آنگاه که حقیقت را یافتم

فهرست کتاب

وقتی که گمان امامت منصوص با خرافات احساسی می‌آمیزد

وقتی که گمان امامت منصوص با خرافات احساسی می‌آمیزد

کسی که کتاب‌های تألیف شده در موضوع ولایت و امامت را با بی‌طرفی و عقلانیت مطالعه می‌کند با عجیب‌ترین مطالبی که تا به حال دیده است مواجه می‌شود.

چگونه حکایات و دلایلی که عقل آن‌ها را رد کرده است و طبیعت سالم آن‌ها را قبول نمی‌کند، حکایت‌هایی که بیشتر شبیه قصه‌های هزار و یک شب، هستند، می‌توانند ملاک دوستی و دشمنی با انسان‌ها باشند، با این حال به اسلام نیز نسبت داده شوند؟

خود شما در مورد این روایات قضاوت کنید.

از امام علی÷روایت شده که فرمودند: «خداوند امامت و ولایت مرا به پرندگان عرضه کرد، اولین پرندگان بازهای سفید و چکاوک‌ها بودند که به آن ایمان آوردند. جغد و عنقا نیز اولین پرندگانی بودند که آن را انکار کردند. به همین خاطر جغد نمی‌تواند در روز ظاهر شود. زیرا پرندگان از او متنفرند. عنقا نیز در دریاها ناپدید شد. به طوری که دیگر دیده نمی‌شود. همچنین خداوند امامت مرا بر زمینها عرضه کرد. هر جا از زمین که به ولایت من ایمان آورد آن را مطبوع و پاک کرد. گیاهان و میوه‌های آن را شیرین و دلپذیر و آب آن را گوارا گردانید و هر جایی از زمین که امامت مرا انکار کرد و به ولایت من ایمان نیاورد آن را تبدیل به شوره‌زار کرد. گیاه آن را تلخ و میوه‌های آن را هندوانه ابوجهل و گیاهان خاردار گردانید، آب آن را نیز شور و بدمزه کرد.» [۲۴۷]

امثال همین راویان به امام علی÷دروغ بسته‌اند، همچنین از زبان پرندگان دروغ ساخته و امثال این چرندیات را به آن‌ها نسبت داده‌اند. حالا چطور بر آن‌ها آسان نیست که بر ابوبکر و عمر و بقیه اصحاب دروغ بسته و قضیه اختلاف روز سقیفه را آن قدر بزرگ کنند تا اینکه آن را ملاک ایمان و کفر قرار دهند.

از جمله این روایات این است که الاغ کعب بن اشرف، شهادت داد به اینکه امام علی÷ولیّ خدا و وصی پیامبرش است [۲۴۸]. همچنین روایت شده که سگ مردی از اهل ذمه دو نفر از یاران پیامبر جرا گاز گرفت، آن‌ها شکایت را پیش رسول خدا جبردند، ایشان نیز دستور داد که آن سگ کشته شود.

روایت چنین است: «سپس پیامبر جبلند شد و ما هم با ایشان بلند شدیم تا به خانه آن مرد رسیدیم، انس جلو رفته در را زد. صاحب خانه گفت: کیست؟ انس گفت: پیامبر ججلوی در ایستاده است. راوی می‌گوید: مرد با عجله در را باز کرد و خدمت پیامبر جرسید و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت باد، ای پیامبر خدا [۲۴۹]، چه چیزی باعث شده به نزد من بیایی در حالی که بر دین شما نیستم. شما به نزد من آمده‌اید. پس هرچه بفرمایید در خدمتم! پیامبر جفرمودند: برای کاری آمده‌ایم. سگت را بیاور! زیرا درنده است. به همین خاطر لازم است که کشته شود لباس فلانی را پاره و پایش را زخمی کرده است [۲۵۰]. همین بلا را سر نفر دیگری آورده است. آن مرد فوراً طنابی به گردن سگ آویخت و آن را کشید تا جلوی پیامبر جآورده، وقتی سگ به رسول خدا نگاه کرد به فرمان خدا با زبانی فصیح گفت: سلام بر تو ای رسول خدا! چه چیزی شما را به این جا آورده و چرا می‌خواهی مرا بکشی؟ پیامبر جفرمود: لباس فلان و فلانی را پاره و پایشان را زخمی کرده‌ای! سگ گفت: ای رسول خدا! بی‌تردید کسانی را که فرمودی منافق و ناصبی هستند و با پسر عمویت علی بن ابی‌طالب÷دشمنی می‌ورزند. اگر آن‌ها این طور نبودند به آن‌ها تعرض نمی‌کردم. اما آن‌ها امام علی÷را ترک کرده به او دشنام می‌دادند، من هم غیرتی شدم و غرور عربیم [۲۵۱]باعث شد به آن‌ها حمله کنم.» [۲۵۲]

همچنین در روایتی از قنبر غلام امام علی÷نقل شده است: «نزد امام علی÷بودم که ناگاه مردی وارد شد و گفت: یا امیرالمؤمنین، من حالا دوست دارم خربزه بخورم. قنبر می‌گوید: امام÷به من دستور داد خربزه بخرم. سپس رفتم و با یک درهم سه خربزه خریدم. یکی از آن‌ها را نصف کردم. تلخ بود. گفتم: یا امیرالمؤمنین این یکی تلخ است. ایشان فرمودند: آن را دور بیانداز! از آتش است و به سوی آتش می‌رود! می‌گوید: دومی را نصف کردم. ترش بود. عرض کردم: یا امیرالمؤمنین این یکی ترش است. فرمودند: آن را دور بیانداز! از آتش است و به سوی آتش می‌رود! می‌گوید: سومی را نصف کردم. کرم خورده بود. گفتم: این هم کرم خورده است ای امیرالمؤمنین! ایشان فرمودند: آن را دور بیانداز! از آتش است و به سوی آتش می‌رود.

قنبر می‌گوید: سپس بار دیگر درهم دیگری به من داد و سه خربزه آوردم، من از جا پریده و سر پا ایستادم و گفتم: ای امیرالمؤمنین مرا از نصف کردن آن معاف کنید، [مثل اینکه از این کار احساس گناه کرده است.]

امیرالمؤمنین فرمودند: ای قنبر بشین زیرا آن‌ها مأمور هستند، نشستم و یکی از خربزه‌ها را نصف کردم. شیرین بود. گفتم: ای امیرالمؤمنین این یکی شیرین است. فرمودند: خودت از آن بخور به ما هم بده.

خودم یک تکه از آن را خوردم. قسمتی را به امیرالمؤمنین و قسمت دیگری را به آن مرد دادم. امیرالمؤمنین به من رو کرد و فرمودند: ای قنبر! خداوند ولایت ما را بر اهل آسمان‌ها و زمین، اعم از جن و انسان و میوه‌جات و ... عرضه کرد. هر کدام از این‌ها ولایت ما را قبول کرد خوب و پاکیزه و گوارا شده است و هر کدام آن را قبول نکرده است، پلید، فاسد و نابود شده است. [۲۵۳]

امام رضا÷به نظر شیعه در رابطه با همین موضوع از پدرش به نقل از پدر بزرگش نقل می‌کند که امیرالمؤمنین÷، یک بار خربزه‌ای گرفت تا از آن بخورد. دید که تلخ است. آن را به دور انداخت. سپس فرمود: دور باد و به درک واصل شود! عرض کردند: ای امیرالمؤمنین! ماجرای این خربزه چیست؟

فرمود: رسول خدا جفرمودند: بی‌تردید خداوند، پیمان دوستی ما را از هر حیوان و گیاهی گرفته است. هر کدام از آن‌ها که این پیمان را قبول کرده است، پاک و گوارا شده و هر کدام آن را نپذیرفته، تلخ و بدمزه شده است. [۲۵۴]

از جمله علامه مجلسی در بحارالانوار، از علی پسر عاصم أعمی کوفی نقل می‌کند که گفت: بر امام حسن عسکری÷داخل شدم. به من گفت: ای علی پسر عاصم! به زیر پایت نگاه کن! زیرا تو بر فرشی قرار گرفته‌ای که بی‌تردید بسیاری از پیامبران، انبیا و امامان مرشد بر روی آن نشسته‌اند. علی بن عاصم می‌گوید: عرض کردم: ای مولای من! به احترام این فرش تا وقتی که زنده‌ام کفش نمی‌پوشم! امام فرمود: ای علی! این کفشی که پوشیده‌ای نجس و ملعون است! زیرا به ولایت ما اعتراف نمی‌کند. [۲۵۵]

حتی حیوانات و جامدات هم از دروغ بستن و متهم شدن به دشمنی با اهل بیت و ترک ولایت آن‌ها جان سالم بدر نبرده‌اند.

وقتی که موجوداتی غیر از انسان‌ها از دروغ بستن به زبانشان در امان نمانده و از این همه تهمت‌های مزخرف جان سالم به در نبرده‌اند، پس اصلا تعجب نکن که این‌ها، هزاران دروغ به زبان ابوبکر، عمر، عثمان و یاران دیگر پیامبر ببندند.

[۲۴۷] مناقب آل ابی‌طالب، از ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۱۴ و بحارالانوار، ج ۲۳، ص ۲۸۱، و ج ۴، ص ۲۴۵ و ج ۶۱، ص ۴۷. [۲۴۸] تفسیر امام عسکری÷، ص ۹۶-۹۷ و بحار الانوار، ج ۱۷، ص ۳۰۶. [۲۴۹] آن مرد یهودی بود. با این حال می‌گوید: پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا ج!! [۲۵۰] سبحان الله، سگ‌ها را نیز مؤمن به ولایت قرار داده‌اند! [۲۵۱] از این غرور عربی تعجب کردم! سگ است و غرور عربی دارد! [۲۵۲] الروضه في فضائل امیرالمؤمنین از شاذان قمی، ص ۲۰۲ و ۲۰۳ (حدیث علی ولی الله) و مدینة المعاجز از هاشم بحرانی، ج ۱، ص ۲۶۱-۲۶۲ (قصة الكلب الذی خرق ثوب الناصب لأمیرالمؤمنین) روایت شماره ۱۶۷، و بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۲۴۷. [۲۵۳] مستدرك الوسائل، ج ۱۶، ص ۴۱۳ و الاختصاص، ص ۲۴۹ و بحارالانوار، ج ۲۷، ص ۲۸۲ و مدینة المعاجز، ج ۱، ص ۴۲۰. [۲۵۴] وسائل الشیعه، ج ۲۵، ص ۱۰۳ (باب كراهة اكل البطیخ المرّ) حدیث شماره ۱ و علل الشرایع، ج ۲، ص ۴۶۴. (باب النوادر) و مختصر بصائر الدرجات، ص ۲۲۲-۲۲۳ و مسند الامام الرضا، ج ۱، ص ۲۳۴. [۲۵۵] بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۳۰۴.