«ابوسفیان [٩۶]پسر حرب» در خدمت پیامبر خدا ج
پیامبر جدستور داد: لشکر، آتشی را روشن نمودند. در این هنگام «ابوسفیان پسر حرب» در جستجوی خبرهایی بود، و میگفت: تا حال مانند امشب روشنایی و لشکری را اصلا ندیدهام. عباس بن عبدالمطلب س- که قبلاً به اسلام گرویده بود- با زن و بچهاش از مکه بیرون رفته و خود را، به لشکر پیامبر اسلام جرسانیده بود، وقتی صدای ابوسفیان را شنید او را شناخت. نزد او رفت و گفت: این رسول خدا ج، در میان مردم، و چراغ روشنایی و امید قریش است. آن وقت از ترس این که مبادا یکی از مسلمانان بفهمد و ابوسفیان را بکشد، او را با خود سوار استر کرد و به حضور پیامبر جبرد.
وقتی پیامبر جاو را دید، گفت: وای بر تو ای ابوسفیان! چه چیز باعث شد که تو کوتاهی کنی و هنوز ندانی که: «غیر از خدا هیچ معبود به حقی نیست»؟!.
گفت: پدر و مادرم فدایت شود، چه شیرین است صبر و کرم و بزرگواری و برخورد تو! قسم به خدا، خیال میکردم که اگر خدا شریکی داشته باشد، مرا از هرچیزی بینیاز میکرد.
پیامبر جفرمود: وای بر تو ای ابوسفیان! چه چیز باعث شد، که تو کوتاهی کنی و هنوز ندانی که من فرستادۀ خدایم؟
گفت: پدر و مادرم فدایت شود، چه شیرین است صبر و کرم و بزرگواری و برخورد تو! قسم به خدا، در باره رسالت و پیامبری تو تا حال در نفس من چیزی خطور نموده و اصلاً آن را تصور نکردهام.
عباس سگفت: وای بر تو! قبل از این که گردنت زده شود، ایمان بیاور و بگو: غیر از خدا هیچ معبود به حقی نیست، و محمد جرسول و فرستادۀ خدا است. ابوسفیان سمسلمان شد و شهادتین را ادا کرد.
[٩۶] «ابوسفیان س(صخر پسر حرب پسر امیه) ۳۱ هجری از سرمایهداران مکه و قریش و از مخالفان سرسخت مسلمانان بود. فرماندهی لشکر مشرکین را بر ضد اسلام در غزوۀ احد و خندق به عهده داشت. در فتح مکه مسلمان شد و همراه مسلمانان جهاد کرد. ابوسفیان پدر معاویه سمؤسس دولت اموی است.