بازگشت مسلمانان به مرکز خود
وقتی مسلمانان پیامبر جرا دیدند به طرف او شتافتند و حضرت جهمراه ایشان به سوی دستۀ دیگری از مسلمانان رفت. «ابی پسر خلف» متوجه ایشان شد و گفت: ای محمد! اگر شما نجات یابی من رهایی نمییابم، رسول خدا جفرمود: او را آزاد بگذارید. هنگامی که نزدیک شد، رسول خدا جنیزه را از یکی از یاران گرفت و به استقبالش رفت. چنان نیزهای به گردنش زد، که از اسبش افتاد و چند بار به دور خود غلتید.
«علی پسر ابوطالب» سخارج شد و ظرف چرمی خود را پر از آب کرد و خون صورت پیامبر جرا شست. فاطمه لهم او را کمک کرد. و همچنین علی سصورت پیامبر جرا میشست. وقتی فاطمه دید، که آب جریان خون را قطع نمیکند، بلکه زیادتر میشود، تکه حصیری را برداشت و آن را به آتش زد و روی زخم پیامبر جگذاشت، خون بسته شد.
«عایشه دختر ابوبکر» بو «ام سلیم» لمشکهای آب را بر پشت میگرفتند و آب را به دهان یاران پیامبر جمیریختند. سپس دوباره میرفتند و مشکها را پر میکردند و برمیگشتند و مانند بار اول آب را به دهان یاران پیامبر جمیریختند، و مشکها را «ام سلیطل» پر میکرد.
«هند دختر عتبه» و زنان دیگری که با او بودند، کشتههای اسلام را مثله میکردند. گوشها و بینیهایشان را قطع مینمودند. هند جگر حمزه سرا پاره پاره کرد و جوید و چون نتوانست ببلعد آن را پرت کرد.
وقتی «ابوسفیان» خواست برگردد، بالای کوهی رفت، و با صدایی بلند فریاد برآورد که: جنگ، گریز و شکست و پیروزی است. روزی به روزی (یعنی: احد به جای بدر).
«هبل» [۴٩]را بزرگ بدانید و ستایش کنید. پیامبر جفرمود: ای عمر! بپا خیز و او را جواب بده و بگو: خداوند بلند مرتبه و بزرگتر است. یکی نیستیم، کشتههای ما در بهشتند و کشتههای شما در دوزخ.
ابوسفیان گفت: ما «عزی» داریم (نام یکی از بتهای قبیلۀ قریش پیش از ظهور اسلام. م) و شما عزی ندارید. پیامبر جفرمود: بگویید: خداوند یاور ما است، شما یاور ندارید.
وقتی ابوسفیان برگشت و مسلمانان نیز برگشتند، فریاد کشید، «موعد شما بدر سال آینده».
پیامبر جبه یکی از یاران فرمود: بگو بلی! آن روز بین ما و شما وعدهگاه است.
سپس یاران به سوی کشتههایشان رفتند، حضرت رسول جبرای حمزه سکه هم عمو و هم برادر ناتنیاش بود، اندوهگین شد؛ و همچنین برای سایر شهدا. رضوان الله تعالی علیهم اجمعین.
[۴٩] «هبل» بتی بوده در کعبه به صورت انسان که از عقیق ساخته شده بود، و دو قبیلۀ قریش و بنی کنانه پیش از ظهور اسلام آن را پرستش میکردند. (عمید)