زندگانی پیغمبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم

فهرست کتاب

زحمت کم و پاداش زیاد

زحمت کم و پاداش زیاد

یک غلام سیاه‌پوست حبشی از اهل خیبر، که چوپان گوسفندان اربابش بود، از دور رسید؛ وقتی دید: که اهل خیبر سلاح را برداشتهپ‌اند، از آنان سؤال کرد، که چه می‌خواهید؟ گفتند: «با آن کسی که به خیال خود، پیامبر خدا جاست، می‌جنگیم. غلام نام پیامبر جدر دلش افتاد و جای‌گیر شد، و با گوسفندانش به نزد پیامبر جرفت، و گفت: تو (ای پیامبر!) چه می‌گویی و به‌سوی چه دعوت می‌کنی؟ پیامبر جفرمود: به سوی اسلام دعوت می‌کنم، این که گواهی دهی، که هیچ معبودی جز خدا نیست، و من فرستادۀ خدا هستم، و به غیر از ذات خدا کسی را پرستش نکنی. غلام گفت: پاداش من چیست؟ اگر گواهی دهم و به خدای ایمان بیاورم؟

پیامبر جفرمود: «اگر بر سر آن پیمان بمیری، بهشت برای تو است».

آن غلام مسلمان شد، و سپس گفت: ای پیامبر خدا ج! این گوسفندان در نزد من امانت است. پیامبر جفرمود: آن‌ها را با سنگ ریزه از پیش خود بران و دور کن، زیرا خداوند به جای تو امانت را به صاحبش بازمی‌گرداند. و او آنچنان کرد، و گوسفندان به خانۀ صاحبان‌شان برگشتند و یهودی (ارباب غلام) فهمید: که غلامش مسلمان شده است.

پیامبر جدرمیان مردم ایستاد و آنان را پند داد و به جهاد تشویق نمود. در آن هنگام که جنگ شروع شد و مسلمانان و یهود به هم درآویختند، غلام سیاه جنگید و به صف شهیدان پیوست. پیامبر جبه مسلمانان روی کرد، و گفت: «براستی خداوند این بندۀ خود را احترام گرفت و به سوی خیر و سعادت فرستاد. من در کنار سرش دو «حور العین» را دیدم، در حالی که اصلاً برای خدا یک سجده نبرده بود».