زندگانی پیغمبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم

فهرست کتاب

پیروزی و آرامش و متانت

پیروزی و آرامش و متانت

بعد از این که مسلمانان از زیادی و فراوانی لشکر خود، مغرور شدند، خداوند، دل‌های آنان را آزمود و تلخی و شکست را بعد از شیرینی فتح و پیروزی مکه به آنان چشاند، دوباره قدرت خود و پیروزی مسلمانان را مسجل نمود؛ و پیامبر جبدون ترس و بیم، بر استری سفید سوار شده، و در جای خود ایستاده بود؛ و عده‌ای از مهاجرین و انصار و اهل بیتش نزد او ماندند، و عباس پسر عبدالمطلب سدهنۀ (لگام) استر را گرفته بود، و در آن حال پیامبر جمی‌فرمود:

أنا النبي لا كذب
أنا ابن عبد الـمطلب[۱۰۴]

هنگامی که لشکریان کفر به حضرت جروی آوردند، یک مشت خاک برداشت، و از دور، به سر و صورت دشمن پاشید، و چشم‌شان پر از خاک شد.

وقتی پیامبر جدید، که مردم هریک به فکر خود‌اند، فرمود: ای عباس! [۱۰۵]فریاد زن! ای «گروه انصار»! و ای «گروه اصحاب سمره»! [۱۰۶]جواب دادند: لبیک، لبیک (گوش به فرمانیم). عباس سصدای بلند و رسایی داشت، یک نفر در میان آنان (اصحاب) تند و با عجله، شتر خود را می‌دوانید و شمشیر و سپر را آماده نموده تا به پیامبر جرسید. عده‌ای از دشمن به دور او جمع شدند، تا از تجمع مسلمانان به دور پیامبر ججلوگیری کنند، و باهم درگیر شدند. پیامبر جنیز شترسواران را آماده نمود و جنگیدند. مردم از دو طرف سخت درگیر شدند. عده‌ای از مردم به سوی پیغمبر جبرگشتند، و عده‌ای هنگامی برگشتند ؛که اسرای زیادی از دشمن جلو دست پیامبر جنمودار بود [۱۰٧].

و خداوند، فرشتگان را به یاری آنان فرستاد. درۀ حنین از لشکر نامرئی الهی پر شد، و شکست هوازن قطعی گردید.

و این همان گفتۀ خداوند بزرگ است که می‌فرماید:

«خداوند شما مسلمانان را در جاهای بسیار (سخت و دشوار) یاری کرد، و نیز در جنگ حنین که فریفته و مغرور کثرت لشکر اسلام شدید و آن لشکر زیاد، شما را بی‌نیاز نکرد، و زمین بدان وسیعی و فراخی بر شما تنگ شد. سپس همه پا به فرار نهادید. آنگاه قادر متعال وقار وآرامش خود را بر رسول خود جو مؤمنان نازل فرمود، و لشکریانی از فرشتگان که نمی‌دیدید، به یاری شما فرستاد و کافران به عذاب و ذلت افکند؛ و این است کیفر کافران» [۱۰۸].

[۱۰۴]
چو عزم نبرد کرد سوی حنین
بفرمود پیامبر آن نور عین:
نگویم دروغی که پیغمبرم
و بی‌شک رسول حی داورم
نبیم نیارم دروغی به لب
به عبدالمطلب رسانم نسب
[۱۰۵] می‌گویند: خود حضرت محمد جمسلمانان را دعوت می‌فرمود و حضرت عباس سکه صدای رسا و بلندی داشت جملات پیامبر جرا عیناً تکرار می‌کرد، و به گوش مسلمانان می‌رساند. [۱۰۶] سمره اشاره است به پیمان حدیبیه، در زیر درخت «شجره الرضوان». مترجم [۱۰٧] در جنگ حنین مسلمانان از کثرت افراد خود تعجب کردند... به پیامبر جخبر رسید، که طایفۀ هوازن با ثقیف و غیره علیه مسلمانان متحد شده‌اند. هوازن در درۀ حنین کمین کردند و بر مسلمانان حمله‌ور شدند. مسلمانان متفرق شدند، و پیغمبر جدر حالی که سوار استر سفیدی بود، در جای خود ایستاد. اما استر او را به طرف دشمن می‌برد. عباس سعموی حضرت جرکاب طرف راست و ابوسفیان پسر حارث پسر عبدالمطلب سرکاب طرف چپ را گرفتند، تا از رفتن استر به طرف دشمن جلوگیری نمایند. در آن هنگام حضرت جنام خدا را با صدای بلند یاد می‌کرد و مردم را به برگشتن می‌خواند، و می‌فرمود: «ای بندگان خدا! به سوی من باز آیید، به سوی رسول خدا باز آیید». و باز فرمود: «من پیامبرم، دروغی در آن نیست، من پسر عبدالمطلبم». در آن موقع حدود هشتاد تا صد نفر از صحابه شدر خدمتش مانده بودند، از جمله ابوبکر، عمر، علی، فضل پسر عباس، أسامه پسر زید، ایمن پسر ایمن و... «رضوان الله تعالی علیهم»... عده‌ای از مردم دوباره برگشتند، ولی عده‌ای تا أسرای هوازن را در خدمت رسول جندیدند، برنگشتند. نقل از تفسیر نسمات القرآن. [۱۰۸] ﴿لَقَدۡ نَصَرَكُمُ ٱللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٖ وَيَوۡمَ حُنَيۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡ كَثۡرَتُكُمۡ فَلَمۡ تُغۡنِ عَنكُمۡ شَيۡ‍ٔٗا وَضَاقَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ ثُمَّ وَلَّيۡتُم مُّدۡبِرِينَ٢٥ ثُمَّ أَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَأَنزَلَ جُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَا وَعَذَّبَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ وَذَٰلِكَ جَزَآءُ ٱلۡكَٰفِرِينَ٢٦[التوبة: ۲۵-۲۶].