پیش «ورقه بن نوفل»
خدیجه (سلام الله علیها) چنین صواب دید، که در این امر مهم از پسر عموی دانشمندش ورقه پسر نوفل کمک بگیرد. همراه حضرت جبه نزد او رفتند، حضرت جآنچه را دیده بود، به ورقه گفت. ورقه جواب داد: «قسم به کسی که نفس من در دست اوست! به یقین تو نبی این امتی و «ناموس اکبری» (جبریل ÷) که پیش موسی ÷آمد، پیش تو نیز آمده است. ولی قومت تو را تکذیب کرده شما را اذیت میکنند، و از شهر مکه بیرونت کرده با شما خواهند جنگید».
وقتی که ورقه گفت: قومت شما را از مکه بیرون خواهند کرد، حضرت جتعجب کرد؛ زیرا در نزد قومش مقام و منزلت خود را خوب میشناخت، که او را فقط به «صادق» و «امین» خطاب میکردند. با تعجب گفت: آیا ایشان مرا اخراج میکنند؟! ورقه جواب داد: بلی، هرکدام از پیامبران گذشته نیز که مانند شما برنامه الهی را آوردهاند، مردم با آنان دشمنی کرده و با ایشان جنگیدهاند.
اگر من میماندم و عمرم وفا میکرد به شما کمک شایان و بزرگی مینمودم، مدتی گذشت... وحی قطع شد. سپس وحی با نزول قرآن پشت سر هم آغاز گشت.