما معرفی کردند. ایشان درس خود را به تازه گی در آلمان به پایان رسانده بودند و از دانشکدهی اصول الدین نیز در بخش تاریخ، مجاز به تدریس بود. او چهار سال در آلمان به سر برده بود تا در رشتهی فلسفه به مدرک دکترا دست یابد.
اولین درسی که ما از ایشان گرفتیم با چنین جملاتی آغاز شد:
«من قصد دارم درس تاریخ تشریع اسلامی را برای شما بیان کنم، اما به شیوهی چنان علمی که «الأزهر» به خود ندیده است. و باید اعتراف کنم که من حدود چهارده سال در الأزهر درس خواندم، اما اسلام را نفهمیدم تا اینکه به آلمان رفتم و با تحصیل در آنجا بود که اسلام را درک کردم» ما از این سخن تعجب کردیم و با خود گفتیم: باید به استاد گوش فرا دهیم، شاید واقعاً مطلبی از اسلام فهمیده که ما تا کنون آن را در الأزهر نشنیدهایم. ایشان درس خود را در مورد تاریخ سنت نبوی با ترجمه لفظ به لفظ کتابی قطور که در دست داشت آغاز نمود. که ما پس از آن فهمیدیم که آن کتاب همان کتاب «دراسات اسلامیه» گولدزیهر بود بود که استاد ما عین عبارت آن را نقل مینمود، بر این اساس که یک حقیقت علمی است. ما دانشجویان که آن مطالب را صحیح نمیدانستیم، با او به گفتگو میپرداختیم، اما او از مخالفت با نظرات گولدزیهر که در آن کتاب آمده بود، امتناع میورزید، تا اینکه در طول بحث خود به قضیه «زهری» رسید که گولدزیهر در کتاب خود او را متهم به جعل حدیث برای امویان کرده بود. من که به طور مختصر از شخصیت «زهری» اطلاع داشتم و میدانستم که او جزو پیشوایان حدیث و مورد اطمینان همه دانشمندان اسلامی است، با استاد به مناقشه پرداختم، اما او از نظر خود باز نمیگشت و مجبور شدم از او درخواست کنم که تمام مطالبی را که گولدزیهر در مورد «زهری» در کتاب خود آورده، برایم ترجمه نماید. ایشان این کار را با خط خویش در دو ورقه انجام داد. من هم [با دردست گرفتن آن مطالب [شروع به جستجو در همهی کتابخانههای عمومی نمودم، تا در زمینه زندگانی امام زهری و تهمتهایی که این مستشرق یهودی به ایشان نسبت داده بود، تحقیق کنم. من هیچ کتاب خطی موجود در کتابخانهی الأزهر و «دار الکتب المصریه» را که در زمینهی زندگینامه بود رها نکردم و به همهی آنها مراجعه کردم و هر مطلبی که در بارهی امام زهری بود را جمعآوری کردم. کار من هر روزه با پایان یافتن کلاس، آغاز میشد و تا اواخر شب ادامه میداشت و سه ماه، اینگونه مشغول تحقیق بودم. هنگامی که اطلاعات صحیحی را گردآوری کردم، به استاد دکتور عبدالقادر گفتم: برای من روشن گشته است که گولدزیهر، متون پیشینیان را راجع به امام زهری تحریف نموده است. ایشان گفتند: این امکان ندارد، زیرا خاورشناسان ـ مخصوصاً گولدزیهر ـ از دانشمندان منصف هستند و متون و حقایق را تحریف نمیکنند!.
در این هنگام تصمیم گرفتم که در بارهی این موضوع در خانهی جمعیت «الهدایة الاسلامیة» ـ که قبلاً نزدیک سرای عابدین بود ـ سخنرانی کنم. مسئولین این گروه کارتهای دعوت را برای اساتید و دانشجویان الأزهر جهت شرکت در این سخنرانی فرستاد، که یکی از دعوت شدگان، استاد ما دکتر «عبدالقادر» بود که آرزو داشتم در این جلسه، حضور یابد و نظر خود را در بارهی مطالب بنده اظهار کند. ایشان با کمال میل، دعوت را پذیرفت و به سخنرانی بنده که سراسر نقد نوشتههای «گولدزیهر» در بارهی امام زهری بود، گوش فرا داد. من گفتار خود را چنین پایان دادم: این بود نظر بنده در بارهی این موضوع و نظر علمای ما در بارهی امام زهری، حال اگر استاد ما دکتر عبدالقادر به این رأی قناعت نکردهاند و بحثی دارند، خواهشمندم مطالب خود را بیان بفرمایند. دکتر /به پا خاست و با صدایی که همهی حاضران شنیدند گفت: من اعتراف میکنم که تاکنون نمیدانستم که زهری کیست و هیچ اعتراضی به گفتههای شما ندارم. جمعیت پراکنده شد و ما به اتاق استاد سید محمد الخضر حسین/رئیس جمعیت «الهدایه» و بزرگترین استاد دانشگاه الأزهر رفتیم. دکتر عبدالقادر از مواردی که در حضور سید خضر حسین /به من گفت این بود که: تحقیقی که شما انجام دادید دروازهای جدید برای تحقیقات خاورشناسان است و من خواهشمندم، نسخهای از بحث خود را به من دهی تا آن را برای مجلات علمی آلمان که به بحث خاورشناسان میپردازند، ارسال کنم، من معتقدم که در جوامع مستشرقین غوغا به پا خواهد کرد. من از ایشان تشکر کردم و آن را تشویق یک استاد برای شاگردش تلقی کردم.
پس از مدتی مرا به خانهی خود دعوت کرد و از مواردی که در آنجا با هم توافق کردیم این بود که تابستان را به ترجمهی کتاب گولدزیهر و رد آن اختصاص دهیم. اما من از جانب نیروهای انگلیسی موجود در قاهره و در ابتدای جنگ جهانی دوم، دستگیر شدم و به مدت هفت سال از قاهره دور بودم. در خلال این مدت دکتر عبدالقادر کتابی تحت عنوان «نظره عامه فی تاریخ الفقه الاسلامی» تألیف نمود، اما من تا سه سال پس از چاپ آن، فرصت مطالعهی آن را نداشتم، تا اینکه در اواسط جنگ اخیر آزاد شدم.
داستان من با دکتر علی حسن عبدالقادر که سبب تألیف این کتاب نیز هست، این بود و چون مانعی برای بازگو نمودن آن ندیدم، به بیان آن پرداختم. پس به گمان من دکتر از رأی خود در مورد امانت داری، حق گرایی و عدم تحریف متون اسلامی و تاریخی که توسط مستشرقین، مخصوصاً گولدزیهر انجام شده بازگشت نموده است.
اما «ابوریه» سومین پژوهشگر در تاریخ سنت نبوی است که از «گولدزیهر» و کتاب دائرة المعارف اسلامیة و سایر کتب مستشرقین متأثر شده است و امیدوارم که این کتاب را بخواند و همانند یک شخص جستجوگر حق مطالب درون کتاب و مباحث راجع به او، مستشرقین و استاد احمد امین را مطالعه کند. شاید از بسیاری از نظرات خود که به خاطر آن کتاب «اضواء علی السنة المحمدیه» را نوشته باز گردد، امید است که به خواست خدا او چنین کند.
آخرین نکتهای که در بارهی خاورشناسان بیان میکنم:
از زمانی که جنگهای صلیبی در جبههی نظامی و سیاسی با شکست روبرو شد، تفکر غربی پیوسته در راستای انتقام جوئی از اسلام و مسلمانان به شیوههای دیگری بوده و هست.
روش اول عبارت بود از مطالعهی اسلام و نقد آن. در چنین جوّی که در طول قرون وسطی بر فضای مسیحیت غرب حاکم بود، تفکر غلبه و چیرگی بر سرزمینهای اسلامی، از طریق زور و غلبه، ایجاد شد. این قضیه از زمانی بود که جهان اسلام، از جهت سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی دچار ضعف شد و غرب هر بار بر یکی از سرزمینهای اسلامی غالب میشد. هنوز سلطه و غلبهی غرب بر بیشتر نقاط جهان به پایان نرسیده بود که تحقیقات غربیها در مورد اسلام و تاریخ اسلامی رو به رشد و افزایش نهاد تا سیاستهای استعماری خود را نسبت به این ملتها، توجیه کنند. آنان توانستند در قرن گذشته تحقیقات دینی، تاریخی و فرهنگی خود را در بارهِ اسلام به پایان برسانند، پس طبیعی است که چنین تحقیقاتی به حقیقت نرسد، آن هم به خاطر وجود دو مانع:
مانع اول: تعصب دینی موجود در میان سیاستمداران و فرماندهان نظامی اروپایی. تا اینکه نیروهای متفقین در جنگ جهانی اول وارد بیت المقدس شدند و لورد «البنی» جملهی مشهور خود را گفت که: «اکنون جنگهای صلیبی به پایان رسید». البته منظور او جنبهی نظامی آن بود. اما تعصب دینی آنان تاکنون اثر آن در بسیاری از نوشتههای غربیها در مورد اسلام و تمدن اسلامی باقی است. در میان نویسندگان غربی کسانی که بیشترین انصاف را در بارهی اسلام و پیامبر اسلام دارند، افرادی هستند که از زیر بار سلطهی دینی [مسیحیت تحریف شده] خارج شدهاند. به عنوان مثال، کتاب «حضاره الغرب» اثر «گوستاولوبون» را مثال میزنیم که بزرگترین کتابی است که در بارهی عدل اسلام و تمدن اسلامی نوشته شده است.
این بدان خاطر است که «گوستاولوبون» یک فیلسوف مادی است و به هیچ دینی ایمان ندارد و به همین دلیل و نیز به دلیل قضاوت عادلانه در مورد تمدن اسلامی غربیها در محیطهای علمی، آنگونه که شایستهی علم اوست، وی را تقدیر نمیکنند. در حالی که او بدون شک یکی از بزرگترین دانشمندان جامعه شناس و تاریخ نگار در قرن نوزدهم است، اما با این وجود، غربیها و مخصوصاً فرانسویها وی را مورد هجوم قرار دادهاند.
مانع دوم: آن قدرت مادی و علمی که غربیها در قرون هیجده و نوزده به آن دست یافتهاند، در درون دانشمندان و مورخان و نویسندگان آنان غرور فراوانی ایجاد نموده به گونهای که باور کردهاند که غربیها اصل و اساس همهی تمدنهای بشری در طول تاریخ ـ به غیر از مصریها ـ هستند و عقل آنان تنها عقلیت دقیقی است که توانایی تفکر منطقی و درست را دارد و دیگر ملتها ـ مخصوصاً مسلمانان ـ دارای عقلیتی ساده و ناتوان و به عبارت دقیقتر آنگونه که «جب» مستشرق تعبیر میکند مسلمانان دارای عقلیتی «ذرهای» هستند، زیرا او در کتاب «وجهه الاسلام» از این اصطلاح چنان قصد دارد که تعقل اسلامی، امور را به واسطهی جزئیات درک میکند و نمیتواند درک کلی از امور داشته باشد. البته چنین حکمی از جانب غربیها فقط در پرتو ضعف ملتهای مسلمانی است که خود غربیها استعمار کردهاند و در نتیجهی آن جهل بر آنان غالب و عقب ماندگی در کل جوانب زندگی بر جمعیت آنان چیره گشته است.
از زمانی که ارتباط ما با تمدن غربی در ابتدای این قرن آغاز شد و فرهنگ [آنان] درمیان ما منتشر شد، غیر از دانشمندان دینی، سایر فرهنگیان ما در پیش روی خود راهی آماده نمییافتند که از میراث پراکندهی موجود در کتب قدیمی خود سخن بگویند و کتبی هم که دارای نظم علمی کتابهای غربی در آن ایام باشد در اختیار نداشتند، مگر کتابهائی که مستشرقین تألیف نموده بودند. مستشرقینی که حیات خود را در راه مطالعهی فرهنگ ما و جستجوی منابع آن در میان کتابخانههای عمومی خود، فدا کردند، به گونهای که یکی از آنان بیست سال را صرف تألیف کتابی مینمود که فقط به گوشهای از فرهنگ ما مسلمانان ربط داشت و برای کار خود همهی منابع قدیمی و کتابهای دانشمندان گذشتهی ما را که قابل دستیابی بود، استفاده میکرد.
این شیوهی خستگی ناپذیر دانشمندان غربی و اختصاص کامل خود به این هدف و شوق و رغبت استعماری و دینی موجود در درون آنها که به آن اشاره کردم آنان را قادر ساخت که بتوانند تحقیقات مربوط به فرهنگ اسلامی را چنان تنظیم کنند که چشمان فرهنگیان ما را خیره سازد و بر مغز آنان چیره گردد. این شگفت و حیرت فرهنگیان ما زمانی شدت مییافت که اسلوب علمی غربیها را با طریقهی نوشتار گذشتگان خود مقایسه میکردند و این انگیزهای شد که با شگفت زدگی در برابر علوم و اطلاعات وسیع آنان از کتابهایشان اقتباس کنند و چنین پندارند که آنان جز حق چیزی نمیگویند و در مواردی که با حقایق ثابت میان ما مخالفت ورزیدهاند، حکم آنان صحیحتر و رأی آنان به حق نزدیکتر است، زیرا بر منبع بسیار دقیق و علمی در حرکتند و از آن منحرف نمیشوند.
از اینجا بود که تحقیقات و نظرات غربیها مورد اعتماد و اطمینان واقع شد و برای این دسته از فرهنگیان ما این امکان فراهم نشد که به منابع مورد استفادهی خاورشناسان و محققان غربی مراجعهی [مجدد] کنند، یا به دلیل دشواری این کار، یا به دلیل اشتیاق به سرعت تولید علم یا به دلیل علاقه به مخالفت با حقایقی که در محیطهای علمی و دینی ما رایج است.
علاوه بر این در دورهای از زمان این احساس بر ما غالب بود که خود را ناقص و ضعیف میپنداشتیم و در برابر غربیها، اعتماد به نفس نداشتیم و آنان را قابل تعظیم و بزرگداشت دانسته و در موردشان سوء ظنی قائل نبودیم، تا اینکه تحرکاتی برای هوشیاری سیاسی و استقلال سیاسی در برابر حاکمیت غرب آغاز شد و در میان ما وجوب استقلال فکری، درک شخصیت واقعی خویش و ارزش فرهنگ و میراث خودی را دانستن و شرمندگی نسبت به مواضع گذشته که بر تحقیقات و نظرات خاورشناسان تکیه میکردیم و آن را معیار شناخت میراث و عقیده و شریعت خود قرار میدادیم، احساس شد آری این بیداری در محیطهای علمی ما ـ چه دینی و غیر دینی ـ گسترش یافت و شروع به کشف حقیقت کردیم، حقیقتی که پشت پردهی تحقیقات، اهداف دینی و استعماری خاورشناسان پنهان نبود. ما تاکنون به صورت پیوسته در این جهت در حرکتیم، جهتی که قدرت و استقلال ذاتی موجود در آن هنوز به کمال نرسیده است. زیرا این سنتِ جاری خدا در میان اشیاء است [که به تدریج کامل شوند]، اما به امید خدا به این مرحله خواهیم رسید و روزی خواهد آمد که فرزندان و نوههای ما از اینکه ما تا این حد بیبضاعت و فریب خوردهی مستشرقان بودهایم، تعجب کنند.
روزی خواهد آمد که این بار ما به نقد و بررسی میراث دینی و علمی و فرهنگی غربیها میپردازیم، روزی که فرزندان و نسل آیندهی ما با استفاده از معیارهای موجود نزد غربیها، برای نقد عقیدع و علوم خود آنان استفاده میکنند و درمییابند که تا چه حد یاوه گوئی کردهاند و آن تهمتهایی را که امروز به عقیده و علوم ما میچسبانند تا چه حد ضعیف [و بیاساس] است.
آیا اگر مسلمانان معیارهای غربیها را که امروزه برای نقد قرآن و سنت استفاده میکنند، همان معیارها را برای نقد کتب مقدس و میراث گذشتگان آنان به کار گیرند، از این کتب مقدس و علوم تاریخی آنان چه نیرویی و چه ثبوتی باقی میماند؟
آیا اگر مسلمانان در آینده از معیارهای نقد علمی که مستشرقان میپندارند در مورد تاریخ و امامان ما از آن بهره میگیرند، از همان معیارها برای نقد تاریخ تمدن اروپایی عصر حاضر مقدسات، فاتحان، رؤسا و دانشمندان آن استفاده کنند، آیا شک و سوء ظن بیشتری از آنچه که خاورشناسان به تمدن و بزرگان ما دارند ـ نسبت به تمدن اروپاییها ـ به دست نمیآورند؟ آیا فرسودگی و ژندهپوشی این تمدن آشکار نخواهد شد؟ و آیا مردان اهل علم و سیاست و ادب به صورت رنگ پریده نمایان نخواهند شد به گونهای که هیچ اثری از کرامت و خلقت خدایی و وجدان در آنها یافت نمیشود؟
بسیار آرزو دارم که مردانی از ما نیز برای نوشتن در مورد این تمدن و تاریخ و دانشمندان آن به همان شیوهی مورد استفادهی نویسندگان مستشرق، وقت اختصاص دهند و مانند آنان به اخبار ساختگی استناد کنند، متون دینی را در غیر جای خود به کار گیرند، نیکیها را بدی جلوه دهند و در هر خیری که از این غربیها صادر میشود ایجاد تردید نمایند. اگر چنین شود شکلی خندهآور و رسوا کننده از تمدن و رجال غربی ظاهر میشود که خود غربیها قبل از دیگران تمدن خود را انکار میکنند !! آیا از میان کسی هست که به انجام این مسئولیت مهم اقدام کند؟ یعنی استفاده از معیارهای نقد موجود نزد غربیها با همان شیوه که بیان کردیم و نشان دادن تصویری از آنان، عقاید و فرهنگ آنها، تا خود مستشرقان آن را بخوانند. تا بدانند که روشی را که آنان برای شناخت حقیقت تاریخ و دین ما استفاده کردهاند چگونه به عذابی بر علیه خودشان تبدیل شد. شاید که شرمنده شوند و از این پس تحریف و گمراه سازی و نابودی حقایق را دنبال نگیرند!.
و اگر تا کنون افرادی باقی هستند که نسبت به فهم و برداشت غربیها از علوم ما حسن نیت دارند. ـ در صورت تمایل ـ میتوانند این کتاب و یا سایر کتابهائی که از دسیسههای مستشرقین پرده برمیدارد را مطالعه کنند تا حقیقت درونی آنان آشکار گردد و آنگونه که خود خواستهاند برای دیگران شناخته شوند [که خود کرده را تدبیر نیست] و اگر ما در مورد تحریف گران و کمراهکنندگانی مانند گولدزیهر تا این حد شدت به خرج میدهیم اما ارزش کار سایر نویسندگان غربی را نادیده نمیگیریم که کتابهای نفیس و قدیمی ما را انتشار دادهاند و روشی پسندیده برای جستجوی حقیقت در پیش گرفتهاند، زیرا [میدانیم که] علم در میان گروهی از افراد و ملتها احتکار نمیشود.
و امکان ندارد که اسلام ـ که دین خداوند برای تمام جهانیان است ـ فقط در فهم گروعی از اقوام قرار گیرد، بلکه هر کس که بخواهد میتواند آن را بفهمد به شرط اینکه به صفت دانشمندان که همانا انصاف و اخلاص برای حق و دوری از تعصب و هوی پرستی است مزین گردد.
در آخر این بحث چنین پسندیدم که سخن خود در مورد مستشرقین را با گفتاری از علامه «گوستاولوبون» به پایان رسانم که رمز هجوم دانشمندان غربی به میراث اسلامی ما و انکار برتری آن را تجزیه و تحلیل میکند.
علامه «گوستاولوبون» در کتاب «حضارة العرب» پس از آنکه دلایلی برای تأثیر تمدن عربی اسلامی بر غرب و ایجاد تمدن جدید غربی بیان میکند میگوید: «ممکن است که خواننده پس از مطالب گذشته سؤال کند که: چرا دانشمندان عصر حاضر که آزادی فکر را برتر از هر ارزش دینی میدانند، تأثیر عرب را انکار میکنند؟ من در جواب چنین موضوعی که برای خودم نیز سؤال است فقط یک پاسخ را مناسب میدانم و آن هم این است که در حقیقت استقلال فکری ما فقط در امور ظاهری است و آنگونه که میخواهیم در برخی موضوعات دارای آزادی فکر نیستیم.
و در نظر ما، انسانها دارای دو شخصیت هستند، یک شخصیت جدید و روز مدار، که موجودیت او را تحصیلات خاص و فضای اخلاقی و فرهنگی جامعه تشکیل میدهد و یک شخصیت قدیمی و ناخودآگاه که توسط اعمال اجداد او خشک و بیروح گشته است و عصارهای از گذشتهی طولانی اوست. و این شخصیت ناخودآگاه به تنهایی و بدون دخالت نیروهای دیگر است که در بیشتر مردم نمودار میشود و اعتقادات درونی آنها را با نامهای مختلف در آنها نگه داشته و نظریات آنان را به ایشان الهام میکند که این الهامات هم به صورت نظراتی ظاهراً آزادمنشانه و محققانه در افراد آشکار میشود و مورد احترام واقع میگردد.
این یک حقیقت است که پیروان محمد صدر طول چند قرن به قویترین دشمنان اروپا تبدیل شده بودند. آنان اگر در زمان شارل مارتل و جنگهای صلیبی ما را با سلاحهای خود نمیترساندند یا پس از فتح قسطنطنیه ما را تهدید نمیکردند [به خاطر ضعف نبود] بلکه با برتری تمدن کوبندهی خود ما را ذلیل میکردند، به طوریکه تا دیروز از نفوذ و تأثیر آنان آزاد نبودیم. تخیلات موروثی و اجدادی ما بر ضد اسلام و مسلمانان در طول قرنهای بسیار، انباشته شده و به جزئی از وجود ما تبدیل گشته است که در درون ما خصلتی ریشه دار که مبنای کینهی یهود بر نصاری نیز هست را ایجاد نمود، خصلتی عمیق و همیشگی که گاهی مخفی است [و اکثر اوقات آشکار].
حال اگر بر تخیلات موروثی خود بر ضد مسلمانان، تخیلات و اوهام دیگرمان را نیز اضافه کنیم ـ تخیلاتی که در طول قرنهای متعدد تحت تاثیر فرهنگ مدرسهای و کینهتوز ما رشد یافته است و معتقد است که یونان و آمریکا به تنهایی منبع علوم و آداب در زمان گذشته است ـ به آسانی رمز این را درک میکنیم که چرا ما غربیها به طور کلی تأثیر بزرگ عرب بر فرهنگ اروپا را در طول تاریخ انکار میکنیم.
سپس گوستاولوبون در حاشیهی این مطلب مثالی برای تناقض میان تخیلات موروثی با فرهنگ مدینهی فاضله ذکر میکند. اما پس از سخنرانی «موسیو رینان» در دانشگاه «سوربون» [٧]او در قضاوت خود دچار اضطراب شد، زیرا از یک سو به برتری عرب در پیشتازی علوم به مدت ششصد سال معترف بود و از طرف دیگر معتقد است که اسلام در سرزمینهایی که تسلیم آن شده است به علم و فلسفه ستم کرده و روح آنها را از بین برده است. «رینان» در پایان سخنرانی «گوستاولوبون» که نمونهای از این تناقضات وجود دارد، چنین میگوید: «من به هر یک از مساجد مسلمانان وارد میشدم در خشوع به خود میلرزیدم یا حسرت میخوردم که چرا من مسلمان نیستم» [۸]اما داستانهایی را که ابوریه از برخی کتابهای ادبی نقل میکند، عجیبترین چیزی است که در یک تحقیق علمی مشاهده کردهایم. زیرا ابوریه تمام روایاتی را که پیشوایان ثابت قدم و توانایی حدیث و فقهای مجتهد نقل کردهاند، انکار میکند، فقط به همین دلیل که در برگیرندهی حقایقی است که او نمیپسندد. آنگاه به نقل از کتابهایی میپردازد که هیچ ربطی به تاریخ رجال یا بررسی زندگانی و احوال آنان ندارد، بلکه فقط به هدف گردآوری اخبار شاذ و حکایاتی تألیف شده که مردم به نقل آنها در میان خود میپردازند و مطابق امر هوی و هوس و تخیلات خود به بیان آنها میپردازند. آری ابوریه [همهی کتب معتبر حدیث را کنار مینهد] و به سراغ چنین کتابهایی میرود و از داستانهای موجود در آنها دلایل و شواهدی برای این کار مهم [بررسی سنت] آماده میکند که اگر صحیح باشند موجودیت سنت و اعتبار آن را به طور کلی نابود میکنند.
آیا راه تحقیق علمی این است یا چنین کاری پیروی از گولدزیهر است که تمام محتویات موطای مالک را انکار اما مطالب موجود در «حیاة الحیوان» دمیری را تأیید میکند؟!.
این مسئله نزد همهی محققین ما ـ البته کسانی که به شیوهی ابوریه تحقیق نمیکنند ـ امری مسلّم است که علم حدیث را نمیتوان از کتابهای فقهی، و علم تفسیر را نمیتوان از کتابهای لغت به دست آورد، زیرا هر علمی دارای منابعی مخصوص به خود است که حقایق و مسائل آن علم را از آنها میتوان به دست آورد.
در تاریخ حدیث هم این مسأله جزو مسلمات است که حقایق این علم فقط از منابع تاریخی معتبر گرفته میشود. پس اگر کسی وقایع مربوط به تاریخ حدیث را از منابع غیر معتبر و غیر مربوط نقل کند، تحقیق او هیچ ارزشی ندارد و انجام دهندهی این کار نیز نزد دانشمندان محترم جایگاهی نخواهد داشت.
با این وصف نظر شما راجع به ابوریه که به بحث بسیار مهمی پرداخته و طی آن به نابود کردن شخصیت کسی میپردازد که در طول تاریخ چهارده قرنهی سنت و نزد صدها هزار میلیون انسان مسلمان از زمان اصحاب تاکنون، جای احترام و تقدیر است، چیست؟!!. در حالیکه در چنین بحثی مهم و هجومی عظیم به کتابهائی مانند کتاب «شمار القلوب ثعالبی» و «مقامات بدیع الزمان همدانی» و یا سندهای ویران موجود در کتاب «الحلیة» ابونعیم استناد میکند. ابونعیم این کتاب را برای اهل تصوف و زاهدان تألیف کرده و در اسناد آن موارد غیر صحیح وجود دارد. اما ـ خداوند او را رحمت کند ـ هرگز ادعای این را نکرده که این کتاب را به عنوان منبعی در تاریخ رجال تألیف کرده است.
البته هر کس که کتاب ابو نعیم را بخواند و در سندهای آن تحقیق کند، صحت گفتهی ما را در مییابد.
ما در بارهی این کار ابوریه چه بگوییم؟ اگر او میدانست که چنین کاری، روش غیر محققان است، پس خود را جزو آنان قرار داده، اما اگر نمیدانست که کار او غیر تحقیقی است، با این نا آگاهی، ارزش تحقیق خود را تعیین کرده است، تحقیقی که درطول هزار سال گذشته کسی به این رو آن را به انجام نرسانده است!؟ آری ابوریه با استناد به چنان منابعی است که نظر اظهار میدارد که مخالف نظرات همهی دانشمندان و محدثین است. البته همچنانکه بیان کردیم، اگر در فهرست منابع او، نام کتابهای معتبر به چشم میخورد روش او در آن موارد تحریف متون و یا استفاده از آنها در غیر موضوع آن است، یا اینکه آن را برای هدفی به کار گرفته که صاحبان آن نظرات، چنین نخواستهاند البته که این روش، مهارتی قابل حسادت نیست و خصلتی است که فاعل آن ستودنی نیست و کمترین چیزی که دربارهی آن گفته میشود، اینست که او بر حافظان حدیث دروغ بسته است و اگر کسی حتی یک بار، دروغ بگوید، طبق برداشت خود او از کلام امام شافعی / خبر او [نزد محدثین] پذیرفتنی نیست.
نظر بنده [مؤلف] راجع به نتایجی که ابوریه از بحثهای خود گرفته، در موارد زیر خلاصه میشود:
(اول): ابوریه معتقد است که سنت در زمان پیامبر صتدوین نشده و دراین مورد همانند دانشمندان فکر میکند که سبب تدوین نشدن سنت، نهی پیامبر صاز آن بود.
این نظر با نظر جمهور محقیقین گذشته و حال هماهنگ است.
(دوم): ابوریه معتقد است که تدوین نشدن سنت در زمان پیامبر صمنجر به ایجاد اختلاف در میان فرقههای مسلمان و ایجاد قضیهی جعل حدیث و دروغ بستن بر پیامبر صشد که بزرگترین لطمه را برسنت حقیقی پیامبر صوارد ساخت.
این نتیجهگیری او چنان القا میکند که خود پیامبر صسبب وارد آمدن آن لطمه بزرگ بر سنت حقیقی شد. و اگر پیامبر صهمانند ابوریه زیرک بود و به نتایجی که ابوریه در تحقیقات علمی خود به آن رسیده، دست مییافت، این ضرر هم به سنت وارد نمیگشت!!!.
من هم نمیدانم، آیا ابوریه به چنان نتیجهی نا گواری که از نظرات او بوجود میآید راضی است ً در حالیکه گمان نمیکنم هیچ مسلمانی که به خدا وروز قیامت و پیامبر او ایمان داشته باشد، به چنین حدی از غرور برسد.
البته ما او را مطابق جملهی «لازم المذهب لیس بمذهب» که دانشمندان ما فرمودهاند، معذور میدانیم و میگوییم امکان ندارد که او به نتیجهی زشت و قطعی نظر خود معتقد باشد.
(سوم): سنت صحیح ـ حتی به معیارهای ابوریه ـ دین عامی نیست که مسلمانان به پیروی از آن ملزم باشند. بلکه دین عام متن قرآن است، زیرا متواتر است. سنت علمی پیامبر صهم میتواند دین عام باشد زیرا به خاطر عمل به آن به متواتر تبدیل شده است.
اما عمل به سایر موارد سنت ـ که سنت قولی را در برمیگیرد ـ واجب نیست وهر انسانی میتواند برخی از آن را انجام دهد و برخی موارد را انجام ندهد، زیرا ترک برخی موارد سنت کفر نیست و در هر چه که چنین باشد، برای مسلمان آزادی عمل کردن و عمل نکردن وجود دارد!!!.
[این نظر ابوریه بود] در این نظر علاوه بر مخالفت آشکار با کتاب خدا و نابودی همهی میراث شریعت اسلامی، فراخوانی وجود دارد برای هرج و مرج در عقیده و شریعت اسلامی که هر کس برای خود، شریعت خود و کیان اجتماعی امت خود ارزش قائل باشد از آن دوری میکند.
اما مواردی را که ابوریه با استناد به گفتههای امام محمد عبده و شاگردش سید رشید رضا /بیان میکند [جای دلخوشی برای ابوریه نیست، زیرا] ما در مورد این دو نفر نظری داریم که کسی را به پذیرش آن ملزم نمیکنیم. البته این نظر از ارزش و جهاد ارزشمند آنها چیزی نمیکاهد.
در مورد شیخ محمد عبده ـ رحمت خدا بر او باد ـ باید دانست که بدون شک او از بزرگترین رهبران اصلاح در رمانماست و در دورهی فیلسوف اسلام، زبان گویای آن عقل متفکر آن و صلاح مدافع اسلام در برابر دشمنان و دروغگویان غربی و مخصوصاً استعمارگر بود. او نور تابندهی اسلام در برابر جمود و بیحرکتی بود که صدها سال بر جهان اسلام لایه افکنده بود. اما با این وجود، ایشان در زمینهی حدیث کم بهره بودند زیرا چنان میپنداشت که منطق و برهان عقلی دو عامل [یعنی کم علمی در حدیث و استناد به دلایل عقلی] ایشان نظراتی در مورد سنت، راویان آن و عمل به حدیث داشتند که برای امثال ابوریه تکیهگاه مناسبی وجود دارد تا بر علیه مسلمانان چنان نظراتی را ابراز دارند.
در مورد سید رشید رضا ـ رحمت خدا بر او باد ـ نیز باید گفت که ظاهراً در ابتدا از مقام والای استاد خود متأثر بوده و در ابتدای امر او نیز در زمینهی حدیث و علوم آن کم بهره بوده است، اما پس از وفات امام محمد عبده که ایشان پرچم اصلاح را بر دوش گرفت و به میدان مبارزهی فقهی، حدیثی وغیره وارد شد و به عنوان مرجعی برای مسلمانان جهان و حل مشکلات آنان نامدار گشت، بهرهی او از حدیث و آگاهی او از علوم حیث ازدیاد یافت به گونهای که در اواخر کار خود جزو پرچم داران سنت و برجستهترین دانشمندان این عرصه، مخصوصاً در مصر، قرار گرفت.
البته این جایگاه او به نسبت دانشمندان الازهر بسیار روشنتر است. زیرا آنان نسبت به کتب و علوم حدیث کم توجه بودند اما مذاهب فقهی، کلامی و لغوی توانا بودند.
من در اوخر زندگی او با ایشان دیدار کردم و به خانهی ایشان رفت و آمد داشتم و از دانش و فهم ایشان از شریعت و دفاع از سنت چنان بهرهای بردم که بر خود لازم میدانم که شهادت دهم که او جزو دانشمندانی بود که نسبت به عمل به سنت قولی و مخالفت با افرادی که چنان روشی در مذاهب فقهی نداشتند، بیشترین توجه را داشت و من مطمئنم اگر ایشان در زمان انتشار کتاب ابوریه در حال حیات بودند اولین کسی میبود ه در چندین موضوع آن کتاب را در میکرد.
(چهارم): آن گروه از امامان و فقهای مسلمان که به قوانین اسلامی توجه نمودهاند شایستهی بررسی سنت و تفکیک صحیح و موضوع آن نبودهاند، بلکه ادیبان و دانشمندان کلام معتزله، اهل این کار و شایستهی آن بودهاند.
برای ما کافی است که این نظر ابوریه را نقل نماییم تا دریابیم که حقیقت غیرت او نسبت به سنت تقوای او در دین خدا چیست.
(پنجم): اصحاب پیامبر ص، تابعین و فقهای اسلام و پیشوایان حدیث به مدت سیزده قرن کامل فریب ابوهریره را خوردهاند و نسبت به یاوه گوئیهای او و خانوادهی حقیر او و جسارت او در درووغگویی برای خشنودی امویان توجهی نداشتهاند.ً
آری آنان به مسایلی که ابوریه به آنها پرداخته توجه نداشتهاند و مسمانان چه بد اقبالاند که نظرات ابوریه و حقگرایی و بینش عمیق او در تمامی این قرنها بیبهره بودهاند! و اسلام نیز چه بد اقبال است که در این مدت طولانی به امامان و دانشمندان نادان و غافلی مبتلا بوده که در کتابها و در برداشتهای فقهی و اجتهادی خود بر مردی اعتماد و تکیه داشتهاند که امروزه ابوریه او را این گونه وصف میکند: «مردی حقیر، پر خور و دروغگو که همهی تلاش او جمع آوری مال و خوردن طعام است...!»
(ششم): قرار گرفتن روایتهای جعلی در میان احادیث و وارد شدن گفتههای خود راویان مورد اعتماد نسبت در فن حدیث و ملحق شدن و اضطراب و نقل به معنی وغیره به احادیث باعث شده است که سنت و کتابهای صحیح آن به طور کلی مورد شک و تردید قرار گیرد، به گونهای که جایی برای اطمینان و اعتماد به حدیث باقی نگذاشته است.
آری این موارد از جمله نتایجی است که خوانندگان نا آگاه به حدیث و علوم ـ حدیث آن را از سخنان ابوریه بدست میآورند. این موارد، همان است که خاورشناسان متعصب قدیم در تلاش برای بدست آوردن آن هستند، با این وجود ابوریه گمان میبرد که کتابش را برای دفاع از سنت قولی و تفکیک آن از چیزهایی که آن را لکه دار میکند نوشته و به جز رضایت خدا هدفی نداشته است!! من (مؤلف) تا کنون نمیدانستم که حمایت کردن از یک امر با ایجاد شک در آن مسئله انجام میگیرد و خدمت کردن به شریعت خدا، با همکاری دشمنان و تلاشگران نابودی آن صورت میگیرد! و بالاتر از هر صاحب دانش علمی وجود دارد و ما از خدائیم و به سوی او باز میگردیم.
(هفتم): ابوهریره تمامی احادیث و روایتهای صحیحی را که دربارهی محتویات کتابهای حال حاضر یهود و نصارا سخن میگوید، مورد تردید قرار داده است و معتقد است که نقل از این کتابها دلیلی است بر دخیل بودن دست یهودیت یا مسیحیت برای دروغ پردازی در حدیث. وچون آن آثار و احادیثی را که دربارهی تورات به دست ما رسیده در تورات کنونی نمییابیم، خود دلیل دروغ بودن آن احادیث است!.
این موضعگیری ابوریه کاملاً متناقض است و هیچ عالم محقیقی به آن دچار نمیگردد. زیرا خداوند متعال دو حقیقت واضح را در مورد تورات و انجیل و کتابهای سایر پیامبران پیشین در کتاب خود بیان نموده است:
اول: اینکه نازل کنندهی آن کتابها بر پیامبران خداوند است و سرچشمهی آنها در همهی ادیان الهی یکی است.
دوم: پیروان این ادیان کتابهای خود را تبدیل و تحریف کردهاند: ﴿يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ﴾[المائدة: ۱۳]. پس روش مؤمن عالم، هنگامی که حدیث صحیح الاستنادی را برایش نقل کنند، اینست که آن را بر کتاب خدا عرضه دارد، اگر موافق با کتاب خدا بود که با اطمینان قلبی و اعتقاد قطعی آن را میپذیرد و اگر مخالف کتاب خدا بود ـ که البته حدیث صحیح به طور قطع با قرآن در تضاد نخواهد بود و چنین حدیث صحیحی اصلاً وجود ندارد ـ میتوان آن حدیث را نپذیرد، هر چند که به راویان آن بیشترین اعتماد را داشته باشد.
دانشمندان ما از زمان اصحاب تا کنون ـ رحمت خدا برآنان باد ـ بر این روش بودهاند، و از اهل کتاب، آنچه را که با قرآن و اقوال ثابت رسول خدا صو قواعد دین، مخالف نبود میپذیرفتند و هر چه را که مخالف آنها بود، رها میکردند. اما ابوریه روشی دیگر برگزیده است و معتقد است که هر حدیثی که از تورات و انجیل نقل شده است، دسیسهای است از جانب یهودیان و مسیحیان بر ضد اسلام. او بر این اساس هر چه را که ابوهریره و دیگران از کعب الاحبار نقل کردهاند که تورات به طور صریح نام پیامبر صرا ذکر نموده، تکذیب میکند و یهودیان مسلمان شدهی دورهی پیامبر ص و پس از آن را به دسیسه چینی متهم میکند.
من نمیدانم چگونه این حقیقت را که نام پیامبر صدر تورات آمده تأیید میکند:
﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ﴾[الأعراف: ۱۵٧].
﴿وَإِذۡ قَالَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِي ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُ﴾[الصف: ۶].
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَ﴾[الفتح: ۲٩].
آری این موارد آیاتی از قرآن هستند که با دلالت صریح نشان میدهند که نام پیامبر صبه طور قطعی در تورات و انجیل به صورت صریح و نام اصحاب به صورت تشبیه و تمثیل در آن دو کتاب ذکر گردیده است. با این وجود کجا جای شگفتی و تناقض است و چرا عقل مسلمان نتواند بپذیرد که مسلمانان اهل کتاب روایت کنند که نام پیامبر ص یا وصف همهی یاران او یا برخی از آنان در تورات مکتوب است؟ و اگر چنین مطالبی را ما اکنون در تورات و انجیل مورد قبول یهود و نصاری نمیبینیم، آیا این دلیلی برای دروغ بودن آن اخبار است یا نشان از تحقیق خبر خداست که آنان کتابهای خود را تبدیل و تحریف کردهاند؟
در هر حال ابوریه میان دو حالت است: یا باید اعتراف کند که تورات و انجیل موجود صحیحاند و باید همهی روایتهای بیان شده توسط پیامبر ص و قرآن که امروزه در تورات و انجیل نیست را تکذیب کند، یا باید اعتراف کند که تورات و انجیل تحریف شدهاند و باید آن اخبار و روایات را تأیید کند، هر چند که در تورات و انجیل کنونی نمییابیم یا اینکه ابوریه میگوید کهچون آن اخبار و روایات با مطالب موجود در تورات و انجیل هماهنگ است، این مسئله دلیل یهودی و مسیحی بودن روایت کنندگان آن است و اگر هم برخی از آن روایتها را اکنون در تورات و انجیل نمیبینیم پس آن اخبار دروغ هستند. [ما نمیدانیم در نهایت کدام رأی را میپذیرد، اما در هر حال] چنین تفکری متناقض است، از روی هوس حکم نمودن و جسارت است نه تحقیق.
(هشتم): ابوریه پس از اتمام انتقاداتی که از دانشمندان گذشته در زمینهی کوتاهی ورزیدن در پاکسازی حدیث میگیرد، برای ما قاعدهای قرار میدهد که جبران آن کوتاهی و یا غفلت گذشتگان را کرده باشد و آن قاعده هم عرضه کردن حدیث بر عقل صریح است که هر حدیث با عقل موافق بود را میپذیرد، در غیر اینصورت آن را رد میکند، واقعیت اینست که داستان عرضهی حدیث بر عقل، داستانی قدیمی است که برخی از معتزلیها به آن فراخواندند و امروز ابوریه آن را اجرا میکند و هر حدیثی را که عقلش نمیپسندد انکار میکند. خاورشناسان نیز به آن فراخواندهاند و استاد احمد امین/هم از آنان پیروی نموده است. استاد احمد امین به عنوان مثال برخی از احادیث صحیح را نیز مثال زده است که در مقابل معیار ایشان نزد عقل پذیرفتنی نیست. ما در زمینهی ادعای ایشان مبنی بر صحیح نبودن آن احادیث در میزان عقل گفتگویی داشتیم و فصلی را در این کتاب به گفتگوی با ایشان اختصاص دادهایم. امروز هم استاد ابوریه این قضیه را مطرح ساخته و عقل را میزان و معیاری اساسی برای پذیرش و انکار احادیث قرار داده است و میگوید: دانشمندان پیشین ما اگر این مسئله را میدانستند، سنت را از بسیاری ناخالصیها پاک میگرداندند.
چنین ادعایی نزد بسیاری از روشنفکران، که ابوریه بسیار به آنان اهتمام میورزد، مقبول است. اما به هنگام موشکافی مسئله، هیچ مفهومی ندارد و هیچ نتیجهای هم برای علوم شریعت در بر ندارد مگر ایجاد هرج و مرج در پذیرش و رد احادیث.
باید پرسید که آن عقل صریح مورد نظر ابوریه چیست؟ و حدود و مرز مشترک آن نزد علما چیست؟ اگر منظور او از عقل صریح امور بدیهی است که عقل میپذیرد، این مسئله در تاریخ حدیث اتفاق افتاده و امامان جرح و تعدیل، نشانههایی عقلانی برای شناخت احادیث موضوع و جعلی، مشخص کردهاند، مانند: «حدیث زمانی جعلی است که با امور بدیهی عقلی و قطعیات دینی یا تاریخی یا طبی و یا غیره مخالفت داشته باشد» بر همین اساس، دانشمندان گذشته هزاران حدیث را نفی کرده و حکم جعلی بودن را در مورد آنها صادر نمودهاند.
اما اگر منظور ابوریه این است که آن مسائل برای عقل پذیرفتنی باشد، باید گفت که غرابت یک شیء برای عقل، امری نسبی و تابع فرهنگ و فضای حاکم بر جامعه است که تحت قاعده و اندازهی ثابت و مشخصی نمیگنجد. بسیار اوقات، مسائلی برای شخصی غریب و غیر قابل باور است، اما برای دیگری کاملاً عادی است. هنوز هم افرادی در منطقهی ما هستند که برای آنها عجیب است که ماشین بدون اینکه اسبها آن را به دنبال خود بکشند، حرکت کند، در حالیکه این مسئله نزد غربیها امری عادی و مألوف شده است. یا یک عرب بیابانگرد مطالبی را که راجع به رادیو میشنید، غیر قابل باور میپنداشت و دروغی از دروغهای شهریها تلقی میکرد و برای بار اول که از درون رادیو صدایی شنید، گمان برد که شیطان از درون آن سخن میگوید، همانگونه که یک طفل گمان میکند که صدایی که از رادیو میشنود مربوط به انسانی است که در آن فرو رفته است.
البته این مسئله در اسلام جزو ثوابت است که هیچ مسئلهای در آن وجود ندارد که عقل آن را رد کند یا محال بداند، بلکه مانند همهی ادیان آسمانی در اسلام نیز اموری وجود دارد که ممکن است برای عقل عجیب و غریب باشد و نتواند آن را تصور کند. مانند مسائل مربوط به پیامبران و حشر و نشر و بهشت و جهنم. وظیفهی انسان مسلمان این است که هر گاه خبری شنید و با معیارهای عقلی هماهنگ نبود، آن را انکار کند اما در مواردی که برای عقل جای شگفتی است تأمل کند تا صدق و کذب آن برایش روشن گردد.
در اسلام سه راه برای ایجاد یقین علم وجود دارد:
۱- از طریق خبر انسان راستگو که شخص شنونده به صداقت خبر دهنده یقین دارد. مانند اخباری که از طریق خداوند، کتابهای او و یا پیامبران میرسد.
۲- از طریق تجربه و مشاهدهی عینی. البته پس از اطمینان از درستی تجربه در مواردی که تجربه پذیر و آزمایش پذیر هستند.
۳- از طریق حکم عقل، آن هم زمانی که خبری صحیح یا تجربهای قابل مشاهده نباشد. این معجزهی قرآن کریم است که این قواعد سهگانه را برای به دست آوردن علم یا یقین در این آیه گرد آورده است: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا٣٦﴾[الإسراء: ۳۶].
کمال اعجاز آیه در این است که موارد کسب جز به ترتیب آمده است یعنی ابتدا: خبر انسان راستگو (= السمع)، سپس تجربه (= البصر) آنگاه دادگاه عقلی (= فؤاد). این موارد سه گانه، عناصری هستند که منشاء هر علمی و در زندگی انسانها هیچ علمی جز از این سه طریق به دست نمیآید. قرآن هر علمی را که از غیر این سه راه به دست آید علم نمینامد، بلکه آن را ظن (یعنی غلبهی احتمال وجود یک شیء) یا وهم و یا خیال مینامد. آن دسته از متون شریعت اسلامی که مربوط به اصول عقیده است باید از طریق علم (یعنی یقین جازم مطابق با واقعیت و مستدل به دلیل) دریافت شود، مانند ایمان به خدا و صفات او، ایمان به پیامبران و ملائکه و بهشت و جهنم و آن دسته از متون شریعت که مربوط به فروع شریعت (یعنی احکام عملی) هستند، کافی است که از طریق ظن دریافت شوند، زیرا شرط علم در بسیاری از آنها تحقق نمییابد و این مسئله نزد محققین شریعت و علوم شرعی امری مسلَّم است.
احادیثی که توسط دانشمندان ما صحیح دانسته شدهاند، دارای مفاهیمی نیستند که عقل آن را نپذیرد یا محال بداند، زیرا یا مربوط به امور عقیده است، که در این صورت واجب است با قرآن هماهنگ باشد ـ زیرا قبلاً گفتیم که در قرآن چنان مسئلهای وجود ندارد که عقل آن را فاسد یا باطل یا محال بداند ـ. یا آن احادیث مربوط به احکام شرعی، از جمله عبادات، معاملات، آداب و غیر آن است، که در این صورت نیز هیچ حدیث صحیحی وجود ندارد که عقل آن را نپذیرد و یا محال بداند. یا آن احادیث مربوط به اخبار و احوال گذشتگان و عالم غیب و آسمانها و حشر و بهشت و جهنم است که تحت نظر قرار نمیگیرد، که در این موارد نیز مطلبی وجود ندارد که عقل آن را باطل بداند، هر چند ممکن است مسائلی در آنها باشد که تحت ادراک عقل نگیرد و آن را عجیب بپندارد.
پس اگر حدیثی از طریقی ثابت و قابل قبول به دست ما رسید و مفید قطع بود، اعتقاد به آن واجب است، اما اگر از طریق آن مفید ظن راجح بود [اعتقاد به آن واجب نیست] اما درشان مسلمان نیز نیست که آن را انکار کند.
بر این اساس ما بسیاری از مردم را میبینیم سکه میان آنچه عقل نمیپسندد با آنچه که عقل عجیب میداند، فرقی قائل نیستند و هر دو را مانند هم انکار میکنند. با وجود اینکه حکم به رد یک امر ناشی از محال دانستن آن و حکم عقل به غرابت یک امر ناشی از ناتوانی در درک و فهم آن است و میان امر محال با امر غیر قابل درک فرق بزرگی وجود دارد.
ما با استقراء تاریخ و پیگیری پیشرفت علمی و فکری میبینیم که بسیاری از مسائل پیچیده و غیر قابل درک برای عقل پس از مدتی به مفاهیم واضح و آشنا تبدیل شدهاند و یا بسیاری از مسائل که به عنوان حقایق معروف شده بود، پس از مدتی به خرافات تبدیل گشته است، یا آنچه که تا دیروز محال بود، امروزه یک امر واقعی است، ما در این زمینه مثالهای اندکی نداریم، زیرا در عصری زندگی میکنیم که انسان توانسته است با موشکهای خود ماه را کشف کند، و اکنون آمادهی این است که در آن و سایر سیارهها فرود آید [٩]اما اگر یک انسان قرون وسطایی یا کسی که صد سال قبل از این میزیست به چنین مسئلهای فکر میکرد، جزو دیوانگان به شمار میرفت.
کسانی که خواستار این هستند که عقل در مورد صحت و کذب احادیث حکم کند، میان امر محال با امر شگفتیآور، فرقی نمیگذارند و هر چه را که عجیب و غریب بداند، بلافاصله آن را تکذیب میکنند. این جسارت و سبک مغزی از یک سو ناشی از معزوریت آنان به عقلهایشان است و از سوی دیگر ناشی از فریب خوردن آنان در برابر حکم عقل و نیز میزان صحت حکم عقل در مواردی است که تحت حاکمیت عقل نمیگنجد.
بر این اساس ما میبینیم که آنان برای تکذیب مسائل مورد اتفاق جمهور مسلمین، بیشترین استناد آنان به احادیثی است که در مورد اخبار گذشتگان و مسائل غیبی است.
به عنوان مثال آنچه را که ابوریه به عنوان نمونهای از دروغ پردازیهای ابوهریره نقل میکند و معتقد است که جزو اسرائیلیاتی است که ابوهریره به پیامبر ص نسبت داده، در نظر میگیریم: مسلم از ابوهریره و از پیامبر صنقل میکند که: «در بهشت درختی وجود دارد که یک شخص سوارکار در سایهی آن درخت صد سال حرکت میکند».
این حدیث جزو مواردی است که ابوریه عجیب و غریب پنداشته و به طور ضمنی آن را دروغ شمرده است، زیرا جزو روایات ابوهریره است و در گمان ابوریه، ابوهریره هرچه را که از کعب یهودی شنیده به پیامبر صنسبت داده است.
شما خوانندهی گرامی میتوانید از ابوریه بپرسید که: در این حدیث چه مفهوم عجیبی وجود دارد؟ آیا به این خاطر [برای ابوریه] جای شگفتی است که در آن نام درختی بهشتی ذکر شده که شخص سوار کار میتواند به مدت صد سال در سایهی آن حرکت کند؟ آیا بهشت جزو موارد غیبی نیست؟ ایا ابوریه میتواند محتویات بهشت را بشناسد مگر از طریق جز خدا و رسول او؟ آیا در همین عالم شهادت مسائلی وجود ندارد که از عظمت و وسعت آن پرده برداشته به گونهای که شاید عقل توان تصور آن را نداشته باشد؟ آیا فضاشناسان به ما خبر نمیدهند که بزرگی خورشید بیشتر از یک میلیون برابر زمین است و همین خورشید هم یکی از میلیونها خورشید دیگری است که برخی از آنها یک میلیون برابر خورشید ما بزرگترند؟ آیا فضا شناسان به ما خبر ندادهاند که در این فضای گسترده، خورشیدهایی وجود دارد که پس از گذشت چند میلیون سال نوری هنوز نور آن به زمین نرسیده است؟ آیا عقل این امور علمی را که دانشمندان در این عصر کشف کردهاند، قبل از گزارش آن دانشمندان تصدیق میکرد؟ جای تعجب است که ابوریه چگونه باور میکند که دانشمندان، وسعت فضا را تا این حد درک کردهاند، در حالیکه در تخیل بزرگترین عقل انسانی نیز نمیگنجد؟ و از سوی دیگر سخنان پیامبری را که به وحی آسمان متصل است و علم خالق این جهان پر از شگفتی یاری میگیرد، باور نمیکند؟
صد سالی که در حدیث بیان شده به نسبت میلیونها سال نوری چه جای شگفتی دارد؟
مشکل ما با ابوریه و امثال او در استفاده یا عدم استفاده از عقل نیست، حتی مشکل ما با او بر این نیست که آیا عقل را به خدایی گرفته یا خدا را؟ بلکه این «آزاد فکرها» و «بزرگمردان شریعت شناس» قصد دارند که عقلهای خود را به همراه خدا به خدایی گیرند و آن را به غیر شریعت خدایی بسپارند.
نمونهای دیگر را بنگر که ابوریه به قصد طعنه بر ابوهریره ذکر میکند، که حدیثی است به روایت بخاری و مسلم: «بهشت و جهنم به مشاجره پرداختند. جهنم گفت: من برای متکبران و جباران آماده شدهام. بهشت نیز گفت: مرا چه شده که جز انسانهای ضعیف و افتاده کسی وارد من نمیشود؟ خداوند تعالی گفت: تو رحمت من هستی و به وسیلهی تو، هر کدام از بندگانم را که بخواهم مورد رحم قرار میدهم. آنگاه به جهنم گفت: و تو ای آتش عذاب من هستی و هر کدام از بندگانم را بخواهم به وسیلهی تو عذاب میدهم. هرکدام از شما پر خواهید گشت. اما جهنم تا زمانی که خداوند پای خود را درون ان میگذارد و جهنم [در اثر فشار] میگوید: هرگز، هرگز، پر نخواهد شد، در این حال است که جهنم پر میشود و گوشههای آن بر همدیگر میافتد [۱۰].
ما نمیدانیم دلیل منکر شدن این حدیث چیست؟
اگر دلیل آن، قرار دادن پا برای خداست، باید دانست که در قرآن، دست و چهره و چشم و آمدن برای خدا و سایر مسائل اثبات شده است. روش علما نیز در برخورد با این مسائل مشخص است. سلف امت آنها را میپذیرند اما بدون تأویل و تشبیه به بشر. معاصرین نیز، دست خدا را به قدرت تأویل میکنند، اما او را از مشابهت با بشر منزه میدانند و در هرحال عدم تشبیه خدا به بشر اساس مورد قبول همگان در این مسائل است. آنچه که در مورد ایت الفاظ قرآنی گفته میشود، در مورد الفاظ حدیث صحیح هم کاربرد دارد.
اما اگر دلیل انکار حدیث، سخن گفتن بهشت و جهنم است. باید دانست که خداوند به آسمانها و زمین چنین گفته است: ﴿ٱئۡتِيَا طَوۡعًا أَوۡ كَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَيۡنَا طَآئِعِينَ﴾[فصلت: ۱۱].
و اگر دلیل انکار یا عجیب دانستن حدیث این است که در آن گفته شده خداوند به سوی جهنم میرود در این زمینه هم باید گفت که در قرآن عمل آمدن برای خدا ثابت شده است:
﴿وَجَآءَ رَبُّكَ وَٱلۡمَلَكُ صَفّٗا صَفّٗا٢٢﴾[الفجر: ۲۲].
و نیز در قرآن کریم آمده است که خداوند به جهنم میفرماید: ﴿يَوۡمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ ٱمۡتَلَأۡتِ وَتَقُولُ هَلۡ مِن مَّزِيدٖ٣٠﴾[ق: ۳۰].
به طور کلی عقل را در مسئلهی الوهیت و صفات الوهی، را در قرار دادن نشانهی فرومایگی عقل است. در این مسئله آنان را که به عقل خویش مغرورند، اکثر دچار الحاد و بیدینی میکند، پس برای عقل همین بهتر که در چیزی بیاندیشد که توان اندیشیدن در آن را دارد. زیرا عقلی که تاکنون از شناخت رمز حیات خود انسان و تسلط بر یک دانه شن در صحرای این جهان شگفتی آور عاجز مانده است، چگونه میتواند که حقیقت خالق این هستی را دریابد؟ آیا میبینی که یک مورچه در دامنهی کوه هیمالیا زندگی میکند، اما نمیتواند بر ارتفاعات این کوه از جهت وسعت و قطر آن احاطه یابد؟
خداوند از شاعر معروف، احمد الصافی النجفی راضی باشد که این بیت را از او شنیدم:
یعترض العقل علی خالق
من بعض مخلوقاته العقل
عقل بر خالق هستی اعتراض میکند، در حالیکه خود عقل یکی از مخلوقات اوست. حال به مسئله از زاویهی دیگر مینگریم.
فرض کنیم که داور قرار دادن عقل در تشخیص صحت و کذب احادیث کاری درست باشد، اکنون میپرسیم:
آیا عقل را میخواهید داور قرار دهید؟
آیا عقل فیلسوفان را؟ در حالیکه آنان دچار اختلافند و هر فیلسوف جدید نظر فیسوفان قبل از خود را رد میکند.
یاعقل ادیبان را؟ در حالیکه بررسی این مسئله درشان آنان نیست و توجه آنان به جملات و متون نادر و حکایتها معطوف گشته است ـ خدایا ببخشایشان ـ.
یا عقل پزشکان و مهندسان و ریاضی دانان را؟ و چه ربطی میان تخصص آنان و حدیث شناسی وجود دارد؟
یا عقل خود حدیث شناسان را؟ در حالیکه شما آنان را نمیپسندید و به کودنی و ساده لوحی متهم میکنید.
یا عقل فقیهان را؟ که به مذاهب متعدد مبتلا شدهاند و در نظر شما تفکری مانند محدثین دارند.
یا عقل ملحدان و خدانپرستان را داور قرار میدهید؟ در حالیکه آنان ایمان شما به وجود خدا را نشانهی جهل و خرافه پرستی شما میدانند.
یا اینکه عقل مؤمنان خداپرست را داور قرار میدهید؟ بیائید با هم گروههای ایمان داران را بررسی کنیم:
برخی از آنان معتقدند که خدا در انسان حلول کرده و انسان نیز به خدا تبدیل گشته است!.
برخی دیگر معتقدند که روح خدا در یکی از اجساد حلول میکند و به خدا تبدیل میشود!.
گروهی دیگر معتقدند که خدا و مخلوقات او در یک وحدت کاملند!.
گروهی دیگر معتقدند که خدا دارای سه گوهر و یک ذات واحد است!.
و گروهی نیز معتقدند که واجب است گاو و موش و میمون، عبادت شوند!.
شما خواهید گفت: مامیخواهیم که عقل مؤمنانی را داور قرار دهیم که به خدای واحد معرفی شده در اسلام ایمان داشته باشند.
اکنون ما از شما میپرسیم: عقل کدام یک از مذاهب اسلامی؟
آیا عقل اهل سنت و جماعت را؟ این عقل، شیعه و معتزله را راضی نمیکند.
آیا عقل شیعه را؟ این عقل نیز اهل سنت و خوارج را خشنود نمیکند.
آیا عقل معتزله را؟ این عقل هم جمهور مسلمانان را راضی نمیکند.
پس شما کدام عقل را میپسندید؟
ابوریه [در پاسخ این سؤالات] خواهد گفت: «من عقل معتزله را میپسندم، زیرا آنان صاحبان عقل صریح و روشن هستند.
پس ما برای ابوریه مثالی از حدیث نقل میکنیم که عقل معتزلی آن را رد نموده است.
ابن قتیبه در کتاب «تاویل مختلف الحدیث» نقل میکند که از جمله موارد مورد انکار معتزله، حدیث زیر است: «ان رسول الله صتوفی و درعه مرهونه عند یهودی باصواع من شعیر» یعنی پیامبر خدا صدر حالی وفات نمود که زره ایشان در عوض چند پیمانه از جو، نزدیک یهودی گرو بود.
معتزلیها گفتهاند که این حدیث در دیدگاه عقل مردود است
[۱۱]. سپس ابن قتیبه رأی عقلی آنان را شرح میدهد و با دلایل بسیار سادهی عقلی آن را رد میکند.
حال ابوریه و امثال او چه نظری راجع به انکار عقلی معتزله بر این حدیث دارند؟ با وجود اینکه ابن قتیبه تمام نظرات عقلی آنان را رد احادیث را پیگیری نموده و با پاسخهای موفق در اکثر موارد، آن نظرات را رد نموده است. بنده اکنون مثالی برای ناموفق بودن ابوریه در پاسخ گویی مقبول و معقول به یک حدیث را ذکر میکنم. مثالی که مورد گفتگو و اختلاف میان عقل ابن قتیبهی محدث و عقل فلان معتزلی است.
ابن قتیبه میگوید:
معتزلیها میگویند: شما حدیثی را از پیامبر صنقل کردهاید که آخر آن اولش را فاسد میکند: «اذا قام احدکم من منامه فلا یغمس یده فی الاناء حتی یغسلها ثلاثا، فان احدکم لا تدری این باتت یده». یعنی: «هرگاه یکی از شما از خواب بیدار شد، دست خود را داخل ظرف نکند، تااینکه آن را سه بار میشوید، زیرا او نمیداند که شب، هنگام خواب دستش کجا بوده است».
معتزله میگویند، اگر جملهی آخر حدیث «فَإِنَّهُ لاَ يَدْرِى أَيْنَ بَاتَتْ يَدُهُ» نبود، این حدیث مقبول میبود، زیرا همهی ما میدانیم که شب هنگام، دست ما کجا بوده است و دستان ما به همراه جسم و پا و گوش و بینی و سایر اعضای بدن ما بوده است. حداکثر مسئله این است که دست ما با عورت برخورد کند. در حالیکه اگر مردی در بیداری آلت خود را لمس کند، طهارت او را از بین نمیبرد، تا چه رسد به اینکه فرد در حال خواب باشد. و خداوند نیز مردم به خاطر نادانستهها مؤاخذه نمیکند، شخص خوابیده ممکن است سخنان بیهوده گوید و در حال خواب زن خود را طلاق دهد یا کافر شود و یا افترا زندگینامه، اما نه در احکام دنیا و نه در احکام قیامت مورد مؤاخذه قرار نمیگیرد. ابن قتیبه این سخنان را اینگونه پاسخ میگوید: «ما میگوییم: چنین شخصی با این دیدگاه، چیزی را فهمیده و چند چیز را درک نکرده. آری او دانسته که بسیاری از فقهاء وضو را پس از لمس آلت جنسی در خواب و بیداری واجب میدانند، و دلیل آنها همین حدیث و حدیث دیگر است که فرمود: «من مس فرجه فلیتوضا» (هر کس آلت جنسی خود را لمس نمود، وضو بگیرد). هرچند که ما چنین رأی نداریم و منظور از وضوی پس از لمس، شستن دستهاست، زیرا آلت انسانها محل خروج نواقض وضو و نجاسات است.
ابن قتیبه در ادامه میگوید: اکنون که دانستیم منظور از وضوی پس از لمس آلت، شستشوی دستهاست، روشن میگردد که رسول خدا ص فرد بیدار شده از خواب را به شستشوی دستها امر نموده، قبل از اینکه آن را وارد ظروف گرداند، زیرا نمیداند که موقع خواب، دستان او به کجا برخورد نمودهاند. شاید به عقب و یا جلوی بدن او برخورد نموده و آلوده شده باشد. وشخص در حال خواب از این ایمن نیست که دستش با نجاستها برخورد کند... و در حدیث نام شخص خوابیده آمده زیرا ممکن است دست او با آن نجاستها برخورد کن و خود او هم احساس نکند، اما شخص بیدار به محض تماس دست او با هر چیز نجس، آن را قبل از استفاده از ظروف یا غذا خوردن و یا دست دادن با دیگران میشوید»
[۱۲].
این مقایسهای بود میان عقل صریح معتزلی و عقل ضعیف یک محدث.
اضافه میکنم که اصول بهداشت جهانی، عقل پزشکی را در این مسئله مؤید عقل محدث میگرداند نه عقل محدث.
خلاصهی کلام اینکه پیشوایان حدیث و فقهای مسلمان، عقول خود را در زمینهی تصحیح احادیث باطل و بیعمل نگذاشتهاند، بلکه آن را در همان حدی که واجب است به حکم شرع و به حکم عاقلان غیر مغرور به عقل خود، متوقف شود، متوقف نمودهاند.
بنده در پایان، نظر خود را نسبت به ابوریه اظهای میدارم و خدا میداند که قصدم ضایع نمودن حق او نیست.
اول: من تلاش میکنم که ادعای مؤلف را در ابتدا و انتهای کتاب باورکنم که قصد او از طرح بحثها، دفاع از سنت رسول خدا صودفاع از بانگ دین است در برابر هجوم کذابان و سایر دشمنان. زیرا برای من جایز نیست که در مورد نیت و هدف او داوری کنم و ادهای حسن نیت او را زیر سوال برم. اما به نظر من او در کنار این نیات، تمایلات نفسانی خویش را نیز اعمال نموده و بحث را با انگیزهی این تمایلات نفسانی آغاز نموده است. زیرا اگر کار او دور از این تمایلات بود، نتیجهی تحقیق او چیزی دیگر میبود.
دوم: او از دشواریهای کار و سختیهایی که در مسیر تحقیق و پیگیری کتابها و جستجوی اخبار و روایات در طول چندین سال به آن دچار گشته سخن میگوید. و بدون شک تلاش هر دانشمندی در زمینهی بحث و جستجوی علمی شایستهی تشکر و قدردانی است. اما او با وجود این تلاشهای همهی دانشمندان اهل سنت را از زمان اصحاب پیامبر صتا امروز انکار میکند. انکار او از این جهت است که آنان را به خاطر کوتاهی سرزنش میکند. و نیز از این جهت که تلاشهای آنان را در زمینهی شناخت احدیث مدرج، مضطرب، شاز و معلل ـ که خود جزو مفاخر بیداری علمی در میدان این علم است ـ را راهی برای ایجاد شک در حدیث میداند نه اطمینان به حدیث. آری او تلاشهای همهی این دانشمندان را در طول سیزده قرن و بیشتر ـ که تلاشی بینظیر و بیهمتاست و هیچیک از ملتها یک دهم آن را انجام ندادهاند ـ جای پند و عبرت میداند، اما تلاش چند سالهی او که در شهر خودش انجام داده و ورق چند کتاب را زیر و روکرده و سختی فصل بندی یک کتاب کوچک را بر خود هموار کرده را شایستهی آن میداند که به وسیلهی آن بر دانش و اهل فرهنگ و بر محققین مسائل دینی منت بگذارد. و از خداوند اجر و پاداش آن را بخواهد. آیا چنین تلاشی در کنار تلاشهای آن دانشمندان که هر کدام مایلها را طی میکردند و شبها در زیر نور شمعها بیدار میماندند، قابل مقایسه است؟ با وجود اینکه هیچکدام از تلاشهای خود را وسیلهی منت گذاردن بر مسلمانان قرار نداده و فقط رضای خدا را جستجو نمودهاند. آیا شناخت درست آنان این است که شخصی مثل ابوریه آنان را متهم به کوتاهی و غفلت کند؟ چون واجب بود که هزار سال پیش کتابی مانند کتاب ابوریه تألیف کنند؟!!... اگر خوانندهی کتاب ابوریه توان پاسخگویی دارد، پاسخ گوید.
سوم: او کتب خود را اینگونه وصف میکند که: «این کتاب تحقیقی فراگیر و مبتنی بر قواعد تحقیق علمی است و در موضوع خود اولین است که کسی بر این روش، کتابی تألیف نکرده...» و میگوید: «مخصوصاً اینکه این کتاب در گذشتهی خود نمونهای ندارد که ما آن را جستجو کنیم و راهی نیز نیست که کسی آن را هموار نموده باشد تا ما آن را پیگیری کنیم و بر آن مسیر حرکت کنیم» و واجب بود که طی هزار سال گذشته، چنین کتابی تألیف میشد.
در حالیکه ما میدانیم یکی از بارزترین صفات یک عالم تواضع است و زشتترین صفت او در نزد خدا و مردم، تفاخر او به علم و تلاش خود است و از قواعد شریعت اسلام این است که تفاخر انسان به علمش موجب نابودی اجر آن میگردد و این مسئله جزو اخلاق دانشمندانماست که در مقدمهی کتابهای خود به احتمال خطا و لغزش اعتراف میکنند و از هر کس که آن خطاها را دریابد خواستار اصلاح و استغفار برای مؤلف آن هستند.
البته بنده درصدد این نیستم که از ماهیت ستایش ابوریه از کتابش از جهت روانشناسی سخن گویم، زیرا طبق گفتهی خود او به تحلیلهای روانشناسی نیز آشنایی دارد! اما من در اینجا جملهای از ابن عطاءالله اسکندی /میکنم: «همنشینی با انسان جاهلی که مبتلا به خود ستایی نیست برای تو بهتر از همنشینی با دانشمندی است که از خود راضی است، این چه علمی است که شخص عالم را از خود راضی کرده و این چه جهلی است که شخص جاهل را از خود ستایی نجات داده است؟»
[۱۳].
چهارم: او با کسانی که در آینده مسئولیت رد کردن مطالب کتاب را به عهده خواهند گرفت، شدید و بد رفتار است و در مورد آنان میگوید: «احتمالاً در آینده افرادی بر علیه من اقدام به رویارویی میکنند، افرادی که دارای افکار گندیده و عقلهای خشکیده هستند». او در پایان کتابش پس از تفاخر به تلاشهای خود میگوید: «و به وسیلهی آن سینههای «حشویهها»، شیوخ جهل و یاران کتاب مقدس تنگ شود، کسانی که از فرود آمدن تازیانهی حق بر علم نیرنگ خود میترسند و از کساد بازار کالای ناچیز گندیدهی خود به وسیلهی آن اموال مردم را میخورند، در هراسند که نور علم صحیح، نیرنگ آنان را کشف کند و پرتو حجت کامل، پرده از آن بدرد. البته این مسئله مورد توجه ما نیست، زیرا امثال این افراد برای ما خطری ندارند و در حساب ما بیقدر و وزن هستند».
شما خواننده گرامی در پیگیری ما از بحث او، نوشتههایی را خواهید دید که او دربارهی صحابی گرانقدر، ابوهریره س، تحریر کرده و با الفاظ زشت و زننده و نفرت آور ـ که مردم عوام نیز از به کارگیری آن امتناع میکنندـ او را ووصف نموده است و الفاظی که حتی خاورشناسان یهودی و مسیحی نیز مثل آن را دربارهی ابوهریره نگفتهاند!!.
من نمیدانم که آیا این هم جزو قواعد تحقیق علمی بینظیر و بیسابقه این است که فرد مدعی علم و دانش بیادب و زشت گو باشد و بر علیه کسانی که دربرگیرندهی تاریخ او هستند یا درآینده مسئولیت انتقاد بر او را برعهده میگیرد، هجومی چنان زشت داشته باشد؟
اما من این را میدانم که رسول خدا صفرموده است که «حیا جزو ایمان است و [صاحب] ایمان در بهشت است. اما بدگویی جزو جفاست و جفا هم در آتش».
البته اگر تردید ابوریه و طعن او بر این حدیث هم به خاطر اینکه از روایتهای ابوهریره است، جاری شود، پس حدیث دیگری را روایت میکنم که زیدبن طلحه بن رکانه از پیامبر صنقل میکند که: «هر دینی دارای اخلاقی است و اخلاق اسلام حیاء است».
اما بعد، این مقدمه یک تعلیق مختصر بود بر کتاب ابوریه. البته دوست داشتم که یک تعلیق مفصل بر آن مینوشتم، اما بیماری من که مخصوصاً هنگام نوشتن این مقدمه شدت یافت مرا وادار نمود که به همین مقدار بسنده کنم و به حقایق ثابت نزد علماء که در تاریخ سنت و تدوین آن بیان کردهام، اکتفا کنم. که آن مطالب ردی واضح بر اباطیلی است که در کتاب ابوریه آمده است. البته کتابهایی که از جانب برخی از دانشمندان فاضل نیز در این زمینه چاپ شده است
[۱۴]مرا از تفصیل بینیاز کرد.
از خداوند تمنا دارم که ما را به سوی حقیقت رهنمود سازد و بر آن ثابت گرداند و از خطا و اشتباه محفوظمان داشته و راه رشد و هدایت را برای ما مهیا سازد.
دمشق
۱۵ شعبان ۱۳٧٩ ھ
۱۲ فوریهی ۱٩۶۰ م
دکتر مصطفی سباعی
رئیس بخش فقه اسلامی و مذاهب آن در دانشگاه دمشق
و استاد احوال شخصیه در دانشکدههای «الشریعه» و «الحقوق»
[۲] در قاهره، مجله «الفتح» که توسط استاد بزرگ محی الدین خطیب اداره میشد و در دمشق مجله «المسلمون».
[۳] «شعوبیه» اسم فرقهای است که در بطن اولیهی امت اسلامی تشکیل شد که برتری و امتیاز اعراب را بر دیگران پذیرفت. نقل از فرهنگ عربی ـ فارسی، آذرتاش آذرنوش، مترجم.
[۴] این مطلب مربوط به مقدمه چاپ اول کتاب و زمانی است که من آن کتاب را در اختیار نداشتم. اما به هنگام چاپ دوم کتاب خویش به کتاب «عبدالحسین» نیز دست یافتم و پس از مطالعهی آن همه مطالبی که در این مقدمهی چاپ اول گفته بودم و بیشتر از آن هم برایم ثابت شد. عبدالحسین در نهایت چنین نتیجه میگیرد که ابو هریره سمنافق و کافر بوده و پیامبر صهم قبلاً در باره او خبر داده که جهنمی است ! ابوریه نیز پس از چاپ کتاب عبدالحسین از آن تقدیر میکند و مؤلف آن را ستایش میکند که این کار نشان از این دارد که با نتیجهگیری عبدالحسین کاملاً هماهنگ و موافق است... از اینکه دچار رسوایی و بد عاقبتی شویم به خدا پناه میبریم...
[۵] این مطلب مربوط به چاپ اول کتاب است که مؤلف این مقدمه را برای آن نوشته است و اکنون «ماسینیون» سالهاست که جزو مردگان است..
[۶] این مرحله «عالمیه» نام دارد، درجهای که الأزهر مصر و دانشگاه قرویین تونس به علم آموختگان خود میدهند. برگرفته از فرهنگ فارسی ـ عربی، آذرنوش (مترجم).
[٧] امام محمد عبده در همان وقت جواب مشهور خود را برای رد این بیانات اعلام فرمود.
[۸] برگرفته از کتاب «حضاره العرب» ترجمهی ادیب بزرگ، استاد «عادل زعیتر» /چ دوم ص ۶۸۸ و ۶٩۰.
[٩] مسئله پس از وفات مؤلف، تحقق یافت.
[۱۰] به روایت بخاری و مسلم، ج ۸، ص ۱۲۲ به شرح ابن حجر و مسلم، ج ۱٧ ص ۱۸۰، به شرح نووی.
[۱۱] کتاب «تاویل مختلف الحدیث» ابن قتیبه ص ۱٧۶.
[۱۲] برگرفته از کتاب «تأویل مختلف الحدیث»، ص ۱۶۰ و ص ۱۶۲. با اندکی اختصار. قابل ملاحظه است که معتزله از حدیث چنین فهمیدهاند که دست شخص خواب آلود نجس است، و این سوء برداشت است. زیرا امر پیامبر به خاطر نجاست دست نیست بلکه به خاطر احتیاط در نظافت آن است زیرا احتمال دارد در هنگام خواب، برخی از نقاط نجس بدن را لمس کرده و آلوده شده باشد. و چنین مسئلهای در سایر اعضای بدن مانند گوش و بینی و چشم احتمال نمیرود چون این اعضاء وسیله لمس و مالش نیستند. پس [شخص دقیق] در برداشت صاحبان عقل صریح تأمل کند که میان دست و بینی و چشم در این زمینه فرقی قائل نیستند!!.
[۱۳] منظور اینست که برای چنین فردی جهل به حساب آمده و در حقیقت علم است و برعکس. مترجم.
[۱۴] در زمینه رد کتاب ابوریه دو کتاب چاپ شده است ـ اول: کتاب «ظلمات ابی ریه امام اضواء السنة المحمدیة» اثر استاد محمد عبدالرزاق حمزه، که کتاب ارزشمندی است اما من آرزو داشتم که خالی از الفاظ زشت میبود. دوم: کتاب «الانوار الکاشفه لما فی کتاب اضواء السنة من الزلل والتضلیل والمجازفه» اثر دانشمند محقق، شیخ عبدالرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی. که بنده حدود چند ماه است از هر دو کتاب آگاه شدهام. خداوند پاداش خیرشان دهد.