تیرهایی که به سویم پرتاب شد و آنان که در آینده مرا نشانه خواهند گرفت
هیچ کس نمیتواند مردم را به اصلاح اندیشهای یا قیام بر علیه افکار موروثی باطل فراخواند بدون آنکه بر سوی او تیرها پرتاب شوند یا با سخنانی او را مورد آزار قرار دهند. پیامبر جکه بزرگوارترین و پرهیزگارترین مردم بود از شگفتی و ظلم مردمان پیرامون خود درامان نبود. برخی او را کاهن میخواندند و عدهای دیگر او را ساحر، دیوانه یا شاعر مینامیدند. پس چگونه ممکن است درباره من و شما سخنانی نگویند که بسیار کمتر از اتهامات و افتراهایی است که درباره پیامبر جگفته میشود.
من در خلال همنشینی و گفتگو با افراد متعصب فرقههای مختلف آزار فراوانی دیدم بزرگترین و دردآورترین آزارها آنست که فرد درباره دین و پیروی صادقانهاش از آن مورد اتهام واقع شود.
زمانی که با برخی از افراد جفاکار سخن میگفتم و محبت خودم را نسبت به اهل بیت آشکار میکردم و براساس احادیث صحیح و ثابت یا حقوق آنها در شریعت خداوند مشهور است به سخنانشان که از شأن اهل بیت میکاست آنها مرا رافضی مینامیدند و آنگاه که با برخی از شیعیان سخن میگفتم و از غلو آنها درباره اهل بیت انتقاد میکردم مرا ناصبی میدانستند ... من نه تنها ناصبی هستم بلکه در این امر بسیار ریشه دارم ولاحول ولا قوة إلا بالله!
زمانی که با برخی از متصوفه پیرامون غلوشان درباره رسول خدا جبراساس احادیث صحیح و ثابت درباره بیان حق آن حضرت که مردم را به دوستداشتن او و مراعاتکردن حقوق او، بدون ارتکاب غلو و ظلم، فرامیخواند سخن میگفتم؛ درباره من میگفتند: او نسبت به رسول خدا کینه میورزد!
بدین ترتیب در نظر متعصبان همه نقصها را در خود جمع داشتم.
در همان حال که رافضی و نسبت به یاران رسول خدا جکینهتوز و غلوکننده نسبت به اهل بیت بودم، ناصبی و نسبت به اهل بیت مغرض و طرفدار افراطی اصحاب پیامبر جنیز بودم. همزمان نسبت به پیامبر جو در نتیجه من باب اولی نسبت به یاران و اهل بیت پیامبر جکینه میورزیدم. بسیار بیش از آنچه برای من روی داد بر سر اما مقبلی (/) آمده بود و امثال بنده از نظر فضیلت، علم و فداکاری هرگز به پای آن امام بزرگوار نمیرسند. تلاشهای بیدریغ آن دانشمند فرزانه کجا و سعی ناچیز این حقیر کجا؟
او از تعصب مذهبی تلخیهایی فراوانی چشید و در نتیجه آن آزار جانکاهی را تحمل کرد و بدون تردید و نگرانی به راه خود ادامه داد و گرایش به هیچکدام از مذاهب اسلامی را اعلام و ترویج نکرد و همچنین در بیشتر آثار نظم و نثرش بر برائت از تعصب مذهبی تأکید داشت. از جمله آن شعر زیر است که چنین سروده است:
برئت من التمذهب طول عمری
و آثرت الكتاب علی الصحاب
از مذهب گرایی دوری و اجتناب کردم و کتاب را بر یاران [یا مذهبگرایی] ترجیح دادم.
و مالی والتمذهب وهو شیءٌ
یروح لدی المماری والمحابی
مرا چه به تعصب مذهبی؟ که آن چیزی است که در میان او نهایت تلاش و وقت خود را در راه مبارزه با جمود وتعصب فکری سپری کرد.
در نتیجه از مقلدان و متعصبان زمان خود آزار فراوانی دید. آنان با او دشمنی کردند و او را ناصبی و دشمن مذهب اهل بیت (مذهب زیدی) نامیدند. در سال ۱۰۸۰ ه. ق این امر او را وادار به فروش اموال و هجرت به مکه کرد. او در جوار خانه خدا سکونت گزید و به تلاش در راه علم، تألیف، دعوت به تجدید و اشاعه روح تسامح و پایاندادن به تفرقه، تقلید و تعصب میپرداخت. او در میان علمای مکه و آنان که از سرزمینهای مختلف اسلامی بدانجا میآمدند مشهور شد. مردم درباره او دچار اختلاف شدند. عدهای نظرات او را تأکید و برخی آنها را رد میکردند. افراد متعصب او را زندیق [بیدین] نامیدند. زیرا بر تقلید شوریده و از پیروی از یک مذهب معین خودداری کرده بود و فقط به کتاب خدا و سنت پیامبر جرجوع و اعتماد داشت. این امر به ویژه پس از انتشار کتاب «العلم الشامخ في ایثار الحق علی الآباء والمشایخ» بسیار شدت یافت. زیرا او در آن کسانی را که نسبت به پیشینیان تعصب داشتند مورد انتقاد قرار میداد و جایگاه تقلید و مقلّدان را پایین آورده بود. آنگاه سخن مشهورش را گفت: سبحان الله... در صنعا ناصبی بودم و در مکه زندیق.
همچنین امام شاطبی نیز درباره محنتهایش در تعامل با متعصبان سخن میگوید: «پیرامون من قیامتی به پا خاست و همگان به ملامت من پرداختند و سرزنش من اوج گرفت. همانند برخی از مردم به من چنین نسبت میدادند که دعا برای فرد هیچ سودی ندارد. زیرا من زمانی که امامت نماز را به عهده میگرفتم پس از نماز به صورت دستهجمعی نماز نمیخواندم. گاهی مرا به رافضیگری و کینه نسبت به اصحاب نسبت میدادند. زیرا من به ذکر خلفای راشدین در خطبه التزام نداشتم. گاهی از قول من میگفتند که به قیام و شورش بر علیه افکار امامان پیشین معتقدم. علت این اتهام فقط این بود که در خطبه از آنها سخن به میان نیاورده بودم. گاهی به سختگیری و تشدید در احکام دین متهم میشدم. علت این تصور آنان این بود که من در امور تکلیف و فتوا بر قول مشهور مذهبی که بدان ملتزم بودم عمل میکردم و از آن تجاوز نمیکردم. در حالی که آنها از حدود آن فراتر میرفتند و به گونهای که برای سؤالکننده آسان و موافق خواست او باشد – حتی اگر چنین حکمی شاذ و استثنا هم باشد – فتوا میدادند. گاهی مرا به دشمنی با اولیای خداوند متهم میکردند. علت آن این بود من با برخی از صوفیان بدعتگزاری که برخلاف سنت رسول خدا جعمل میکردند و به گمان خودشان برای هدایت مردم برخاستهاند، مخالف بودم... .» [۱۰]
شاطبی با ذکر مصایبی که علامه ابن بطه از مردمان زمان خود دیده و تحمل کرده است خود را تسکین میدهد و سخنان او را یادآوری میکند. ابن بطه میگوید: «از وضعیت خودم در حالت سفر و اقامت در میان افراد نزدیک و دور از خود، آشنایان و بیگانگان تعجب کردم. من بیشتر کسانی را که در مکه، خراسان و سرزمینهای دیگر ملاقات کردم چه با من موافق یا مخالف باشند به پیگیری سخنان آنها و تصدیق گفتهها و شهادت بر صحت آنها میپرداختم.
اگر من آنچه را میگفت تأیید میکردم – که اکثر مردم چنین مینمودند – مرا موافق مینامیدند و اگر حتی ذرهای با سخنان یا اعمالشان مخالفت میکردم مرا مخالف مینامیدند.
اگر درباره یکی از این امور میگفتم که کتاب و سنت برخلاف سخن یا عمل تو را آوردهاند، مرا جزو خوارج مینامیدند.
اگر درباره توحید بر ایشان حدیث میخواندم مرا مُشَبِّهه (تشبیه کننده خداوند به غیر او) مینامیدند. اگر درباره رؤیت خداوند حدیث میخواندم، سالمی نامیده میشوم. اگر پیرامون ایمان سخن میگفتم مرا مُرجئه میدانستند. اگر درباره اعمال سخن میگفتم به قَدَریبودن متهم میشدم. چنانچه پیرامون معرفت و شناخت صحبت میکردم به من اتهام کرامیبودن زده میشد. با سخن گفتن درباره فضایل ابوبکر و عمر ناصبی و با بیان فضایل اهل بیت رافضی نامیده میشدم.
اگر درباره تفسیر آیهای از قرآن یا حدیث سکوت میکردم و درباره آن پاسخی نمیدادم به ظاهریبودن متهم میشدم و اگر پاسخ میدادم مرا باطنی مینامیدند. اگر براساس تأویل جواب میدادم اشعری خوانده میشدم. چنانچه براساس امری غیر از آن دو پاسخ میدادم مرا معتزلی مینامیدند ... هرگاه با یکی از آنها موافقت میکردم دیگران با من دشمنی میکردند و اگر آنها را راضی نگه میداشتم موجب خشم پروردگار میشدم... .»
[۱۰] الاعتصام، ج ۱، ص ۲۷-۲۸.