آغاز امر از اینجا بود
در محیطی بزرگ شدم که شیعه و سنی در آن با هم زندگی میکردند و تسامح مذهبی بر آن حاکم بود. پدر و مادر بزرگوارم از اهل سنت بودند. اما خانهای که مادرم از کودکی در آن پرورش یافته بود، طبیعتی خاص و دارای تأثیری آشکار از ارتباط میان خانوادههای شیعه و سنی با یکدیگر بود.
مربی و برادران رضاعی مادرم همگی شیعه بودند. مادرم بسیار به آن مربی احترام میگذاشت و حتی پس از مرگش او را بسیار بزرگ میداشت و از طریق ارتباط پیوند محکمش با خانواده او همچنان به آنها نیکی میکرد. در غمها و شادیهایشان شریک آنها بود. آن خانواده هم این گونه بودند. اگر به چیزی نیاز پیدا میکردیم دست نیاز به سوی او دراز میکردیم.
این برخلاف رابطه مادرم با بسیاری از زنان شیعه بود که میان مادرم و آنها پیوند ایجاد میشد. نزدیکترین آنها به مادرم، زنی آبادانی از اعراب ایران آبادانی بود که بسیار خوشاخلاق، خوشفکر و با فرهنگ بود که بیشتر عمرش را در کویت به سر برده بود و همچنان در آنجا زندگی میکرد.
در نتیجه طبیعی این ارتباط و پیوند محکم با شیعیان این بود که گاهی مادرم در دوران کودکی مرا با خود به حسینیهها میبرد که در آن عزاداری انجام و در ایام محرم، سینیهای غذا توزیع میشد.
هنوز هم به یاد دارم که روزی در هنگام نهار مرا با خود به یکی از حسینیهها برد.
در حیاط حسینیه دیگهایی گذاشته بودند که زنها مشغول پختن غذا در آن بودند.
در این هنگام مادرم از من خواست که در اتاقی روبروی حیاط بنشینیم تا او از سخنگفتن با زن واعظی که در حسینیه بود فارغ شود. نمیدانستم و هنوز هم نمیدانم که از او چه میخواست.
اما هنوز به یاد دارم که بر روی یک صندلی در کنار صندوقی بزرگ نشسته بودم، نگاهی به اطراف خود انداختم. آنچه توجه مرا به خود جلب کرد، تکههایی از گل بود که در صندوق گذاشته شده بود. همانند سایر کودکان به من وقت و مجال کافی داده نشد تا در این باره تخمین بزنم یا در آنجا بازی کنم. ناگهان صدای مادرم را شنیدم: «محمد بیا. باید برویم.»
هنگامی که از آنجا خارج شدیم از مادرم درباره آن مکان پرسیدم و اینکه زنان در آن حیاط چه کار میکردند. او گفت: این خانه که ما در آنجا بودیم (حسینیه) نام دارد و خانهای چند منظوره است که در آن مراسم عزای عاشورا برگزار و ولیمهها در آن توزیع میشود و مردم برای مناسبتهای مختلف دیگر از آنجا استفاده میکنند.
از مادرم درباره تکه گلهایی که در صندوق گذاشته شده بود، پرسیدم. پاسخ داد: اینها تُربت حسینی است که گِلِ آن از قبر امام حسین در کربلا ساخته شده است و شیعیان در هنگام نماز بر روی آن سجده میکنند.
ناخودآگاه از او پرسیدم: چرا آنها شیعهاند و ما سنی هستیم؟!
پاسخ مادرم نیز کاملاً ناخودآگاه بود: زیرا آنها اصحاب پیامبر جرا دوست ندارند، آنها عایشه را دشنام میدهند و ابوبکر و عمر را دوست ندارند. در حالی که ما همه اصحاب را دوست داریم و دشنام دادن آنها را قبول نداریم. همچنین آنها در روز عاشورا خودشان را میزنند، گریه میکنند و لباس سیاه میپوشند و ما به چنین اموری اعتقاد نداریم. بلکه آن را اشتباه میدانیم. علاوه بر این آنها مانند ما نماز نمیخوانند بلکه در نماز دستهایشان را باز میگذارند و بر تربت حسینی سجده میکنند.
از مادرم پرسیدم: چرا چنین میکنند؟
من همانند هر کودک دیگری در مدرسه کمی درباره سیره نبوی خوانده بودم که عایشه همسر پیامبر جبوده است و ابوبکر نیز دوست و همراه پیامبر در غار و در هجرت بوده است. همچنین مقداری درباره چگونگی اسلامآورن عمر و فضایل او یاد گرفته بودم. کودکی که همه این امور را یاد گرفته باشد نمیتواند تصور کند مسلمانی این شخصیتها را دشنام میدهند و لعن میکنند. بنابراین از سخن او بسیار تعجب کردم. اما سن اندکم برای بازداشتن من از توجه به اموری این چنین کافی بود، اگرچه چنین مسائلی از آن زمان در ذهنم نقش بسته بود.
سالها پی در پی سپری شد و بار دیگر خودم را روبروی اختلاف شیعه و سنی دیدم. در دانشگاه و در هنگام گذراندن درس گرامر انگلیسی با یکی از سیدهای موسوی آشنا شدم [۲۰]که حدود ده سال از من بزرگتر بود. من از آغاز آشناییام با او تلاش میکردم که مجال گفتگو درباره اختلاف شیعه و اهل سنت را فراهم نکنم. زیرا چنین موضوعی برای عموم مردم دارای حساسیت بود. اما این دوست ما بسیار ناسازگار و تندخو بود. عادت نداشت که هیچ کس را به حال خود واگذارد. یکی از دوستان با سؤالی مضحک و گستاخانه ما را غافلگیر کرد و از سید پرسید: چرا تو شیعه هستی؟
سؤالی عجیب و غیرمعمول بود که از دوستمان پرسیده شد. پس از آن دیدیم که وارد بحث و جدال مذهبی شدیم که گمان نمیکردیم به آن مبتلا شویم.
(سید) سخنانش را با اشاره به این امر اغاز کرد که چند سال در ایران درس خوانده است. به همین دلیل به اختلافات شیعه و سنی احاطه کاملی دارد و برای مناقشه و بررسی هر مسألهای آماده است.
در واقع من بیش از بقیه به حرفهای او توجه میکردم. او به اموری اشاره کرد که سالیانی بود خودم را درباره آنها به غافلگیری زده بودم. اما دوستان دیگرمان به بیشتر به بیهودهگویی و تحریک طرف مقابل میپرداختند تا سخنان جدی و عاقلانه. به همین دلیل موسوی در لابهلای سخنانش از حدیث کسا سخن گفت. از او درباره منبع آن سؤال و این امر را جدی تلقی کردم. او مرا به (ریاض الصالحین) امام نووی ارجاع داد. من بدان کتاب مراجعه کردم تا از صحت حدیث اطمینان پیدا کنم. زیرا این امر در نظر من قضیهای دینی بود که در آن امکان شوخی و بیهودهگویی وجود نداشت. [۲۱]
با وجود اینکه بحث مذهبی ما پس از این چند دقیقه به پایان رسید و سید به علت آگاهی بیشتر از اختلاف شیعه و سنی پیروز شد، اما من بیش از پیش همواره شیفته اطلاع بیشتر درباره ابعاد این موضوع شدم.
گویی خداوند میخواست که من با نیروی فراوان وارد این میدان شوم. سؤالها و دیدگاهها مرا به سوی خود میکشید تا اینکه روزی یکی از دانشجویان شیعه کتاب «ثم اهتدیت»: «آنگاه هدایت شدم» سید محمد تیجانی سماوی را به من هدیه داد. آن دانشجو کتاب را به وسیله دوست ایرانی مادرم برایم فرستاده بود و از درگاه خداوند برایم طلب هدایت کرده بود!
از شما چه پنهان این کتاب در آغاز در نظر من بسیار قوی بود. به طوری که قبل از خواندن آن چیزی درباره تاریخ فتنه، جریان سقیفه یا برخی از احادیثی که درباره فضایل امام علی وجود دارد و شیعیان از آن برای اثبات امامت او استفاده میکنند، هیچ چیزی را نخوانده و یاد نگرفته بودم.
اما ناگهان در آن به سخنانی برخورد کردم که سکوت درباره آنها روا نیست. این کتاب به اصحاب بزرگ پیامبر و چهرههای مشهور اسلام میتازد و آنها را مرتد و بدعتگزار مینامد. آری این چنین با سادگی هرچه تمامتر و بدون داشتن حیا نسبت به خداوند و مردم.
تیجانی حق دارد معتقد باشد عبدالقادر گیلانی سرور اولیاست و همچنانکه در زمان تصوفش معتقد بود کعبه پیرامون خیمههای او طواف میکند [۲۲]. یا یهودیان و مسیحیان را در انکار حقیقت رسالت پیامبر جمعذور بداند اما در مقابل یاران پیامبرجرا مجرم و گناهکار بداند، همچنانکه پس از هدایت خیالیاش چنین معتقد بود [۲۳]. آری او خداوندی دارد که او را محاسبه خواهد کرد و براساس اعتقاداتش او را پاداش یا سزا خواهد داد. اما تکفیر آشکار یاران پیامبر جو تشکیک درباره پاکی و صداقت آنها به این شیوه زشت و ترویج آن در کتابهایی که در میان مردم پخش میشوند، تا روز قیامت موجب به وجودآمدن کینه و دشمنی خواهد شد. شایسته است کمی درباره این شخصیتی که درباره اصحاب پیامبر اینگونه سخن میگوید و آنها را در مورد طعن قرار میدهد، درنگ و تأمل کنیم و ببینیم او کیست و چه هدفی دارد؟
تیجانی برای ما از شهرتش سخن میگویدکه در همان دوران کودکی روستایشان را در نورزدیده و به شهر رسیده بود [۲۴]! تا اینکه پس از آن داناترین فرد روزگار خود شد و از مفتی کشور تونس هم داناتر بود. [۲۵]
اما او به همه این امور قانع نشد بلکه ادعا میکند که هیچ کس هم شأن او نبود، حتی شیوخ الأزهر هم – به ادعای او – در جلسات، دروس و سخنرانیهایش حاضر میشوند و از شنیدن میزان حفظ احادیث و آیات و دلایل کوبندهاش تعجب میکردند تا جایی که به اعتراف خودش دچار غرور میشود. [۲۶]
سپس پس از چند صفحه دچار تعجب میشوید زمانی که میبیند او با صراحت از ناتوانی مطلق خود در گفتگو با یکی از کودکان نجف سخن میگوید: «من از میزان هوش این کودک با هوش تعجب کردم که همه آنچه را که میگفت از حفظ داشت مانند اینکه یکی از ما سورهای از قرآن را از بر داشته باشد. زمانی که برخی از مصادر تاریخی را که با تعداد جلدها و بابهایشان را از حفظ برایم گفت، تعجب من بسیار بیشتر شد. او با من به سخن گفتن پرداخت، گویی استادی به شاگردش درس میدهد. من در مقابل او احساس ضعف کردم و آرزو کردم ای کاش به همراه دوستم از آنجا خارج میشدم و در آنجا نمیماندم [۲۷].» این سخنان به این امر اشاره دارد که کودک نجفی از علمای الازهر و مفتی تونس باسوادتر و داناتر بود!
اما تیجانی که خود را در گفتگو با علمای بزرگ اهل سنت به عنوان آن مناظره کننده بیهمتا معرفی کرده بود، تو را دچار شگفتی و امور غیرمنتظره دیگری میکند که از سخنان پیشین عجیبتر است.
این دانشمند بینظیر چند صفحه بعد اعتراف میکند که کتابهای مشهور حدیث را که در خانه هر طلبه سطح پایینی هم وجود دارند، در اختیار نداشته است. فقط پس از سفر به «مکوکیه» آنها را به دست آورد که در آنجا شیوخ الأزهر را در مناظره شکست داد! و در آن تحت تأثیر کودکان نجف و سپس بزرگانشان قرار گرفت. سپس به وطنش بازگشت تا برخی از کتابهای شیعی را که به بررسی اختلاف شیعه و سنی میپردازند، دریافت کند. او مینویسد: «من از میزان فراوان کتابهایی که قبل از رسیدن من به خانهام که ارسال شده بود تعجب کردم و دریافتم که از کجاست ... بسیار خوشحال شدم و آنها را در اتاقی خاص که نام آن را کتابخانه گذاشته بودم [۲۸]، مرتب و چند روزی استراحت کردم. جدول ساعات کاری سال تحصیلی جدید را دریافت نمودم. سه روز متوالی تدریس داشتم و ۴ روز آخر هفته هم وقت خالی داشتم. شروع به مطالعه کتابها کردم و کتابهای «عقائد الشیعه» و «أصل الشیعه وأصولها» را مطالعه نمودم. ضمیرم با این عقاید و افکاری که شیعه بدان معتقد بود آرام گرفت سپس کتاب «المراجعات» سید عبدالحسین شرفالدین موسوی را خواندم.» سپس در ادامه مینویسد: «زمانی که مشاهده کردم این دانشمند شیعی این روایات را از صحیح بخاری و مسلم روایت میکند بر تعجبم افزوده شد. و با خود گفتم: «اگر این حدیث را در صحیح بخاری بیابم من هم از این عقیده پیروی میکنم. سپس به پایتخت سفر کردم و صحیح بخاری، صحیح مسلم، مسند امام احمد، صحیح ترمذی [۲۹]و موطأ امام مالک و کتابهای مشهور دیگر را خریداری کردم.» [۳۰]
اگر تیجانی تا آن زمان کتابهای مشهور حدیث را در اختیار نداشته است پس با چه علمی، علمای الأزهر را شکست داده است و چه احادیثی را از حفظ داشته است و به وسیله آن علیه دیگران استناد میکرده است، بدون اینکه یکی از این کتابها را در اختیار داشته باشد. مگر اینکه همه علم او آن احادیثی باشد که ما در مدارس آنها را حفظ میکردیم؟!
از مردی که خودش اعتراف میکند که برای اموالی که برای ضریح امام علی هدیه داده میشد و آرزو میکرد بهرهای از آن داشته باشد [۳۱]، امیدی برای جستجوی حقیقت نمیرود. زیرا ثروت درخششی فریبنده دارد که دیدگان طمعورزان را به خود جلب میکند.
واقعاً عجیب است که فردی همچون تیجانی و با این درجه از علم و عقل به برانگیختن شبهات پیرامون اصحاب پیامبر جبپردازد و معتقد باشد که امت اسلامی از آغاز بر راهی تاریک بوده است و به دیگر سخن اینکه او میخواهد همه پیروزیها، فتوحات و جانفشانیهای خالصانه و نصوص الهی را به تصویر سیاهی تبدیل کند که هیچ ارتباطی با وحی، عقل و واقعیت ندارد.
ای تیجانی ادامه بده! تو بار مسئولیت سنگینی بر دوش من نهادی که من آن را انکار میکردم و در درون من نگرانی به وجود آوردی که از آن بیم داشتم. اما از امروز تصمیم گرفتهام که با همه نیروهایی که خداوند به من ارزانی داشته است وارد این میدان شوم و حقیقت تو و امثال تو را که این عقاید را وسیله تجارت قرار دادهاند یا مزدورانی بیش نیستند روشن خواهم کرد و اختلافات شیعه و سنی را با تأمل فراوان بررسی خواهم کرد و چهره حقیقی آن را به اندازه توان و طاقت خودم و به دور از تعصب کشنده مذهبی و عاطفه قوی که هیچ دلیلی در برابر آن مقاومت نخواهد کرد. نشان خواهم داد.
[۲۰] این امر در سال ۱۹۹۲ م. و در دانشکده علوم دانشگاه کویت اتفاق افتاد. [۲۱] عجیب اینکه موسوی حدیث کساء را به کتاب (ریاض الصالحین) امام نووی ارجاع داده است، با وجود اینکه این حدیث در صحیح مسلم روایت شده است. شایستهتر بود که حدیث به صحیح مسلم ارجاع داده شود نه ریاض الصالحین. زیرا صحیح مسلم یکی از منابع اصلی احادیث پیامبرجاست. در حالی که ریاض الصالحین کتابی است که احادیثی را از کتابهای مختلف در خود گرد آورده است. [۲۲] ثم اهتدیت، ص ۳۴، گفتگو با منعم. [۲۳] همان منبع، ص ۸۰. [۲۴] همان منبع، ص ۱۰. [۲۵] همان منبع، ص ۲۱۹. [۲۶] همان منبع، ص ۲۴. [۲۷] همان منبع، ص ۵۴. [۲۸] گویی او اولین کسی است که کتابخانه شخصی را ابداع کرده است سپس این نام را برای اولین بار بر آن نهاده است! در این جهل مرکب او تأمل کنید و در ادعایش مبنی بر شکستدادن علمای مصر و تونس بیندیشید خودتان جواب واضح و آشکاری مییابید. [۲۹] تیجانی حتی در نگارش نام کتابها هم دچار اشتباه میشود. کتاب ترمذی سنن نام دارد نه صحیح ترمذی! [۳۰] همان منبع، ص ۸۶-۸۸. [۳۱] او در صفحه ۵۰ در ضمن تعریف زیارت نجف مینویسد: «پشت سر او (همراه عراقیام یعنی منعم) حرکت کردم در حالی که گیج شده بودم گویی آرزو میکردم که بهرهای ازآن را به من میدادند.