جنگ و درگیری شهادت طلبان و جانبازان و دلیری شیرمردان
هنگامی که مسلمانان به مرزهای بلقاء وارد شدند، دستههای دشمن از روم و عرب به هم رسیدند، و نزدیک شدند. آنگاه مسلمانان به روستایی به نام موته رسیدند و با دشمن درگیر شدند، و به جنگ شروع کردند.
زید پسر حارثه سکه پرچم پیامبر جرا در دست داشت به میدان جنگ رفت و جنگید تا شهید شد. آثار تیر زیادی در وجودش نمایان بود، بعد از زید س، جعفر سپرچم را در دست گرفت و جنگید، تا عرصۀ جنگ بر او تنگ شد. ناچار از اسب پایین آمد، و اسبش را بست تا فرار نکند، و به جنگ شروع نمود، تا دست راستش قطع شد. پرچم را به دست چپش گرفت. دست چپش نیز قطع شد. آنگاه پرچم را به وسیلۀ بازوهایش بر سینه چسباند و جنگید تا شهید شد.
جعفر سدر این هنگام سی و سه سال داشت.
مسلمانان، در بین سینه و شانههایشان نود (٩۰) زخم را دیدند: که جای شمشیر و تیر بود، و همگی از جلو به او صابت کرده بود.
هنگامی که جعفر سشهید شد، عبدالله پسر رواحه سپرچم را در دست گرفت و به جلو رفت و از اسبش پایین آمد. یکی از پسرعموهایش، استخوانی را که بعضی گوشت، داشت برایش آورد و گفت: این را بخور که تقویت پیدا کنی، زیرا تو در زندگیت بغیر از این چیزی از مال دنیا نصیبت نشده است. عبدالله سگوشت را از او گرفت و کمی از آن را خورد و بقیه را پرت کرد، و شمشیرش را برداشت و جلو رفت و جنگید تا شهید شد...