۴- گناهان اندام و گناهان قلبی
بیشتر مردم گناه و عصیان را نمیشناسند مگر آنچه که با حواس توسط اعضای ظاهری درک میشوند مانند گناهان دست، پا، چشم، گوش، زبان، بینی و نظایر آنها از آنچه که متعلق به شهوت شکم و ناموس و غرایز دنیایی است.
این گروه، گناهان و خطاهای دیگری که مربوط به قلب هستند، یعنی آنهایی را که نتوان با چشم دید، با گوش شنید، با دست لمس کرد، با بینی بویید و با زبان چشید، درک نمیکنند.
قسمت اول شامل گناهان بینایی است. مانند نگاه کردن به آنچه خداوند متعال حرام کرده از عورتها و از زنان نامحرم.
و گناهان گوش شامل شنیدن آنچه خداوند حرام کرده است. از آفتهای زبان، که شنونده شریک گوینده است.
گناهان زبان، شامل سخنگفتن در مورد آنچه خداوند حرام کرده است. آفتهای زبانی را امام غزالی بیست مورد شمرده است: دروغ گفتن، غیبتکردن، سخنچینی، دیگران را تمسخر کردن، وعدۀ دروغ، خوض در بال، سخن مالا یعنی، تعمتزدن به زنان مؤمن پاکدامن، کتمان شهادت، نوحهسرایی، فحش و دشنامدادن، لعن و نفرین کردن و...
گناهان دست، مانند: زدن و مجازات کردن دیگران بدونحق، مصافحه و دست دادن با دشمنان خدا، نوشتن چیزی که نباید نوشت از آنچه که باطلی را رواج دهد و کار منکر و قبیحی را شایع و فسادی را در زمین منتشر نماید.
گناهان پا، مانند: رفتن بهسوی نافرمانی خداوند، و یا رفتن به دیدار ظالم و یا فاسقی و یا رفتن به مسافرت گناه و معصیت.
گناهان ناموس، مانند: زنا، لواط، معاشرت جنسی با زن از دبر [پشت] و یا در ایام قاعدگی ماهانه.
گناهان شکم، مانند: خوردن و نوشیدن از آنچه خداوند حرام گردانیده از قبیل: خوردن گوشت خوک، نوشیدن شراب، استعمال مواد مخدر و دخانیات، و خوردن مال حرام از طریق ربا، قمار، خرید و فروش محرمات، احتکار، قبول رشوه و سایر آن از خوردن مال مردم به حرامی.
تمام این گناهان حرام، و از معصیتهای واضح روشن میباشند که بعضی از آنها از جملۀ گناهان کبیره به شمار میآیند و تمام آنها در قسمت گناهان ظاهر، یا گناهان جوارح و یا گناهان آشکار قرار میگیرند و انسان مسلمان مکلف است که از تمامی گناهان ظاهر و باطن خودداری نماید، همانطور که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَذَرُواْ ظَٰهِرَ ٱلۡإِثۡمِ وَبَاطِنَهُۥٓۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡسِبُونَ ٱلۡإِثۡمَ سَيُجۡزَوۡنَ بِمَا كَانُواْ يَقۡتَرِفُونَ١٢٠﴾[الأنعام: ۱۲۰]
«و گناه اشکار و پنهان را رها کنید زیرا کسانی که مرتکب گناه میشوند بزودی در برابر آنچه به دست میآوردند کیفر خواهند یافت».
البته خطر گناهان باطنی از گناهان ظاهری به مراتب بیشتر است. به عبارت دیگر، خطر معصیتهای قلبی از معصیتهای جوارح خیلی بیشتر است. همانگونه که طاعتها و عبادتهای قلبی بسی مهمتر و عظیم تر از طاعتها و عبادتهای جوارح میباشد، تا آنجا که تمام اعمال جوارح، جز با عمل قلبی که همان نیت و اخلاص است، پذیرفته نخواهند شد.
منظور از گناهان قلبی، گناهانی است که با ابزار قلبی ایجاد گردند مانند: تکبر، خودبزرگ بینی، غرور، ریا، بُخل ورزیدن، دنیادوستی، مالدوستی، جاهطلبی، حسادتورزیدن، کینه، حقد، خشم و مانند آن که امام غزالی در کتاب خود «احیاء علومالدین» آنها را «مهلکات» [هلاک کنندگان] نام داده است. کلمه «مهلکات» از حدیث نبوی گرفته شده که میفرماید: «ثلاث مهلكات: شح مطاع وهوی متبع، وإعجاب الـمرء بنفسه» [۸۸]. «سه چیز هلاک کننده است: ۱- بخلی که از آن تبعیت شود. ۲- هوسی که از آن پیروی کنند. ۳- خودپسندی».
خطرات اینگونه گناهان و معصیتها بنا به دلایل زیر است:
اول: آن گناهان به قلب ارتباط دارند و حقیقت انسان هم قلب او است. انسان همین ظاهر و جسم خاکی که میخورد و مینوشد و رشد میکند، نیست بلکه اصل و جوهر آن چیزی است که بدان قلب، یا روح و یا دل و یا هر اسمی دیگری که بنامیم، میباشد. در همین رابطه است که پیامبر خدا ج میفرماید: «أَلَا وَإِنَّ فِي الْجَسَدِ مُضْغَةً، إِذَا صَلَحَتْ، صَلَحَ الْجَسَدُ كُلُّهُ، وَإِذَا فَسَدَتْ، فَسَدَ الْجَسَدُ كُلُّهُ، أَلَا وَهِيَ الْقَلْبُ» [۸٩]. «بدانید که در تن قطعۀ گوشتی است که اگر صالح بود تمام تن به صلاح آید و اگر فاسد بود تمام تن به فساد گراید بدانید که آن قلب است».
و باز میفرماید: «إن الله لاينظر إلىأجسامكم وصوركم ولكن ينظر إلى قلوبكم وأعمالكم» [٩۰]. «خداوند به جسم و تن شما نمینگرد بلکه به قلب و کردار شما نظر دارد».
قرآن اساس و پایۀ نجات در قیامت را همان قلب سالم قرار داده همانگونه که خداوند متعال از زبان ابراهیم میفرماید:
﴿وَلَا تُخۡزِنِي يَوۡمَ يُبۡعَثُونَ٨٧ يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ٨٩﴾[الشعراء: ۸٧-۸٩].
«و روزی که مردم برانگیخته میشوند، رسوایم مکن. روزی که مال و فرزندان سودی [به انسان] نبخشد مگر کسی که دلی پاک بهسوی خدا بیاورد».
قلب سالم یعنی سالمماندن آن از شرک آشکار و پنهان و از نفاق بزرگ و کوچک و از آفتهای دیگری که آن را آلوده و ناسالم میکنند مانند: تکبر، حسد، کینه و غیره.
ابن قیم /میگوید: قلب سالم، قلبی را گویند که از پنج چیز خالی باشد: ۱- از شرکی که با توحید در تضاد است. ۲- از بدعتی که متناقض با سنّت است. ۳- از آرزوهای نفسانی که با دستورات الهی در تضاد باشند. ۴- و از غفلتی که مخالف با یاد خداست. ۵- و از خواهشهای نفسانی که با اخلاص در تناقض باشد.
دوم: این گناهان و آفتهای قلبی، منجر به گناهان جوارح میگردد که عامل و موجبات گناهان ظاهر همانا، پیروی از خواهشهای نفسانی، یا محبت دنیا. یا حسادت، یا تکبر، یا محبت مال و دارایی است، یا دوستی جاه و مقام و یا غیر اینهاست.
آنچه که انسان را چه بسا به کفر کشاند، بخل و حسادت باشد مانند آنچه که برای یهودیان اتفاق افتاد. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَدَّ كَثِيرٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ لَوۡ يَرُدُّونَكُم مِّنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِكُمۡ كُفَّارًا حَسَدٗا مِّنۡ عِندِ أَنفُسِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ ٱلۡحَقُّۖ﴾[البقرة: ۱۰٩].
«بسیاری از اهل کتاب پس از اینکه حق برایشان آشکار شد از روی حسدی که در وجودشان بود آرزو میکردند که شما را بعد از ایمانتان کافر گردانند».
و یا تکبر و خود بزرگ بینی باشد همانطور که خداوند متعال راجع به فرعون و پیروانش و موضعگیری آنان در مقابل معجزات و نشانیهای موسی ÷، میفرماید:
﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗاۚ فَٱنظُرۡ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِينَ١٤﴾[النمل: ۱۴].
«و با آنکه دلهایشان بدان یقین داشت از روی ظلم و تکبر آن را انکار کردند پس ببین فرجام فسادگران چگونه بود».
و یا محبت دنیا و زینتهای آن باشد همانگونه که در داستان هرقل پادشاه روم مییابیم که چگونه صداقت دعوت رسول خدا و صحت نبوتش برای او روشن گردید ولی هنگامی که کشیشان و بزرگان قومش بر او شوریدند، محبت پادشاهی و جاه و مقامش را بر پیروی حق ترجیح و برتری داد و گناه خود و رعیتش را به دوش کشید.
و هرگاه به کسی که نفسی را بدون حق به قتل میرسانده است، نگاهی بیندازی، در مییابی قبل از آن انگیزۀ نفسانی و یا قلبی مانند: خشم، یا کینه، یا محبت دنیا و ... وجود داشته است تا آنجا که سبب و انگیزۀ نخستین جنایت در تاریخ بشریت، حسادت بود که در داستان دو پسر آدم متبلور است.
﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱبۡنَيۡ ءَادَمَ بِٱلۡحَقِّ إِذۡ قَرَّبَا قُرۡبَانٗا فَتُقُبِّلَ مِنۡ أَحَدِهِمَا وَلَمۡ يُتَقَبَّلۡ مِنَ ٱلۡأٓخَرِ قَالَ لَأَقۡتُلَنَّكَۖ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ٢٧﴾[المائدة: ۲٧].
«هنگامی که [هر یک از آن دو] قربانی پیش داشتند، پس، از یکی از آن دو پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد [قابیل] گفت: حتماً تو را خواهم کشت [هابیل] گفت: خدا فقط از تقواپیشگان میپذیرد».
تا آنجا که خداوند متعال میفرماید:
﴿فَطَوَّعَتۡ لَهُۥ نَفۡسُهُۥ قَتۡلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُۥ فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٣٠﴾[المائدة: ۳۰].
«پس نفس [امارهاش] او را به قتل برادرش ترغیب کرد و وی را کشت و از زیانکاران شد».
و همچنین هر کسی که مرتکب معصیت آشکاری مانند: شهادت دروغ، یا سخنچینی، یا غیبت و غیر آن شود قطعاً در پشتِ پردۀ آن معاصی، خواهشها و انگیزههای نفسانی وجود دارد و حدیث پیامبر گرامی گویای این مطلب است که میفرماید: «إياكم والشح فإنما هلك من كان قبلكم بالشح، أمرهم بالبخل فبخلوا، وأمرهم بالقطيعة فقطعوا، وأمرهم بالفجور ففجروا» [٩۱]. «از حرص بپرهیزید که پیشینیان شما در نتیجه حرص هلاک شدند. حرص آنها را به بخل وادار کرد و بخیل شدند. به بریدن از خویشاوندان وادار کرد و از خویشاوندان بریدند، به بدکاری وادارشان کرد و بدکار شدند».
سوم: گناهان آشکار و ظاهری بر مبنای ضعف و غفلت انسان بوده که چه بسا از آن توبه کند، برخلاف گناهان درونی و باطنی که علتش فساد و تباهی قلب است و شرّ و بدی در آن تثبیت و قدرتیافته است. کم اتفاق میافتد که انسان از گناهان باطنی توبه کند و بهسوی حق برگردد. و این همان تفاوت بین گناه آدم ÷و گناه ابلیس بود.
گناه آدم هنگامی که از آن درخت ممنوع شده خورد، یک گناه جوارحی بود ولی گناه ابلیس هنگامی که از خداوند نافرمانی کرد و تکبّر ورزید و به گروه کافران در آمد، از گناهان قلبی و درونی بود.
معصیت و گناه آدم ÷، یک لغزش عارضی بود که در نتیجه ی فراموشی و ضعف اراده به وی دست داد، ولی گناه و معصیت ابلیس، عمیق و در ته قلب رسوخ کرده بود.
لذا آدم هر چه سریعتر به خطا و اشتباه خود پی برد و به لغزش خود اعتراف کرد و در حالت ندامت و پشیمانی خود و همسرش، باب پروردگار خود را زدند و گفتند:
﴿قَالَا رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٢٣﴾[الأعراف: ۲۳].
«گفتند: پروردگارا، ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی مسلماً از زیانکاران خواهیم بود».
ولی ابلیس در گناه و معصیت خود در برابر خداوند، جامد و متمرّد گردید و عصیان و نافرمانی در قلب او ریشه دوانید و در باطل غوطهور شد هنگامی که گفت:
﴿يَٰٓإِبۡلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ أَسۡتَكۡبَرۡتَ أَمۡ كُنتَ مِنَ ٱلۡعَالِينَ٧٥ قَالَ أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِي مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِينٖ٧٦﴾[ص: ٧۵-٧۶].
«ای ابلیس چه چیز تو را مانع شد که برای چیزی که به دستان قدرت خویش خلق کردم سجده آوری؟ آیا تکبر نمودی یا از جملۀ برتریجویانی؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفریدهای و او را از گِل آفریدهای».
لذا سرانجام آدم ÷این شد که:
﴿قَالَ فَٱخۡرُجۡ مِنۡهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٞ٧٧ وَإِنَّ عَلَيۡكَ لَعۡنَتِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلدِّينِ٧٨﴾[ص/٧٧-٧۸].
«خداوند فرمود: از آن بهشت بیرون شو که به راستی تو رانده شده ای. و تا روز جزا نفرین من بر تو باد».
چهارم: چنین سرانجامی مسبوق به دلایل گذشته میباشد و آن سختگیری شریعت در اجتناب و خودداری از معصیتهای قلبی و احساس خطر شدید در رابطه با آفات نفس است. همانگونه که پیامبر ج میفرماید: «لايدخل الجنة من كان في قلبه مثقال ذرة من كبر» [٩۲]. «داخل بهشت نمیشود هر کسی که در قلب او خردلی از تکبّر بوده باشد».
و باز میفرماید: «دب إليكم داء الأمم من قبلكم: الحسد والبغضاء، والبغضاء هي الحالقة، لا أقول تحلق الشعر ولكن تحلق الدين» [٩۳]. «بیماریهای امتنان پیشین در شما نفوذ کرده است، حسد و دشمنی که سترنده است اما نه سترنده ی موی بلکه سترنده دین است».
و باز حضرت جدر پاسخ کسی که گفت«مرا به چیزی سفارش کن ... فرمود: «لاتغضب: خشمگین مشو» و آن را سه بار تکرار فرمود.
و پیامبر ج در حدیث قدسی روایت میکند که خداوند متعال میفرماید: «أناأغنى الشركاء عن الشرك، فمن عمل عملاً أشرك فيه غيري تركته وشركه» [٩۴]. «من از شریک قطعاً بینیازم، لذا هر کسی کاری انجام دهد و دیگری را در آن شریک من سازد، او و شرکش را رها خواهم کرد».
و با پیامبر ج میفرماید: «إياكم والشح فإنه أهلك من كان قبلكم، حملهم علىأن سفكوا دماءهم واستحلوا محارمهم» [٩۵]. «از حرص و آزمندی بپرهیزید که پیشینیان شما در نتیجهی حرص هلاک شدند، حرص آنان را وادار ساخت [باعث شد] که خونهای مردم را بریزند و محارم آنان را حلال شمارند».
***
[۸۸] اسناده آن ضعیف هست, عجلونی در کشف الخفاء ۱/۳۸۶و حافظ العراقی در تخریج الاحیاء ۱/۳۳ [۸٩] متفق علیه از نعمان بن بشیر س. [٩۰] روایت از مسلم. [٩۱] روایت از ابوداود و حاکم از عبدالله بن عمرب، صحیح جامع الصغیر [۲۶٧۸]. [٩۲] روایت از ابن مسعود س. [٩۳] بزار از زبیر سبا سند جید روایت کرده, همانطور که منذری گفته است. نگاه المنتقی [۱۶۱۵] و هیثمی [۸/۳۰]. [٩۴] مسلم از ابوهریره سروایت کرده و در همین معنا احادیث دیگری روایت شده است. نگاه : المنتقی [۱۶۵۱]. [٩۵] مسلم از جابر سروایت کرده است.