وقتی دشمن از بالا و پایین مدینه بر سر شما حملهور شدند
طایفۀ قریش و غطفان و طرفدارانشان به مدینه روی آوردند، و رو به روی شهر مدینه با ده هزار نفر لشکر فرود آمدند، پیامبر جو مسلمانان سه هزار نفر بودند. خندق فاصلهای بود، بین مسلمانان و دشمن.
در بین مسلمانان و طایفۀ بنی قریظه عهد و پیمان صلح برقرار بود. اما حی «پسر أخطب» رئیس بنی نضیر ایشان را به پیمانشکنی وا داشت، و ایشان نیز بعد از تردد و دودلی و اجبار، پیمان را شکستند. پیامبر جتحقیق کرد و از جریان باخبر شد، و از چنین توطئهای بیم داشت و آن را بلای بزرگی پنداشت. و از طرفی دیگر نفاق و دورویی، از منافقان مدینه سر زد. در این هنگام پیامبر جتصمیم گرفت، با «غطفان» پیمان صلح ببندد، بر سر این که یک سوم ثمره و بهرۀ مدینه را به آنان بدهد، تا انصار در امان باشند و دچار مشکلات نگردند، زیرا انصار بزرگترین و عمدهترین مسؤولیتهای جنگ را تحمل کرده بودند.
اما وقتی پیامبر جسعد پسر معاذ و سعد پسر عباده جرا دید که ثبات و پایداری و بینیازی را در برابر دشمن نشان میدهند و از صلح مانع میشوند، از تصمیم خود دست کشید.
سعد سگفت: ای رسول خدا! ما قبلاً با اینها مشرک و بتپرست بودیم، نه خدا را عبادت میکردیم و نه او را میشناختیم، هیچ وقت یک دانه خرما را به ایشان نمیدادیم، مگر به عنوان مهمانداری و یا فروش. آیا حالا که خداوند به وسیلۀ اسلام به ما عزت و کرامت بخشیده است، و به سوی خود هدایت فرموده و ما را به خودش و به وجود مبارک تو عزت داده مال خود را به آنان بدهیم؟! قسم به خدا، به چنین چیزی احتیاج نداریم، و غیر از شمشیر به آنان چیزی نخواهیم داد، مادامی که خداوند در بین طرفین حکم کند. پیامبر جدر جواب فرمود: این شما و آن جریان، یعنی اختیار دارید هرطور صلاح میدانید عمل کنید.