دلایل حجیت خبر آحاد:
امام شافعی /در کتاب «الرساله» [۲۱۵]تحت عنوان «حجت در اثبات خبر واحد» میفرماید: اگر کسی بگوید دلیل اثبات خبر واحد را با نص خبر یا آن چه بر نص آن دلالت کند و یا اجماعی در این زمینه ذکر کن پس به او میگویم:
۱- سفیان از عبدالملک بن عمیر از عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعود از پدرش، روایت میکند که پیامبر صفرمود «خداوند بندهای که سخنان مرا بشنود پس آن را حفظ کند و از آن آگاهی یابد و به آن عمل کند، سرزنده گرداند پس چه بسا حامل فقهی که فقیه نیست و چه بسا حامل فقهی که آن را برای فقیهتر از خود نقل مینماید چون قلب مسلمان بر سه چیز بسته نمیشود: ۱- اخلاص علم برای خدا ۲- نصیحت برای مسلمانان ۳- همراهی با جماعت مسلمین، زیرا دعای جماعت مسلمانان آنها را از پشت سر محافظت میکند.
پس وقتی رسول الله صخواسته است که سخنان ایشان شنیده و حفظ شود و به طور شایسته ادا گردد – و همهی این موارد لازم است – دلالت دارد بر این مسأله که ایشان به ادای چیزی دستور نمیدهد مگر اینکه دلیلی برای انجام آن متوجه کسی شود که باید به ان اقدام کند، زیرا تنها مواردی از پیامبر صنقل میشود که یا حلالی است برای انجام شدن یا حرامی که از ان اجتناب میشود، یا حدی که اقامه میگردد، یا مالی که گرفته یا بخشیده میشود، و یا نصیحتی که در مورد مصلحتی دینی یا دنیایی صورت میگیرد، در حالیکه دلالت دارد بر اینکه گاهی غیر فقیهی است که حامل فقه است و تنها حافظ آن است و در آن فقیه نشده است، و رسول اکرم صامر فرموده به لزوم همراهی با جماعت مسلمین و از آنچه به آن احتجاج کرده است آن است که اگر خدا بخواهد پیروی از اجماع آنان لازم است.
۲- سفیان نقل کرده که گفت: سالم پدر النضر گفت: از عبیدالله بن ابی رافع شنیدم که از پدرش نقل کرد و گفت: پیامبر صفرمود: «نبینم کسی از شما را که تکیه داده بر تختش [جایگاهش]، آنگاه دستوری از ما در مورد نهی از عملی یا امر به کاری به او میرسد، سپس میگوید نمیدانم! آنچه در قرآن بیابیم بر ایمان کفایت میکند». ابن عینه میگوید: محمد بن منکدر از پیامبر صحدیث مرسلی را به همان گونه روایت کرده است، پس در صورت ثبوت خبر از جانب پیامبر و آگاهی آنها به آن حدیث لازم است به آن عمل کنند هر چند نصی قرآنی در ارتباط با آن موجود نبا شد زیرا وجود نص در مورد آن خود موضوعی جدا از این مبحث است.
۳- امام مالک از زید بن اسلم از عطاء بن یسار روایت میکند: مردی در حالت روزه همسرش را بوسید پس از این کار خود بسیار نگران شد در نتیجه همسرش را فرستاد تا دربارهی حکم این عمل سؤال کند او هم به نزد ام المؤمنین ام سلمه رفت و او را از جریان با خبر کرد، پس ام سلمه گفت: پیامبر هم در حالت روزه [همسرانش را] میبوسد. آن نزد همسرش برگشت و او را از این جریان با خبر کرد مرد بدتر نگران شد و گفت: ما همانند پیامبر صنیستم زیرا خدا آنچه را خواسته بر او حلال کرده است. پس همسرش دوباره به نزد ام سلمه بازگشت اما این بار هم پیامبر در منزل بود. پس پیامبر صفرمود: چه مشکلی برای این زن پیش آمده است؟ ام سلمه هم ایشان را از جریان با خبر کرد. رسول الله صبه ام سلمه گفت: آیا به او خبر دادی که من هم آن کار را میکنم؟ ام سلمه گفت: من او را از عمل شما آگاه کردم و او هم به نزد همسرش برگشت ولی او بدتر نگران شد و گفت: ما که مانند پیامبر صنیستیم زیرا خداوند آنچه را او خواسته برای او حلال فرموده است، پس پیامبر ص، خشمگین شد و گفت: «به خدا سوگند من از خداوند بیشتر از شما میترسم و به حدود او از شما آگاه ترم» [۲۱۶]من از افرادی شنیده بودم که این حدیث متصل است ولی اسم او را به خاطر ندارم.
امام شافعی در مورد این سخن پیامبر صمیفرماید: جمله پیامبر صبه حضرت ام سلمه (آیا به او گفتی من هم آن کار را میکنم) دلالت دارد که روایت ام سلمه از ایشان از آن اخباری است که قبول آن جایز است زیرا وقتی پیامبر صبه ام سلمه دستور میدهد که از ایشان سخنی را برساند دلالت دارد بر اینکه آن سخن برای فردی که فرمایش پیامبر صبه او میرسد که از ایشان سخنی را برساند دلالت دارد بر اینکه آن سخن برای فردی که فرمایش پیامبر صبه او میرسد حجت است. پس این چنین خبر همسرش اگر در نظر ایشان صادق باشد حجت است.
۴- امام مالک از عبدالله بن دینار و او از ابن عمر روایت میکند: به هنگام نماز صبح مسلمانان در منطقهی قبا بودند که شخصی نزد آنها آمد و گفت: «براستی آیاتی از قرآن بر پیامبر صنازل شد و به ایشان فرمان داده شد که به طرف کعبه روی بیاورد پس شما هم روی بیاورید» این در حالی است که آنها رو به بیت المقدس نماز میخواندند به طرف کعبه چرخید ند. اهل قبا هم از پیشتازان و فقیهان انصار بودند، در حالیکه رو به قبلهای بودهاند که خداوند استقبال آن را بر ایشان واجب نموده بود و آنها رو کردن به قبلهای که خداوند بر آنها واجب کرده بود را رها نمیکردند مگر با اقامهی دلیلی قاطع، در حالی آنان پیامبر صرا ندیده بودند و کلام خداوند در مورد تغییر قبله هم به گوش آنها نرسیده بود، بلکه از طریق خبری که از طریق خبری که از جانب رسول الله نقل شد به فرمانبرداری قرآن و سنت پیامبرش صروی آوردند، در حالیکه این خبر به طور عام هم برای آنها روایت نشد و فقط از راه همان خبر واحد بود- البته آن شخص نزد آنان صادق بود - که از واجب شرعی خود به سبب خبر همان مرد از جانب رسول خدا صقبلهی خود را تغییر دادند، و قطعاًٌ اصحاب چنین کاری را نمیکردند - إن شاءالله - مگر با آگاهی از اینکه چنین خبری میتواند حجت باشد، البته وقتی که راوی صادق آن را روایت کند. و [یاران پیامبر ص] این چنین کار مهمی را در مورد ایشان انجام نمیدادند مگر این که میدانستهاند پیامبر صچنین سخنی را گفته است در غیر این صورت در مورد کاری که انجام داده بودند حتماً پیامبر را در جریان میگذاشتند، و اگر آن خبر واحد که اصحاب در مورد تغییر قبله از پیامبر صپذیرفتند فقط حکم جواز را داشت - در حالی که واجب بود - حتماً پیامبر صبه آنان این گونه میفرمود: شما خودتان دارای قبله بودید، پس شایسته نبود آن را ترک کنید مگر پس از کسب علم و آگاهی که از جانب من به شما برسد و حجتی برشما باشد و یا اعلام عامی از سوی ما یا روایت و نقل بیشتر از یک نفر[پس وقتی پیامبر هیچکدام از ایم موارد را مطرح نفرمودهاند دلیل است بر اینکه خبر آحاد از راوی صادق حجت است. م]
۵- امام مالک از اسحاق بن عبدالله بن ابی طلحه از انس بن مالک روایت میکند که گفت: (من در حال دادن شراب انگور و خرما به ابو طلحه و ابو عبیده بن جراح و اُبی بن کعب بودم که در آن موقع شخصی نزد آنها آمد و گفت: به راستی که خوردن شراب حرام شده است. پس ابو طلحه گفت: ای انس بلند شو و این کوزهی شراب را بشکن، پس من هم بلند شدم و به سوی هونی که داشتیم رفتم و با انتهای آن به کوزه ضربه زدم تا شکسته شد» و این اصحاب به لحاظ علم و آگاهی و داشتن مکانت بالا و هم صحبتی در نزد پیامبر صدر حدی بودهاند که هیچ عالمی آن را انکار نمیکند و در حالیکه آنها فکر میکردند که شراب حلال است و در حال نوشیدن آن بودند شخصی به نزد آنها رفت و اعلام کرد که شراب حرام شده است، آنگاه ابو طلحه دستور داد - در حالیکه صاحب کوزهی شراب او بود - تا کوزه را بشکند، و نه او نه هیچکدام از آنها به هیچ وجه نگفت: تا وقتی که پیامبر را دیدار نکنیم هر چند ایشان جایگاه بزرگی نزد ما دارند و یا خبر عامی به ما نرسد ما به حلال بودن شراب معتقدیم. و اصحاب پیامبر صهم به گونهای نبودهاند که اصراف کنند و یا حلالی را بریزند [اگر گفته شود شاید آنها همین طوری کوزهی شراب را شکستهاند. م] و طوری هم نبودند در مورد آنچه انجامک میدهند سخنان پیامبر را رها کنند و پیامبر صهم اگر میدید آنها (اصحاب) براساس خبر واحد چیزی را پذیرفتهاند که نفعی برای آنها ندارد حتماً آنان را از پذیرفتن آن نهی میفرمود [۲۱٧].
۶- پیامبر صبه فردی دستور داد تا شب را همراه زنی که همسرش او را به زنا متهم کرده بود سپری کند [و گفت] «اگر به زنا اعتراف نمود او را رجم میکنم» پس زن هنگامی که صبح شد اعتراف کرد و پیامبر صنیز او را رجم نمود. این حدیث را امام مالک و سفیان از زهری از عبیدالله بن عبدالله از ابو هریره و زید بن خالد از پیامبر صروایت کردهاند.
٧- عبدالعزیز از ابن الهاد از عبدالله بن ابی سلمه از عمر و بن سلیم الزرقی از مادرش روایت میکند که گفت: هنگامی که در «منی» بودیم در آن هنگام علی بن ابی طالب سوار بر شترش میگفت: پیامبر خدا میفرماید: «این روزها هنگام خوردن و آشامیدن است پس هیچیک از آنها روزه نگیرد و در حالیکه حضرت به دنبال مردم میگشت و سوار بر شترش بود در میان آنها با صدای بلند دستور پیامبر صرا اعلام میکرد» و وقتی پیامبر صفردی صادق را برای ابلاغ نهی خویش مأمور میکرد تمام کسانی که این نهی پیامبر صبه آنها میرسید لازم بود به آن عمل نماید و البته تمام آنها فرستادهی پیامبرصرا تصدیق میکردند.[پس معلوم میشود. م] در حالیکه حجاج فراوانی همراه ایشان بودند و میتوانست خود به طور مستقیم با آنها سخن بگوید یا از میان آنها افراد زیادی را برای ابلاغ نهی خود بفرستد اما تنها شخصی را فرستاد که او را به عنوان فردی صادق میشناختند: و برای امر و دستور هم اگر شخصی را به سوی اصحابش گسیل میکرد حجت بر آنها با همان فرد تمام میشد پس با این وصف وقتی دانستیم پیامبر صمیتوانست جماعتی را برای ابلاغ امر یا نهی خویش بفرستد اما این کار را نکرد، نتیجه میگیریم استناد به خبر واحد برای کسانی که بعد از پیامبر صمیآیند، نسبت به افراد هم عصر ایشان از اولویت بیشتری برخوردار است زیرا اصحاب پیامبر صهم میتوانستند از بیانات مستقیم ایشان وهم از خبر جمعی افراد بهره مند شوند ولی این امر برای افراد پس از پیامبر صامکان ندارد.
۸- سفیان از عمر وبن دینار از عمر و بن عبدالله بن صفوان از دایهی او که به او یزید بن شیبان گفته میشود روایت میکند که گفت (ما در عرفه در جایگاه خویش (موقف [۲۱۸]) بوده که عمر و ما را از موقف امام بسیار دور میشاخت) پس در آن هنگام فرزند مربع انصاری به نزد ما آمد و گفت: من فرستادهی رسول خدا هستم به شما فرمان میدهد که مناسک و عبادات خود را ادامه دهید چون شما این سنت را از ابراهیم علیه السلام به ارث بردهاید [و بر سنت او هستید.م].
٩- پیامبر صدر سال ٩ هجرت حضرت ابوبکر را به عنوان امیر الحاج همراه حاجیانی که از سرزمینهای مختلف و قبایل گوناگونی بودند به مکه فرستاد و ایشان شعائر و مناسک حج را بر ایشاان اجرا میکرد و دستورات پیامبر صرا در مورد مسائلی که به نفع آنها یا به ضرر آنها اعلام مینمود.
۱۰- و پیامبر صدر همان سال نهم هجرت حضرت علی سرا فرستاد تا در روز قربانی کردن [٩ ذی الحجه] و در جمع حاجیان آیاتی از سورهی توبه (براءه) را بر ایشان بخواند و به طور یکسان قرار داد و پیمانهای قبایل را ملغی اعلام کند [جز آن قبایلی که در آیات سورهی توبه استثناء شدهاند. م] و مدتی را برای آنها قرار داد [چهار ماه] و آنها را از اموری که قران و پیامبرصاعلام کرده بودند نهی کرد، و حضرت ابوبکر و عمر در نزد اهل مکه به فضیلت و دینداری و صداقت معروف بودند و اگر چه در بین حجاج بودهاند کسانی که آندو و یا یکی از آنها را نشناختهاند. ولی از میان همان حاجیان کسانی بودهاند که صداقت و فضیلت آنها را نقل کردهاند. و به خواست خدا پیامبر صهم تنها کسانی را برای این نوع امر فرستاده ا ست که با سخنان آن فرد حجت بر کسانی که به سوی ایشان رفتهاند تمام شده است
۱۱- به تحقیق پیامبرصکارگذارانی را بطور پراکنده برای نواحی گوناگون فرستاده است که ما اسامی آنها و مناطقی که بسوی آن گسیل شدهاند را نمیدانم، [مثلاً] قیس بن عاصم، وزبرقاق بن بدر و ابن نویره را به خاطر تصدیق آنها از جانب اقوامشان به سوی آنها فرستاده است، و هیأتی بحرینی به سوی پیامبر صو اصحاب ایشان در شهر مدینه رفتند و افرادی که با پیامبر صبودهاند را شناختند پیامبر صهم سعید بن عاص را برای تعلیم آنها فرستاد، و نیز معاذ بن جبل را به یمن روانه کرد و به او دستور داد همراه کسانی که از او اطاعت میکنند با آنهایی که نافرمانی مینمایند بجنگد و واجبات الهی را به آنها بیاموزد و آنها نیز به سبب شناخت معاذ و اعتمادشان به منزلت و صداقت او آنچه را برایشان واجب بود به او پرداخت میکردند، و هر کسی را که پیامبر صبه عنوان والی مأمور میساخت موظف بود از کسانی که بر آنها ولایت داشت واجبات الهی را بگیرد، و از میان ما کسیکه به صدق و راستی شناخته شده است نمیتوان فردی را یافت که بگوید: تو در بیان این دیدگاه تنهایی و این به زیان تو است که از سخنان ما چیزی را بگیری که از پیامبر صنشنیدهایم و آنگاه آن را علیه ما به کار بگیری، و گمان نمیکنم آنهایی که پیامبر صبه مناطق گوناگون فرستاده است در میان آن نواحی به صداقت و راستی شهرت داشتهاند بلکه این تنها چیزی است که تو آنها را به آن توصیف کردهای و با عنایت به این توصیف بوده که آنها را برای کسانی که به سوی ایشان رفتهاند حجت دانسته ای.
۱۲- با همین مضمون میتوان به فرماندهان سریههایی که پیامبر صمیفرستاد میتوان اشاره کرد، [مثلا] پیامبر صوقتی سپاه مؤته را فرستاد زید بن حارثه را به عنوان فرماندهی آنان انتخاب کرد و فرمود: اگر زید شهید شد جعفر بن ابی طالب و اگر او هم شهید شد پس عبدالله بن رواحه فرماندهی را بر عهده بگیرد، و ابن أنیس را به تنها در رأس یک سریه روانه کرد، و تمام فرماندهان سریهها در میان سپاهشان دارای حکم بودند زیرا بر آنها واجب بود کسیکه دعوت اسلام به او نرسیده، او را دعوت کنند و با هر که جنگ نمودن حلال و جایز بود بجنگند و این امر در مورد هر والی و سریهای که فرستاده میشد صدق میکرد و امکان نداشت پیامبر صهمزمان دو والی یا سه یا چهار یا بیشتر را به منطقهای بفرستد
۱۳- و پیامبر صدر یک زمان دوازده نماینده را به سوی دوازده پادشاه روانه نمود تا آنها را به دین اسلام دعوت کنند و این نمایندهها تنها به سوی کسانی فرستاده میشدند که دعوت اسلام به آنها رسیده بود، و در دعوت نامه اقامهی حجت نیز شده بود و پیامبر صدر دعوت نامههای ارسالی، بسوی پادشاهان دلایلی [مثل مهر ایشان و...] مبنی بر اینکه آنها را ایشان نوشته است درج میکردند، و گاهی در مورد آنها [سفیران] تحقیقی صورت میداد، همان گونه که در مورد فرمانروایان تحقیق میکرد تا بلکه از کسانی باشند که در میان اقوامشان شناخته شده هستند، و مثلا پیامبر صدحیه را به منطقهای فرستاد که در آن شناخته شده بود، و اگر پادشاه فرستادهی پیامبر را نمیشناخت بر او لازم بود کسب آگاهی کند تا بداند - که پیامبر صاو را فرستاده است تا تردیش را [پادشاه] در مورد بعثت پیامبر صبر طرف نماید و بر نمایندهی پیامبر هم واجب بود تا زمانی که پادشاه شک و تردیدش بر طرف میشد در آن جا بماند.
۱۴- پیامبر صبه شیوهی امر و نهی دستوراتش را برای والیان نمیفرستاد، اما با این حال هیچیک از آنها از فرمانش سرپیچی نمیکردند، و اگر پیامبرصفرستادهای را به نزد مرد میفرستاد حتماً در نظر آنها صادق و راستگو تلقی میشد، و هر گاه پادشاه [یا قومی که پیامبر برایش نماینده فرستاده بود] در پی صداقت پیامبر بود حتماً پس از تحقیق او را صادق مییافت، و اگر هم به خاطر تغییر متن نامه، یا کوتاهی نمودن نماینده [هنگام ابلاغ] در نامه دچار شک میشد بر او واجب بود [فرد یا قوم] در مورد آنچه تردید دارد، تحقیق کند، تا برایش ثابت میشد که این نماینده حامل دستور پیامبر صاست.
۱۵- و نامههای خلفا و کار گزاران پس از پیامبر صهم این چنین بود، و آنچه مسلمانان بر آن اجماع کردهاند این است که باید خلیفه، قاضی، فرمانروا و امام یکی باشد. به همین سبب پس از فوت پیامبر ص حضرت ابوبکر سرا به عنوان خلیفه انتخاب کردند و حضرت عمر سهم جانشین حضرت ابوبکر شد و عمر بن خطاب هم شورایی را برگزید تا به یک نفر به عنوان خلیفه رأی بدهند [و آنها هم پس از مشورت با مردم و تبادل نظر با هم] در نتیجه عبدالرحمن بن عوف، عثمان بن عفان را برای بیعت با او برگزید.
۱۶- [و باز میتوان] گفت: والیانی که قاضی هم بودند در میان مردم قضاوت میکردند و احکام صادرهی آنها هم اجرا میشد، و آنها حدود را هم اقامه مینمودند، و کسانی هم که پس از آنها میآمدند دستوراتشان را اجرا میکردند، در حالیکه این دستورات از طریق نقل و اخبار به آنها رسیده بود.
پس در آنچه از سنت پیامبر صو اجماع مسلمانان بیان کردم دلالت دارد بر اینکه در بین اقامه شهادت و بودن خبر و روایت و دادن حکم و داوری تفاوت وجود دارد، مگر نه اینکه حکم قاضی به نفع مردی و ضرر دیگری دلالت دارد بر وجود دلیل و بینهای که نزد قاضی به اثبات رسیده است، یا مربوط است به اعتراف طرف دعوا پیش قاضی، و او هم در مورد آن حکمش را صادر و اجرا کرده است، پس وقتی قاضی ملزم است براساس آنچه به عنوان بینه برایش روشن شده است حکم کند در نتیجه پای بندی به فرمان او همانند خبری است که در مورد حلال و حرام به فرد رسیده است و بر او لازم است طبق آنچه از قاضی مشاهده کرده به حلال و حرام آن ملتزم شود. [منظور تسلیم شدن به حکم قاضی است. م].
دادن شهادت در نزد کسی است که اهلیت ان را ندارد - خواه قاضی باشد یا غیره - و شهادت او پذیرفته نمیشود، مگر اینکه شاهد دیگری همراه او با شد، همان طور اگر به نزد غیر قاضی به تنهایی شهادت دهد از او قبول نمیشود و باید فرد دیگری برای ادای شهادت با او باشد برای غیر قاضی هم جایز نیست وقتی شاهد تنها بود طبق شهادت او حکم صادر کند.
۱٧- سفیان و عبدالوهاب از یحیی بن سعید از سعید بن مسیب روایت کردهاند. که عمر بن خطاب در دیه انگشت ابهام [کنار انگشت کوچک] به پانزده شتر و در انگشت کنار آن [سبابه] به ده شتر و در انگشت وسط باز به ده شتر و در انگشت خاتم [کنار انگشت کوچک] به نه شتر و در مورد انگشت کوچک [خنصر] به دادن شش تر حکم کرد.
امام شافعی میفرماید: «آنگونه که معروف است - والله اعلم - از دیدگاه حضرت عمر سپیامبر صدر مقدار دیهی یک دست به پنجاه شتر حکم کرده است، و دست انسان که دارای پنج انگشت است که از لحاظ کارایی و زیبایی بخشیدن به دست هر کدام دارای موقعیت خاص خود است به همین خاطر پیامبر صبا توجه به نقشی که هر کدام از انگشتان نسبت به کف دست دارند به دیهی خاص خود حکم کردهاند. و این تعیین دیهها قیاسی است که از احادیث صورت گرفته است، چون وقتی ما به کتاب آل عمر و بن حزم مراجعه میکنیم میبینیم که پیامبر صفرمودهاند: «دیهی هر کدام از انگشتان دست ده شتر است» هر چند در نهایت رأی اول پذیرفته شده است و کتاب آل عمر و بن حزم مورد پذیرش واقع نشده است - والله اعلم - تا وقتی برای آنها ثابت شود.
اما حدیث مذکور دارای دو دلالت است: ۱-پذیرش حدیث ۲-حدیث وقتی پذرفته میشود که ثابت شود و اگر چه أئمهی مذاهب مانند حدیثی که آن را قبول کردهاند [حدیث مختلف بودن دیهی انگشتان.م] به این حدیث عمل ننمودهاند و این دلالت دارد بر اینکه اگر یکی از أئمه هم به آن عمل میکرد سپس حدیث دیگری از پیامبر صبر خلاف عملش به او میرسید قطعاً عمل به آن را ترک میکرد، پس این امر دلالت دارد بر اینکه حدیث پیامبر ص[حدیث یکسان بودن دیهی انگشتان] از لحاظ معنی ثابت است نه به خاطر عمل به آن توسط مسلمانان و مسلمین هم نگفتهاند: عمر سدر میان مهاجر و انصار بر خلاف این حدیث عمل کرده است [حدیث یکسان بودن دیهی انگشتان] و نه شما و نه غیر شما هم یاد آور نشدید که حدیثی بر خلاف عمل حضرت عمر سوجود دارد بلکه همگی براساس پذیرش حدیث دیگری از پیامبر صو مخالف با تمام دیدگاههای مخالف عمل کردند و [باید گفت] اگر حضرت عمر سحدیث یکسانی دیه را دریافت میکرد حتماً آن را میپذیرفت - إن شاءالله - همان گونه که به خاطر تقوای خدا و ادای واجب و علم و آگاهی زیاد اگر حدیثی از پیامبر صبر خلاف دیدگاه خود دریافت میکرد به آن عمل میکرد و به این سبب که هیچکس با پیامبر صدر یک وضعیت و سطح نیست و پیروی از خدا هم در گرو پیرو از پیامبر صخداست.
اگر کسی بگوید: «نمونهای از عمل حضرت عمر سدر این مورد که به خاطر حدیث پیامبر صتغییر عقیده داده است کدام است؟
می گویم: اگر برای شما پیدا کردم آن وقت چه میگویید؟
گفت: پس اگر آن را برایم پیدا کردی دلیل بر دو حالت دارد، یک: حضرت عمر سگاهی اوقات اگر حدیث و سنتی را از پیامبر صنمییافت نظر و رأی خود را ابراز میکرد، دوم: اگر سنتی از پیامبر صیافت میشد واجب بود نظر و عمل خود را ترک کند، [و این جای تعجب نیست] زیرا بر هر مسلمانی واجب است اگر سنتی [حدیثی] بر خلاف عملش به او رسید آن را ترک نما ید، پس این دیدگاه که حدیث [سنت] تنها با سنتی که پس از آن نقل میشود ثابت خواهد شد باطل است. و دانسته شد که سنت یا حدیث [صحیح و ثابت شده] را چیزی که مخالف آن باشد سست و ضعیف نمیکند.
۱۸- می گویم: سفیان از هر زهری از سعید بن مسیب روایت میکنند، که حضرت عمر سمیگفت: «دیهی مرد برای عاقلهی [۲۱٩]اوست و زن از دیهی همسرش ارث نمیبرد». تا اینکه ضحاک بن سفیان به او گفت: که پیامبر صنامهای را به من نوشت مبنی بر اینکه زن أشیم ضبابی از دیهی همسرش ارث ببرد پس عمر فاروق سبا این سخن از رأی خود برگشت» و به تحقیق این حدیث را در جای دیگری توضیح دادم (این نقل از امام شافعی بود و اشاره به سخنی داشت که قبلاً گفته بود) [۲۲۰].
۱٩- سفیان از عمر وبن دینار و ابن طاووس از طاووس روایت میکنند که عمر سگفت: «خداوند به بندهای که درمورد دیهی چنین چیزی از پیامبر صشنیده است» حمل بن مالک بن نابغه بلند شد و گفت: بین دو جاریه خود بودم در این هنگام یکی از آنها دیگری را با یک نورد [وسیلهی پهن کردن خمیر] زد و در اثر این ضربه جنین مردهای را سقط کرد، پس پیامبر صبرای دادن دیه به پرداختن غره [۲۲۱]حکم کرد، پس حضرت عمر سگفت: «اگر این حکم را نمیشنیدم حتماً به غیر از آن حکم میکردم» و یا گفت: «نزدیک بود با رأی و نظر خود به مانند این حکم رأی بدهیم» [و قبلاً هم گفتیم که] حضرت عمر سبه خاطر حدیثی که از ضحاک شنید از قضاوتی که براساس رإی خود کرده بود برگشت، و در مورد حکم جنین هم گفت اگر این را نمیشنیدم به غبر از آن رأی میدادم یا گفت: نزدیک بود که ما با نظر خودمان مثل این رأی را دهیم، امام شافعی فرموده است: «به ما رسیده است - والله اعلم - در سنت دیهی نفس پرداخت صد شتر است، و جنین هم اگر [دارای نشانهها و علایم ظاهری انسان باشد] دیهی کامل به آن تعلق میگیرد ولی اگر جنین مرده دارای توصیف مذکور نباشد دیهای ندارد، پس میبینم وقتی حضرت عمر ساز حکم حضرت رسول صآگاهی یافت تسلیم آن شد و در درون خویش چیزی جز پیروی از رأی پیامبر که مخالف رأی خود بود نمییافت، و اگر در مسألهای دارای رأی مختص به خود بود به این دلیل است در آن زمینه چیزی از پیامبر صبه او نرسیده است. زیرا وقتی از پیامبر صحکمی مخالف دیدگاه خویش دریافت میکرد به حکم پیامبر صعمل میکرد و رأی خویش را رها میساخت و همین گونه در هر مسألهای عمل مینمود و مردم را هم ملزم میکرد که این چنین باشند.
۲۰- امام مالک از ابن شهاب از سالم روایت کرده است: که: «عمر بن خطاب به خاطر رأی و نظر مردم نظر عبدالرحمن بن عوف را نپذیرفت» امام شافعی میفرماید: منظور منصرف شدن حضرت عمر ساز رفتن به شام است هنگامی که ایشان شنیدند که در آن جا طاعون آمده است.
۲۱- امام مالک از جعفر بن محمد و او از پدرش روایت میکند: «حضرت عمر ساز مجوس یاد کرد و گفت: «نمی دانم چگونه در مورد آنها حکم کنم؟» پس عبدالرحمن بن عوف گفت: گواهی میدهم که از پیامبر خدا صشنیدم که میفرمود «همانند اهل کتاب با آنها رفتار گنید» [۲۲۲]«سُنُوا بِهِم سُنَه اهلِ الكتابِ» [نیز] سفیان از عمرو روایت کرد که گفت: او از بجاله شنیده که میگفت: حضرت عمرسجزیه را از مجوسیان نگرفت تا وقتی که عبدالرحمن بن عوف او را با خبر کرد که همانا پیامبر صجزیه را از مجوسیان هجر گرفته است سپس امام شافعی /یاد آوری کرده که قطعاً آنچه از احادیث منقطع بیان نموده حتماً توسط ایشان به صورت متصل یا مشهور از علمایی که به عمومیت نقل کردهاند شنیده است، اما بسیاری از کتابهایش ناپدید شده است ولی به احادیثی که ار علما کسب کرده و آنچه را خود نگهداری و حفظ کرده یقین دارد.
سپس به ذکر روایت عبدالرحمن بن عوف باز میگردد سپس میگوید: «سپس حضرت عمر سروایت عبیدالرحمن را در مورد مجوس پذیرفت و در حاتلیکه خبر را از آنها شنیده بود این آیهی قرآن را تلاوت میکرد».
﴿مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ حَتَّىٰ يُعۡطُواْ ٱلۡجِزۡيَةَ عَن يَدٖ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ﴾[التوبة: ۲٩]. (از اهل کتاب تا زمانی که (اسلام را گردن مینهند و یا اینکه) خاضعانه به اندازهی توانایی جزیه را پرداخت میکنند) و در حالیکه با آن کافران میجنگید ند تا تسلیم شوند قرآن هم تلاوت میکرد ولی دستورات رفتار با آنها را از پیامبر صنمیدانست ولی آنها را از کفار غیر از اهل کتاب تلقی میکرد پس برای رفتار با آنها که مجوسی بودند سخن عبدالرحمن بن عوف را قبول کرد و از آن پیروی کرد، و حدیث بجاله را حضرت عمر س از مردی که کاتب ایشان بود و برای والیان او نامه مینوشت دریافت کرده بود.
و در اینجا امام شافعی /به بیان اعتراضی که به حضرت عمرسشده است میپردازد و آن این است جرا در برخی موارد که فردی خبری را برای ایشان نقل کرده است از او خواسته تا خبر [حدیث] دیکری را برای صحت آن بیاورد و - اشاره میکند به قصهی ابو موسی اشعری - و امام شافعی /این اعتراض را به سه شیوه پاسخ داده است:
۱- احاطه بر مفهوم روایت و اعتماد بیشتر به آن
۲- عدم شناخت کافی از راوی خبر
۳- عادل نبودن راوی
و بیان کرده که عکس العمل او در مقابل خبر ابو موسی بنابر شیوهی [وجه] اول بوده است چون ابو موسی فردی ثقه و امین بود و با این سخن که به ابو موسی گفته است بر این وجه استدالال کرده: «اما ای ابو موسی من تورا متهم نمیکنم ولی ترسیدم کسی سخن را از خودش به پیامبر نسبت دهد» سپس برای تأیید این دیدگاه خود [امام شافعی] گفته که از حضرت عمر صدیده شده که حدیث را با روایت یک نفر هم پذیرفته است سپس چگونه جایز است یکبار حدیثی را بپذیرد ولی بار دیگر [بدون دلیل] آن را رد کند، سپس امام شافعی در ادامهی سخن خویش در مورد ادلهی پذیرش خبر واحد میفرماید:
۲۲- و در قران هم میتوان در تصدیق آنچه برای شما بیان کردم اشاره نمود به آنجا که خداوند میفرماید: ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ﴾[نوح: ۱]. براستی ما نوح را به سوی قومش فرستادیم.
سپس آیاتی را ذکر میکند که از فرستادن پیامبرانی هم چون ابراهیم، اسماعیل، هود، صالح، شعیب، لوط و محمد (صلواتُ اللهِ علیهم اجمعین) به سوی اقوام و ملتهایشان بحث میکند و اینها همگی دلالت دارد بر اینکه با خبر واحد اقامهی حجت میشود. و آیهی یس/۱۳ را ذکر مینمایند آنجا که خدای تعالی میفرماید: ﴿وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلًا أَصۡحَٰبَ ٱلۡقَرۡيَةِ إِذۡ جَآءَهَا ٱلۡمُرۡسَلُونَ١٣﴾[یس: ۱۳]. (ای پیامبر) برای ایشان سرگذشت ساکنان شهر (انطاکیه) را مثال بزن وقتی فراستادگان (خدا) به سوی آنان آمدند. و روشن میشود که حجت بر آنها [اقوام] با دو یا سه پیامبر و برای بعضی با یک پیامبر تمام شده است، و البته برای تأکید بیشتر مانعی وجود ندارد که اقامهی حجت با بیشتر از یک نفر صورت گیرد، زیرا خداوند به پیامبران برای تبیین رسالتشان موهبتهای خاصی را بخشیده است.
۲۳- امام مالک از سعد بن اسحاق بن کعب بن عجره از عمهاش زینب دختر کعب روایت میکند: همانا فُریعه دختر مالک از سنان به او خبر داد که: «به نزد پیامبر صرفت تا بداند آیا پیش خانوادهاش در قبیلهی بنی خُدره برگردد یا نه، زیرا همسرش به دنبال بردههایش که فرار کرده بودند روانه شدتا در منطقهی «طرف القدُوم» به آنها رسید ولی او را کشتند، پس از پیامبر سؤال کردم آیا به نزد خانوادهام برگردم یا نه؟ چون همسرم در خانهای که متعلق به او باشد مرا ترک نکرده است، گفت، پس پیامبر صفرمود: بله، برگرد پس من هم رفتم تا به منزل یا مسجد رسیدم، [پس بلافاصله] پیامبر صمرا فرا خواند یا (به من دستور داد برگردم) من هم به خدمت ایشان رفتم، پیامبر صگفت: «کیف قلت» جریان کارت چگونه بود؟ من هم داستان شوهرم رابرای ایشان به من گفت: «أمكثی في بيتك حتی يبلغ الكتاب أجله» در خانه ات بمان تا زمان عدهای که لازم است سپری شود.
گفت: من هم مدت چهار ماه و ده روز را گذراندم، پس زمانی که حضرت عثمان سخلافت میکرد کسیکه را برای حکم مسأله نزد من فرستاد و من هم دستوری که پیامبر صبه من داده بود برایش بازگو کردم پس حضرت عثمان از آن پیروی کرده و براساس آن حکم داد [۲۲۳]. پس حضرت عثمان س با وجود اینکه امام مسلمانان بود و علم زیادی داشت براساس روایتی زنی، در بین مهاجرین و انصار تفاوت ننمود.
۲۴- مسلم (پسر خالد زنگی فقیه مکه) از ابن جرع روایت میکند که گفت: حسن بن مسلم از طاووس روایت کرد و گفت: من با ابن عباس بودم که زید بن ثابت به او گفت: آیا فتوا دادهای که زن حایض قبل از پایان دوران حیض میتواند خانهی خدا را طواف کند؟ ابن عباس به او گفت: [فرض کن] نه این فتوا را ندادهام پس از فلان زن انصاری بپرس که: آیا پیامبر صبه او در مورد این عمل دستور داده ا ست؟ [زید بن ثابت پس از سؤال از آن زن.م] بازگشت و در حالیکه میخندید گفت: قطعاً تو راست گفتی [۲۲۴].
امام شافعی میفرماید: زید بن ثابت شنیده بود که زن حائض نمیتواند خانهی کعبه را طواف کند مگر اینکه دوران قاعده کیش تمام شود. و زنان حاجی حایض در نظر او مشمول این نمیشدند، اما وقتی ابن عباس به جواز طواف آنها پس از انجام قربانی فتوا داد، زید بن ثابت آن را نپذیرفت، ولی وقتی زنی او را از این امر با خبر کرد - که پیامبر صاجازهی انجام این کار را به او داده است. زید زن را تصدیق کرد ودید لازم است از مخالفت با رأی ابن عباس برگردد، پس [با توجه به مطالب بالا] میبینم که ابن عباس برای دیدگاه خود چیزی جز استناد به رأی آن زن نداشته است.
۲۵- سفیان از عمرو از سعید بن جبیر روایت کند که به ابن عباس گفت: همانا «نوف بکالی» [۲۲۵]گمان میکرد که موسی که همراه خضر بوده، همان موسی که پیامبر بنب اسرائیل است نمیباشد، پس ابن عباس گفت: آن دشمن خدا دروغ گفته است، زیرا من از ابی بن کعب شنیدم که گفت: «پیامبر صبرای ما خطبه میخواند و سپس داستان حضرت موسی و خضر را بیان کرد و دلالت داشت بر اینکه حضرت موسی همان شخصی است که همراه خضر بوده است [۲۲۶].
پس ابن عباس با آن همه آگاهی و پرهیز کاری خویش خبر ابی بن کعب از رسول الله را تصدیق کرد تا با آن روایت دیگری از یک فرد مسلمان را تکذیب کند، زیرا خبر ابی بن کعب از پیامبر صدلالت داشت که موسی همان همراه و صاحب خضر بوده است.
۲۶- مسلم و عبدالمجید از ابن جریح روایت میکنند که همانا طاووس برای او (ابن جریح) نقل کرد: «در مورد خواندن دو رکعت نماز پس از عصر از او سؤال کرد و ابن عباس هم او را از خواندن آن نهی کرد، طاووس گفت: پس به ابن عباس گفتم «من آن دو رکعت را ترک نمیکنم، پس ابن عباس به او گفت [۲۲٧]: خداوند میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦﴾[الأحزاب: ۳۶]. یعنی: هیچ مرد و زن مؤمنی که خدا و پیغمبرش داوری کرده باشند (و آن را مقرر کرده باشند) اختیاری از خود ندارند و ارادهی ایشان باید تابع ارادهی خدا و رسول باشد) هر کسی هم از دستور خداو پیغمبرش سر پیچی کند، گرفتار گمراهی کاملاً آشکاری میگردد.
پس به نظر ابن عباس از راه حدیثی که از رسول الله صبرای طاووس نقل کرد بر او اقامهی محبت نموده او را راهنمایی کرد با خواندن آیهای که طبق آن بر او واجب بود که به قضاوت و حکم خدا و پیغمبرش تسلیم باشد و طاووس هم تنها از طریق ابن عباس به حکم پیامبر صآگاه شد، و هم چنین او حدیث را کنار نگذاشت و بگوید: این خبر را تنها تو روایت کردهای و کسی دیگر آن را از پیامبر ص نقل نکرده و ممکن است تو دچار فراموشی شده باشی. [در نقل سند حدیث یا مفهوم آن].
اگر کسی بگوید: (بعید است که طاووس این را به ابن عباس بگوید، چون ابن عباس برتر از این بود که نفری در مقابل او سخنی را [هرچند حق میدانست] بیان کند در حالی که ابن عباس قبلاً او را از خواندن دو رکعت نماز بعد از عصر نهی کرده بود و طاووس هم به او گفت که من آن دو رکعت را ترک نمیکنم، تا اینکه ابن عباس نهی پیامبر صرا در مورد این دو رکعت برای او بیان کرد.)
۲٧- سفیان از عمرو و او از ابن عمر روا یت میکنند: «ما با هم مخابره [۲۲۸]میکردیم و اشکالی هم در آن نمیدیدیم تا اینکه رافع (او پسر خدیج است) اظهار داشت پیامبر صاز آن نهی نموده است، پس ما هم به خاطر نهی پیامبر ص از آن دست برداشتیم» اما ابن عمر آن را حلال میدانست و از آن استفاده میکرد، ولی وقتی شخصی از نهی پیامبر ص او را با خبر کرد دیگر روش مخابره را کاهش داد، چون آن فرد نزد ابن عمر متهم نبود [به دروغ، ثقه نبودن و...] و ابن عمر هم رأی خود را در مقابل حدیث پیامبرص اعمال نمیکرد و نمیگفت: «کسی این را بر ما عیب نگرفته است و ما اکنون هم به آن عمل میکنیم» و در این گفتار آنچه روشن میشود این است، که عمل به چیزی بعد از پیغمبر صاگر براساس حدیثی از ایشان نبود، سبب بیارزش شدن سخن پیامبر ص شود.
۲۸- امام مالک /از زید بن أسلم از عطاء بن یسار روایت میکند: «معاویه پسر ابوسفیان کوزه آبی از طلا و یا کوزهای برگ دار را به بیشتر از فرزنش فروخت. پس ابو رداء به او گفت: از پیامبر صشنیدم که از چنین معاملهای نهی فرمود، پس معاویه گفت: «در این کار اشکالی نمیبینم» سپس ابو در داء گفت: چه کسی مرا در مورد معاویه معذور میدارد؟ من ار فرمایش پیامبر ص برایش دلیل میآورم،. ولی او حرف خود را میزند! من در این سرزمین با تو نمیمانم [۲۲٩]. پس ابورداء معتقد بود با بیان کلام پیامبرصبرای معاویه بر او اقامهی حجت شده است، اما وقتی معاویه نظرش این گونه نبود. ابو رداء سرزمین و جایی را که معاویه در آن بود را به جای گذاشت، آن هم به خاطر ترک حدیث مورد اطمینانی که معاویه به آن عمل نکرد.
۲٩- برای ما روایت شده است که ابو سعید خدری با مردی برخورد کرد، پس کلامی از پیامبر صرا برای آن مرد نقل کرد، آن فرد هم سخنی مخالف آن از پیامبر صبرای او روایت کرد، پس ابو سعید گفت: خداوند من وتو را هرگز در زیر سقف یک خانه پناه ندهد.
امام شافعی/میفرماید: احتمالاً آن مرد نسبت به روایت ابو سعید احساسا ناراحتی و دلتنگی کرده از این رو آن را نپذیرفته است، و خبری هم از پیامبر صدر مخالفت با روایت ابو سعید آورده است، اما در خبر آن مرد دو احتمال وجود دارد: «اول: به نظر میرسد روایت او واقعاً مخالف با روایت ابو سعید بوده است، دوم: این احتمال منتفی است.
۳۰- فردی که روایت او جای ابهام نیست از ابن ابی ذئب از مخلد بن خفاف روایت میکند که گفت: «بردهای را خریدم و از کار او سود میبردم، سپس در او عیبی یافتم، به همین خاطر از صاحب او به نزد عمر بن عبدالعزیز شکایت کردم، پس حکم کرد به اینکه او را به صاحبش باز گردانم و سود آن را هم به او بدهم. در آن هنگام عروه آمد و من او را از جریان با خبر کردم، سپس گفت: به هنگام شام به نزد او میروم و به او خبر میدهم که عایشهلبرایم نقل کرده که پیامبر صدر مورد جریانی مثل این حکم نمود که سود در صورتی به فروشندهی برده تعلق میگیرد که برده را ضمانت کرده باشد،[در صورتی که این فرد ضامن نشده است] سپس با عجله به نزد عمر بن عبدالعزیز رفتم و آنچه را عروه از عایشهلنقل کرده بود برای او گفتم، پس عمر گفت: چه زود قضاوت کردم، به خدا سوگند در قضاوتم هدفی جز دادن حق به صاحبش نداشتم، تو سنتی از رسول الله صرا برایم آوردی و من هم حکم عمر (خودش) را باطل میکنم و حکم رسول خدا را اجرا مینمایم، پس عروه به نزد او رفت، و عمر بن عبدالعزیز هم برای من حکم داد که سود برده را از کسیکه به او داده بودم پس بگیرم [۲۳۰].
۳۱- فردی که اهل مدینه است و کسی او را متهم نکرده است] به جعل حدیث] از ابن ابی ذئب روایت میکند که گفت: «سعد بن ابراهیم در قضیهای با نظر ربیعه بن ابی عبدالرحمن علیه مردی رای داد، من هم حدیثی را از پیامبر صکه خلاف قضاوت او بود برایش نقل کردم، پس سعد بن ابراهیم به ربیعه گفت: این مرد، پسر ابی ذئب است و من به او اطمینان دارم، [ثقه است] قضیهای را برایم روایت کرده که با قضاوت تو مخالفت دارد، ربیعه به او گفت: تو قضاوت کردیو کار تمام شد، پس سعد گفت: شگفتا! دستور خودم را اجرا کنم و دستور پیامبر صرا نادیده بگیرم؟ ولی من حکم سعد بن ام سعد [خودش] را باطل میکنم و حکم پیامبر صرا اجرا میکنم، آنگاه دستور داد نوشتهای را که محتوی قضاوتش بود بیاورند، پس آن را پاره کرد و به نفع آن مرد حکم داد.
۳۲- امام شافعی فرمود، ابو حنیفه بن سماک بن فضل شهابی برایم روایت کرد و گفت: ابن ابی ذئب از مقبری از ابی شریح کعبی برایم نقل کرد که پیامبر صدر سال فتح مکه فرمود: «مَن قتل كهُ قيتل فهو بخير النظرين: إن أحب أخذ العَقل وإن أحب فَلهُ الفَودَ» یعنی: «هر کسی کشته شدهای داشت، به هر کدام از این دو حکم که بهتر دانست عمل کند»: اگر خواست دیهی او را بگیرد و اگر خواست قاتل را قصاص کند ابو حنیفه میگوید، به ابن ابی ذئب گفتم: ای ابو حارث آیا این حکم را میپذیری؟ پس بر سینهام زد و بر سرم فریاد کشید و از من نالید گفت: حدیث پیامبر را برایت نقل میکنم و تو میگویی آیا به آن عمل میکنی؟ بله که به آن عمل میکنم و این کار بر من و بر هر کسی که آن را بشنود واجب است چون خداوند پیامبر صرا در میام مردم برگزید، مردم را با او و و با تلاشش هدایت کرد و احکام سعادت بخش را از زبان او برای آنها بیان کرده است، پس بر مردم واجب است از او اطاعت کنند، حال یا با میل و رغبت و یا با تحقیر و خواری، پس مسلمانان راه گریزی برای نافرمانی پیامبر صندارد. گفت: از بیان این سخنان ساکت نشد تا اینکه من از او خواهش کردم سکوت نماید، گفت «برای اثبات احادیث آحاد، احادیث فراوانی وجود دارد که ذکر برخی از آنها کفایت میکند».
۳۳- و راه سلف ما و قرنهای پس از آنها بترسد به کسانی که در این راه دیدهایم از بین نرفته است [که احادیث آحاد حجت است و استناد به آنها جایز است] و هم چنین آنچه برای ما حکایت شده و کسانی که برای ما نقل کردهاند از علما در سرزمینهای اسلامی. امام شافعی میفرماید: «سعید را در مدینه میبینم که میگوید: ابو سعید خدری از پیامبر صدر مورد قترف [۲۳۱]برایمان روایت میکند و این حدیث سنتی از پیامبر صرا ثا بت میکند، و میگوید: ابو هریره از پیامبر، حدیثی را روایت میکند و حدیث او سنتی را ثابت میکند، و از شخصی غیر از آندو روایت میکند، و عروه را میبینیم که میگوید «عایشه از پیامبر صبرایمان روایت میکند پیامبر حکم کرد که سودو بهرهی [برده] با ضمانت مالک اصلی برده برایش ثابت میکند». این روایت هم سنتی را ثابت میکند و از عایشهلاحادیث زیادی را نقل میکند [عروه] که در مورد مسائل حلال و حرام است، و هم چنین میبینیم که میگوید: «اسامه بن زید از پیامبر صبرایم روایت کرد و گفت: «عبدالله بن عمرباز پیامبر صروایت کرد و احادیث دیگری غیر از این دو حدیث، پس روایت هر کدام از این دو نفر به تنهایی سنتی از پیامبر صرا اثبات میکند. سپس روایت میکند تا آنجا که میگوید: «عبدالرحمن بن عبدالقاری از عمر س روایت میکند و میگوید: «یحیی بن عبدالرحمن بن حاطب از پدرش از عمر، و هر یک از اینها روایتی از عمر سثابت میکند. و نیز قاسم بن محمد میگوید: «حضرت عایشهلاز پیامبر صبرایم روایت کرده و در حدیث دیگری میگوید: عبدالله بن عمر از پیامبر صبرای من روایت کرد.) و روایت هر کدام از آنها به تنهایی سنتی از پیامبر صاثبات میکند، و میگوید: «عبدالرحمن و مجمع پسران یزید بن جاریه، از خنساء دختر خدام از پیامبر صروایت میکند و روایت این زن به تنهایی سنتی از پیامبر صرا ثابت میکند.
و یا علی بن حسین هم میگوید: «عمرو بن عثمان از اساقه بن زید روایت میکند که پیامبر صفرمود: «لا يَرثُ الـمسلمُ الكافرَ» «مسلمان از کافر ارث نمیبرد»، پس این حدیث را اثبات میکند، و مردم هم با این حدیث سنتی را در میان خود ثابت نگه داشتهاند.
و هم چنین روایت میکند محمد بن علی بن حسین از جابر از پیامبر صو از عبید الله بن ابی رافع از ابو هریرهس، از پیامبر صو تمام آنها سنتی را از پیامبر صثابت مینماید. و مییابیم محمد بن جبیر بن مطعم و نافع بن جبیر بن مطعم و یزید بن طلحه بن زکانه و محمد بن طلعه بن رکانه، و نافع بن عجیر بن عبد یزید، و پدر سلمه بن عبدالرحمن و حمید بن عبدالرحمن، و طلحه بن عبدالله بن عوف، و مصعب بن سعد بن ابی وقاص، و ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف و خارجه بن زید بن ثابت، و عبدالرحمن بن کعب بن مالک، و عبدالله بن ابی قتاده، و سلیمان یسار و عطاء بن یسار و غیر آنها از محدثان مدینه، همگی میگویند: فلانی برایم نقل کرد، برای مردی از اصحاب پیامبر ص از پیامبر صیا در میان تابعین مردی از آنها از یکی از اصحاب، و او هم از پیامبر صحدیثی را روایت کند آن حدیث سنتی را ثابت میکند. و ما میبینیم عطاء، طاووس، مجاهد، ابن ابی ملیکه، عکرمه بن خالد و عبیدالله بن ابی یزید و عبدالله بن باباه، و ابن ابی عمار و محدثین مکه، [از همدیگر روایت کردهاند] و هم چنین وهب بن منبه در یمن این گونه بوده است، و مکحول در شام، و عبدالرحمن غنم، و حسن [بصری] و ابن سیرین، و أسود و علقمه، و شعبی در کوفه، و محدثان و دانشمندان سرزمینهای اسلامی، همگی از حدیث واحدی که از پیامبر صنقل شده است محافظت کردهاند و با استفاده از آن فتوا داده به مسائل فیصله دادهاند، هر کدام از آنها این احادیث را از طبقهی بالاتر یا پایینتر از خود قبول نمودهاند.
۳۴- اگر برای فردی جایز بوده است که در مورد علم بگوید: «مسلمانان در قدیم و جدید اتفاق نظر دارند که میتوان با خبر واحد چیزی را اثبات نمود و یا چیز دیگری را به آن ختم کرد [۲۳۲]. [بنابراین] وقتی تمام فقهای مسلمان هم، خبر واحد را اثبات کردهاند. پس برای من هم مجاز شده است [که خبر واحد را نقل کنم] و نیز باید بگویم، با توجه به آنچه از آنها نقل کردم به خاطر ندارم، در میان فقهیان اسلامی، برای اثبات خبر واحد اختلاف نظری وجود داشته است.
سپس امام شافعی به بیان این مطلب میپردازد که چرا برخی از علما به احادیث آحادی که بر ایشان نقل میشود عمل نمیکنند، و پاسخ میدهد که آنها برای اینکار باید دلیلی داشته باشند، یا به حدیثی دسترسی داشته که مخالف آن بوده، یا راوی حدیثی که ترک کرده دارای حافظهای نیکویی نبوده، یا حدیث نزد او دارای اشکالی بوده [از لحاظ متن وسند] یا اینکه حدیث دارای دو مفهوم [مخالف هم] بوده باشد. و نباید کسی گمان کند که فقیهی اندیشمند، سنتی نزد او به اثبات رسیده باشد، سپس بتواند بدون عذر و تأویلی شایسته عمل به آن را رها سازد، پس اگر کسی بدون دلیل راه رد کردن حدیث را در پیش بگیرد، این شخص در واقع اشتباه نموده، و نزد ما معذور نیست. واللهُ اعلمُ.
و این چنین امام شافعی/با گفتاری قوی، و دلایلی استوار از کتاب و سنت، و استناد به عمل، صحابه، تابعین و تبع و تابعین و فقههای اسلامی وجوب عمل به خبر واحد و استفاده از راه به اثبات رسانیدهاند.
[۲۱۵] الرساله: ص ۴۰۱. [۲۱۶] استاد احمد شاکر مصحح «الرساله» امام شافعی به نقل از زرقانی در شرح الموطاء ۲/٩۲ ذکر کرده است که این حدیث را عبدالرزاق به سند صحیحی که عطاء از مردی انصاری روایت میکند وصل کرده است. [۲۱٧] استاد احمد شاکر میگوید: معنی عبارت این است: قبول خبر واحد واجب است و ترک آن برای آنها جایز نبوده است. پس اگر قبول کردن خبر آحاد نزد آنها تنها جایز بوده است، آنها نمیتوانستد یک فرض و واجب یقینی مانند رو کردن به قبله را آن هم به هنگام خواندن نماز ترک کنند، و از راه خبری غیر یقینی که قبول و رد آن جایز است رو به قبلهی دیگری بنمایند پس نتیجه میکیریم خبر یقین بخش و قطعی جز با همانند خود باطل نمیشود. [۲۱۸] محل ایستادن هر گروه از حاجیان را موقف گویند. (مترجم). [۲۱٩] عاقله: عبارت است از خویشاوندان مذکر بالغ هر کسی که جهت خویشاوندی از طرف پدر باشد مشروط به آنکه عاقل و گشاد دست و مال دار باشند. ترجمهی، فقه السنه، ج ۳، ص۱٩٧۰. مترجم. [۲۲۰] الالم ۶/٧٧. [۲۲۱] غره: شعبی و علمای حنفی میگویند غره پانصد درهم است. بنا به حدیث ابو بریده به روایت داوود و شائی یکصد گوسفند است و بعضی گفتهاند پنج شتر است. همان، ج ۴، ص ۱٩۸۲. مترجم. [۲۲۲] این حدیث را امام مالک به صورت منقطع روایت کرده است، و ابن منذر و دار قطنی هم منقطعاً آن را نقل کردهاند اما رجال این حدیث در تمامی طبقه ثقه هستند و این حدیث شاهدی هم دارد که آن را طبرانی از مسلم بن علاء خصوص با لفظ «سُنوا بالمجوسِ سنه اهل کتاب» و ابو عبید در الاموال آن را روایت کرده است. اه. حاشیهی الرساله، ص ۴۳۰. [۲۲۳] ابو داوود و ترمذی و نسائی، همگی از مالک روایت کردهاند حتی شیخ او زهری از او روایت کرده، و جمع کثیری به پیروی از مالک این حدیث را روایت کردهاند. اه. ص ۴۳٩ حاشیه. [۲۲۴] این دو حدیث را امام در مسند و بیهقی هم روایت کردهاند. و شیخان [مسلم و بخاری] وغیره از حدیث ابن عباس آن را تخریج کردهاند، که ابن عباس دستور داد این عمل وقتی جایز است که طواف کعبه در زمان آخرین عمل آنها باشد مگر اینکه جز وزنان حایض باشند. اه. حاشیه، ص۴۴۱. [۲۲۵] ما در این زمان، همسر کعب الاحبار بود و داستانهایی از او روایت میشود و جزو تابعین و از قبیلهی بنی بکال است که در داخل منطقهی حمیر بودند. این شخص بین سالهای ٩۰ تا ۱۰۰ وفات کرد. حاشیهی «الرساله» ص ۴۴۲. [۲۲۶] بخاری و مسلم. [۲۲٧] بیهقی با تفصیل آن را تخریج کرده است و عبدالرزاق، ابن ابی حاتم، ابن هردویه و بیهقی با اختصار آوردهاند. اه. حاشیه، ص۴۴٧. [۲۲۸] مخابره: به این معنی است که مالک زمین با شخص دیگری عقد ببندد که وی به انجام زراعت در زمین و سرپرستی آن بپردازذ و بر حسب توافق محصول میان آن دو تقسیم میشود و در این عهد بذر هم بر عهدهی عامل است. ترجمهی فقه المنجهی، ج ۳، ص ۲۶۰(مترجم). [۲۲٩] این روایت را تنها امام شافهی روایت کرده است. ابن عبدالبر گفته است: این روایت در مورد معاویه با عباده بن صامت ثبت شده است، ولی أسناد آن صحیح است،، پس از منفردات صحیح است. اه. حاشیهی «الرساله» ص ۴۴۶. [۲۳۰] در مورد این حدیث استاد احمد شاکر سخن طولانی دارد که آن را در حاشیهی «الرساله» نقل کرده است. ص ۴۴٩. [۲۳۱] بیعی ایت که مبیع و ثمن (قیمت) در آن از جنس نقود است، یا به عبارت دیگر، بیع نقدبه نقد است. ترجمهی فقه النتهی ج ۳، ص ۱۰۸، (مترجم). [۲۳۲] به عنوان مثال بسیاری از علوم و دانشهای طبیعی و انسانی ابتدا با نظریه یک نفر پایه گذاری شده پس چرا در این زمینهها استفاده از نظر یک نفر و اخذ آن جایز باشد اما استفاده از خبر واحد در مسائل دینی و اسلامی با اعتراض و هیاهو مواجه شود. (مترجم).