بررسی
درباره نظر حلی که میگوید مفسران همگی بر این امر اتفاق دارند که این آیه درباره حضرت علیسنازل شده است، در خوشبینانهترین حالت نشانه کم دقتی اوست [۳۳۳]. زیرا هیچ اتفاق و اجماعی میان مفسران در این باره وجود ندارد که این آیه درباره علی بن ابیطالب نازل شده است. اگر حلی میگفت: برخی از مفسران گفتهاند که این آیه درباره امام علی نازل شده است، دقیقتر و صحیحتر بود.
امام قرطبی در تفسیر این آیه چند شأن نزول را ذکر کرده و به طور یقین نازل شدن آن درباره حضرت علیسو اختصاص آن به او را تأیید نمیکند. بلکه او روایتی را از امام محمد باقر نقل میکند که اختصاص شأن نزول این آیه به امام علی را نفی میکند. او میگوید: از امام محمد باقر درباره این آیه سؤال شد که آیا مقصود از آن علی بن ابیطالب است؟ امام باقر پاسخ داد: علی هم یکی از مؤمنان است. بدین ترتیب او معتقد بود که این آیه درباره همه مؤمنان نازل شده است. [۳۳۴]
امام فخر رازی چند نظر را درباره شأن نزول این آیه ذکر کرده و سپس به روایت دادن انگشتر به گدا میپردازد و براساس دلایل و قرائن فراوان صحت آن را نفی میکند [۳۳۵]. در تفسیر ابنکثیر نیز چنین است [۳۳۶]. بیضاوی در تفسیرش درباره این آیه میگوید که آیه درباره علی در حالی که بیمار بود، نازل شد [۳۳۷]. اما طبری در تفسیرش روایاتی را ذکر میکند که بر نازل شدن آن درباره عباده بن صامت تأکید دارد که تفصیل آن در صفحات آینده خواهد آمد. همچنین آنچه را که پیرامون نزول آن درباره حضرت علی وجود دارد، نقل کرده است و درباره اختلاف علما درباره سبب نزول آیه چنین میگوید: «اما باید دانست که علما و مفسران درباره مفهوم آیه.﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥﴾[المائدة: ۵۵]. دچار اختلاف شدهاند [۳۳۸]» در تفسیر بغوی نیز وضعیت چنین است. [۳۳۹]
اما علیرغم اینکه واحدی همچون ثعالبی و ابیسعود به بیتوجهی به احادیث مشهور است، اما درباره شأن نزول این آیه دو سبب مختلف را ذکر کرده است و مینویسد: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ﴾[المائدة: ۵۵]. زمانی نازل شد که یهودیان افرادی از خودشان را که اسلام آورده بودند، اخراج کردند. عبدالله بن سلام به پیامبر جگفت: ای رسول خدا قوممان ما را بیرون کرده و قسم خوردهاند که با ما همنشینی نکنند. در این هنگام این آیه نازل شد. او گفت: خداوند، پیامبر و مؤمنان را به عنوان دوست، یاور و سرپرست خود پذیرفتیم و منظور از (و هم راكعون)یعنی نماز مستحب [۳۴۰]» همچنین در این باره سبب دیگری را برای شأن نزول آیه ذکر میکند که همان دادن انگشتر طلا به عنوان زکات به فرد مسکینی بود که این امر چنانکه در صفحات آینده خواهید دید مردود است.
اما ابن الجوزی در تفسیر (زاد المسیر) مینویسد: «علما درباره شأن نزول این آیه دچار اختلاف شده و درباره آن چهار نظر ذکر کردهاند ... سپس به ذکر این آرا میپردازد [۳۴۱].» شوکانی در تفسیر این آیه دو نظر را ذکر میکند: نزول آن درباره عباده بن صامت و نازل شدن آن درباره علی بن ابیطالب. اما او میان این دو نظر ترجیح نداده است.
این نقل قولها و مطالب فوق نشان میدهد که ادعای وجود اجماع یا اتفاق مفسران پیرامون نازل شدن آن درباره علی بن ابیطالب دروغ بستن بر این مفسران است.
حداکثر چیزی که شیعیان امامیه از مفسرانی که به نازل شدن آن فقط درباره حضرت علی معتقدند میتوانند نقل کنند اموری است که ثعالبی [۳۴۲]، ابوسعود و غیره آن را در تفسیر خود آوردهاند.
ثعالبی و ابوسعود علیرغم فضیلت و جایگاه والایشان، درباره احادیث صحیح و ضعیف علم چندانی نداشتند. به همین دلیل روایات ضعیف و ساختگی در تفسیرشان فراوان است. آنها همچون هیزم چین شب هستند که هیچ تفاوتی میان هیزم تر و خشک قائل نیستند.
اگر متکلم، مفسر، مورخ و ... فقط امور را آنهم بدون اسناد ثابت نقل کنید تا زمانی که اسناد حدیث را ذکر نکند تا درباره صحت و ضعف آن حکم شود، قابل اعتماد نیست. بسیاری از علما روایت دادن انگشتر طلا توسط حضرت علی در حالت رکوع نماز را بررسی کردهاند. در اینجا کافی است به آنچه محقق تفسیر قرطبی در این باره نقل کرده است اشاره کنم.
شیخ عبدالرزاق مهدی درباره این روایت میگوید: «این روایت باطل است. طبرانی در مجمع الزوائد ج ۷ ص ۱۷ به نقل از عمار بن یاسر آن را تخریج کرده است. هیثمی میگوید: در سلسله راویان آن افراد مجهول و ناشناختهای وجود دارند. واحدی به شماره ۳۹۷ آن را با سندش از ابن عباس نقل میکند که در میان راویان آن کلبی و محمد بن مروان (سدی صغیر) به دروغگویی متهم هستند. طبرانی آن را به شماره ۱۲۲۱۵ به نقل از سدی نقل میکند و این یک معضل است.» [۳۴۳]
همچنین میگوید: «واحدی در روایتش به نقل از ابن عباس میگوید: علی÷انگشتر طلای خویش را به عنوان زکات به فرد مسکین داد. آری او در صفحه ۱۴۹ اسباب آن را چنین ذکر کرده است در حالی که در واقع چنین نبوده است. زیرا [استعمال] طلا برای مردان حرام است و آیه نسخ نشده است تا بگوییم این امر در آغاز ظهور اسلام روی داده است. بلکه درباره حکمتها و توجیهات قرآن سخن میگوید نه از احکام فقهی. همچنین در آثار آمده است که این مرد در مسجد در میان مردم گدایی میکرد در حالی که مردم در رکوع و سجده بودند. این امر به بلند شدن صدا در مسجد میانجامد یا همانند داد زدن برای یافتن گمشده است که از آن نهی شده است. [۳۴۴]
ابن کثیر میگوید: این امر به طور کلی صحیح نیست. زیرا اسناد آن ضعیف و رجال آن ناشناختهاند. [۳۴۵]
علاوه بر این زکات دادن امام علی به وسیله انگشترش در حال رکوع در مسجد موجب تعجب و شگفتی است.
امام علی در زمان پیامبر جفقیر بود و به سختی روزی خود و خانوادهاش را به دست میآورد تا جایی که حضرت فاطمه (ل) از این امر به پیامبر جشکایت برد که این امر در کتابهای اهل سنت و اهل تشیع ذکر شده است. امام علی چه زمانی این اموالی را که یک سال بر آنها گذشته باشند تا زکات از آنها پرداخت شود در اختیار داشته اشت؟!
علاوه بر این، در پرداخت زکات اصل آن است که پرداخت کننده خود اقدام به پرداخت و دادن آن کند نه اینکه منتظر فقرا بماند تا به سوی او بیایند و حق خودشان در اموالش را از او مطالبه کنند. امام علی کسی نبود که از پرداخت زکات خودداری کند و آن را از فقرای مدینه یا اهل صفه که در سکوی مسجد نبوی سکونت داشتند یا کسانی که شب و روز در هنگام وارد شدن به خانه و خروج از آن، آنها را میدید، دریغ نماید.
روزی امام جعفر صادق از اسحاق بن عمار پرسید: ای اسحاق! زکات اموالت را چگونه پرداخت میکنی؟ پاسخ داد: آنها [فقرا] به خانهام میآیند و من آن را به آنها پرداخت میکنم. امام به او گفت: بیتردید با این کار مؤمنان را خوار و حقیر کردهای. پس مبادا چنین کنی. خداوند [در حدیث قدسی] میفرماید: «کسی که یکی از اولیا و دوستان مرا تحقیر و خوار کند، در واقع در کمین جنگ با من نشسته است.» [۳۴۶]
من امام علی را از این مبرا میدانم که از جمله کسانی باشد که به وسیله نگه داشتن زکات اموال و منتظر ماندن تا آمدن افراد جهت درخواست آن از او مؤمنان را خوار کرده باشد... همچنین او را از نداشتن تمرکز و حضور قلب در نماز مبرا میدانیم. زیرا او فردی فروتن و فرمانبردار بود ... همچنین او را از نسبت دادن چنین روایت ضعیفی که از نظر متن و سند صحیح و معقول نیست پاک و بری میدانم. باید با انصاف باشید و در مقابل این گونه روایات که پیش از آنکه او را مدح کنند، نکوهش و مذمت او هستند، منصفانه بیندیشیم.
فضایل علی بن ابیطالب فراوانند و افرادی همانند او از چنین روایات ضعیفی که موجب اهانت و تحقیر صاحبشان میشوند، بینیازند.
در مقابل مشاهده کردیم که سند روایت عباده بن صامت که طبری و مفسرین دیگر آن را تخریج کردهاند، صحیح است. بدین ترتیب ثابت میشود که این روایت، شأن نزول این آیه است.
زیرا زمانی که بنیقینقاع به پیامبر جخیانت کردند، به سوی عباده بن صامت رفتند و از او خواستند که از آنها حمایت کند. اما او آنها را رها و با آنان دشمنی کرد و خداوند و پیامبر را به سرپرستی و دوستی گرفت. در نتیجه خداوند آیه ولایت را نازل کرد [۳۴۷]. در این آیه منظور از ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥﴾[المائدة: ۵۵]. این است که آنها در همه امورشان فرمانبردار و مطیع پروردگار هستند. به همین دلیل خداوند در اول آیات میفرماید:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ٥١﴾[المائدة: ۵۱].
«ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید [و به طریق اولی آنها را به سرپرستی نپذیرید.] برخی از آنها دوست برخی دیگرند [و در دشمنی با شما یکسان و برابرند] هر کس از شما با ایشان دوستی ورزد [و آنها را به سرپرستی بپذیرد] بیگمان او از جمله ایشان به شمار میرود.»
در این آیات فرد مورد نظر، عبدالله بن ابی بن سلول است. زیرا او دوست بنیقینقاع بود. زمانی که میان آنها و پیامبر جاختلاف و دشمنی و به وجود آمد، او با آنها دوستی برقرار و از آنها حمایت و آنها را یاری کرد. آنگاه جهت طلب شفاعت بر ایشان نزد پیامبر جرفت. اما عباده بن صامتساز آنها برائت جست و از آنها دوری کرد. به همین دلیل خداوند این آیه را نازل کرد. سپس به ذکر صفات مؤمنان به ویژه عباده بن صامت و هر کسی که به شیوه او عمل کند پرداخت و فرمود: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ...﴾[المائدة: ۵۵].
آنچه نازل شدن این آیه را درباره عباده بن صامتسو عبدالله ابن أبی بن سلول و بنیقینقاع تأیید میکند، سیاق آیات است. کسی که در آیات کمی تأمل کند این امر را در مییابد. خداوند میفرماید:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ٥١﴾[المائدة: ۵۱].
در این آیه خداوند به صراحت مؤمنان را از دوستی با یهودیان و مسیحیان نهی میکند.
سپس میفرماید:
﴿فَتَرَى ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ يُسَٰرِعُونَ فِيهِمۡ يَقُولُونَ نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٞۚ فَعَسَى ٱللَّهُ أَن يَأۡتِيَ بِٱلۡفَتۡحِ أَوۡ أَمۡرٖ مِّنۡ عِندِهِۦ فَيُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَآ أَسَرُّواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ نَٰدِمِينَ٥٢ وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِينَ أَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَيۡمَٰنِهِمۡ إِنَّهُمۡ لَمَعَكُمۡۚ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَأَصۡبَحُواْ خَٰسِرِينَ٥٣﴾[المائدة: ۵۲-۵۳].
«پس کسانی را که در دلشان بیماری [ضعف، شک و نفاق] وجود دارد میبینی که بر یکدیگر سبقت میگیرند و میگویند: میترسیم که [روزگار برگردد و] بلایی بر سر ما بیاید [و به کمک ایشان نیازمند شویم.] امید است که خداوند فتح [مکه] را پیش آورد یا از جانب خود امری کند [و دشمنان اسلام را نابود و منافقان را رسوا کند.] و این دسته از آنچه در دل پنهان داشتهاند، پشیمان شوند [و بر این ضعف، تردید و نفاق خود افسوس خورند. آنگاه که فتح و پیروزی فرا رسد] مؤمنان میگویند: آیا اینان همان کسانی هستند که با شدت وحدت به خدا سوگند میخورند و میگفتند: ما [بر آیین شماییم و همانند شما مسلمانیم و] با شما هستیم! [دروغ گفتند و] کردارشان بیهوده و تباه شد [و رنجشان بر باد رفت] و زیانکار شدند [و هم ایمان و یاری مؤمنان را از دست دادند.]»
این صفت کسانی است که در دلهایشان بیماری نفاق وجود دارد و با کفار دوستی میکنند که در واقع همان منافقانند. آنگاه خداوند میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ٥٤﴾[المائدة: ۵۴].
«ای مؤمنان! هر کس از شما از آیین خود بازگردد [و از ایمان به کفر گراید، کوچکترین زیانی به خدا نمیرساند و در آینده] خداوند جمعیتی را [به جای ایشان بر روی زمین] خواهد آورد که خداوند دوستشان دارد و آنها هم خداوند را دوست میدارند. نسبت به مؤمنان نرم و فروتن بوده و در برابر کافران سخت و نیرومندند. در راه خدا جهاد میکنند و به تلاش میایستند و از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای [در اطاعت از فرمان خدا] هراسی به خود راه نمیدهند. این هم فضل خداست [که کسی دارای چنین صفاتی باشد.] خداوند آن را به هر کس که بخواهد [به خیر و خوبی نائل شود] عطا میکند خداوند دارای فضل فراوان و [نعمتهای بسیار است و از مستحقان آن] آگاه است.»
پس خداوند در این آیات اعمال مرتدان را ذکر کرد و بیان نمود که آنها به خداوند هیچ زیانی نمیرسانند. سپس درباره کسانی سخن گفت که پس از آنها میآیند. آنگاه خداوند در ادامه همین آیات میفرماید:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥ وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٥٦﴾[المائدة: ۵۵-۵۶].
«تنها خدا، پیامبرش و مؤمنانی یاور و دوست شما هستند که خاشعانه و با فروتنی نماز را بر پا میدارند و [خاضعانه] زکات مال را پرداخت میکنند. هر کس که خدا، پیامبرش و مؤمنان را به دوستی و یاری بپذیرد [از زمره حزب الله یعنی یاوران دین خداوند است و] بیتردید حزب الله پیروز است.»
این آیات احوال منافقانی را که به اسلام تظاهر کردهاند، مرتدان و مؤمنان راستین و ثابتقدم را نشان میدهد. [۳۴۸]
لازم به ذکر است که با فرض اینکه این آیه درباره امام علی نازل شده بشد. اما باید دانست که در آن هیچ دلالتی بر مفهوم امامت یا ولایت وجود ندارد.
وَلایت مذکور در این آیه متضاد عداوت است و اسم مشتق شده از آن (مولی و ولیّ) است. در حالی که وِلایت به مفهوم امارت و حکومت است و اسم ساخته شده از آن (والی و متولی) است. این آیه فقط لفظ (ولی) را ذکر کرده است. این امر به مفهوم اثبات نصرت و محبت است نه امارت و حکومت. پس چگونه با سادگی هرچه بیشتر این حقیقت لغوی انکار و نادیده گرفته میشود؟ کلمه (ولی) دارای معانی فراوانی است... اما فقط در صورت داشتن قرینه خارجی میتوان از لفظی که دارای چندین مفهوم است، یک مفهوم را مدّ نظر داشت. در اینجا سیاق آیات قرینه است. زیرا مفهوم کمککننده و یاور را تأیید میکنند. زیرا در آن تقویت قلبهای مسلمانان و آرام کردن آنها و رفع خوف و نگرانی درباره مرتدان از آنها وجود دارد. [۳۴۹]
اگر منظور این آیه حکومت بود بیتردید خداوند به جای آیه﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ﴾[المائدة: ۵۵]. میفرمود: «إنما یتولّی علیكم الله ورسوله والذین آمنوا»زیرا به کسی سرپرست و حاکم و ولی آنهاست نمیتوان گفت: (تولّوه) بلکه باید گفت: (تولّی علیهم) و این امر برای کسی که زبان عربی را بداند ظاهر و آشکار است.
تفسیر عبارت «إنما ولیكم»به امارت و حکومت با وصف خداوند درباره خودش مطابقت ندارد آنجا که میفرماید او ولی مؤمنان است، بیتردید خداوند به امیرالمؤمنین و حاکم بودن بر بندگانش یا خلیفه یا امام آنها بودن وصف نمیشود!!
زیرا خداوند آفریننده و روزی دهنده، پروردگار و صاحب آنهاست او آنها را آفریده و بدانها دستور میدهند. پس ولایت در اینجا به معنی یاری و محبت است. پس خداوند بندگانش مؤمنش را دوست دارد و یاری میدهد آنها هم او را دوست دارند، او هم آنها را دوست دارد. او از آنها راضی است، آنها هم از او راضی هستند. پیامبر خدا جو مؤمنان نیز چنین هستند حال مقصود از «الذین آمنوا»را امام علی فرض کنیم یا غیر او.
این ولایت مورد نظر این آیه است و کسی که بر این امر اصرار دارد که آیه درباره امامت نازل شده است و منظور از آن امامت و حکومت است، از او میخواهیم به جای کلمه «ولیكم»، واژه «امامكم» یا «خلیفتكم» را بیاورد و به ما نشان دهد که آیا معنی آن صحیح است.
آلوسی درباره این موضوع سخن زیبایی دارد که میگوید: «وجه استدلال شیعه به حدیث «من كنت مولاه فعلی مولاه» این است که مولی به معنی اولی به تصرف و اولویت تصرف است که همان امامت است، بر کسی پوشیده نیست که اولین مقدمه در این استدلال آن است به مولی را به معنای اولی فرض میکنند. اما علمای لغت زبان عربی همگی این امر را مردود دانستهاند. بلکه گفتهاند. (مفعل) به معنای به مفهوم «أفعل» هرگز به کار برده نشده است و آن را جایز ندانستهاند، به جز ابو زید لغوی که با تمسک به سخن ابوعبیده در تفسیر آیه «هی مولاكم» یعنی «اولی بكم» آن را جایز دانسته است. سخن او را مردود دانستهاند. زیرا در این صورت باید لزوماً همانگونه که «فلان أولی من فلان» صحیح است «فلان مولی من فلان» نیز صحیح باشد. که لزوماً به اجماع همگان این امر باطل است. و در صورت باطل بودن لازم، در نتیجه ملزوم نیز باطل خواهد بود. تفسیر ابوعبیده بیان کلی معنی است که آتش جایگاه، موعد و مکان شایسته شماست و نصی بر این امر نیست که مولی در آنجا به معنی اولی است.
ثانیاً: اگر قبول کنیم که مولی به معنی اولی است باید همواره با تصرف مرتبط باشد بلکه ممکن است مراد أولی به محبت و بزرگداشت و ... باشد و چه بسیار که در قرآن آیاتی آمده است در آن لفظ أولی ذکر شده، اما تقدیر به تصرف پس از آن باطل است. مانند این آیه که خداوند فرموده است:
﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۗ٦٨﴾[آل عمران: ۶۸].
«سزاوارترین مردم [برای انتساب] به ابراهیم [و دین او] کسانی هستند که [در زمان ابراهیم دعوتش را اجابت کردند و] از او پیروی کردند، همچنین این پیامبر [محمد] و کسانی هستند که [به او] ایمان آوردهاند. [زیرا محمد و یارانش پیرو توحید خالصند.]»
همچنین قرینه ما برای اینکه مراد از وَلایت از لفظ مولی یا أولی به محبت، دو امر است. اولاً روایتی که آن را از محمد بن اسحاق روایت کردیم که درباره شکایت کسانی بود که همراه با امیرالمؤمنین علی در یمن بودند همانند، برید اسلمی، خالد بن ولید و ... پیامبر جکسانی را که از او شکایت کرده بودند، ممانعت نکرد زیرا موالات و محبت آنها را طلب میکرد و در راه دعوت خود لطف و مهربانی فراوانی داشت که در اغلب موارد چنین بود. برای بررسی بیشتر این لطف و محبت فراوان پیامبر خطبه پیامبر جرا مطالعه کنید که چنین آغاز میشود: «ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟»
ثانیاً: حدیث پیامبر جکه در برخی از روایات آمده است که فرمود: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»:«خداوند کسی را که او را دوست میدارد دوست بدار و کسی را که با او دشمنی میکند دشمن بدار!» اگر منظور از «مولی» متصرف در امور و اولی به تصرف بود، پیامبر میفرمود: «اللهم وال من كان في تصرفه وعاد من لم یكن كذلك» پس از آنجا که پیامبر جمحبت و عداوت را ذکر کرده است، به این امر اشاره کرده است که منظور ایشان واجب بودن محبت حضرت علی÷و بر حذر داشتن مردم از دشمنی و بغض و کینه نسبت به او بوده است نه تصرف یا عدم آن. اگر مقصود حضرت رسول از این حدیث خلافت بود، بیتردید با صراحت کامل آن را بیان میکرد. روایتی که ابونعیم از حسن مثنی (حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب) روایت کرده است این امر را به وضوح ثابت میکند که از حسن مثنی درباره این حدیث سؤال شد که آیا نصی بر خلافت علی است یا نه؟ او پاسخ داد: اگر پیامبر جمیخواست خلافت او را اعلام کند بیتردید چنین میفرمود: «ایها الناس، هذا ولی أمری، والقائم علیكم بعدی فاسمعوا واطیعوا» سپس حسن میگوید: «به خداوند بزرگ قسم اگر خدا و پیامبر جعلی را برای این امر تعیین کرده باشند و علی خودش برای این امر اقدام نکرده باشد، بیتردید او خطاکارترین مردم است.
همچنین شاید بر این امر استدلال میشود که منظور ازولایت محبت است زیرا که بعد از ولایت کلمه بعدی نیامده است. در این صورت از ظاهر آن چنین بر میآید که این دو ولایت در یک زمان گرد هم میآیند و اجتماع این دو اگر تقدیر بگیریم که مراد اولویت تصرف است با تقدیر محبت است و تمسک شیعه برای اثبات مراد از مولی، اولی به تصرف است، بنا به لفظی است که در صدر خبر یکی از روایات ذکر شده است که این حدیث میباشد که پیامبر جاز مؤمنان پرسید: «ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم»: «آیا من از مؤمنان برایشان دوست داشتنیتر نیستم؟ یعنی آیا مؤمنان مرا بیش از خودشان دوست ندارند؟» میگوییم: در اینجا هم مراد اولی به محبت است یعنی آیا من برای مؤمنان از جان خودشان از نظر محبت سزاوارتر نیستم؟! بلکه میتوان گفت: در اینجا (اولی) از ولایه به معنای محبت مشتق شده است که مفهوم آن چنین خواهد شد: آیا من برای مؤمنان از جانهای خودشان دوست داشتنیتر نیستم؟ تا اجزای سخن با یکدیگر هماهنگی داشته باشند و به خوبی با یکدیگر نظم پیدا کنند و در نتیجه معنی آن چنین خواهد شد: ای مؤمنان شما مرا بیش از جانهای خودتان دوست میدارید. پس هر کسی که مرا دوست میدارد علی را هم باید دوست داشته باشد. خدایا هر کس را که او را دوست میدارد دوست بدار و با هر کس که با او دشمنی میکند، دشمنی کن.»
سپس میگوید: با فرض اینکه (اولی) در صدر خبر به معنای اولی به تصرف باشد، احتمال دارد این امر برای آگاه کردن مخاطبان به وسیله آن خطاب باشد تا به سخنان آن حضرت به دقت گوش فرا دهند و بدان توجه کامل نمایند تا ارشادها و نصایح آن حضرت در قلبهایشان به طور کامل نقش ببندد. همان گونه که پدر در مقام پند و اندرز به فرزندانش میگوید: آیا من پدر شما نیستم؟! چنانچه به آن اعتراف کردند، آنها را بدانچه از آنها میخواهد، دستور میدهد تا به حکم پدر و پسر بودن آن را بپذیرند و بر اساس آن بدان عمل کنند. پس حدیث رسول خدا جدر این جایگاه (ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم)همانند این است که ایشان از یارانش بپرسد: آیا من پیامبر خدا در میان شما نیستم؟! یا بفرماید: آیا من پیامبر شما نیستم؟! و اجرای چنین امری در مابعد آن برای به دست آوردن مناسبت ممکن نیست. برخی از شیعیان دلایلی را در نفی محبت [در برداشت از این حدیث و آیه] ذکر میکنند. و آن اینکه محبت حضرت علیسامری است که در ضمن آیه ثابت شده است و زنان و مردان مؤمن به یکدیگر محبت میورزند. اگر مفهوم این حدیث فقط محبت باشد در واقع سخن لغو و بیهودهای است. در پاسخ باید گفت: بطلان این سخن و گویندگان آن واضح است. زیرا استدلال کننده متوجه نشده است که واجب شدن محبت فرد در ضمن سخنی کلی چیزی است و واجب شدن آن به طور خصوصی امری دیگر و تفاوت میان آن دو مانند خورشید واضح است. آنچه این امر را بیشتر آشکار میکند این است اگر فردی به همه پیامبران خداوند ایمان بیاورد و ایمانش به پیامبر، حضرت محمد جرا به طور آشکار بیان نکند ایمانش اعتباری نخوهد داشت.
همچنین چنانچه فرض کنیم مفهوم آیه و حدیث یکی است، این امر نشان میدهد که این حدیث بیهوده و لغو نیست بلکه نهایت فصاحت و تقریر این امر در ذهن شنونده است که این امر وظیفه پیامبر جبوده است. پیامبر جبیشتر اوقات مفاهیم قرآن را تأکید و آن را تقریر و تکرار میکرد. بلکه حتی در قرآن نیز مفاهیم برای این هدف تکرار شده است و هیچ کس نمیتواند بگوید این امر بیهوده و لغو است. [العیاذ بالله!]همچنین منصوص بودن امامت حضرت علیسدر نظر شیعیان چندین بار تکرار شده است. این امر به معنای صحیح دانستن این سخن بیهوده است. در حالی که کلام خداوند از آن مبراست. [۳۵۰]
منظور از لفظ رکوع مذکور در این آیه خضوع و خشوع است. خداوند میفرماید:
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱرۡكَعُواْ لَا يَرۡكَعُونَ٤٨﴾[المرسلات: ۴۸].
«[چنان از بادۀ غرور سرمست هستند که] وقتی بدانها گفته میشود: [در برابر اوامر و ناهی الهی] خضوع کنید، فروتنی نمیکنند.»
طبری در تفسیر این آیه میگوید: «منظور از رکوع خضوع و فروتنی برای پروردگار به وسیله اطاعت و فرمانبرداری است. چنانچه گفته میشود: رکع فلان لکذا یعنی برای او خضوع کرد. همچنین شاعر چنین سروده است:
بیعت بكسر لتیم واستغاث بها
من الهزال ابوها بعد ما ركعا
یعنی: پس از اینکه از شدت خستگی و نیاز برای آن فروتنی کرد. [۳۵۱]
راغب اصفهانی میگوید: رکوع: به معنای خم شدن است گاهی به معنای حالت مخصوصی که در نماز است استعمال میشود و گاهی به معنای فروتنی و خشوع است، چه در عبادت یا در غیر آن. [۳۵۲]
اعراب کسانی را که به خداوند ایمان میآوردند و بتها را نمیپرستیدند، راکع مینامیدند و میگویند: ركع إلی اللهیعنی با خلوص به او اعتماد کرد و مطمئن شد. [۳۵۳]
به همین دلیل خداوند در این آیه بعد از ذکر اقامه نماز، رکوع در حال زکات را ذکر میکند. این در حالی است که رکوع جزو نماز است نه زکات. از اینجا در مییابیم که مراد آن است که آنها زکات را در حالی پرداخت میکنند که خاضع و تسلیم فرمان خدا هستند. زیرا ممکن است انسان از دادن زکات خودداری و با ندادن زکات مال به فقرا زیادهخواهی کند. کسی که در برابر خداوند فروتنی کند و تسلیم خواسته و احکام او شود و با قلب و اعضایش برای ادا و پرداخت آن اقدام کند در این صورت فروتن و تسلیم فرمان خدا خواهد بود و این منظور آیه است.
علاوه بر این سخن حلی مبنی بر اینکه (إنما) مذکور در آیه به مفهوم حصر است هرگز به نظریه امامیه سودی نخواهد رساند.
همانگونه که وجود حصر در این آیه اهل سنت را ملزم به خارج کردن ابوبکر، عمر و عثمان از استحقاق خلافت میکند استحقاق و شایستگی خلافت را فقط به امام علی محصور مینماید، به همین ترتیب شیعیان را نیز ملزم به عدم دخول دیگران در استحقاق امامت و خلافت میکند.
چنانچه (إنما) به مفهوم حصر باشد این امر به دو معنی خواهد بود.
اولاً: محصور بودن خلافت به علی و نفی امامت دیگران حتی این ۱۱ نفر دیگری که شیعه معتقد به امامت آنها هستند. زیرا حصر نه تنها ابوبکر، عمر و عثمان بلکه همگان را از داخل بودن در مفهوم آیه خارج میکند. این امر به مفهوم بطلان امامت همه افراد به جز امام علی بن ابیطالب خواهد بود و این امری است که خوشایند شیعیان امامیه نیست.
ثانیاً: یا اینکه خلافت را به کسانی محصور بدانند که در حالت رکوع، زکات را پرداخت میکنند. که این امر از دو موضوع دیگر عظیمتر و خطرناکتر است. زیرا:
الف) هر کسی میتواند زکات را در حالت رکوع پرداخت کند. آیا در این صورت شایستگی امامت و رهبری مسلمانان به این امر بستگی دارد؟ آیا هر کسی که زکات را در حالت رکوع پرداخت میکند به خاطر این عملش استحقاق خلافت و رهبری مسلمانان را دارد؟!
ب) از امامان یازدهگانه دیگر روایت نشده است که آنها در حالت رکوع زکات یا صدقه را پرداخت کرده باشد. براساس این برداشت از آیه، این امر به معنای نفی امامت همه آن ۱۱ تن است. بلکه با فرض صحت روایت پرداخت زکات در حالت رکوع توسط امام علی، ما میدانیم که همزمانی و مطابقت میان نماز خواندن امام علی، وارد شدن فقیر به مسجد و درخواست زکات امری است که فقط براساس تصادف تکرار خواهد شد. نه اینکه برای دوازده نفر این امر تکرار شود مگر اینکه این کار به صورت عمدی انجام شود!!
پس عملاً بر این نص بیش از آنچه توان دارد، معنا حمل شده است. این در حالی است که معنای آن واضح و روشن و سیاقی که آیه در طی ان آمده است، جلی و واضحتر است و شأن نزول آن درباره عباده بن صامت این امر را بیشتر واضح مینماید. پس چرا در برابر حقیقت سر تسلیم فرود نمیآوریم و قانع نمیشویم؟
[۳۳۳] عبدالحسین شرف الدین موسوی در المراجعات، ص ۲۵۸ مینویسد: «به علاوه این امر که این آیه درباره علی نازل شده است، مورد اجماع مفسران است!» [۳۳۴] تفسیر قرطبی، ج ۶، ص ۲۰۷-۲۰۹. [۳۳۵] تفسیر قرطبی، ج ۶، ص ۲۰۷-۲۰۹. [۳۳۶] تفسیر القرآن العظیم، ج ۲، ص ۹۸-۱۰۰. [۳۳۷] تفسیر بیضاوی، ج ۲، ص ۳۴۰. [۳۳۸] تفسیر طبری، ج ۶، ص ۲۸۸. [۳۳۹] تفسیر بغوی، ج ۲، ص ۴۷. [۳۴۰] تفسیر الواحدی، ج ۱، ص ۳۲۵. [۳۴۱] زاد المسیر، ج ۲، ص ۳۸۲. [۳۴۲] به او ثعلبی هم گفتهاند. [۳۴۳] آن را در حاشیه صفحه ۲۰۸ از ج ۶، صفحه ۲۰۸. [۳۴۴] حاشیه صفحه ۴۸۴، ج ۲ از تفسیر نظم الدر و بقاعی تحقیق عبدالرزاق مهدی. [۳۴۵] تفسیر القرآن العظیم، ج ۲، ص ۹۹. [۳۴۶] الأمالی، شیخ الطائفه طوسی، ص ۱۹۵، حدیث شماره ۳۳۲ و الامالی، مفید، ص ۱۷۷ و مجلس ۲۲، حدیث شماره (۷). [۳۴۷] تفسیر طبری، ج ۶، ص ۱۷۸. [۳۴۸] مختصر المنهاج، ج ۲، ص ۶۱۶. [۳۴۹] مختصر التحفة، ص ۱۴۲. [۳۵۰] تفسیر روح المعانی، ج ۶، ص ۱۹۵-۱۹۹. [۳۵۱] جامع البیان طبری تفسیر آیه ۴۳، سوره بقره. [۳۵۲] المفردات في غریب القرآن، ص ۲۰۲. [۳۵۳] اساس البلاغة، زمخشری معتزلی، ج ۱، ص ۳۶۸.