شخصیت محبوبتر از نفس و جان پیامبر اکرم ج
در سال سوم هجری طایفۀ «عضل والقاره» از مسلمانان در خواست کردند که: ایشان را تعلیم و تربیت کنند. پیامبر جشش نفر از یاران را همراهشان فرستاد، از جمله «عاصم پسر ثابت» و «خبیب پسر عدی» و «زید پسر دثنه ش» بودند. اما آن قوم خیانت کردند و اکثر یاران پیامبر جرا به شهادت رساندند.
«زید س» را از حرم مکه بیرون کشیدند، تا او را بکشند. عدهای از قریش اجتماع نمودند که «ابوسفیان پسر حرب» نیز حضور داشت. ابوسفیان به زید سخطاب کرد، ای زید! تو را به خدا قسم، آیا دوست میداشتی که اکنون محمد جبه جای تو پیش ما میبود، و تو در میان خانوادهات؟ گفت:« به خدا قسم، حتی دوست ندارم که محمد جدر جای خود هم خاری به او اصابت کند و او را آزار برساند، و من در میان خانوادهام نشسته باشم».
ابوسفیان گفت: تا حال هیچ کس را ندیدهام که به کسی محبت و علاقه داشته باشد، مانند محبت و علاقهای که یاران پیامبر جنسبت به او دارند، آنگاه زید سرا به شهادت رساندند.
وقتی خبیب سرا آوردند، به دارش بیاویزند [۵۲]، به ایشان گفت: چه نظری دارید، اگر مرا رها کنید تا دو رکعت نماز بخوانم؟ بعد هرچه میخواهید انجام بدهید. گفتند: زود باش، دو رکعت نماز را خوب و مرتب تمام کرد، و به مردم روی نمود و گفت: قسم به خدا، اگر به خاطر این نبود،که مبادا شما گمان کنید که از ترس کشتن نماز را طول دادهام، آن را زیادتر و بیشتر ادامه میدادم. سپس این دو بیت را سرود:
فلست أبالي حين أقتل مسلما
على أي شق في الله مصرعي
وذلك في ذات الإله وإن يشأ
يبارك على أوصال شلو ممزع»[۵۳]
[۵۲] «خبیب پسر عدی انصاری خزرجی س» یکی از آن شش نفر بود، که طایفۀ «هذیل» به آنان خیانت کردند. چهار نفر از آنان شهید و دو نفر از جمله «خبیب س» اسیر شدند. طایفۀ «هذیل» او را در مکه با اسیر خود مبادله کردند. قریش مکه نیز او را به دار آویختند. اعلام المنجد. [۵۳] «وقتی من به مسلمانی کشته شوم، هیچ باکی ندارم. در هرجایی که باشد، مرگ من در راه خدا است. و این کشتن من در تقدیر پروردگار است، و اگر بخواهد آن را تمام اعضاء و اندام پاره پارهام مبارک میگرداند». مترجم