رؤیاها صلاحیت قانون شدن را ندارند
آنگونه که به یاد دارم سخن از جانشین معصوم و بدور از خطا و لغزش که نبی یا پیامبر هم نباشد به مطالبی برمیگردد که از مدینه فاضله افلاطون خواندهام، که البته جز در پندار افلاطون چنین چیزی نه، بوده و نه، خواهد بود.
آسان است که انسان پیش خودش در خانهای بلورین زندگی کند، با خیال خود هر جا که خواست سفر کند در بهشتی زمینی زندگی کند که با آن تنهاییهای خود را بگذراند، به آن سرگرم شده و درون خود را آرام سازد. به خصوص زمانی که برای مدت زیادی در جامعهای پر از جور و ستم زندگی کرده باشد [۲۲۹]. او حق دارد که خود را آرام کرده و با رویاهایش زندگی کند. ما هم به هیچ وجه او را سرزنش نمیکنیم. اما تحمیل این خواب و خیالها بر بقیه مردم، کافر دانستن کسی که با او در رویاهایش زندگی نمیکند و همه پندارهای خود را جزئی جدانشدنی از دین بداند و آنها را ملاک دوستی و دشمنی خود با دیگران قرار دهد، جای بحث بوده و نیاز به درنگ و اندیشه بیشتر دارد.
حالا اگر ائمه دوازدهگانه خلافت را در دست میگرفتند، آیا فکر میکنی همین مردمی که به عصمت و دور بودن آنها از خطا و لغزش باور دارند و شب و روز این جملات را زمزمه میکنند کار ناشایستی را از آنها میدیدند، باز بر رأی و نظر خود باقی میماندند، یا با بعضی از دستورات و احکام مخالفت میکردند؟
هنگامی که امام حسن÷که به عقیده امامیه، معصوم است، برای مدت کمی خلافت را در دست گرفت و بعدا بر سر خلافت با معاویه صلح کرد، همان شیعیانی که به عصمت او ایمان داشتند، با او چه کردند؟ به او میگفتند: ای خوارکننده مؤمنان [۲۳۰]! بعضی هم به پایش ضربه زدند. برخی دیگر هم بدون هیچ واکنش دیگری فقط زبان به اعتراض گشودند. بعضی هم به شدت بر او عصبانی شده بودند، اما آشکارا دست به مقابله و نافرمانی نزدند.
این واقعیتی است که طرفداران نظریه امامت آن را انکار میکنند. با اینکه واقعیتی کاملاً ملموس و قابل درک است که کتابهای هردو گروه سنی و شیعه آن را نوشتهاند.
امام شیعیان زیدیه، المنصور بالله (م ۶۱۴ ه) که در ردّ بر عقیده امامت أئمه دوازدهگانه، میگوید: «اما گفته آنان که میگویند: مکلفین با وجود امام به وظایفشان بهتر عمل میکنند، حرفی نادرست و استدلالی بیپایه است. زیرا مشاهده میکنیم که مانعی از اینکه آنها با وجود امام از اطاعت و عبادت دور شده به انجام کارهای گناه روی آورند وجود ندارد.
همن طور که این مسأله در زمان امام علی، امام حسن و امام حسین†روی داد. زیرا مردم در زمان آنها گناهانی مرتکب شدند و پیمانهایی و تعهداتی را زیر پا نهادند که نه قبل از آن زمان و نه بعد از آن دیده نشده بود.
امام حسن بن علی÷را میبینی که در میان طرفداران و سپاهیان پدرش برخاست اما آنها علیه او قیام و او را زخمی کرده، بیتالمالش را غارت و مادر فرزندانش را به غیمت گرفتند، حق بزرگش را خوار کردند تا اینکه دشمنش بر او پیروز شده و کسی امارت را به دست گرفت که اهل آن نبود. همین طور امام حسین÷، با شیعه و طرفداران پدرش ماند، دعوت آنها را اجابت کرده رهبری آنان را به عهده گرفت، بعد از اینکه از او دعوت کردند، نامههای پی در پی برای ایجاد دردسر و آشفته کردن او فرستادند، به او وعده همکاری دادند و گفتند حقی را که بر دوش ما داری ادا میکنیم، اکثرشان بیعت و پیمان محکمی را در اطاعت از او پذیرفتند، به دنبال آن اسبهای زیادی راندند و لشکرهای فراوانی روانه کردند تا اینکه از هر طرف او را محاصره کردند، در مقابله با او دست به هر کاری زدند تا اینکه خونش را ریختند و تمام اهل بیتش که چندین تن از نسل فاطمه (س) دختر رسول خدا با او بودند با لبه تیز شمشیرها و نوک نیزهها شهید کردند.
حالا با وجود امام، کدام نزدیکی به طاعت و کدام دوری از گناه را میبینی، همان طور که معلوم است مسأله درست برعکس است، آنها از اطاعت دور شده و به گناه و عصیت روی آوردند، با وجود امام معصومی از نسل رسول خدا جکه امامتش از خاندان رسول خدا جمشخص است.» او با انتقاد از اعتقاد شیعه اثنی عشری در مورد امام مهدی÷میگوید: «اگر منظورشان رهبری قومی با دستان باز است، این صفت در امامی که آنها ادعا میکنند یافت نمیشود، زیرا آنها گفتهاند که ترس او را آواره کرده و آرام و قرار ندارد و هیچ خانهای او را در خود جای نمیدهد، ترسش بیشتر از هر ترسیدهای و فرارش شدیدتر از هر گریختهای شده است.» تا جایی که میگوید: «بلکه علمای بزرگ آنها در کتابهای خود نوشتهاند که چیزی از ظهور امام بر دوستانش جلوگیری نمیکند، جز ترس از اینکه بدگویان خبر او را به ستمگران برسانند و او به دست آنها کشته شود. به همین خاطر خود را از دوست و دشمن مخفی میکند. با این حال و با وجود چنین امامی چه هیبت و جلالی مکلفین را از ارتکاب گناه و معصیت بازمیدارد [۲۳۱]؟» این عقیده چیزی است و واقعیت امامان دوازدهگانه چیز دیگری، کسی که در تاریخ شیعه خوب تحقیق کند یا کتاب با ارزشی مثل کتاب (تطور الفكر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایه الفقیه [۲۳۲]از استاد احمد کاتب را مطالعه کند، بلافاصله متوجه سقوط نظریه امامیه در مقابل واقعیتهای روایات خود شیعه میشود.
متکلّمانی امثال این نظریات را اختراع کردند با این کارشان امت اسلام را با چیزی که هیچ نیازی به آن نداشتند وامانده کرده و از پای درآوردند و تفرقه و اختلافی در بین امت به وجود آوردند که سالهای سال تلخی آن را چشیده و خواهند چشید.
اگر در پس همه این اختلافات و نزاعها علم کلام وجود نداشت. چه زمانی بحث مخلوق بودن یا نبودن قرآن یا مجادله در مورد صفات خداوند بین کسانی که صفات را نفی میکنند و یا آنها را از معنی حقیقی منحرف کرده سوء تعبیر میکنند در مقابل کسانی که قایل به همگونسازی و تشبیه خداوند به مخلوقاتش هستند؟
اندیشه عصمت ائمه نیز یکی از این تراوشات فکری است، بعضی از متکلمین آن را بر پایههای عقلی استوار کردند سپس تلاش کردند که با استفاده از کتاب و سنت پیامبر به آن استدلال کنند و در این زمینه نهایت تلاش خود را به کار بستند.
اول تئوری و اندیشه را میپذیرفتند و به آن ایمان میآوردند سپس برای اثبات آن به دنبال دلیل میگشتند. در حالی که دین، اول ما را به یافتن دلیل و سپس ایمان به نتیجه آن دعوت میکند، نه اینکه به هرچه خواستههای نفسانی برملا کردند ایمان بیاوریم، سپس برای اثبات و کمک به آن دنبال دلیل بگردیم. شاید از مهمترین مبارزاتی که متکلمین در حال حاضر با آن مواجه هستند، دیدگاه اهل بیت درباره مسأله عصمت است که متکلمین شیعه میپندارند ائمه به آن متصف هستند. امام علی÷در خطبهای که در مسجد کوفه ایراد شد، فرمودند: «پس، از گفتن حق، یا مشورت در عدالت خودداری نکنید. زیرا خود را برتر از آنکه اشتباه نکنم و از آن ایمن باشم نمیدانم، مگر آنکه خداوند مرا حفظ فرماید.» [۲۳۳]
امام علی در خطبه دیگری، در حالیکه با فریط بن ناجیه در مورد تلاشهای قبلی او برای اینکه امام÷بعضی از رهبران گروه مخالف را به قتل برساند یا اسیر کند، با تأکید میفرمایند: که بر مردم واجب است، هرگاه امامشان خواست چنین کاری بکند به او اعتراض کرده، خدا را به یاد او بیاورند.
اگر باور به عصمت آن حضرت در میان پیروانش رواج داشت، امام علی÷هیچ گاه چنین چیزی را به مردم نمیگفت، زیرا هاله عصمت موجب میشود که امام خود را مافوق نقد قرار دهد و نقد و اعتراض از ایشان، یا حتی معطوف ساختن نصیحت و مشورت به ایشان را بر مخالفان حرام کند. امّا امام علی÷هیچ وقت این کارها را انجام نداد. بلکه خود زیباترین نمونهها را در حسن رهبری، مشورت با زیردستان و اعطای نقش سیاسی برای تعیین حاکم خود به مردم عرضه کردهاند.
در جای دیگری امام علی÷صفات و شروط حاکم را عرضه میکند اما عصمت را جزو آنها به حساب نمیآورد و میفرماید: «سزاوار نیست بخیل بر ناموس، جان و غنیمتها و احکام مسلمین، ولایت و رهبری یابد و امامت مسلمین را عهدهدار شود تا در امال آنها حریص گردد و نادان نیز لیاقت رهبری ندارد تا با نادانی خود مسلمانان را به گمراهی کشاند. ستمکار نیز نمیتواند رهبر مردم باشد، که با ستم حق مردم را غصب و عطاهای آنان را قطع کند و نه کسی که در تقسیم بیت المال عدالت ندارد. زیرا در اموال و ثروت آنان حیف و میل میکند و گروهی را بر گروهی مقدم میدارد. رشوهخوار در قضاوت نیز نمیتواند امام باشد، زیرا برای داوری با رشوهگرفتن، حقوق مردم را پایمال، و حق را به صاحبان آن نمیرساند، و آن کس که سنت پیامبر جرا ضایع میکند لیاقت رهبری ندارد. زیرا امت اسلامی را به هلاکت میکشاند.» [۲۳۴]
در خطبه دیگری میفرماید: «ای مردم! سزاوارترین اشخاص به خلافت، آن کسی است که در تحقق حکومت نیرومندتر و در آگاهی از فرمان خدا داناتر باشد.» [۲۳۵]
شیخ صدوق در (امالی) حکایتی را از حضرت فاطمه نقل میکند که برخلاف نظریه عصمتی است که متکلمین شیعه به آن معتقدند. او روایت میکند که روزی، امام علی÷تمام اموالی را که از فروختن یک مزرعه به دست آورده بود انفاق کرد و حتی یک درهم نزد آن حضرت باقی نمانده بود. حضرت فاطمه (س) به این کار اعتراض کرد و لباس او را گرفت. جبرئیل÷این واقعه را به پیامبر جخبر داد. پیامبر جبه سوی حضرت فاطمه (س) رفت و فرمود: تو حق نداری لباسش را بگیری و بر دستان او بزنی. حضرت فاطمه (س) گفت: من از خدا طلب آمرزش میکنم و دیگر این کار را تکرار نخواهم کرد. [۲۳۶]
همان طور که شیخ رضی در (خصائص الائمه) میگوید: روزی امام حسن÷رواندازی از بیتالمال به امانت گرفت، این خبر به گوش امام علی÷رسید، ایشان عصبانی شده و به خانه امام حسن÷رفتند و روانداز را در خانه ایشان یافتند. گوشه از آن را گرفته میکشید و به امام حسن÷میفرمود: از آتش بترس! ای ابا محمد! از آتش خداوند بترس! ای ابا محمد! تا اینکه آن روانداز را با خود برد. [۲۳۷]
امام حسین نیز در نامهای که به وسیله سفیرش، مسلم بن عقیل برای مردم کوفه فرستاد اشارهای به موضوع عصمت نکردند، بلکه فقط لزوم داشتن تقوی و عمل به قرآن و دین را به عنوان صفات حاکم مطرح کردند و فرمودند: «به جانم سوگند ... امام کسی نیست جز آنکه، به قرآن عمل میکند، نفس خود را وقف خدا کرده، عدالتگستر و مؤمن به دین خداست.» [۲۳۸]
امام باقر÷درباره شرایط حاکم، حدیثی را از پیامبر جنقل میکند که عصمت جزو آنها به حساب نیامده است. او میگوید: «پیامبر جفرمودند: «لا تصلح أمتی إلا لرجل فیه ثلات خصال: ورع یحجره عن معاصی الله وحلم یملك به غضبه وحسن الولایة علی من یلی حتی یكون لهم كالوالد الرحیم – وفی روایة أخری -: حتی یكون للرعیة كالأب الرحیم [۲۳۹]»: «برای رهبری امت من کسی سزاوار است که در او سه ویژگی وجود داشته باشد: تقوایی که او را از نافرمانی خدا باز دارد، ملایمتی که با آن بتواند عصبانیتش را کنترل کند، حسن سرپرستی بر زیردستان تا اینکه برای آنها مثل پدری مهربان باشد – در روایت دیگری آمده: تا برای رعیت مثل پدری مهربان باشد.»
از امثال این حدیث بر میآید که امامت با این شرایط، برای عموم مردم جایز است. در، الکافی، از ابن عمار روایت شده که گفت: «از اباعبدالله÷شنیدم که میفرمود: پیامبر اکرم جدر سفارشات خود به امام علی÷فرمودند: ای علی، من تو را به صفات ویژهای سفارش میکنم و تو آنها را از من به یاد داشته باش! سپس فرمود: خدایا کمکش کن! اول: صداقت، هیچ گاه دروغی بر زبان نیاور! دوم: پرهیزکاری، هیچ وقت به خودت اجازه نده به کسی خیانت کنی. سوم: ترس از خدا چنانکه گویی همیشه او را میبینی. چهارم: گریستن زیاد از ترس خدا که خداوند با هر قطره اشک، هزار خانه برای تو در بهشت میسازد. پنجم: فدا کردن جان و مال خود در راه دینت. ششم: عمل به سنت من در نماز و روزهام. اما نماز همان پنجاه رکعت است و اما روزه، در هر ماه سه روز است، پنجشنبه اول ماه چهارشنبه وسط و پنجشنبه آخر آن [۲۴۰]» علامه مجلسی در مرآه العقول میگوید: «این حدیث صحیح است.» [۲۴۱]
ملاحظه میشود که این سفارش نبوی در رابطه با خود امام علی÷است، زیرا پیامبر میفرماید: «یا علی أوصیك في نفسك بخصال»:«ای علی تو را به صفاتی در نفس خودت سفارش میکنم»، شایسته نیست که این سفارشات در خطاب به یک معصوم یا ذاتی که از آنها والاتر است، باشد.
علامه مجلسی در، مرآه العقول، ج ۲۵، ص ۱۸۰، اعتراف کرده و میگوید: پیامبر جکه میفرماید: «أوصیك بنفسك»:«به تو سفارش میکنم»، یعنی این امور مربوط به خود تو هستند، نه معاشرت با مردم.
[۲۲۹] به همین خاطر من ترجیح میدهم که سبب پیدایش نظریه عصمت، واکنش به ظلم سلطه حاکم در آن زمان بر میانهروهای شیعه و زیادهروی طرفداران خلافت در بدگویی از امام علی÷ و اهل بیت، به علاوه کشتن ائمه و علمای اهل بیت است، همه این وقایع، راه افراط و زیادهروی را برای غلات شیعه بیشتر باز کرد. شاید پافشاری بعضی از امرای اموی و عباسی بر اینکه خود را سایه خدا بر زمین معرفی کنند و ادعای اینکه آنها برای خلافت شایستهترند، سبب اصلی زیاد روی شیعی در مقابل آنها باشد، که خلافت را حق این دوازده امام از اهل بیت دانستند نه بقیه مردم حتی همه اهل بیت. همین طور عصمت را شرطی برای شایستگی خلافت قرار دادند، به همین علت ادعای عصمت ائمه دوازدهگانه کردند. البته با استناد به نصوصی مانند آیه تطهیر و حدیث کسا که هیچ ربطی به موضوع عصمت ندارند؛ همان طور که در صفحات بعدی توضیح داده خواهد شد. [۲۳۰] ابن شعبه حرانی که یکی از علمای بزرگ شیعه دوازده امامی است، در کتاب خود (تحف العقول عن آل الرسول†، ص ۳۰۸) به این واقعیت اعتراف میکند و میگوید: «بدان که حسن بن علی÷وقتی که ضربه خورد و مردم با او به مخالفت برخاستند، کار را به معاویه واگذار کرد. شیعیان بر او سلام کردند و میگفتند: سلام بر تو ای کسی که مؤمنان را پست کردی. ایشان میفرمودند: من مؤمنان را پست و ذلیل نکردم، بلکه آنان را عزیز و سربلند کردم.» [۲۳۱] المجموع المنصوری (رسالة العقد الثمین في احكام الأئمة المهدیین) ج ۱، ص ۳۸۹-۳۹۰. [۲۳۲] با وجود انتقادات شدیدی از کتاب و مؤلف آن که از طرف دشمنان آن وارد شده و تا حد به کار گرفتن سلاح ترور از طرفی و بدنام کردن و ایجاد شک و تردید در مورد درستی آن از طرفی دیگر جلو رفتهاند اقدام کردهاند، بدون شک این کتاب یک سند تاریخی بسیار مهم است و نیز طرفداری و کمکی برای حرکت شیعی معتدل بر شیعه افراطی و تندرو تفکیری است و فقط خواننده منصف آزاد از هر گونه تعجب مذهبی این واقعیت را درک میکند. روایات تاریخی بسیاری که نویسنده به آنها اشاره میکند، همچنین روایات بسیار واضح و روشن که کتابهای شیعه وجود دارد، به طوری که هیچ راهی برای شک و تردید باقی نمیگذارند، بر این امر دلالت میکنند که نظریه وعقیده امامیه، عقیدهای خارجی و وارداتی بر منهج و خط مشی اهل بیت پیامبر اکرم جاست. [۲۳۳] نهج البلاغه، ص ۳۳۵، خطبه شماره ۲۱۶، (و من خطبة له‡خطبها بصفین). [۲۳۴] نهج البلاغه، خطبه شماره (۱۳۱) (و من كلام له÷وفیبیّن سبب طلبه الحكم ویصف الامام الحق). [۲۳۵] نهج البلاغه، خطبه شماره (۱۷۳) (و من خطبة له÷في رسول الله جومن هو جدیر بأن یكون للخلافة وفی هوان الدنیا). [۲۳۶] امالی الصدوق (المجلس الحادی والسبعون)، ص ۵۵۵. [۲۳۷] خصائص الدئمه، ص ۷۸. [۲۳۸] الارشاد للمفید، ج ۲، ص ۳۹. [۲۳۹] الکافی، ج ۱، ص ۴۰۷ (باب مایجب من حق الامام علی الرعیة وحق الرعیة علی الامام)، حدیث شماره (۸). [۲۴۰] الکافی، ج ۸، ص ۷۹، (وصیة النبی جلامیرالمؤمنین)، حدیث شماره (۳۳). [۲۴۱] مرآه العقول، ج ۲۵، ص ۱۸۰.