چهارم: زندگانی عمرسدر دوران جاهلیت
عمرسهمچون سایر قریشیان، بخشی از زندگی خویش را در دوران جاهلیت سپری کرده است. البته با این تفاوت که عمرسسواد خواندن و نوشتن داشت و این، امتیازی بود که تعداد اندکی از جوانان قریش از آن بهرهمند بودند [۳۲]. عمرسدر سنین نوجوانی، زندگی سخت و پر مشقتی را گذراند و رنگ آسایش و رفاه را به خود ندید. پدرش، آدمی خشن و سختگی بود و عمرسرا در نوجوانی به شترچرانی مجبور میکرد. این برخوردهای خشن روی درون عمر آثار بدی را به جا گذاشته بود تا آنجا که عمرسهمواره این خاطرهی تلخ را به یاد داشت و از آن سخن میگفت. چنان که عبدالرحمن بن حاطب میگوید: از کنار کوهی به «ضجنان» [۳۳]در اطراف مکه میگذشتیم؛ عمرسگفت: من در این مکان شتران خطاب را میچرانیدم، او مردی تندخو و خشن بود؛ من، هم شترانش را میچرانیدم و هم هیزم جمعآوری میکردم [۳۴].
از اینرو که این دوره برای عمر روزگاری سخت به شمار آمده، ایشان همواره آنرا بازگو مینمود، اینک سعید بن مسیب/میگوید: عمرسدر مسیر حج هنگامی که به کوه «ضجنان» رسید گفت: «لا إله إلا الله العلی العظیم؛ خداوند متعال، به هر کس، هرچه بخواهد میدهد؛ من در جامهای پشمین، در اینجا برای خطاب شترچرانی میکردم؛ او مردی تندخو بود که هرگاه به دستور او کار میکردم، مرا خسته مینمود و چون در انجام دستورش کوتاهی مینمودم، مرا کتک میزد. من در اینجا شبها را تنها و درحالی سپری میکردم که کسی جز خدا با من نبود. سپس چنین سرود:
لا شیء مما ترى تبقى بشاشته
یبقى الإله ویُردى المال والولد
لم تُغن عن هرمز یوماً خزائنه
والخلد قد حاولت عاد فما خلدوا
ولا سلیمان إذ تجری الریاح له
والإنس والجن فیما بینها بردُ
أین الملوك التی كانت نواهلها
من كل أوب إلیها راكب یفد
حوضاً هنالك، مورود بلا كذب
لابد من ورده یوماً كما وردوا
[۳۵]
«طراوت و تازگی هیچیک از چیزهایی که مشاهده میکنی، ماندگار نیست؛ بلکه تنها خدا میماند و مال و فرزند، از بین میروند.
گنجینههای هرمز (پادشاه ایران) به او سودی نرساند و قوم عاد نیز جاودان نماندند.
سلیمان نیز با آنکه بادها، انسانها و جنها، تحت فرمان او بودند، ماندگار نماند.
کجایند پادشاهانی که مردم، از هر سو به دیدن آنها میآمدند؟
در آنجا حوضی وجود دارد که بدون تردید همه بر آن وارد میشوند، پس باید روزی بر آن وارد شد، همچنان که گذشتگان بر آن وارد شدهاند...».
گفتنی است که عمرستنها برای پدرش شترچرانی نکرده؛ بلکه برای خالههایش از قبیلهی بنیمخزوم نیز شتر چرانیده است. چنانچه خودش پس از آنکه به خلافت رسید، بنا به اظهار خودش، با خود گفت: چه کسی از تو بهتر است؟ تو اینک امیرمؤمنان هستی! آنگاه عمرسبرای اینکه ارزش خود را به خود شناسایی کند در میان مسلمانان برخاست و اعلام نمود که قبلاً چوپانی بیش نبوده است؛ محمد بن عمر مخزومی میگوید: روزی عمر بن خطابسمردم را برای نماز فراخواند و پس از آن که، همه جمع شدند، برخاست و پس از حمد و ثنای الهی و درود و سلام بر پیامبرخدا ج گفت: ای مردم! من، گوسفندان خالههای مخزومیخود را میچرانیدم. آنها یک مشت خرما یا کشمش به من میدادند و من تمام روز را با همان یک مشت خرما یا کشمش سپری میکردم؛ واقعاً چه روزهای سختی بود!
سپس پایین آمد و عبدالرحمن بن عوف گفت: ای امیر مؤمنان! چرا با گفتن این سخنان، خودت را کوچک میکنی؟! فرمود: وای بر تو؛ لحظاتی قبل در دلم خطور کرد که چه کسی از من بهتر است؟ من، اینک امیر مؤمنان هستم! از اینرو خواستم خودم را به خویشتن معرفی کنم تا بدینسان به یاد داشته باشم که کیستم و چه بودهام، و هچگاه افکار شیطانی به من راه پیدا نکند [۳۶].
بدون تردید چوپانی، صفات و ویژگیهای نیکی را در عمر بن خطابسشکوفا نمود که از آن جمله میتوان به تاب و تحمل وافر، شهامت و سخت کوشی اشاره نمود. البته لازم به یادآوری است که شغل عمرسبرای همیشه چوپانی نبود، بلکه عمرسپیش از اسلام، در کُشتی، اسب سواری، شعر و تجارت نیز مهارتهایی کسب کرده بود. وی، همچنین به دانستن تاریخ قومش نیز اهمیت میداد و در جلسات شاعران و سران عرب در بازارهای «عکاظ»، «ذیالمجاز» و «مجنه» حضور مییافت و بدین ترتیب ضمن فراگیری رموز بازرگانی، از سرگذشت اقوام و قبایل مختلف عرب و نیز از ادبیات آنان اطلاعات مفیدی به دست میآورد. گفتنی است گردهماییها و مجالس مشاعره و ذکر مفاخر قومی و قبیلگی توسط ادیبان بزرگ، از یک سو پویایی و حیات و حرکت تاریخ عرب و ماندگاری آن در خاطرهها را به دنبال داشت و از سوی دیگر در پارهای از موارد به درگیریهای خونینی منجر میگردید؛ چنان که بازار عکاظ، سبب اصلی جنگهای چهارگانه بود که به سلسله جنگهای فجار شهرت یافت [۳۷].
عمرسبه تجارت و بازرگانی پرداخت و دیری نگذشت که یکی از ثروتمندان مکه گردید و از طریق مسافرتهای تجاری به تجربههای متعدد و ارزندهای دست یافت، ایشان در تابستان به شام و در زمستان به یمن مسافرت مینمود [۳۸]، و بدینسان بازرگانی بلند آوازه گردید و به جایگاهی والا در جامعهی جاهلی مکه رسید و از این حیث جزو سرآمدان مکه به شمار میرفت. چنانکه پیشتر گفتیم پدر بزرگ عمر، یعنی نفیل، از سرداران مکه بود و پیش از او، کعب بن لؤی نیز که از اجداد عمر بود، جایگاه ویژهای نزد عربها داشت؛ تا جایی که تاریخ وفات او را تا سال عام الفیل به عنوان تاریخ رسمی معاملات و قراردادهای خود مینوشتند [۳۹].
به هر حال این جایگاه موروثی از یک سو و هوش و ذکاوت شخص عمرساز سوی دیگر، از او شخصیتی سرآمد ساخته بود که به گفته ابن سعد، مردم برای حل اختلافات و مشاجرات خود به او مراجعه میکردند [۴۰].
عمرسشخصی فرزانه، بردبار، بزرگوار و توانا بود که استدلالهای قوی و محکمی داشت؛ بنابراین قریشیان برای رفع اختلافات یا بیان مفاخر قبیلهای یا دفاع از آن، عمرسرا به عنوان نماینده نزد سایر قبایل میفرستادند [۴۱]. ابن جوزی میگوید: در دوران جاهلیت وظیفهی سفارت را به عهدهی عمر بن خطاب سپرده بودند، پس هرگاه میان قریش و سایر قبیلهها جنگی رخ میداد او را به عنوان سفیر میفرستادند تا به نیابت از آنها سخن براند، و اگر دفعکنندهای آنها را بیزار میکرد و یا به وسیلهی مفاخری بر آنها افتخار میکردند، عمر را به عنوان دفعکننده و افتخار خود نمایان میکردند. عمرسنیز به خوبی از عهدهی این مسئولیت بر میآمد و از منافع و مفاخر قریش دفاع میکرد. وی، در دفاع از آنچه بدان باور داشت، به قدری از خود مایه میگذاشت که به همین سبب در برابر اسلام، مواضع خصمانه اتخاذ نمود؛ چرا که دین جدید را با آیین بتپرستی قریش مخالف میدید و آنرا به ضرر جایگاه ویژهی قریش میدانست که به خاطر وجود کعبه، بدان دست یافته بود، زیرا کعبه از ثروتی روحی و مادی برخوردار بود که باعث شکوفایی مکه شده بود، به این جهت، سران قریش و از جمله عمر، مسلمانان مستضعف را به شدت شکنجه میکردند [۴۲]. چنانچه عمرسیک بار کنیزی را که مسلمان شده بود، به قدری کتک زد که شلاق از دستش افتاد و خسته شد. در این بحبوحه ابوبکرساز آنجا گذشت و چون این صحنه را دید، کنیز را از عمرسخرید و او را آزاد نمود [۴۳].
خلاصه اینکه عمرسبخشی از عمرش را در جاهلیت سپری کرد و از اینرو نسبت به آداب و رسوم دوره جاهلی و مشخصههای آن، شناخت بسیاری داشت؛ وی، پیش از آن که مسلمان شود، با تمام وجود، از آداب و رسوم جاهلی دفاع میکرد، اما پس از آن که اسلام آورد، به فاصلهی واقعی حق و باطل و ایمان و کفر از یکدیگر پی برد و این سخن مشهور را بیان نمود که:
«إنما تنقض عرى الإسلام عروة عروة إذا نشأ فی الإسلام، من لا یعرف الجاهلیة» [۴۴].
«بنیان اسلام، به دست کسی خراب میشود که در اسلام نشأت یافته و جاهلیت را نشناخته است».
[۳۲] الإدارة الإسلامیة فی عهد عمر بن الخطاب، فاروق مجدلاوی، ص۹۰. [۳۳] گفته میشود: این کوه در ۲۵ کیلومتری مکه قرار دارد. [۳۴] تاریخ ابن عساکر (۵۲/۲۶۸)؛ طبقات ابن سعد (۳/۲۲۶). [۳۵] الفاروق مع النبی د. عاطف لماضه ص۵ نقله عن ابن عساکر (۵۲/۲۶۹). [۳۶] طبقات ابن سعد (۳/۲۹۳). [۳۷] عمر بن خطاب، دکتر علی احمد الخطیب، ص۱۵۳. [۳۸] عمربن الخطاب، د. محمد أحمد أبو النصر ص۱۷. [۳۹] تاریخ خلیفه بن خیاط (۱/۷). [۴۰] الخلیفه الفاروق، دکتر العانی ص۱۶ [۴۱] مناقب عمرً، ص۱۱ [۴۲] الفاروق عمر، عبد الرحمن الشرقاوی ص۸. [۴۳] الفاروق عمر، نوشته عبدالرحمن شرقاوی، ص۸ [۴۴] الفتاوی (۱۵/۳۶) فرائد الکلام للخلفاء الکرام، ص۱۴۴.