محبت زیاد انسان را کر و کور میکند
کاغذ سفیدی را که در مقابل چشمانت قرار میدهی برای ممانعت تو از دیدن همه جهان کافی است ... جهان گسترده و پهناوری که انس و جن از گشودن و رسیدن تمام نقاط آن عاجزند، هرگاه تکه کاغذ کوچکی در مقابل چشم تو قرار گیرد آن را میپوشاند ... به همین ترتیب وهم و خیال، ماورای خود را میپوشاند و مانع رؤیت آن میشود. هیچ وهمی برای صاحبش بزرگتر و بدفرجامتر از محبت نیست. بیتردید هرگاه عشق شدید و شور فراوان عاشق را فرا گیرد و او جز محبوب خود چیز دیگری را نمیبیند. [۴]
بدین جهت عاشق مجنون در محبوب خود جز کمال چیز دیگری را نمیبیند و وجود هر عیبی را در او انکار میکند. به همین دلیل فیلسوف بزرگ ارسطو عشق را کورکننده احساس انسان نسبت به درک عیوب محبوب میداند. [۵]
اما این امر در میدان عقاید شدیدتر و تأثیرگذارتر است. چون انسان با عقیدهاش ارتباطی سرنوشتساز ایجاد میکند که در غیر آن چنین ارتباطی تصور نمیشود. شاید جدال فکری و مباحثات کلامی بین فرقها بهترین شاهد بر این امر باشد.
بهترین سخن در این باره حدیث پیامبر جاست که ابوداود در سنن خود آن را چنین روایت میکند: «حبك للشیء یعمی ویصم»: «دستداشتن هر چیزی آدمی را [نسبت به درک عیوب آن] کر و کور میکند [۶].» در این حدیث مفهومی بیش از سخن حکیمان آمده است یعنی دوست داشتن یک چیز و تعلق به آن نه تنها چشم را کور میکند، بلکه گوش را نیز از شنیدن عیبهای محبوب کر مینماید اگر فردی او را نسبت به این امر آگاه کند!
ابوالطیب محمدشمس الحق در شرح این حدیث میگوید: «یعنی تو را نسبت به دیدن عیبهای محبوب نابینا میکند به گونهای که عیب او را نمیبینی و اگر دربارۀ زشتیهای او سخن گفته شود آن را نمیشنوی به دلیل اینکه محبت بر قلب شما سایه افکنده است.» [۷]
از ثعلب لغوی دربارۀ معنی این حدیث سؤال شد، او گفت: چشم را نسبت به دیدن معایب او نابینا و گوش را نسبت به شنیدن عیبهای او ناشنوا میکند و این شعر را سرود:
و كذَّبت طرفی فیك والطرف صادق
و أسمعت أذنی فیك ما لیس یسمع
چشمانم را در حالی که راستگو بودند تکذیب کردم و به گوشم درباره تو سخنی را گفتم که نمیشنید.
بنابراین برای اینکه عقل انسان از اطاعت باطل آزاد شود و حقیقت را ببیند باید در عاطفهاش میانهرو باشد و عنان آن را رها نسازد تا او را به پرتگاه نابودی بکشاند. و خشک و سختدل نگردد بلکه با چشم بصیرت مواردی را به او نشان دهد که با چشم ظاهری دیده نمیشوند.
[۴] روضة المحبین ونزهة المشتاقین (۱/۱۵۲). [۵] ارسطو یکی از بزرگترین و داناترین حکیمان دوران خویش بود. او حکمت را از افلاطون شاگرد سقراط آموخت و در مسائلی با او مخالفت داشت وقتی از او در این مورد سؤال شد در جواب گفت: افلاطون و حق هردو دوست من هستند ولی اولویت حق در دوستی از افلاطون بیشتر است. [۶] سنن ابوداود، کتاب الادب، باب في الهوی، حدیث شماره (۵۱۳۰) گرچه عدهای این سند را تضعیف نمودهاند، اما اصفهانی در «الامثال في الحدیث» (ص ۱۵۳) با سند حسن آن را روایت کرده است. [۷] عون المعبود في شرح سنن ابیداود (۱۴/۲۸).