آیا اصحاب همدیگر را تکذیب کردهاند؟
مؤلف به بیانات گذشتهی خود اکتفا نکرده و در ادامه برای تأکید و تأیید خود در توهین به صحابه بر مطالب قبلی خود میافزاید [۲٩۱]: «و پیداست که خود صحابه در عصر خویش همدیگر را مورد نقد و انتقاد قرار دادهاند و تعدادی از آنان منزلت والای برخی دیگر را تنزل دادهاند... الخ» روشن است مؤلف با این کار میخواهد نسبت به موضعگیری اکثر ناقدان که اصحاب را عادل دانستهاند متعرض شود و اعلام کند که جایی برای این تعدیل (عادل دانستن عموم اصحاب) وجود ندارد زیرا برخی از اصحاب در صداقت برخی دیگر تردید کردهاند و از همدیگر انتقاد نمودهاند. و برای این ادعای خود به سه امر (مورد) استدلال کرده است:
۱- نقدی که ابن عباس و حضرت عایشهلاز ابوهریره کردهاند:
۲- چنانچه قبلاً هم گذشت برخی از اصحاب رسول اکرم صهنگامی که حدیثی برایش روایت میشد از محدث برای صِدق در روایتش طلب دلیل مینمود.
۳- جریانی که بین عمر بن خطاب سو فاطمه بنت قیس رخ داده است.
و اکنون ما مطالبی را در رد دلایل کج و معوج او که هیچ سندیت تاریخی ندارد ارئه میدهیم:
اما این که گفته: صحابه در صداقت یکدیگر تردید کردهاند، این ادعایی است که هیچ پشتوانهای ندارد مگر در کتابهای رافضیان و تندروان شیعه که از حضرت علی سنقل نمودهاند ایشان اصحاب مخالف خود را تکذیب کرده و از آنان بدگویی نموده و زیانش راجع به آنها قید و بندی نداشته است. اما روایات پاک و صحیح تاریخی و منزه از خواسته مغرضان، با بیانی کاملاً روشن ثابت مینماید که محال است صحابه همدیگر را سب و بدگویی کرده باشند ویا در صداقت یکدیگر دچار شک شدهاند و دلایل اثبات این رفتاهای نیکوی اصحاب واقعاً فراوان است. باید گفت هرگاه یک صحابی را از دیگری میشنید بدون این که در قبول آن تردیدی به خود راه دهد او را تصدیق میکرد و آن را به پیامبر صنسبت میداد گویا این که خود پیامبر صبوده و آن را از ایشان شنیده است و ما قبلاً در مورد مراسیل اصحاب سخن گفتیم، و کاملاً انس را برایتان نقل کردیم که گفته بود: «هیچکدام از ما دیگری را تکذیب نمیکرد». و یا سخن براء که: «تمام احادیثی که از پیامبر صشنیدیم از طریق صحابه با ما رسید». اینها از مواردی بود که اعتماد اصحاب را یکدیگر را برای ما نمایان میکند، اعتمادی که آمیخته با شک و تردید نیست، و باور آنان به صداقت و راستگویی را به عنوان رأس فضایل و بنیان اسلام برای ما بیان میکند، زیرا این اصحاب با این صداقت و فضایل بوده که به برگزیدگان و پیشگامان ورود به اسلام و نخستین رهبران آن تبدیل شدهاند.
اما مورد سه گانه که به آنها استناد نموده است:
۱- آنچه از قول ابن عباس و حضرت عائشهلدر رد ابوهریره آورده ما آن را در بحث از ابوهریره و شبههایی که پیرامون او مطرح کردهاند به طور کامل بررسی خواهیم کرد.
۲- و اما این که برخی اصحاب هنگام شنیدن حدیثی از دیگری دلیلی برای آن طلب کرده، اشاره دارد به چیزی که ما قبلاً در مورد موضعگیری اصحاب در قبال حدیث [آحاد] بیان نمودیم که مثلاً ابوبکر صدیق وقتی حدیثی را از مغیره شنید از او خواست شاهد دیگری برای آن بیاورد، و یا درخواست عمر ساز ابوموسی تا فرد دیگری خبرش را تأیید نماید، و در آن جا بیان کردیم که قصد ابوبکر سو عمر سو حکمت این نوع موضعگیری از جانب آنها چه بود و در همان جا ثابت کردیم که آنها اخبار برخی از صحابه را پذیرفتهاند بدون اینکه خواهان شاهد و مؤیدی شده باشند و این نوع موضعگیری عادت آنان به هنگام قبول اخبار بوده است و از آن عدول نکردهاند مگر در مواضع خاصی که قصد تعلیم مسلمانا را داشتهاند تا به آنان یاد دهند در صورتی که حدیث نزد آنان به اثبات رسید باید آن را بپدیرند. زیرا چگونه ممکن است عمر فاروق سدر خبر شخصیتی هم چون ابوموسی اشعری شک نماید در حالی که به او گفت: «هرچند میدانم تو نزد پیامبرصمورد اطمینان بودهای اما [به این دلیل برای نقل روایت تو شاهد میخواهم] که مردم در روایت حدیث جری و بیباک نشوند». سپس اگر به روایت امام مسلم بنگریم میبینیم که ابی بن کعب حضرت عمر را به خاطر عکسالعمل او در برابر ابوموسی سرزنش کرد و به او گفت: «اصحاب پیامبرصرا آزار مده. پس آیا عتاب شدید اُبی دلالت ندارد بر این که موضعگیری حضرت عمر سنسبت به یکی از اصحاب در میان در میان آنان عجیب و نامأنوس بوده است؟
۳- اما موضع حضرت عمر سدر برابر فاطمه بنت قیس که مؤلف در این زمینه گفته است: «ومانند روایتی که فاطمه بنت قیس نقل کرده: همسرش او را طلاق داد و پیامبر صهم در مورد او حق نفقه و سکنی مقرر نکرده و به او گفت: «در خانهی اُم مکتوم بمان [تادوران عده تمام شود] زیرا او مردی نابینا است» پس عمر سسخن او را رد کرد و گفت: «کتاب خداوند و سنت پیامبرمان را به خاطر سخن زنی که نمیدانیم راست میگوید یا دروغ، به خاطر دارد یا فراموش کرده است. و عایشهلبه فاطمه گفت: چرا از خدا نمیترسی... الخ».
این حدیث در بیشتر کتابهای حدیثی روایت شده و نزد فقها معروف است و از چند جهت قابل بررسی است:
اولاً: صحابه در فهم و دقت نمودن به هنگام استنباط متفاوت بودهاند، مثلاً برای برخی از آنها ظروف خاصی پیش آمده و پیامبر صبا توجه به آن حکم خاصی را صادر کرده، اما او آن حکم را به صورت عام برای مردم نقل کرده است. پس در نتیجهی آن بین آنها بحثی صرفاً علمی صورت گرفته است، پس شایسته نیست این امر را به شک نمودن اصحاب نسبت به صداقت هم ربط داد، زیرا در آن مطلبی نیست تا نسبت به تصدیق و تکذیب اصحاب قضاوت کرد، یا یک صحابه حدیثی را روایت میکند و دیگری آن را منسوخ یا خاص و یا مقید میداند، و این یکی از حدیثی سخن میگوید که دیگری آن را خاص میداند زیرا پیامبر صبه خاطر ظروف ویژهای در مورد آن حکم داده است، و این یکی خبری را روایت میکند ولی دیگری با وجهی متفاوت آن را نقل کرده و میگوید در آن جای گمان یا فراموشی وجود دارد، یا اینکه قسمتی از آن کاسته شده و یا اموری شبیه اینها، پس تمام آنچه در رابطه با اصحاب از قبیل رد نظر همدیگر، اشتباه دانستن نظر یک صحابی توسط دیگری نقل شده است مربوط به مسائلی است که ذکر کردیم و مفهوم آن این نیست که دستهی دیگر را تکذیب کرده است.
دوماً: سخن حضرت عمرس«نمیدانیم راست میگویی یا دروغ» در هیچیک از کتب حدیثی وارد نشده است، و من (مؤلف) در تمام منابع حدیثی و مصادر آن در طی دورههای مختلف برای آگاهی و یافتن این عبارت جستجو کردم ولی کسی را نیافتم با این الفاظ و عبرات آن را نقل نموده باشد بلکه چیزی که دیدم این بود، «نمیدانم آن را به خاطر داری یا فراموش کردهای» و لفظ قبلی در آنها وارد نشده بود بجز در برخی کتابهای اصولی مانند «مسلم الثبوت» «صحیح مسلم» در حالی که در صحیح مسلم جز «نمیدانم آن را به خاطر داری یا فراموش نمودهای» نیامده است، و شارح «مسلم الثبوت» هم از این امر خبر داده و گفته: «و آنچه در صحیح مسلم آمده این است «نمیدانم آن را....».
و از این عجیبتر اینکه مؤلف «فجرالاسلام» پس از نقل این سخن با این الفاظ در حاشیهی کتابش میگوید: «به شرح امام نووی بر «صحیح مسلم» و شرح «مسلم الثبوت» رجوع نمائید. ولی هنگام رجوع به شرح امام نووی این عبارت: «صدقت ام کذبت: راست میگویی یا دروغ» را نیافتم و با مراجعه به شرح «مسلم الثبوت» هم دیدیم که شارح گفته این عبارتی زیادی است که مؤلف «المسلم الثبوت» آن را آورده و در صحیح مسلم چنین چیزی نیامده است.
با وجود اینکه «احمد امین» میداند کتاب «المسلم الثبوت» جزو کتب حدیثی نیست و برای شناخت حدیث پیامبر صبه آن رجوع نمیشود، و برخی از فقها و اصولیین هم بدون حصول اطمینان و مراجعه به کتب حدیثی این عبارت را از «مسلم الثبوت» اخذ کرده و از او دنباله روی نمودهاند، اما بر او (احمد امین) واجب بود به عنوان کسی که تاریخ حدیث را تدوین میکند، در نقل نصوص حدیث به مصادر اصلی آن مراجعه میکرد و هیچ حدیثی را نقل نکند مگر از این مصادر، همانگونه که بر او واجب بود در حالی که به لباس علما خود را آراسته میبیند در آوردن و نقل مطالب امانت علمی را مراعات نماید، و هیچ حدیثی را نیاورد مگر اینکه برایش ثابت شود و از آن اطمینان حاصل کند که این نص در منابع آن آمده و نصی صحیح است، اما [متأسفانه] اینگونه عمل نکرده است، زیرا نه به کتب معتبر حدیثی رجوع نموده و نه در ارجاع به کتب اصولی و حدیثی امانت را مراعات کرده است، بلکه عبارتی «دروغین» را به شرح نووی و شرح «المسلم الثبوت» نسبت داده است و ما نمیدانیم آیا او گمان برده که خوانندگان کتابش به صرف اینکه ادعا کرده آن مطالب در آن دو منبع موجود است اکتفا کرده و از آن مطمئن میشوند؟ یا اینکه در آن شک کرده و به تحقیق در آن میپردازند؟
سوم: با فرض صحت این عبارت ـ در حالی که تا حال هم به ثبوت نرسیده ـ جا داشت کلمهی «کذبت: دروغ گفت» را به «خطا کرد» حمل میکرد، و کلمهی «صدقت: راست گفت» را به رأیش صواب بود تعبیر میکرد. چون ابن حجر گفته: اهل مدینه از «خطأ» با «الکذب» تعبیر مینمایند.
چهارم: حضرت عمر سبه این خاطر نقل فاطمه را رد کرد که میدید با آنچه از کتاب و سنت در نزد او به صحت رسیده در تعارض است، و روشن است وقتی دو روایت با هم تعارض داشتند به روایت قویتر عمل میشود، و یقیناً آنچه قرآن بر آن دلالت دارد از مدلول حدیث قویتر است، پس ناگزیر بر عمر فاروق سواجب بود روایت فاطمه را ترک کند و به آنچه با ادله نزد او به اثبات رسیده بود عمل نماید، و از پذیرش سخن فاطمه معذور باشد چرا که ممکن بود او چیزی را از روایت را فراموش کرده دو آن گاه این گونه نقل کرده باشد، پس در این مسأله جای هیچ شک و طعنی وجود ندارد.
پنجم: در مورد سخن عایشهلکه به فاطمهلگفت: «چرا از خدا نمیترسی»، همانا این سخن ایشان بر اساس برداشتی بود که از فرمایش پیامبرصنمود، زیرا پیامبرصبه خاطر وجود شرایطی خاص به عدم برخورداری فاطمه ازحق نفقه و سکنی حکم کرده بود، و به مفهوم حکم عامی از سوی پیامبر صبرای هر زن مطلقهای قطعی نبود، در نتیجه وقتی دید مردم از این جریان به عنوان حکم عامی از جانب پیامبر صسخن میگویند، فاطمه را از این حقیقت با خبر کرد و به او گفت: [چرا از خدا نمیترسی] این نوع حکم تنها مخصوص به توست. و در صحیح مسلم هم به ثبوت رسیده که فاطمه گفت: ای پیامبر صهمسرم مرا سه طلاقه کرده است و میترسم در مورد من کار نسنجیدهای انجام دهد، پس پیامبر صهم به او دستور داد به منزل عبدالله بن مکتوم برود، او هم رفت، و این خبر را برخی از روایات امام بخاری هم تأیید میکند، زیرا بخاری بخاری نقل کرده که حضرت عایشه گفت: «بدانید که در بیان این حدیث خیری (نفعی) برای فاطمه نبود، چون فاطمه در محل و شرایط خطرناکی قرار داشت و پیامبر صاز این ناحیه نگران او بود در نتیجه این اجازه را به او داد [۲٩۲].
بعد از رد تک تک شبههای مؤلف چیزی که برای ما روشن میشود این است که تردید اصحاب در سخنان هم و انتقاد آنها از یکدیگر به خاطر تکذیب نمودن گروهی توسط گروه دیگر نبوده است و تمام آن چه میان آنان رخ داده ـ چه مسایلی که مؤلف ذکر کرده و چه آنهایی که ذکر نکرده ـ یا از چهار چوب بحث علمی پیرامون فهم احادیث خارج نیست، و یا این بحثها به این خاطر صورت گرفته تا به نسلهای آینده بیاموزند که همانند اصحاب پس از تحقیق و کسب اطمینان باید به احادیث استناد کنند، و تمام اینها دلالت دارد بر حرص آنان نسبت به حق و اخلاص داشتن در قبال علم و اهتمام دادن به حدیث پیامبر صو رساندن آن به افراد پس از خود آن هم به صورتی که خالی از هر ابهام و ظن و گمانی باشد، پس از خداوند خواهانیم از این نسل ممتاز در تاریخ بشریت راضی و خشنود گردد و از جانب ما کاملترین جزا و پاداش را به آنان عطا فرماید.
[۲٩۱] ص ۲۶۵. [۲٩۲] بعداً تأویل دیگری را به هنگام بحث از مثالهایی که با قیاس ملحق شوند نقل خواهیم کرد.