بیان حالات انسان در مواقع احتضار
از آنچه پیوند با مرگ دارد، بیان حالات انسان است وقتی که در شرف مرگ قرار میگیرد.
نخستین مطلبی که در این باره لازم است بیان داریم احوال رسول خدا جاست که ایشان به وسیلهی علائم مختلف نزدیک شدن اجلش را احساس نمود. از جمله اینکه: جبرئیل در هر ماه رمضان یک بار قرآن را بر حضرت ج عرضه مینمود و این بار دو بار قرآن را بر حضرتش عرضه نمود. دیگر اینکه آیه:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾[المائدة: ۳].
«امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تام گردانیدم و اسلام را برای شما به عنوان آیینی برگزیدم».
که این آیه ابوبکر صدیق سرا به گریه انداخت که بعد از کمال جز نقصان نیست! دیگر اینکه سورهی «نصر» نازل شد که به همین خاطر رسول اکرم ج در حج الوداع به تعلیم امت پرداخت و فرمود: «خذوا عني مناسككم لعلی لا ألقاكم بعد عاميهذا!...». «ای مردم! مناسک حجتان را از من فرا گیرید که من نمیدانم شاید که پس از این سال هرگز شما را در این مکان ملاقات نکنم...» و باز روی رسول خدا جبه یارانش فرمود: «خداوند متعال بندهای را میان انتخاب دنیا و آنچه نزد او است مخیر ساخت، آن بنده قیامت را بر دنیا ترجیح داد». ابوبکر سازشنیدن این مطلب گریست و گفت: ای رسول خدا! پدران و ماردانمان فدایت باد! زیرا او مقصود از این کلام را خوب فهمید.
عایشه لمیگوید: در بیماری مرگ هیچ کس به اندازهی رسول خدا جدرد و رنج نداشت و آن به همین خاطر بود تا اجر ایشان نزد خداوند چند برابر گردد.
عایشه ل میگوید: کنار رسول خدا ج کوزهای آب قرار داشت که حضرت ج پیوسته دستانش را میان آب فرو میبرد و به صورت خود میمالید و میفرمود: لا اله الا الله! مرگ سکراتی دارد سپس دستانش را کشاند و فرمود: با رفیق اعلی.
از انس سروایت است که چون بیماری رسول خدا جشدت گرفت، سنگینی سکرات موت بر ایشان عارض شد.
فاطمه ل گفت: وای بر این رنج و شدتی که بر پدر دارم! حضرت ج به فاطمه فرمود: بعد از امروز بر پدرت رنجی نیست. تمام این روایات در صحیح بخاری و غیره موجود است [۲۲٩].
هنگامی که ابوبکر صدیق س در احتضار مرگ قرار گرفت، عایشه ل نزد ایشان آمد و این شعر را سرود:
لعمـرك ما يغني الثراء عن الفتی
إذا حشرجت يوماً وضاق بهـا الصدر!
قسم به عمر تو روزی که جان به گلو رسد و سینه به تنگ آید ثروت و دارایی هیچ جوانی را بینیاز نخواهد کرد.
ابوبکر پرده از صورت برداشت و گفت: اینگونه مگو، بلکه بگو:
﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّۖ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ١٩﴾[ق: ۱٩].
«و سکرات مرگ حقیقت را به پیش آورد، این همان است که از آن میگریختی».
سپس گفت: عایشه! نگاه کن این دو لباس مرا میشوری و آنها را کفن من مینمایید که زنده به لباس جدید از مرده نیازمندتر است!.
یاران بر او وارد شدند و به ابوبکر سگفتند: چرا پزشکی را نیاوریم که راجع به بیماری تو نظر دهد؟ ابوبکر سجواب داد: عالیترین طبیب مرا دیده و میگوید: «إني فعال لـمـا أريد». «من به آنچه اراده کنم انجام میدهم!».
هنگامی که عمر س مورد ضربه شمشیر دشمن قرار گرفت، اصحاب سدانستند که ایشان مردنی است. ابن عباس لمیگوید: ما بر او وارد شدیم و مردم نیز میآمدند و او را بشارت میدادند. جوانی آمد و گفت: امیرالمؤمنین تو را به بشارت و مژده خداوند تبریک میگویم. افتخار صحبت رسول خدا ج و قدمت در اسلام را دارایی و سپس تولیهی امور مسلمانان را به دست گرفتی و به قسط و عدالت حکم کردی و در پایان شهادت نصیب شما گردید. عمر سگفت: دوست داشتم که همین برای من کافی بود و دیگر نه به زیان و نه به سود من هیچ چیز دیگری نبود.
و وقتی عثمان بن عفان س از جانب آشوبگران و انتقامجویان مورد اصابت تیر و شمشیر قرار گرفت، خدا را دعا کرد و گفت: «اللهم اجمع أمة محمد ج». «خدایا امت محمد را جمع گردان و آنان را متفرق مساز» [تا سه بار گفت].
از طرف دیگر، روایت شده وقتی که ایشان مورد ضرب قرار گرفت و خون از ریش او جاری شد داشت میگفت:
﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾[الأنبیاء: ۸٧].
«معبودی جز تو نیست، منزهی تو، راستی که من از ستمکاران بودم».
و هنگامی که ابن ملجم علی ابن ابیطالب س را مورد ضرب شمشیر قرار داد، علی س گفت: «فزت ورب الكعبة». «قسم به خدای کعبه رستگار شدم» و سپس فرزندانش را به یک وصیت جامع اسلامی سفارش نمود و آخرین نطق ایشان «لا اله الا الله» بود تا اینکه دنیا را وداع گفت.
وقتی حسن بن علی ب در احتضار مرگ بود میگریست گفتند: گریهات از برای چیست؟ جواب داد: «أقدم علی سيد لم أره». «بهسوی آقایی میروم که تاکنون او را ندیدهام!».
معاویه سهنگام مرگ میگفت: «این همان مرگی است که از آن چارهای نیست و بعد از مرگ که از آن میترسیم وحشتناکتر و هولناکتر است. خدایا از لغزش ما درگذر و خطایای ما را بیامرز، حلمت را بر کسی که جز به تو امیدوار نیست شامل گردان که غفران و آمرزش تو واسع و بیپایان است. خدایا! برای گناهکار جز بهسوی تو پناه و ملجأی نیست» و باز روایت شده است که معاویه موقع احتضار میگفت: کاش من یک مرد قریشی در محلهی «ذی طوی» بودم و کاری به این امارت و خلافت نمیداشتم!
هنگامی که مرگ عبدالملک بن مروان فرا رسید گفت: مرا به بالای مکان مشرف به شهر دمشق ببرید، او را بردند. همانجا رخت شویانی را دید که لباسها را با دست زیر و رو میکنند. عبدالملک گفت: کاش من یک رختشوی بودم و از دسترنج خود امرار معاش مینمودم و به هیچ امور دنیوی توجهی نمیکردم. این خبر به تابعی بزرگوار، ابوحازم رسید و گفت: سپاس خداوندی که امیران و دنیاداران را چنان قرار داده که هر گاه مرگ آنان فرا رسد آرزوی موقعیت ما را مینمایند ولی هر گاه مرگ ما فرا رسد آرزوی موقعیت آنان را نمیکنیم!.
شخصی به عبدالملک [که در بیماری مرگ بود] گفت: در چه حالی هستی ای امیرالمؤمنین! جواب داد: همانطور که خداوند میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ جِئۡتُمُونَا فُرَٰدَىٰ كَمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَتَرَكۡتُم مَّا خَوَّلۡنَٰكُمۡ وَرَآءَ ظُهُورِكُمۡۖ﴾[الأنعام: ٩۴].
«و همانگونه که شما را نخستین بار آفریدیم اکنون نیز تنها بهسوی ما آمدهاید و آنچه را به شما عطا کرده بودیم پشت سر خود نهادهاید».
و سپس وفات یافت. هنگامی که مرگ عمر بن عبدالعزیز فرا رسید به گریه افتاد.
کسی به او گفت: ای امیرالمؤمنین چرا گریه میکنی؟ شادمان باش، خداوند به وسیلهی تو سنن ما را احیا کرد و به وسیله ی تو عدالت بر ما گسترش یافت. عمر بن عبدالعزیز گریست و سپس گفت: آیا در قیامت توقیف نمیگردم تا از امور این مخلوقات از من سؤال گردد. به خدا قسم اگر در میان مردم به عدالت حکم نموده باشم بیم آن دارم که نفسم در پیشگاه خداوند نتواند حجت خود را عرضه نماید. پس وای بر اموری که در آن مراعات عدالت ننموده باشیم. از آن پس چشمانش پر از آب شد و پس از اندک زمانی وفات یافت.
از هارون الرشید حکایت است که موقع فرا رسیدن مرگش کفنهای خود را به دست گرفته و بدانها میگوید:
﴿مَآ أَغۡنَىٰ عَنِّي مَالِيَهۡۜ٢٨ هَلَكَ عَنِّي سُلۡطَٰنِيَهۡ٢٩﴾[الحاقة: ۲۸-۲٩].
«مال من مرا سودی نبخشید و قدرتم از دست برفت».
در وقت مرگ هارونالرشید، پسرش مامون یک تل خاکستری را فرش خود ساخت و روی آن دراز کشید و گفت: ای کسی که از تو ملک زایل نمیگردد، رحم کن به کسی که ملک و سامان او زایل شده است!.
و هنگامی که مرگ ابراهیم نخعی فرا رسید گریست، کسی به او گفت چرا گریه میکنی؟ گفت: پس از این من باید در انتظار رسولی باشم که به بهشت و یا جهنم مرا پیام دهد.
از محمد بن منکدر روایت است که هنگام مرگ ناشکیبایی میکرد. کس به او گفت: چرا اینگونه هستی؟ جواب داد: راجع به یک آیه از قرآن میترسم که میفرماید:
﴿وَبَدَا لَهُم مِّنَ ٱللَّهِ مَا لَمۡ يَكُونُواْ يَحۡتَسِبُونَ﴾[الزمر: ۴٧].
«و آنچه تصورش را نمیکردند از جانب خدا برایشان آشکار میگردد».
و من میترسم که از جانب خداوند چیزی که به گمان من نمیامد آشکار و هویدا گردد.
هنگامی که مرگ فضل بن عیاض فرا رسید، از هوش رفت و سپس چشمانش را گشود و گفت: وای بر سفر طولانی و توشهی کم!
عبدالله بن مبارک هنگام احتضار به غلام خود، نصر گفت: سرم را روی خاک بگذار! نصر گریست. عبدالله به او گفت: چرا گریه میکنی؟ نصر گفت: نعمت و آسایش تو را به یاد آوردم و اکنون داری فقیرانه و غریبانه میمیری! عبدالله گفت: ساکت باش که من از خداوند متعال خواستهام که زندگانیم را توانگرانه و مرگم را فقیرانه قرار دهد!.
کسی هنگام مرگ گریست. به او گفتند: گریهات از برای چیست؟ جواب داد: آیهای در قرآن که میفرماید:
﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ﴾[المائدة: ۲٧].
«خداوند اعمال پرهیزگاران را میپذیرد».
حسن بصری بر مردی که در حال احتضار بود، وارد شد و گفت: چیزی که آغازش این باد باید از پایان آن ترسید و چیزی که آخرش اینگونه باشد شایسته است که از آغاز شخص از آن زاهد باشد.
امام شافعی /در بیماری مرگ بود که مزنی بر او وارد شد و گفت: اباعبدالله! چگونهای؟ گفت: از دنیا کوچ میکنم، از برادران جدا میشوم، اعمال بدم را ملاقات مینمایم، شراب مرگ را مینوشم، پیش خداوند متعال میروم و نمیدانم که آیا روحم به بهشت میرود تا آن را تبریک گویم و یا بهسوی آتش میرود تا تسلیتگوی آن باشم و سپس ابیات زیر را سرود:
ولـمـا قسا قلبي وضاقت مذاهبي
جعلت رجائي نحو عفوك سلمـا
تعاظمني ذنبي، فلمـا قرنته
بعفوك ربي، كان عفوك أعظمـا
فمـا زلت ذا عفو عن الذنب لـم تزل
تجود وتعفو منه وتكرما
وقتی قلبم در اثر گناه سخت شد و راهها بر من تنگ آمد، امید به عفو تو را نردبان قرار دادم.
گناهانم بزرگ شدند و هنگامی آنها را با عفو تو مقایسه نمودم، عفو و بخشایش تو را بالاتر و بزرگتر از آن یافتم.
پیوسته تو بخشایندهی گناهانی و پیوسته منت کرم و بخشودگی تو بر ما جاری و ساری است.
[۲۲٩] به فتح الباری نگاه کنید: ۸/۱۲٩-۱۵۰ چاپ دارالفکر المصوره عن السلفیة.