گفتگوی با فردی که از عمر بن خطابسبیزار بود
پس از چاپ اول کتابم، مانند عادت همیشگیام به بعضی از کتابفروشیهای شیعیان رفتم تا چند کتاب مورد نیاز خود را از آنجا بخرم.
در گوشهای از کتابفروشی مشغول بررسی و دیدن کتابهای اعتقادی و تاریخی بودم که عبارت عجیبی را از زبان مردی شنیدم که در کنار فروشنده ایستاده بود.
علیرغم اینکه به سخنان این دو نفر گوش میدادم اما به بررسی و ورقزدن کتابها نیز میپرداختم. اما عبارتی را در میان کلامشان شنیدم که توجه مرا به خود جلب کرد.
یکی از آن دو عبارت (فرزند صهاک) را همراه با خندهای شنیدم که پس از آن فروشنده به آن مرد اشارهای به معنای سکوت کرد. گویی فروشنده به او میگفت: مواظب باش که در مغازه فردی سنی وجود دارد.
این سخنی بود که از آن دو شنیدم. سپس دوباره به صحبتکردن پرداختند اما این بار درباره صهاک چیزی نگفتند. در این هنگام کتابهایی را که میخواستم بخرم، انتخاب کردم و کنار فروشنده ایستادم.
در این هنگام دچار تردید شدم که آیا با آن دو صحبت کنم و آنچه را که درباره صحابی بزرگواری همچون عمر بن خطاب که خداوند به وسیله او اسلام و مسلمانان را یاری داد و به افتخار خویشاوندی با پیامبر جنائل شد، بگویم یا سکوت کنم. زیرا موضوع سخن بیان خودشان است و هردو پیرو عقیدهای هستند که این امور را میپذیرد. [۵۶۰]
اما من دلم به حالشان سوخت که چگونه به باطل دل بستهاند و در مسیر آن گام برمیدارند به همین دلیل وظیفه خود دانستم که آنها را نصیحت کنم. به همین دلیل گفتم: ببخشید که کلامتان را قطع میکنم. اما سخنی دارم میخواهم آن را به شما بگویم.
فروشنده گفت: بفرما.
گفتم: تو را به خدا قسم میدهم ... اگر به فرض محال یک یهودی یا مسیحی به شما بگوید: ای مسلمانان شما معتقدید که پیامبرتان با عمر بن خطاب پیوند خویشاوندی برقرار کرد و در همان حال ادعا میکنید که عمر بن خطاب همان کسی که پیامبرتان داماد اوست، پسر زن زناکار و فاسدی به نام صهاک است و او نتیجه زنای پدرش خطاب با صهاک است. [۵۶۱]
این درحالی است که قرآنتان شهادت میدهد که همسران پیامبرتان مادران مؤمنانند. همچنین تاریخ شهادت میدهد که حفصه دختر عمر بن خطاب، همسر پیامبرتان بوده است، بنابراین براساس ادعای شما او از نسل صهاک است!
این پیامبری که ما را به پیروی از او دعوت میکنید چه پیامبری است که داشتن چنین نسبی را قبول میکند؟!
سپس به مردی که با فروشنده مشغول صحبت کردن بود نگاه کردم. ناگهان دیدم که رنگ چهرهاش تغییر کرد. در این هنگام احساس کردم سخنانم علیرغم ساده بودن و آرامش نسبیام در مطرح کردن مسأله بر روی او بسیار تأثیر گذاشته است. به همین دلیل سخنم را چنین به پایان رساندم و گفتم: به خدا قسم من به عنوان یک سنی و پیرو اهل سنت و جماعت با شما صحبت نمیکنم بلکه من فقط یک مسلمانم که نسبت به دین و پیامبرش غیرت و تعصب دارد به خدا قسم شما با این ادعاهای باطلی که به همسران و خویشاوندان پیامبر نسبت میدهید در واقع به ایشان اهانت میکنید.
شما درباره مسأله امامت مبالغه کردهاید به گونهای که اختلاف درباره آن را از حد معقول فراتر بردید. معتقدید که اصحاب پیامبر جخلافت را غصب کردند و شما درباره عدالت آنها طعن ورزیدید و درباره آنها گفتید که «مرتد شدند و به دین پیشین خود بازگشتند» سعی کردیم با چشمپوشی از این امر بگذریم تا شاید ما و شما در گفتگو به راه حلی دست یابیم. اما چرا به ناموسها و حیثیت افراد توهین میکنید؟!
سپس سخنانم را متوجه فروشنده کردم و گفتم: از تو یک سؤال میپرسم و میخواهم که با صراحت و وضوح کامل به من پاسخ بدهی.
در حالی که نشانههای تردید و نگرانی در چهرهاش هویدا بود گفت: بفرمایید!
پرسیدم: چنانچه زنی از خانوادهای منتسب به زنی زناکار یعنی خانوادهای که به زنا مشهور است به تو پیشنهاد شود آیا راضی میشوی آن زن همسر تو باشد؟
گفت: پناه بر خدا .... هرگز و بدون تردید این پیشنهاد را نخواهم پذیرفت.
گفتم: پس بنابراین آیا گمان میکنید که پیامبر جراضی میشود که داماد عمر بن خطاب شود که در نظر شما عمر زنازاده است؟!
آیا خودت را از رسول خدا جبرتر میبینی که خود را از امری که از آن بیزاری برحذر میداری اما همان عمل را به پیامبر جنسبت میدهی؟!
در این هنگام فروشنده گفت: همه آنچه در کتابها آمده است، صحیح نیست و آنها یاران رسول خدا هستند و میان او و آنها پیوند خویشاوندی وجود داشت و ما به عمر طعن نمیورزیم!
به او نگاهی کردم و با خودم گفتم: «سبحان الله ...» چند لحظه پیش او و دوستش با بیشرمی فراوان درباره عمر بن خطاب بدگویی میکردند و اکنون وضع تغییر کرد و عمر به یکی از نزدیکان و اصحاب گرامی پیامبر تبدیل شد. این چه اعتقادی است که به انسان یاد میدهد به جای آنکه در مقابل خود و دیگران صریح و واضح باشد. همچون آفتابپرست تغییر جهت بدهد»!
بدین ترتیب آن مرد همه آنچه را که به طور یقین درباره طعن و بیاحترامی طائفه امامیه نسبت به نسب عمر بن خطاب میدانست انکار کرد. اما من ترجیح دادم درباره امری که در ظاهر آن را انکار میکند و حتی اگر در باطن هم بدان معتقد باشد با او بحث و جدل نکنم. پس آنچه را که گوشهایم شنیده بودند تکذیب و آن مرد را تصدیق و نیّت او را به خداوندِ بندگان واگذار کردم.
سپس به او گفتم: اشکالی ندارد .... حرفهایم خیلی کلی بود و مادامی که شما به این امر اعتقاد ندارید لزوماً متوجه شما نیست. سپس قیمت کتابهایی را که برداشته بودم به فروشنده پرداخت کردم و از کتابفروشی خارج شدم.
[۵۶۰] من که در این کتاب درباره عمر بن خطاب سخن میگویم کینه و بغض خواننده شیعه را نسبت به او و حتی نسبت به خودم به علت تمجید و مدح او احساس میکنم. زیرا در نظر شیعیان شخصیت عمر با داستان حمله به خانه حضرت زهرا و سقط جنین او چنان که بعضی از روایات ساختگی ذکر کردهاند پیوند دارد. این اسطورهها در روایاتی ضعیف از نظر متن و سند ذکر شدهاند که هیچ اعتباری ندارند و من این داستان خرافی را در ادبیات دو فرقه شیعه و سنی از نظر متن و سند بررسی به صورت علمی و دقیق نقد کردهام و این موضوع را در خلال کتابی که درباره حضرت زهرا خواهم نوشت به چاپ خواهم رساند. از خداوند میخواهم به من توفیق نگارش و چاپ این کتاب را در سریعترین زمان ممکن عنایت کند. به همین دلیل به خواننده شیعه که مدح عمر را بر نمیتابد میگوییم: شخصیتی که در اذهان شیعیان نسبت به این صحابی بزرگوار ترسیم شده است. لزوماً صحیح نیست و میان عمر و پیامبرجو اهل بیتش از دو جهت پیوند خویشاوندی برقرار شده است که نشان دهنده ایمان و جایگاه والای عمر در نظر پیامبر ج و امام علی بن ابیطالبسبوده است پس ازدواج پیامبر جبا حفصه دختر عمر دلیل واضح و آشکاری بر پیوند و علاقه میان آنهاست. همچنین ازدواج عمر بن خطاب با ام کلثوم دختر امام علی نشان دهنده محبت و دوستی متقابل میان عمر و علی است و مدحی که در کتاب نهج البلاغه شیعیان که آن را به امام علی نسبت میدهند درباره عمر دلیل دیگری بر عمق علاقه میان آن دو و ساختگی بودن داستان حمله به خانه حضرت زهراست که بعضی از علمای بزرگ شیعه از جمله مرجع دینی بزرگ شیعیان علامه محمد حسین فضل الله درباره آن تشکیک کردهاند. پس چه زیباست که امور را در چهار چوب صحیح آن و به دور از هر گونه تعصب و تندروی و اعتماد بر اسطورهها بررسی کنیم. [۵۶۱] الكشكول، بحرانی، ج ۳ ص ۲۱۲، و کتاب (لقد شیعنی الحسین) ص ۱۷۷.