سببهای این هیاهو:
۱- بدون شک ابو حنیفه اولین امام عصر خود است که استنباط فقه و استخراج مسائل فرعی از اصول و فرض نمودن حوادثی که هنوز واقع نشدهاند را توسعه داده است در حالیکه قبل از او علما چنین کاری را ناپسند میدانستند و آن را ضایع کردن وقت و سرگرم کردن مردم به چیزی که فایده ندارد، میپنداشتند در حالیکه زید بن ثابت صحابی هر گاه دربارۀ مسألهای از او سؤال میشد میگفت آیا چنین مسألهای روی داده است پس اگر میگفتند نه میگفت آن را رها کنید تا واقع شود اما نظر ابو حنیفه با نظر او متفاوت است. زیرا وظیفه مجتهد هموار نمودن فقه برای مردم است. و حوادث اگر چه در زمان مجتهد واقع نشدهاند ولی واقع خواهند شد اینک نظرت را به فراگیری چیزی جلب میکنم چنانکه خطیب بغدادی گفته کیفیت نظر او را تعبیر میکند: هنگامی که قتاده در کوفه فرود آمد ابو حنیفه به نزد وی رفت پس به او گفتای ابا الخطاب در مورد مردیکه چند سال از اهل خود غائب باشد تا جایی که همسرش گمان کند که شوهرش مرده است بعد شوهر دیگری انتخاب کند و به عقد او در آید سپس شوهر اولش برگردد چه میگویی حکم صداقش چه میشود و قبلا ابو حنیفه به همراهانی که گرد او آمده بودند گفته بود اگر قتاده حدیثی آورد تکذیب میشود – زیرا من از چیزی سؤال میکنم که هنوز واقع نشده است – و اگر به نظر خودش حکم کرد به خطا برده میشود – بعد قتاده در جواب گفت: وای بر تو آیا این مسئله واقع شده است گفت نه گفت پس چرا در مورد چیزی از من سؤال میکنی که واقع نشده است ابو حنیفه گفت ما خود را برای بلا آماده میکنیم قبل از آنکه بیاید پس هر گاه ولقع شود در آمدن به آن و بیرون رفتن از آن را میشناسیم. ومدرسه ابی حنیفه بمدرسه (الارأیتین) شناخته شده بود. یعنی کسانی که وقایع را به گفته خودشان «أرأيت لو حصل كذا ارايت لو كان كذا»: به من بگو اگر چنین شد چه میشود. در فرض میگیرند روزی یکی از شاگردان امام مالک /در مورد حکم مسئلهای از او سؤال کرد و او هم جوابش داد پس شاگردش گفت: أرأيت لو كان كذا: بمن بگو اگر چنان شد – پس امام مالک خشمگین شد و گفت آیا تو از «الارأيتين» آرأیتها هستی آیا تو از عراق آمده ای؟ ابن عبدالبر از مالک روایت کرده که گفت اهل این مناطق را دریافته بودم که قبلا این زیاده سؤال کردنها را که امروزه در میان مردم است ناپسند میشمردند وهب گفته که منظور مالک زیاده روی – در پرسشها بوده است و مالک گفت مردم قبلا به چیزی فتوا میدادند که آن را شنیده و دانسته بودند و این کلامی که امروزه در میان مردم هست در گذشته وجود نداشت و باز هم ابن عبدالبر روایت کرده که عبدالملک بن مروان در مورد چیزی از ابن شهاب پرسید ابن شهاب در جواب گفتای امیر المؤمنین اینکه میگویی اتفاق افتاده است؟ گفت نه، گفت پس رهایش کن زیرا هر وقت اتفاق افتد خداوند گشایش میدهد و با سند خود از شعبی روایت کرده است که شعبی از پیشوایان حدیث در عراق است که گفت: به خدا قسم اینها مسجد را در نظر من مبفوض کردهاند تا اندازهای که نزد من مسجد از آشغال دان خانهام مبغوضتر است گفتمای ابا عمر و آنان چه کسانی هستند گفت «الارأیتون» گفت حکم و حماد و همراهانشان از آنانند – که حماد استاد ابی حنیفه بوده است و دوباره از شعبی روایت کرده که گفت هیچ چیزی در نظرم از «أرأیت» مبغوضتر نمیآید و با این توسعهای که ابو حنیفه در تفریح – فراهم آوردن فروع از اصول – و استنباط احکام پیش گرفته بود مسائلی که در فقه او شناخته شده است جدا به حد بسیار بزرکی میرسد که صاحب کتاب: «العنایة فی شرح الهدایة»: عدد مسائل ابو حنیفه را به یک میلیون و دویست و هفتاد و چند هزاری رسانده است و این عدد بزرگی است و اگر گفته شود که این تعداد بر سبیل مبالغه است ولی اندازۀ ثابت به هر تقدیری بیشتر از آنست که از امام دیگری روایت شده است و بعضی از سرکوبگران ابی حنیفه از ناخرسندی خود در مورد فراوانی تفریح او چنین تعبیر کرده است (او – ابو حنیفه – نادانترین مردم به وقایع گذشته و داناترینشان به چیزی است که هنوز واقع نشده است.
۲- ابو حنیفه در پذیرفتن احادیث سختگیری مینمود و بخاطر انتشار یافتن وضع در اخادیث – حدیث موضوع – شرائط سختی را برای پذیرفتن حدیث در نظر داشت در حالیکه عراق در عصر او منبع جنبشهای فکری و انقلابی در جهان اسلامی بود به همین سبب منبع مناسبی برای وضع حدیث و جولانگاه بیدرد سری برای واضحان حدیث بود که این امر ابو حنیفه را وادار به خودگیری و دور اندیشی مینمود تا جایی که جز احادیث مشهور آشکاری را که در دست ثقات – اهل اعتماد – است قبول نمیکرد و او در آن مورد از محدثین دیگر بیشتر احتیاط و سختگیری کرده است که این امر او را بر ان داشته تا احادیثی را که نزد دیگران صحیح ومقبولند ضعیف بشمار آورد.
۳- و از طرف دیگر به حدیث مرسل – آنست که در سلسله روایتش صحابی خذف شده باشد- احتیاج میکرد هنگامی که ارسالکنندۀ آن ثقه – قابل اعتماد –باشد برخلاف نظر محدثین به احادیثی استدلال میکرد که در نظر آنان ضعیف و قابل عمل نیست.
۴- و نتیجۀ این سختگیری ابو حنیفه و قرار دادن دائره عمل به حدیث در چهار چوبی که خود برای آن قرار داده و از آن اطمینان یافته است، آن بود که او ناچار شد تا به قیاس و رأی – نظر عقلی – متوسل شود و حال اینکه در این مورد خداوند نعمت عجیب منحصر به فردی به او داده بود که نظیری برای آن یافت نمیشد و شکی نیست که بکارگیری قیاسی به آن گستردگی فاصلۀ بزرگی را در بین او و اهل حدیث ایجاد کرده بود چنانکه میان او و بعضی از فقهاء که در محدودۀ بسیار کوچکی قیاس را بکار میگرفتند، فاصلۀ زیادی به وجود آمده بود.
۵- ابو حنیفه در مسیر استنباط در پی بردن به آن، خیلی ریزبین بود و ریز بینی او شگفت انگیز و دور از حد ومرزی بود که بتوان آن را تصور کرد وبر زیر و رو کردن انواع رأی در هر مسئلهای توانا بود تا درجهای که انسان را سرگشته و متحیر میکرد.
ابن ابی العوام بسندی که به محمد بن حسن میرسد روایت میکند که محمد گفت ابو حنیفه وقتی که وارد بغداد شد همراهانش که ابو یوسف و زفر و اَسَد بن عمر و همۀ فقهای قدیمی از یاران او در میانشان بودند به گرد او جمع شدند و – قبل از آمدن او – مسئلهای ساخته بودند و آن را با دلایلی تقویت کرده بودند و در مطرح کردن آن بسیار خود را زحمت داده بودند و گفتند وقتی که ابو حنیفه آمد نخستین بار این مسئله را از او میپرسیم پس وقتی که ابو حنیفه رسد اول چیزی که از او پرسیده شد آن مسئله بود پس جوابی بر ایشان گفت با آن جوابی که خودشان در نظر گرفته بودند متفاوت بود پس همگی در هنگام شنیدن آن جواب در اطراف حلقۀ مجلی فریاد کشیدند و گفتندای ابا حنیفه غربت – شهرت – درتواتر گذشته به گونهای که از ارائه جواب صحیح واماندهای – پس به آنان گفت آرام آرام چه میگویید گفتند جواب سؤال این نبود گفت با دلیل میگویی یا بدون دلیل گفتند با دلیل گفت دلیلتان را بیاورید پس با آنان مناظره کرد و با دلیل آوردن بر آنان غلبه کرد و ایشان را به قول خودش بازگشت داد و یقین کردند که خودشان اشتباه کردهاند. بعد به آنان گفت اکنون شناختند – جواب صحیح را- گفتند آری گفت پس در مورد کسیکه گمان میکند فقط گفتۀ شما صحیح است و این قول – جواب من – اشتباه است چه میگوئید؟ گفتند چنین چیزی نخواهد شد زیرا این جواب درست است بعد با آنان مناظره کرد تا ایشان را از این قول نیز پشیمان کرد بعد گفتندای ابا حنیفه در اول حق با ما بود و تو به ما ظلم کردی، گفت در مورد کسی که گمان دارد هر دو قول – هر دو جواب – اشتباه است و آنچه صواب است یک قولی سومی است چه نظری دارید در جواب گفتند چنین نخواهد شد گفت پس گوش فرا دهید و یک جواب شومی را برای آن سوال اختراع کرد و با آنان مناظره را ادامه داد تا آنان را به این قول سوم بازگشت داد و یقین کردند که این جواب صحیح است و گفتندای ابا حنیفه ما را آموزش بده گفت جواب درست همان قول اول بود که در جوابتان آوردم و علت آن فلان و فلان است و این مسئله از این سه نوع خارج نیست و برای هر یک از آنها در فقه توجیه و راهی وجود دارد این است جواب درست پس آن را برگیرید و غیر آن را ترک کنید بدرستی کسی که این توانایی شگفت انگیز در زیر و رو کردن دلایل رأی در یک مسئله به او داده شده و بردفاع از هر رأی که در آن مسئله است توانایی داشته باشد او بدون شک ریزبینترین مردم از لحاظ نظر و ژرفترین آنان از لحاظ استنباط احکام از نصوص و نیرومندترین آنان از لحاظ دلیل و حجت خواهد بود. تا جایی که شخصیتی مثل امام مالک درشان او غلو نکرده که گفته است او مردی است اگر بخواهد بر طلا بودن این ستون چوبی اقامۀ دلیل نماید میتواند پس چیز عجیبی نیست. که در استنباد ابو حنیفه چیزی وجود داشته باشد که مخالف آراء غیر خودش از علما وجمهور حدیث شناسایی باشد که غالبا در مقابل ظواهر نصوص توقف میکردند و علت یابی و بازگشت دادن بعضی از نصوص را به بعض دیگر ناپسند میشمردند به ویژه که در میان انبوه حدیث شناسان انسانهای بیسوادی وجود داشتهاند که یحیی بن یمان در مورد انان میگوید: یکی از آنان حدیث را مینوشت.وآنرا نمیفهمید و به آن نمیاندیشید پس هر گاه از یکی از آن دربارۀ مسئلهای سؤال میشد مثل حال نوشتن مینشست – تا حدیث مورد سؤال را در میان نوشتههایش بیاورد آری به درستی در میان آنان بیسوادانی در اندیشه و فرهنگشان وجود داشت که بیسوادانشان به وسیلۀ تصحیفات – تصحیف عبارت است از اینکه حرکات و هیئات و نقاط و حروف عوض شود – آنان را به فتواهای خنده آور دچار میکرد برای نمونه یکی از آنان بعد از استنجاء – انجام کار دستشویی و قبل از گرفتن وضو نماز وتر خواند و با این حدیث: «مَنِ اسْتَجْمَرَ فَلْيُوتِرْ»: کسی که با استفاده از سنگ استنجاء نماید باید عدد سنگهایی که بکار میگیرد فرد باشد – به عمل خویش – که نماز خواندن بدون وضو است – استدلال کرده است که از حدیث استنجاء نماز وتر را فهمیده است با اینکه در حدیث منظور از فلیوتر – فرد قرار دادن سنگهای نظافت است که هنگام پاک کردن نجاست بکار گرفته شوند و یکی از آنها در مدت چهل سال قبل از نماز جمعه در روز جمعه سرش را نمیتراشید به دلیل این حدیث: «نهي رسول صعن يلحق قبل الصلاه يوم الجمعه»: «پیامبر خدا صاز بستن حلقههای در مسجد پیش از نماز در روز جمعه نهی نمود» – که مراد از حدیث جلوگیری است از تشکیل جلسات که در روز جمعه منجر به ایجاد مزاحمت برای مردم میشود – ولی آنان چنین فهمیده بودند که قبل از نماز جمعه نباید سر تراشیده شود – و یکی دیگر از این موارد حدیث: «نَهي أَنْ يَسْقِي الرجل مَاءَهُ زَرْع غَيْره» – «پیامبر از اینکه مرد با آب خود زرع دیگری را آبیاری کند نهی نمود» – فهمیده که نباید بوستانهای همسایگان را آب داد با اینکه مقصود از حدیث نهی است از همبستر شدن با کنیزان آبستنی که از جنگ بدست میآیند. و از یکی از آنان در مجلس حدیث گفتن دربارۀ مرغی که به چاه افتاده است سؤال شد در جواب به سائل گفت چرا سر چاه را نپوشاندی تا مرغ داخل آن نیفتد چنانکه از یکی از آنان در مورد یکی از مسائل فرائض سؤال شد پس در فتوی نوشت این ترکه براساس فرائض خدا تقسیم میشود شکی نیست مانند اینها – که از عوام حدیث شناسانند – ریزه کاری ابی حنیفه در استننباط و فرو رفتن عمیق او را به دریای دلایل برای بیرون آوردن احکام از نصوص جائز نمیدانند و بر ایشان قابل فهم نیست و بخاطر همین است که آنان – عوام محدثین-سریعتر از همه اقدام به ایجاد بدگمانی و جلوگیری از پیشرفت او و شایعه سازی بدگویی نسبت به دین او و متهم کردنش به سبک شماری احادیث نمودند.
۶- بدون شک ابو حنیفه همتایانی داشته و در عصر او دانشندانی وجود داشتهاند و برخی از طبیعت مناقشه در انسان آنست که نسبت به کسی که در فهم بر آنان امتیاز دارد یا دارای شهرت بیشتری است یا نزد مردم قابل قبولتر است دلهایشان تنگ میگردد و آن طبیعی است کمتر اتفاق میافتد که یک انسانی خالی از آن باشد بگونهای این حکم شامل حال علما هم میشود مگر کسی خدا نفس او را از خواری دور کرده و قلبش را مملو از حکمت نموده باشد و روش پیامبران و آرامش بسیار راستگویان را به آنان بخشیده باشد و ابن عبدالبر در کتاب «جامع بیان العلم» فصلی را ویژۀ منافسۀ علما و نتیجۀ آن از اقوال بعضی از علما گردانیده است و در اول آن قول ابن عباس را ذکر کرده است: به علم علما گوش فرا دهید و بعضی از آنان را بر بعضی دیگر تصدیق نکنید زیرا سوگند به کسی که نفس من در دست اوست بدرستی آنان از نظر دگرگون شدن از بزههای نر در آغلهایشان شدیدترند و به گوشهای از آنچه که بعضی از علما همدیگر را به آن متهم میکردند از قبیل قول مالک دربارۀ محمد بن اسحاق و قول یحیی بن معین در مورد شافعی و قول حماد در مورد اهل مکه و زهری باز هم در مورد اهل مکه. و ابو حنیفه از بزرگمنشی و بلند رتبهای و انتشار آوازۀ او در پهنای زمین به حدی رسیده بود که بعضی از همتایانش را واداشته بود تا در مجالس دربارۀ او سخنان ناروا بگویند و چیزی را از او به سوی خلیفه نقل کنند که روی نداده است – یعنی نزد خلیفه از وی جاسوسی میکردند – تا جایی که ابو حنیفه درمورد یکی از اینها که او عبدالرحمن بن ابی لیلی قاضی کوفه در عصر او بود گفته است همانا ابن ابی لیلی در مورد من چیزی را حلال میداند که من دربارۀ حیوان آن را روا نمیدارم.
٧- و بر اثر عواملی که ذکر همۀ آنها گذشت مردم چیزهایی از ابی حنیفه نقل میکردند که بعضی از آنها سایهای از حقیقت نداشت و بعضی را هم مردم آن را بر حقیقتش از راههایی که ابی حنیفه در اجتهاد در پیش گرفته بود نفهمیده بودند و حال اینکه آن مطالب به سمع و منظر علمای دور از ابی حنیفه میرسید چنانکه بعضی از فتاوای او به آنان رسیده بود. فتاوایی که ابو حنیفه در آنها با ایشان مخالفت کرده بود و آنان دلیل مخالفت او را با خودشان نمیشناختند با اینکه عقیده داشتند آن آثاری که نزد آنانست با آنچه از ابو حنیفه روایت شده است مخالفت دارد پس گاه گاهی زبانهایشان با سخنان زنندهای که از سوء نظر آنان نسبت به ابو حنیفه خبر میداد، باز میشد ولی هنگامی که با او گرد میآمدند و از دلیل نظر او مطلع میشدند خیلی زود در قضاوت دربارۀ او به سوی حق باز میگشتند و از دین و دقت او در فهم چیزی را میدیدند که آنان را بر ستودنش وا میداشت بنگر به چیزی که صاحب کتاب: الخیرات الحسان: ذکر کرده است از اینکه اوزاعی نسبت به ابی حنیفه بدبین بود زمانی که امر او شهرت مییافت در حالیکه با او گرد هم نیامده بودند. تا اینکه یک بار به عبدالله بن مبارک گفت این مبتدع بدعت گرا، مخالفت سنت عمل کنند، که در کوفه ظاهر شده و کنیۀ ابو حنیفه است کیست؟ ابن مبارک جوابش را نداد بلکه به ذکر کردن مسائل دشوار و راههای فهم آنها و فتوی در آنها مشغول شد بعد اوزاعی گفت صاحب این فتاوی کیست ابن مبارک در جواب گفت استادی است که او را در عراق دیدهام بعد اوزاعی گفت این شیخ بزرگی از مشایخ است برو و فتاوای بیشتر از او بگیر ابن مبارک گفت این ابو حنیفه است سپس اوزاعی و ابو حنیفه در مکه گرد هم آمدند و در مورد مسائلی که ابن مبارک آنها را ذکر کرده است با هم به مذاکره پرداختند که ابو حنیفه جواب آن مسائل را کشف کرد بعد از جدا شدن آن دو عالم، اوزاعی به ابن مبارک گفت: به کثرت علم و فراوانی عقل او غبطه بردم از خدای بزرگ آمرزش میطلبم که در حق او در غلط آشکاری بودم لازم این مرد باش زیرا خلاف چیزی است که در مورد او بمن رسیده است.