زندگانی پیغمبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم

فهرست کتاب

آخرین مشورت قریش در مکه در بارۀ رسول خدا و خنثی‌شدن نقشۀ آنان

آخرین مشورت قریش در مکه در بارۀ رسول خدا و خنثی‌شدن نقشۀ آنان

وقتی قریش متوجه شدند، که رسول خدا جدر مدینه اصحاب و انصاری دارد و یارانش به آنجا می‌روند و ایشان نیز دلیلی ندارند، به مدینه دست‌درازی کنند و از این که خود رسول الله جهم به مدینه برود، بیم داشتند؛ و فهمیدند: اگر رسول الله جمهاجرت کند، حیله‌های‌شان نقش بر آب می‌شود، و هیچ راهی هم ندارند، که به مسلمانان دست یابند. بنابراین، در «دار الندوه» که منزل «قصی پسر کلاب» و محل برگزاری کارها بود، اشراف قریش جمع شدند و باهم مشورت کردند، که در کار پیامبر خدا جچاره‌ای بیاندیشند. نتیجۀ رأیشان این شد، که: از هر طایفه‌ای جوانی نیرومند و شجیع انتخاب شود و هماهنگ بر سر رسول خدا جهجوم ببرند و به او ضربه زنند، تا خون او در میان تمام قبایل پخش شود و پسران «عبدمناف» دیگر قادر به جنگ در مقابل قوم‌شان نباشند؛ بر این قرارداد که عموماً متفق بودند جلسه پایان یافت.

خداوند این جریان را به رسول خود جخبر داد. او نیز به علی پسر ابوطالب سدستور داد: که در جایش بخوابد و خود را با برده‌اش (لباس پشمی مخطط و پارچۀ یمانی) بپوشاند و به علی سگفت: «نگران نباش به تو زیانی نخواهد رسید».

قوم، در جلو خانۀ رسول الله جاجتماع کردند و آمادۀ قیام بودند، در این هنگام رسول الله جبیرون رفت و یک مشت خاک همراه داشت، خداوند خاک را توی چشمشان ریخت، تا رسول خدا جرا نبینند. رسول خدا جخاک بر سر و صورت‌شان پاشید و سورۀ «یس» از اول تا آیۀ نه ٩، ﴿وَجَعَلۡنَا مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ سَدّٗا وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ سَدّٗا فَأَغۡشَيۡنَٰهُمۡ فَهُمۡ لَا يُبۡصِرُونَ ٩[یس: ٩]. «و پیشاپیش آنان و نیز پشت سرشان مانع و سدی قرار داده‌ و پرده‌ای بر (چشمان) آنان نهاده‌ایم؛ پس نمی‌بینند». را تلاوت کرد

در این هنگامی یکی آمد و گفت: در اینجا منتظر چه کسی هستید؟ گفتند: محمد. گفت: خداوند بدبخت‌تان کند، به خدا محمد رفت، پی کارش. ایشان نگاه کردند و دیدند: که محمد جدر جایش خوابیده! بدون تردید او را رسول خدا جپنداشتند، که خوابیده است.

وقتی روز شد، علی ساز جا برخاست، خجالت کشیدند و سرافکنده شدند.