تواضع و جوانمردی
مسلمانان «شیماء دختر حلیمۀ سعدیهل» را که خواهر رضاعی پیامبر جبود، پیش او بردند. در هنگام بردنش نسبت به او تندی نمودند، آنان نمیدانستند، که او خواهر رضاعی پیامبر جاست. شیماء به مسلمانان گفت: میدانید من خواهر شیری رفیق شما هستم؟ حرف او را تصدیق نکردند، تا او را پیش پیامبر جبردند. وقتی شیماءلخدمت پیامبر جرسید، گفت: ای رسول خدا! براستی من خواهر رضاعی شما هستم. فرمود: نشان آن چیست؟ شیماء گفت: وقتی شما را در کودکی بر دوش گرفته بودم به شانهام گاز گرفتی. پیامبر جآن نشان را شناخت و قبول کرد. آنگاه جبۀ خود را برایش پهن کرد، و به او گفت که: روی آن بنشیند. سپس او را اختیار داد و گفت: اگر دوست داری در کمال محبت و احترام و شرافت پیش من بمان. و اگر دوست داری تا برایت توشه فراهم کنم و نزد قومت برگردی. گفت: دوست دارم توشه برایم فراهم کنی و مرا به نزد قومم بفرستی. پیامبر جتوشۀ سفر را برایش فراهم آورد. شیماءلمسلمان شد. پیامبر جسه برده و یک کنیز و یک شتر و یک گوسفند را به او داد و نزد قومش فرستاد.