شهر مکه و مردم قریش
حضرت ابراهیم ÷به سوی مکه عزیمت کرد، مکه در درهای محدود در بین کوههای خشک و سوزان و بیآب و آذوقۀ زندگی انسانی و... قرار داشت، در این مسافرت همسرش هاجر «علیها السلام» و پسر نوزادش اسماعیل ÷همراهش بودند، از دست بتپرستی – که در جهان اوج گرفته بود – فرار کردند و اینکه علاقه داشت مرکزی برای عبادت و یکتاپرستی تأسیس کند که فقط برای پرستش ذات حق باشد و مردم را به آنجا دعوت کند و آنجا نیز محل نور و هدایت و پناهگاه مردم شود.
خداوند این عمل را قبول کرد و به آنجا خیر و برکت عطا فرمود و آب را برای این خانواده مبارک و کوچک تشکیل شده از: مادر و پسر در این مکان خشک فراهم نمود.
ابراهیم ÷، هاجر و اسماعیل †را در آن جای خشک و بیحاصل و دور از مردم به جا گذاشت و مردم از چشمۀ «زم زم» خداوند آبش را برکت دهد، دائماً بهرهمند شده به دورترین نقطه جهان میبرند.
اسماعیل ÷بزرگ شد و ابراهیم ÷به فرمان خدا خواست او را قربانی کند.
اسماعیل ÷جوانی بود که میکوشید: محبت و دوستی خدا را بر محبت و دوستی نفس خود ترجیح دهد، و در صدد بود که رؤیای پدر را تحقق بخشد، اسماعیل ÷در مقابل این فرمان کاملاً تسلیم شد و به آن راضی بود، اما پروردگار توانا به جای اسماعیل ÷قوچ بزرگی را فدا کرد، تا این که اسماعیل ÷در راه دعوت خلق به سوی حق پشتیبان پدر باشد، و تا این که از نسلش آخرین پیامبر و برترین فرستادگان جانتخاب گردد.
ابراهیم ÷به مکه برگشت و با اسماعیل ÷در بنای خانه خدا شرکت کردند و دعایشان این بود: که خداوند این بیت را از ایشان پذیرفته و مبارک گرداند و بر دین اسلام زندگی کنند، و بر دین اسلام بمیرند و راه دین بعد از ایشان قطع نشود، و آن که خداوند از نسل ایشان پیامبری برگزیند که دعوت جدش ابراهیم ÷را مجدداً آغاز و آنچه را که ابراهیم ÷شروع کرده بود، تکمیل نماید.
زمانی که ابراهیم و اسماعیل إدیوارهای خانه خدا را برافراشتند، در خدمت حق عرض نمودند: پروردگارا! این خدمت را از ما قبول بفرما، براستی تویی که دعا را اجابت میکنی و از نهانیها خبر داری.
«پروردگارا! ما را تسلیم دستور خود گردان و فرزندان ما را نیز تسلیم رضای خود بدار و راه پرستش و طاعت را به ما بنما، و توبه ما را قبول کن که تنها تویی بخشنده و مهربان. پروردگارا! از میان فرزندان ما رسولی برگزین که بر مردم آیات تو را تلاوت کند و به آنان علم کتاب و حکمت بیاموزد و درونشان را از نادانی پاک ساز؛ براستی تویی که در تمام عالم قدرت و علم کامل داری» [٧].
خداوند این امر را برای اولادشان مبارک گردانید، خانوادهها و فرزندان «عدنان» زیاد شدند، عدنان از نوادگان اسماعیل ÷است و در میان فرزندانش (فهر پسر مالک) بسیار فصیح و برجسته بود، از فرزندان او «عدنان»، «قصی پسر کلاب» که حاکم و سرپرست خانه خدا و مکه و شخصیتی مورد احترام و بزرگوار بود، پردهداری کعبه، کلید بیت، آب چاه زم زم و خوراک مرسوم زمان، مجلس ندوه (شورا)ئیکه در آن جمع میشدند و مشورت میکردند و پرچمداری در موقع جنگ را در اختیار داشت. «کلاً» شرف و آبروی مکه را حمایت و نگهداری میکرد.
در میان فرزندان او نیز عبد مناف دارای ذکاوت و شرف خاصی بود، و هاشم نیز بزرگترین پسر عبد مناف و بزرگترین مردم قوم خود بود که خوراکدادن (مهمانداری) و آبدادن به زایران خانه خدا را در دست داشت. عبدالمطلب [۸]جد حضرت رسول جاست که بعداً از عمویش (المطلب) پسر عبد مناف امر مهمانداری و آبدادن (رفاده و سقایۀ) را عهدهدار شد. عبدالمطلب در میان طایفهاش به مقامی بس بزرگ رسید که هیچ کدام از پدرانش به آن مقام نرسیده بودند و قومش او را زیاد دوست میداشتند.
فرزندان فهر پسر مالک را «قریش» نام نهادند که این اسم بر سایر اسماء غالب گشت و بقیه فراموش شدند. در نتیجه: این قبیله به «قریش» مشهور شد، تمام عرب به بزرگی و شخصیت قریش از حیث بزرگی فصاحت بیان و زبان و روانی و روشنی گفتار و مکارم اخلاق و شجاعت گواهی دادند، و این مثل معروفی شده بود که هیچ چون و چرایی نداشت.
[٧] ﴿وَإِذۡ يَرۡفَعُ إِبۡرَٰهِۧمُ ٱلۡقَوَاعِدَ مِنَ ٱلۡبَيۡتِ وَإِسۡمَٰعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ١٢٧ رَبَّنَا وَٱجۡعَلۡنَا مُسۡلِمَيۡنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةٗ مُّسۡلِمَةٗ لَّكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبۡ عَلَيۡنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ١٢٨ رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَيُزَكِّيهِمۡۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ١٢٩﴾[البقرة: ۱۲٧-۱۲٩]. [۸] عبد المطلب شیبه نام داشت، وقتی که مطلب عمویش برادر هاشم او را که نزد سلمی مادرش بود از مدینه به مکه برد، مردم پنداشتند که شیبه برده است. هرچند مطلب اشتباه مردم را رد کرد، اما مردم به آن توجه نکردند، و او را عبد المطلب خواندند، در نتیجه نام اصلی او فراموش شد.