تسلیمشدن هرقل در برابر اسلام و پشیمانی و خودداری از پذیرش آن
از جملۀ پادشاهان زمان پیامبر اکرم ج: امپراطور روم «هرقل» و امپراطور فارس «خسرو پرویز» و «نجاشی» پادشاه حبشه و «مقوقس» پادشاه مصر بود.
بعد از این که پیامبر جبه هریک از پادشاهان فوق الذکر نامه نوشت. هرقل، نجاشی، و مقوقس، مؤدبانه و با نرمی، با فرستادۀ پیامبر جبرخورد کردند و جواب دادند. و هرقل در صدد برآمد، که در بارۀ پیامبر جتحقیق و بررسی کند، و در جستجوی کسی بود: که از احوال پیامبر جاو را باخبر کند؛ در این هنگام ابوسفیان که از تجارت آمده بود، در غزه حاضر شد، و او را پیش هرقل خواندند، هرقل عاقلانه و از روی بینش و تدبیر و آگاهی به تاریخ ادیان و ویژگیها و احوال و رفتار پیامبران †و آشنایی به رابطۀ مردم و برنامۀ الهی در مورد آنان، از ابوسفیان توضیحاتی خواست. ابوسفیان همچون اعراب پیشین (مانند أعراب قبل از رسالت پیامبر جو آگاه به خصوصیات و محاسن او) از ترس این که مردم او را تکذیب نکنند، پیامبر جرا تأیید و تصدیق کرد.
وقتی هرقل آن توصیف و تعریف را شنید، به پیامبری او جاز سوی خدا یقین حاصل نمود و به ابوسفیان گفت: اگر آنچه که تو میگویی درست باشد، او این جای پای مرا خواهد گرفت. (مقصود فتح سرزمین هرقل به دست پیامبر جو مسلمانان است). و من میدانم، که او از شما نیست و با برنامۀ شما مخالف است. و اگر میدانستم که میتوانم به وی برسم، به دیدارش میشتافتم. و اگر در نزدش بودم، غسل میکردم و ایمان میآوردم [٧۴].
سپس دستور داد: که بزرگان روم در کاخ شاهی حاضر شوند، و به دربانان امر کرد، درها را بستند. بعد به بزرگان روم خبر داد، و گفت: ای قوم روم! آیا شما خود را در رستگاری و هدایت میبینید: که پادشاه شما در بارۀ پیامبر خدا جتحقیق و بررسی کرده است و شما به او بیعت کرده، ایمان بیاورید؟ بزرگان قوم از شنیدن حرف هرقل منتفر و پریشان شدند و به سوی درها شتافتند. دیدند: که درها بسته شده است، وقتی هرقل اعتراض و مخالفت آنان را دید، از ایمانآوردن به پیامبر جناامید شد، و گفت: ایشان را به نزد من بازگردانید.
به آنان گفت: الآن من چیزی گفتم، تا پایبندبودن شما را نسبت به دینتان بیازمایم. دیدم که پایبند دین خود هستید. بزرگان روم از شنیدن این جواب، هرقل را سجده کردند و رضایت را نشان دادند.
سپس هرقل، ملک و پادشاهی را بر دین و هدایت به سوی اسلام، ترجیح داد: تا در زمان خلافت ابوبکر و عمر ججنگهایی درگرفت، که ملک و سلطنتش یکسره به باد رفت و نابود شد، (و سرزمین او به دست مسلمانان فتح گردید).
[٧۴] «ولو كنت عنده لغسلت عن قدميه». (متن). «... اگر مرا ممکن بود به جانب محمد جبروم. هرآینه خود را به او میرساندم، اگر در خدمت وی بودم، پای مبارکش را به افتخار میشستم» از کتاب محمد جو زمام داران. احمد صابری صفحه ۱۴۲.