احادیث مربوط به تفسیر
«احمد امین» در صفحهی ۵۲٩ میگوید «در مورد جعل احادیث این دلیل برای شما کافی است که بدانید احادیثی که در رابطه با تفسیر از احمد بن حنبل نقل شده است، از دیدگاه او هیچیک از آنها به درجهی صحت نرسیده است، در حالی که در این موضوع هزاران حدیث گردآوری شده است و [بهعنوان دلیل دیگری در تقویت جعل حدیث] کتاب صحیح امام بخاری، مشتمل بر ٧ هزار حدیث است که از آن میان ۳ هزار حدیثش تکراری است، که در مورد آن گفتهاند: این احادیث برگزیدهی ۶۰۰هزار حدیث است که در عصر او متداول بوده است».
کثرت جعل حدیث از مسائلی است که کسی نمیتواند آن را انکار کند، اما احمد امین خواسته است مقدار آن را به صورت چشمگیری نشان دهد و برای این موضوع به دو چیز اشاره کرده است:
۱- احادیثی که در زمینهی تفسیر نقل شده است. ۲ ـ احادیث موجود در صحیح بخاری ظاهر عبارت او در مورد احادیث تفسیر اینگونه است که در مورد تمام احادیث تفسیری مشکوک است زیرا احمد بن حنبل نقل کرده که گفته است، هیچیک از آنها صحیح نیست [۲٧۰]. با وجود این که محدثان صدها حدیث را در زمینهی تفسیر گردآوری کردهاند، و بعلاوه جایگاه امام احمد هم در عرصهی حدیث و سنت بر کسی پوشیده نیست، پس وقتی در زمینهی احادیث تفسیر گفته: چیزی از آنها به صحت نرسیده، به این معنی است اگر معتقد به جعل تمام آنها نباشد، حداقل در صحت کلّ این نوع حدیث [تفسیری] مشکوک است، و آیا این گفتهی ما نتیجهی منطقی سخن استاد نیست؟ پس بحث ما با او در دو موضوع است:
۱- در رابطه با احادیثی تفسیری.
۲- در آنچه از امام احمد نقل کرده است.
اما در مورد احادیث تفسیر: بر کسانی که کتب حدیثی را مطالعه کردهاند پوشیده نیست که بخش عظیمی از آنها احادیث تفسیری است که از راه سندهای بدون عیب و ایرادی ثابت شدهاند و هیچ کتاب حدیثی را نمیتوان یافت مگر اینکه مؤلفِ آن بابی را به احادیثی که از پیامبر صدر مورد تفسیر قرآن و یا سخنان صحابه و تابعین در همین موضوع اختصاص داده است، و مفسران برای کسی که میخواهد قرآن را تفسیر کند شرط دانستهاند، باید به احادیثی که پیامبر صدر زمینهی تفسیر قرآن دارند تکیه کند.
امام ابوجعفر طبری در تفسیرش میگوید به راستی مقداری از مطالب قرآن که خداوند بر پیامبرش نازل کرده است، تنها از طریق بیان ایشان قابل تفسیر است و هیچ علم و آگاهی دیگری نمیتواند آن را تأویل کند و آن تأویل تمام وجوه امر و نهی، و مستحب بودن و رهنمودی قرآن در پارهای مسائل و... است [۲٧۱].
ابوحیان اندلسی مفسر که صاحب تفسیر «بحر المحیط» است، در خصوص آنچه یک مفسر بدان نیازمند است میگوید: (نوع چهارم) تشخیص مبهم، بیان مجمل، و سبب نزول و نیز وجود نسخ در قرآن است و این علوم هم از روایت صحیح پیامبر صگرفته میشود، که آن هم در میان علم حدیث است و کتابهای حدیثی و منابع اصلی آن شنیدهایم و برایمان روایت شده است، همانند صحیحین، سنن ترمذی و سنن ابو داوود و بسیاری دیگر از کتابهای حدیثی متضمن این علوم هستند.
و در «الاتقان» جلال الدین سیوطی [۲٧۲]آمده است که ابن تیمیه گفته است: لازم است بدانیم که پیامبر صهمانگونه که معانی الفاظ قرآن را بیان کرده است، مفاهیم و مقاصد آیات را هم برای اصحاب تبیین فرمودهاند و سخن خداوند که فرمود: ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ﴾[النحل: ۴۴]. شامل بیان الفاظ و مفاهیم آیات با هم است
به علاوه این زرکشی قرآن را به ۲ قسمت تقسیم میکند: یک قسم آن تفسیرش از راه نقل وارد شده حالا یا از طرف پیامبر صو یا از سوی صحابهشو تابعین. و قِسم دوم تفسیرش از راه نقل نیامده است.
پس شما میبینید که آنها تفسیر را به دو نوع منقول و غیر منقول نام بردهاند و بر مفسر لازم دانستهاند که به تفسیر منقول مراجعه کرده و آن را بداند، پس اگر در این زمینه چیزی به صحت نرسیده یا اگر مقدار زیادی از تفسیر منقول درست نیست چگونه مفسران قایل به این نظرات شدهاند، تا آنجا که برخی از علما هستند، تفسیر قرآن را در صورتی جایز میدانند که با احادیث وارده از سوی پیامبر صتفسیر شده باشد.
جلالالدین سیوطی در «اتقان» میگوید [۲٧۳]: علما اختلاف نظر دارند در این که آیا هرکسی میتواند به عرصهی قرآن وارد شود؟ گروهی گفته: برای هیچکس جایز نیست به تفسیر چیزی از قرآن اقدام کند، هرچند انسانی عالم و ادیب بوده و دارای اطلاعات وسیعی در دلایل احکام و فقه و علم و نحو و روایات و سنت پیامبر صباشد و برایش روا نیست به تفسیر بپردازد مگر اینکه به تمام احادیثی که از پیامبر صدر زمینهی تفسیر وارد شده است احاطه داشته باشد».
این سخن هر چند بر خلاف رأی معتبر و مشهور است اما دلالت دارد بر این که احادیثی در مورد تفسیر موجود است که درست نیست نسبت به آن خود را به نادانی زد، و برای هیچیک از علما نیز جایز نیست آن را انکار کند، و [تجاهل نسبت به این احادیث یا انکار آنها] چگونه ممکن است در حالی که امام شافعی /در «مختصر بویطی» میفرماید: تفسیر کردن آیات متشابه حلال نیست مگر با استفاده از حدیث پیامبر صیا خبری از یکی از اصحاب و یا اجماع علماء بله درست است آنچه تفسیرش از پیامبر صرسیده است کمتر از آیاتی است که نرسیده، و مقدار احادیث صحیح در این زمینه کمتر از احادیث جعلی است، ولی این دلیل نمیشود که در مورد تمام احادیث پیامبر صدچار شک و تردید شویم.
اما آن سخنی که از امام احمد در مورد احادیث تفسیر نقل شده است، اشاره است به این سخن پیامبر صکه فرموده است: سه چیز اصل و اساسی ندارند: تفسیر عمر سملاحِم (کتابها و اخبار مربوط به جنگها) و مَغازِی(زندگینامهی جنگجویان) و در روایت دیگری: سه نوع کتاب بیاساس است: مغازی ملاحِم و تفسیر، و این کلام امام احمد دارای چند وجه است:
اوّل: اصل صحت این سخن جای بحث است، زیرا خود امام احمد بسیاری از احادیث مربوط به تفسیر را در مسند خویش آورده است. پس چگونه معقول است که او این احادیث را تخریج [روایت] کند و آن را از شیوخ حدیثی خود به اثبات برساند آنگاه حکم کند که هیچ حدیثی در موضوع تفسیر به اثبات نرسیده است؟ و همچنین مقتضای این عبارت آن است که تمام اخبار مربوط به اعراب و جنگهای مسلمانان از اساس دروغ باشد و آیا کسی میتواند چنین سخنی بگوید؟
دوم: نفی صحت اینها مستلزم جعلی بودن و یا ضعف آنهاست، در حالی که دیده شده امام احمد احادیثی را صحیح ندانسته اما صحیح و مقبول بودهاند، و در تأویل این کار امام احمد /گفتهاند: کاربرد این اصطلاح [لا یصح] خاص ایشان است، لکنوی در «الرفع و التکمیل] [۲٧۴]میگوید: بسیار میگویند این حدیث: «لا یصح» صحیح نیست یا «لایثبت» ثابت نمیشود یا نشد، و کسی که در این زمینه آگاهی ندارد گمان میکند این حدیث مجعول یا ضعیف است و این ناشی از ناآگاهی نسبت به اصطلاحات خاص این علماء و یا عدم اطلاع از تصریحات آنها در این زمینه است، «علی القاری» در «تذکره الموضوعات» میگوید: اگر حدیثی به اثبات نرسید مستلزم جعلی بودن آن نیست. ابن حجر در تخریج احادیث «الأذکار» به اسم «نتائج الأفکار» میگوید: از امام احمد بن حنبل / به ثبوت رسیده که گفته است: در مورد تسمیه (ذکر بسم الله... در وضو) حدیث ثابتی ندیدهام، میگویم (یعنی ابن حجر): آگاهی در زمینهی ثابت نشدن چیزی باز عدم قطعی آن را ثابت نمیکند، و پایینتر هم که برویم: اگر وجود چیزی ثابت نشد، به معنی اثبات ضعف آن چیز نیست، زیرا احتمال دارد منظور از اثبات آن [حدیث] صحیح بودن آن باشد، در نتیجه حَسَن بودن آن منتفی نیست».
سوم: امام احمد حنفی نگفته است: هیچ حدیث یا کتاب تفسیری صحیح نمیباشد، بلکه گفته است سه چیز بیاساس است، و ظاهر سخن او میرساند که کتابهای خاصی را در این سه علم مد نظر داشته است به دلیل آنچه در روایت دوم آمده که تصریح کرده است به «ثلاثه کتب: سه نوع کتاب» و این مفهوم را خطیب بغدادی هم درک کرده آنجا که گفته است: این سخن امام احمد حنبل میشود بر کتابهای خاصی در این سه زمینه، که مشهورترین آنها دو کتاب است که عبارتند از: کتابهای «کلبی» و «مقاتل بن سلیمان» زیرا امام احمد در مورد تفسیر کلبی میگوید: از اول تا آخر آن دروغ است به طوری که نگاه کردن به آن هم حلال نیست.
چهارم: شاید مراد امام احمد در عبارت مذکور این باشد، آنچه در این زمینه [تفسیر] به صحت رسیده است در مقایسه با آنچه به صحت نرسیده کمتر است، و بسیاری از علما سخن ایشان را به همین معنی حمل کردهاند.
در «الإتقان» [۲٧۵]امام ابن تیمیه میفرماید: و بحمدالله (خدا را شکر) نوعی که ممکن است موارد صحیح زیادی از آن شناخته شود این [احادیث تفسیری] است، اگرچه امام احمد گفته است: سه چیز بیاصل و اساس هستند... الخ. و این به خاطر مُرسل [۲٧۶]بودن بیشتر آن است.
زرشکی در «البرهان» [۲٧٧]میگوید: برای کسی که به قصد تفسیر کردن به قرآن مینگرد آگاهی از بسیاری منابع برای وی ضروری است که از جملهی آنها چهار منبع اصل هستند: اول: احادیث پیامبر صو این منبع ولی باید از احادیث ضعیف و جعلی پرهیز نمود، زیرا تعداد آنها فراوان است، و به همین دلیل است که امام احمد/گفتهاند: سه نوع کتاب بیاساس هستند: مغازی، ملاحِم و تفسیر. و اصحاب ایشان گفتهاند: منظور ایشان این بوده که بیشتر آنها دارای اسنادمتصل و صحیح نیستند، در غیر اینصورت بیشتر آنها صحیح بود.
خلاصهی سخن اینکه: استناد به عبارت امام احمد برای تشکیک (شک انداختن) در تمام احادیث مربوط به تفسیر درست نیست، چون این سخن به وسیلهی احادیث تفسیر، که در منابع اصلی حدیث از قبیل: صحیحین، موطأ امام مالک، سنن ترمذی و بلکه در مسند خود امام احمد /آمده است باطل میشود.
آیا امام بخاری تمام احادیث صحیح را در کتابش جمع آوری کرده است؟
استاد «احمد امین» گفته است، امام بخاری از میان ۶۰۰ هزار حدیث احادیث صحیح را برگزیده و در کتاب خود جمعآوری کرده است، این سخن او از دو جهت قابل بررسی است:
اوّل: تعداد احادیث متداول در زمان ایشان. بدون شک احادیثی که در زمان امام بخاری در میان مردم متداول بوده واقعاً زیاد بوده است تا جایی که به حدود ۶۰۰ هزار حدیث یا بیشتر رسیده است، مثلاً از امام احمد نقل شده است که گفته: ٧۰۰ هزار و اَندی حدیث به صحت رسیده [بهتر است بگوییم روایت شده] و این جوان (اشاره به ابوزرعه) ٧۰۰ هزار آن را از بر کرده است، اما واقعیت این تعداد احادیث هولناک چیست؟ آیا همگی احادیثی هستند در موضوعات گوناگون، یا تمامی آنها راههای نقل احادیث هستند؟ و آیا تمام اینها به پیامبر ص منسوب است، یا به صحابه و تابعین هم نسبت داده میشوند؟
برای پاسخ این مسأله شایسته است به تعاریف و معانی مختلف، «حذیث» و «خبر» و «اثر» از دیدگاه محدثان و علمای حدیث بپردازیم. گروهی از آنها گفتهاند: حدیث سخنی است که به پیامبر صنسبت داده میشود. پس مطلقاً احادیث مرفوع را در بر میگیرد، اما شامل احادیث موقوف نمیشود مگر با وجود قرینهای، اما خبر: اصطلاحی عام است که شامل حدیث مرفوع موقوف، است و آنچه به صحابه و تابعین نسبت داده میشود را در بر میگیرد. بنابر این هر حدیثی خبر نامیده میشود، اما هر خبری را حدیث نمینامند.
برخی دیگر گفتهاند: حدیث با خبر مترادف است، و دلیلشان ـ علاوه بر مدلول لغوی ـ این است که راویان علاوه بر حدیث مرفوع به پیامبر صحدیث موقوف بر صحابی و تابعین را نیز حدیث نامیدهاند.
اما اثر: مطابق معنی سابق با خبر مترادف است، پس مطلقاً شامل مرفوع [حدیثی که به پیامبر صنسبت داده میشود] و موقوف [حدیث منسوب به صحابی] میشود، و فقیهان خراسان موقوف را اثر و مرفوع را خبر مینامند [۲٧۸].
این بود غرض محدثان از اختصاص این تعاریف به هر کدام از اصطلاحات حدیث، خبر و اثر، پس وقتی این اصطلاحات و مفاهیم آنها را به خوبی شناختیم برایمان آسان است که بدانیم معنی این احادیث بیشمار و هولناک که گفتهاند تعداد آنها به ۶۰۰ هزار یا ٧۰۰ هزار رسیده است چیست. پس این تعداد شامل سخنان منقول از پیامبرصو صحابه و تابعین است، همانطور که راههای مختلف روایت یک حدیث که توسط محدث نقل شده را شامل میشود، زیرا گاهی یک حدیث از طریق صحابی، یا تابعی و یا راویان متعددی روایت شده است ـ و این شیوه در میان محدثان معمول است ـ پس محدث به جمعآوری طروق روایت شدهی یک حدیث از راه ذکر راویان آن اهتمام میورزد، که گاهی این راهها به ده طریق میرسد و این ده طریق، ده حدیث به شمار میآید، ولی در اصل یک حدیث بیشتر نیست، ابراهیم بن سعید جوهری میگوید: «هر حدیثی که نزد من از صدوجه (طریق) کمتر روایت شده بود من در آن تنها بودم» [۲٧٩].
و بر این اساس هرگاه اقوال و افعال و تقریرهای پیامبر صبا اقوال صحابه و تابعین جمع گردد و به تمام راههای روایت حدیثِ منسوب به پیامبر صو اصحاب و تابعین اضافه شود، و به این معنا اصلاً جای شگفتی نیست که مقدار همگی آنها به صدها هزار برسد.
علّامهی شیخ طاهر جزایری میگوید: «پس وقتی گفتیم برخی محدثان معنی حدیث را به مرفوع و موقوف هم اطلاق کردهاند، اشکالی که بسیاری از مردم با آن مواجه شدهاند برطرف میشود، زیرا آنها وقتی باخبر میشوند، شخصی هفتصدهزار حدیث صحیح را حفظ کرده است برای آنها قابل تصور نیست، زیرا آنها به علت دور بودن از این مفاهیم و حقایق است که میگویند: این احادیث کجا هستند و چرا به ما نرسیده است؟ و چرا حافظان حدیث آن را نقل نکردهاند هر چند یک دهم آنها باشد؟ و چگونه برای آنها جایز بوده است که نسبت به مقدار زیادی از احادیث ثابت شدهی پیامبر صاهمال کنند؟ در حالی که آنها به توجه فراوان به حدیث شهرت داشته و این امر مقتضی آن بود که کمترین امکان برای حفظ و نگهداری آن خودداری نکنند، و ما نمونهای از روایاتی که در مورد مقدار توانایی حافظان حدیث آمده در این جا ذکر میکنیم: از امام احمد روایت شده که گفت: تعداد ٧۰۰ هزار و اندی حدیث به صحت رسیده است، و این جوان (اشاره به ابوزرعه) ٧۰۰ هزار آن را حفظ کرده است. بیهقی میگوید: منظورش احادیث پیامبر صو سخنان صحابه و تابعین است، و ابوبکر محمد بن عمر رازی حافظ میگوید: ابوزرعه ٧۰۰ هزار حدیث را حفظ کرده بود و نیز ۱۴۰ هزار حدیث را در تفسیر از بر داشت. و از امام بخاری نقل شده است که گفت: صد هزار حدیث صحیح و دویست هزار حدیث غیر صحیح حفظ کردم، و از امام مسلم منقول است که گفت: کتاب صحیح خود را از سیصد هزار حدیثی که شنیده بودم تصنیف کردم، و آنچه شگفتی شما را نسبت به نقل در مورد ابوزرعه افزایش میدهد این است که از آن مقدار حدیثی که از حفظ داشته، صد و چهل هزار آن در زمینهی تفسیر بوده است، مثلاً در مورد تفسیر کلمهی «نعیم» در آیهی: ﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ٨﴾[التکاثر: ۸]. مفسران ده قول ذکر کردهاند، که در معنای عام و عرف هر کدام از اقوال یک حدیث نامیده میشود، و در بارهی کلمهی «ماعون» در آیهی: ﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ يُرَآءُونَ٦ وَيَمۡنَعُونَ ٱلۡمَاعُونَ٧﴾[الماعون: ۶-٧]. شش قول ذکر شده است، که تمام آنها به جز، قول ششم یک حدیث شمرده میشود [۲۸۰].
دوم: آنچه نزد امام بخاری به صحت رسیده: مؤلف «فجرالاسلام» گفته است، آنچه بخاری در صحیح خود جمعآوری کرده بدون تکرار چهار هزار حدیث است. و اینها همان احادیثی هستند که از میان شش صد هزار حدیث متداول در زمان خود صحیح دانسته است، در حالی که این گفتهی مؤلف نزد علمای اسلامی ناشناخته است و آنچه در نزد آنان معروف میباشد، این است که امام بخاری تمام آنچه در نظرش صحیح بوده در کتابش گردآوری نکرده است. ابن صلاح /در مقدمهی خود میگوید: امام بخاری و امام مسلم در صحیحین خود تمام احادیث صحیح را جمع نکردهاند و خود نیز به آن ملتزم ندانستهاند. و ما از بخاری روایت کردیم که گفت: آنچه را در جامع خود [صحیح] جمع کردم همگی صحیح بود، تا اینکه به علت ادامه کار و خستگی ناشی از آن اکتفا به احادیث صحیح را رها کردم، و از امام مسلم هم نقل کردیم که گفت: تمام آنچه در اینجا (صحیح) جمع کردهام صحیح نیست، بلکه آنچه را بر آن اتفاق نظر (علما) وجود داشت جمع کردم [۲۸۱]. حافظ ابن کثیر میگوید بخاری و مسلم ملتزم نبودهاند تمام احادیثی که صحیح دانسته شده در کتابهایشان تخریج کنند، و حتی آنها احادیثی را صحیح دانستهاند که در صحاح آن موجود نیست، همانطور ترمذی از امام بخاری نقل میکند ایشان احادیثی را صحیح دانسته که در صحیح بخاری موجود نیست، بلکه در سنن و غیر آن آمده است [۲۸۲].
حافظ حازمی در کتاب خود به اسم «شروط الأئمه الخمسه» میگوید: اما امام بخاری ملزم نبوده تمام احادیث صحیح را تخریج و روایت کند، و شاهد بر صحت این امر خبری است که ابوالفضل عبدالله بن احمد بن محمد برای ما روایت کرد و گفت: این روایت را طلحه در کتابش از ابوسعید مالینی برایمان نقل نموده و او از عبدالله بن عدی که گفت: محمد بن احمد برایمان روایت کرد و گفت: از محمد بن حمدویه شنیدم که میگفت: از محمد بن اسماعیل، یعنی امام بخاری شنیدم که گفت: صدهزار حدیث صحیح و دویست هزار حدیث غیر صحیح را حفظ کردم، و هم او با سندش روایت کرده که امام بخاری گفت: «در این کتاب جز احادیث صحیح نقل نکردهام، لیکن احادیث صحیحی که ترک کردم از اینها بیشتر است» [۲۸۳]. پس وقتی علما اقرا میکنند امام بخاری در صحیح خود تمام احادیث را گردآوری نکرده است، و او صد هزار حدیث صحیح را از حفظ داشته، پس نقل قول مؤلف «فجرالاسلام» از علما نادرست است، زیرا او از قول آنها گفته بود [که بخاری از میان ۶۰۰ هزار حدیث متداول، بدون تکرار ۴ هزار حدیث را جمعآوری کرده است] در حالی که این سخن علما نیست، اما اگر استاد این سخن را از قول عامهی مردم و چیزی که از زبان یک طالب علم جاری میشود نقل کرده این مطلبی جداگانه است، ولی در این صورت باید بداند این مسائل جای اظهار نظر عالمانه و محققانه است نه عامیانه و...
آیا عبدالله بن مبارک نسبت به حدیث کم دقت و بیتوجه بوده است؟
مؤلف «فجرالاسلام» در ص ۲۶۰ هنگام سخن از جاعلان حدیث میگوید: «بعضی از این جاعلان دارای نیتی سالم بودهاند ولی هر حدیثی که به او رسیده به عنوان صحیح جمعآوری کرده، در حالی که در اصل فردی صادق بوده، اما هرچه را شنیده نقل نموده است، پس مردم هم فریب صداقت او را خورده و در نتیجه احادیث او را اخذ کردهاند، چنان که در مورد عبدالله بن مبارک گفته شده: او فردی ثقه و بسیار راستگو بوده، ولی از هر کس که....
و در حاشیهی کتابش اشاره نموده که این سخن را امام مسلم در مورد «عبدالله بن مبارک» در صحیح مسلم نقل کرده است.
نویسنده از جاعلین حدیث سخن گفته، و آنان هم کسانی هستند که اقدام به وضع حدیث پیامبر صنمودهاند آن هم به خاطر اهداف و مقاصد مختلف و متباین هم که ما در جای خود و در همین کتاب به تبیین آن مقاصد پرداختیم، اما این که در مورد او گفته، دارای نیتی سالم بوده به طوری که آنچه دریافت میکرد جمع مینمود، و در همان حال انسانی صادق بوده، این امر دلالت دارد بر این که او از جاعلان حدیث نبوده است، زیرا نه در سند حدیث و نه در متن آن دچار کذب نشده است، و نهایت چیزی که میتوان در مورد او گفت این است که «بی توجه و غافل» بوده است و با احادیث بدون نقد و بررسی برخورد کرده، پس در قبول حدیث او توقف میشود تا زمامی که راوی حدیثش روشن گردد، پس اگر از افراد ثقه بود و افراد ثقه در روایت حدیث او مشارکت داشتند پذیرفته میشود، در غیر این صورت قابل پذیرش نیست، اما این که او را جزو افراد جاعل حدیث بدانیم همان گونه که مؤلف این کار را کرده، نتیجهی عدم دقت در تعابیر و امر تألیف است، و هم چنین سخن گفتن دربارهی عبدالله بن مبارک به هنگام بحث از جاعلان حدیث این توهم را ایجاد میکند که او جزو آنها است.
این سخن نقد ظاهر عبارت او بود، اما نقد واقعی سخنان او این گونه است: آن چه از سخنان مؤلف میتوان تلخیص کرد سه مورد است:
اول: این که عبدالله بن مبارک با وجود داشتن نیت سالم هر حدیثی که برایش روایت شده بدون اینکه رجال سند آن را بررسی نماید نقل کرده است.
دوم: مردم به خاطر صداقت او فریب خوردند و هر حدیثی را که از او میشنیدند به عنوان حدیثی صحیح دریافت میکردند.
سوم: عبارتی که از «صحیح مسلم» نقل کرده سخن امام مسلم است که آن را در مورد عبدالله بن مبارک گفته است
ولی باید بگویم استاد مولف در هر سه زمینه به شدت به خطا رفته است.
۱) اما این که گفته: عبدالله بن مبارک دارای نیتی سالم بوده ولی هر حدیثی که شنیده روایاتی کرده به هیچ وجهی در مورد او حقیقت ندارد، زیرا عبدالله بن مبارک از جمله علمای مشهور زمان خویش بوده که به شدت اقدام به نقد و بررسی رجال سلسلهی حدیث نموده است، و خود امام مسلم /در مقدمهی خود نمونههایی از نقدهای او را در مورد رجال حدیث برای ما ذکر کرده است، پس با سند خود از ابو اسحاق ابراهیم بن عیسی طالقانی نقل کرده که گفت: «به عبدالله بن مبارک گفتم: یا ابا عبدالرحمن، این حدیث که میگوید: از جمله اعمالی که نیکی پس از انجام نیکی شمرده میشود این است که بعد نماز و روزهی خود برای پدر و مادرت نماز و روزه انجام دهی چگونه است؟ گفت: عبدالله جواب داد: ای ابو اسحاق این حدیث از کیست؟ گفت: به او جواب دادم، این حدیث از شهاب بن خراش است. پس گفت: ثقه است ولی او از کی روایت کرده؟ گفت: پاسخ دادم: از حجاج بن دینار، عبدالله گفت: ثقه است، او از چه کسی؟ گفت: جواب دادم: از پیامبر ص. آن گاه گفت: ای ابو اسحاق در بین حجاج بن دینار و پیامبر صآن قدر فاصله هست که گردنهای دراز در آن قطع میشوند، اما در انجام صدقه برای آنان اختلافی نیست.
و امام مسلم باز در مقدمهی صحیح خود با سندی که به علی بن شقیق ختم میشود روایت میکندکه او گفته است: از عبدالله بن مبارک شنیدم که در میان مردم گفت: «حدیث عمرو بن ثبات را رها کنید زیرا او به سلف بد گویی میکرد».
و باز سند خود را از احمد بن یوسف أزدی روایتی میکند که گفت: از عبدالرزاق شنیدم میگفت: من ندیدم ابن مبارک در مورد کسی به صراحت بگوید او «کذاب: دروغگو» است، مگر به عبدالقدوس، که شنیدم به او میگفت «کذاب»
این مثال و بسیاری از نمونههای دیگر که امام مسلم در مقدمهی «صحیح» خود آورده است دلالت دارد بر این که عبدالله بن مبارک رجال حدیث را نقد کرده و به سند احادیث، بیتوجه نبوده است، و از اینها صریحتر سخنی است که امام مسلم از عباس بن ابو رزمة نقل میکند که گفت: از عبدالله بن مبارک شنیدم که میگفت: [رابطهی] بین ما و بین راویان و محدثان به «قوائم»یعنی اسناد احادیث بستگی دارد.
و حافظ ذهبی در تذکرهی خود از مسیب بن واضح نقل کرده که گفت: وقتی از ابن مبارک دربارهی خصوصیات کسانی که میتوان از آنها حدیث اخذ کرد پرسیده شد، شنیدم که گفت: فردی که به خاطر رضای خدا در جستجوی علم بوده و در مورد صحت سند سخت گیر باشد، چون گاهی فردی ثقه از شخصی غیر ثقه روایت میکند، و گاهی هم فردی غیر ثقه از فردی که ثقه است روایت میکند، اما بهتر ان است که ثقه از ثقهای دیگر روایت کند.
و هم چنین امام ذهبی روایت کرده که رشید [شاید منظور همان الرشید باشد] فرد ملحدی را گرفت تا به قتل برساند پس آن شخص گفت: «هنگامی که من هزار حدیث را جعل کردم تو کجا بودی؟ پس گفت: تو کجا بودی ای دشمن خدا هنگامی که ابو اسحاق فزاری و ابن مبارک حدیث را بررسی و حرف تخریج میکردند؟
و به ابن مبارک گفته شد: این احادیث جعلی هستند؟ پس گفت: «منتقدان [و علمای جرح و تعدیل] برای [بررسی] این احادیث زندگی میکنند.
و باز از ابراهیم بن اسحاق روایت میکند که گفت: از ابن مبارک شنیدم که میگفت: از چهار هزار شیخ حدیثی تحمل کردم، ولی از یک هزار نفر آنان روایت کردم.
پس با این دلایل برایمان روشن میشود مؤلف «فجر الاسلام» که در مورد این امام بزرگ گفته دارای قلبی سالم بوده اما هرچه را شنیده روایت کرده است کاملاً مرتکب خطا شده است.
۲) اما در مورد این ادعایش که مردم در روایت حدیث فریفتهی صداقت او شدهاند و... الخ.
قبلاً دانستیم که او رجال حدیث را نقد کرده و در مورد صحیح بودن سند بسیار سخت گیر بوده است، پس وقتی صداقت، عدالت و ثبات در فردی جمع شود، اخذ حدیث از او واجب بوده، و [به هیچ وجه] درست نیست به او گفته شود مردم با صداقت او فریفته شدند.
علاوه بر این علمای جرح و تعدیل بر ثقه بودن و امامت [در حدیث] و بزرگواری او اتفاق نظر دارند، ابن مهدی میگوید: امامان [حدیث] چهار نفرند: ثوری، امام مالک، حماد بن زید و ابن مبارک.
امام احمد در مورد او گفته است: در زمان ابن مبارک هیچکس به مانند او در طلب علم کوشا نبوده است، و در مقایسه با افراد دیگر لغزش کمتری داشته است، و خصوصیت بارز و بزرگ دیگری که داشت این که هم محدّث بود و هم از روی مکتوبات حدیثی روایت حدیث میکرد.
ابن معین میگوید: «او فردی هوشیار، استوار، ثقه، عالم و صاحب احادیث صحیح است».
ابن سعد مؤلف طبقات میگوید: «عبدالله بن مبارک ثقه، قابل اعتماد، صاحب نظر و دارای احادیث فراوانی است.
حاکم میگوید: «او امام عصر خود در تمام نواحی بوده است، و از نظر علم، زهد، شجاعت و سخاوت شایستهترین علمای عصر خود بوده است.
نسائی میگوید: «در عصر ابن مبارک کسی را نمیشناسم که از او بزرگوارتر و عالمتر بوده باشد و شخصی همانند او نبوده که جامع تمام صفات نیکو باشد».
امام نووی در شرح «صحیح مسلم» پس از بیان شرح حال او میگوید: «علما بر بزرگواریشان او و امامتش و منزلت والا و بلندش اتفاق نظر دارند».
پس مردی که ناقدان حدیث و امامان جرح و تعدیل بر اثبات و نیکویی حدیث او و کم بودن لغزشش هم رأی هستند، غم انگیز و تأسفآور است که در آخر الزمان کسی بیاید و در موردش بگوید: «کسانی که از او اخذ حدیث کردهاند، فریفتهی صداقت او شدهاند».
مسئلهی دیگر که باید مد نظر داشت اینکه، وقتی علما به امامت و بزرگی و جایگاه والای او در حدیث اعتراف کردهاند ـ همانطور که دیدیم ـ این امر نسبت ناروای مؤلفِ «فجرالاسلام» به ابن مبارک را که گفته بود او هر چه را شنیده روایت کرده است تکذیب میکند، و امام مسلم هم از امام مالک /روایت کرده که گفت: بدان اگر کسی هرآنچه را شنید روایت کرد سخن او از خطا سالم نیست، و هرگز امام شمرده نمیشود، و از عبدالرحمن بن مهدی نقل کرده که گفت: فرد به امام قابل اقتدا تبدیل نخواهد شد مگر اینکه از پارهای از آنچه شنیده [در نقل و روایت آن] امتناع کند [زیرا تمام شنیده شدهها صحیح و قابل اعتماد نیست و انسان باید با نیروی تفکر و تحقیق، خالص را از ناخالص و درست را از نادرست و حق را از باطل تشخیص دهد. م] پس سخنان علمای حدیث دلالت دارد بر اینکه آنها به امامت کسی اعتراف نمیکنند مگر او در آنچه حفظ کرده مطمئن، و در چیزیی که روایت نموده اندیشمند باشد و هر آنچه را شنیده بدون تأمل و تفکر نقل نکند.
۳) اما عبارتی که از «صحیح مسلم» در مورد عبدالله بن مبارک نقل کرده، پس انسان از عملکرد مؤلف در آنجا نباید تعجب کند. عبارت امام مسلم در «صحیح» این است «ابن بهزاد برایم نقل کرد و گفت: از وَهَب شنیدم، از قول سفیان که ابن مبارک گفت: «بقیه» فردی صادق است اما از هر کس » و اگر خواننده این سخن را بخواند بدون شک میداند این سخن عبدالله بن مبارک در مورد «بقیه» است، و او یکی از محدثان هم عصرش بوده است، اما مؤلف اینگونه برداشت کرده که این سخن در مورد عبدالله بن مبارک گفته شده است، و او را به این اوصاف توصیف نمودهاند، اما سلسلهی سند این فهم او را باطل میکند، زیرا سند اینگونه است: از سفیان از ابن مبارک که گفت، یعنی ابن مبارک گفت، پس او گو ینده است، نه کسی که در مورد او سخن میگویند، و باید توجه داشت که کلمهی «بقیه» است نه «ثقه» و سخن ابن مبارک است در مورد «بقیه بن ولید» محدث جمعی، و این فرد به چیزی که ابن مبارک او را به آن توصیف کرده مشهور بوده است، و این سخن را روایت مسلم که با فاصلهی اندکی از ابو اسحاق فَزاری نقل کرده تأیید میکند: از «بقیه» در صورتی حدیث را یادداشت کنید که از افراد مشهور روایت نموده باشد ولی اگر از اشخاص گمنام روایت کرد احادیثش را ثبت نکنید، و نیز آنچه امام ذهبی از خود عبدالله بن مبارک در مورد «بقیه» نقل کرده مؤید این است: او در مورد افراد ضعیف تدلیس میکرد و از این به معنی همان سخن اوست که امام از او روایت کرد. پس با توجه به آنچه گفته شد روشن مستشرقینشود که مؤلف «فجرالاسلام» در مورد سخن اما مسلم مرتکب دو اشتباه است:
اول: سخنی که در مورد ابن مبارک نیست دربارهی او نقل کرده است و در واقع سخن خود ابن مبارک است در مورد فرد دیگری.
دوم: به جای لفظ «بقیه» که در صحیح مسلم آمده است کلمهی «ثقه» را نقل کرده است، پس این عمل مؤلف از سه حالت خارج نیست و نمیتوان حالت چهارمی را برای آن تصور کرد: یا اینکه عبارت را شخصاً از روی صحیح مسلم خوانده و بعد در کتابش نقل نموده، اما آن را نفهمیده در نتیجه مرتکب آن خطا شده است. یا این که ان را فهمیده ولی به خاطر انگیزهی که در درون داشته عمداً کلمه را تحریف کرده است.
حالت سوم این است که آن را از روی نقل تغییر یافتهی مستشرقان از «صحیح مسلم» دیده است، پس به نقل خود از این دشمنان شریعت محمدی اکتفا کرده و دیگر خودش به اصل سخن در صحیح مسلم رجوع نکرده و من این حالت اخیر را ترجیح میدهم، زیرا از مؤلف بعید است این متن را با وجود وضوح و روشنی آن فهم نکند، هم چنین بعید میباشد به عمد اقدام به تحریف متن یکی از کتابهای مشهوری بنماید که خانه هیچ عالم مسلمانی از داشتن آن خالی نیست و من به نسخههای متعدد چاپ شده از «صحیح مسلم» مراجعه کردم تا شاید بتوانم نسخهای را بیابم که این متن اشتباهی را همان گونه که مؤلف نقل کرده آورده باشد، و این امر عذری برای او تلقی شود اگر چه سیاق سخن همان طور که گذشت این عذر را هم باطل میکند، اما متأسفانه تمام نسخههایی که دیدم نص سخن را صحیح و بدون تحریف نقل کرده بودند، پس این قضیه را ترجیح دادم که یکی از دشمنان اسلام در این تحریف دست داشته است حال یا از روی عمد و برای زشت جلوه دادن سیرهی یکی از امامان بزرگ حدیث ـ همان طور که گلد زیهر در مورد زهری انجام داد ـ و یا از روی اشتباه مرتکب این عمل شده به نحوی که کلمهی «ثقه» را به جای «بقیة» آورده چون از لحاظ رسم الخط به هم شبیه هستند.
پس اگر برای فرد مستشرق دلیلی از قبیل: عدم فهم زبان عربی، نداشتن وفاداری به اسلام، دارا نبودن ذوق سالم عربی که از راه کاربرد کلمات و مفاهیم آنها فهمیده میشود، وجود داشته باشد، چه عذر و دلیلی باعث پیروی نمودن مؤلف از این تحریف شده است؟ جز این که نظری مهم و فاسد را بر آن پایه گذاری کند که مربوط به یکی از امامان ناقد و بزرگوار خود میباشد.
[۲٧۰] قبلاً «احمد امین» این سخن را در مبحثی که در بارهی قرآن آورده بود از امام احمد ذکر کرده است. [۲٧۱] ج ۱، ص ۲۵، از چاپ امیریه. [۲٧۲] ج ۲، ص ۱٧۶، چاپ مصطفی البابی، نوبت چاپ دوم. [۲٧۳] ج ۲ ص ۱۸۰. [۲٧۴] ص ۸۶ از چاپ حَلَب. [۲٧۵] ج ۲، ص ۱٧۸ چاپ قبلی. [۲٧۶] حدیث مرسل حدیثی است که در سلسلهی سند آن صحابی حذف شده است و از جملهی احادیث ضعیف به شمار میآید (مترجم). [۲٧٧] این سخن را سیوطی هم از او نقل کرده است، رجوع شود به «الأتقان» ج ۲، ص ۱٧۸، چاپ قبلی. [۲٧۸] کتاب توجیه النظر، ص ۳. [۲٧٩] تأنیب الخطیب، ص ۱۵۱. [۲۸۰] توجیه النظر ص ۳ ـ ۴. و رجوع شود به «فتح الملهم شرح صحیح مسلم» جزء اول، ص ۲. [۲۸۱] مقدمهی علوم الحدیث، ص ۱۰، عبارت مسلم در صحیحش همین است، ۲/۲۵ در باب تشهد نماز. [۲۸۲] اختصار علوم الحدیث ص ٩ ـ ۱۰. [۲۸۳] کتاب «شروط الأئمه الخمسه» اثر حازمی، ص ۴٧، و نیز کتاب «شروط الأئمه السته» اثر حافظ ابن طاهر مقدسی، ص ۴٧.