عمر بن خطاب رضی الله عنه - بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه دوم

فهرست کتاب

نخست: مسلمان‌شدن عمرس

نخست: مسلمان‌شدن عمرس

نخستین فروغ ایمان، زمانی در دل عمرسپرتو افکند که زنان مسلمان قریش را مشاهده نمود که به سبب آزارهای وی و امثالش، ناگزیر به هجرت و ترک شهر و دیار خود می‌شدند. مشاهده‌ی این صحنه‌ باعث شد که‌ قلب عمر بتپد و خود را سرزنش نماید و برای آنان که‌ دیار خود را جا می‌گذارند به‌ مرثیه‌ بپردازد، و کلماتی به‌ گوش آنان بچپاند که‌ هرگز منتظر شنیدن چنین کلمه‌ای از جانب عمر نبودند [۴۵].

چنانچه ام عبدالله بنت حنتمه می‌گوید: زمانی که ما قصد هجرت به حبشه را داشتیم، عمرسآمد و گفت: ای ام عبدالله! آیا رهسپار سفر هستی؟ گفتم: آری؛ به خدا سوگند بدان سبب که ما را مورد اذیت و آزار قرار می‌دهید، خانه و کاشانه خود را ترک می‌کنیم و در زمین خدا هجرت می‌نماییم تا خداوند برای ما گشایشی عنایت فرماید. عمر گفت: خدا، یارتان باد. این بانو در ادامه می‌گوید: در آن هنگام از عمرسآن چنان رقت قلبی مشاهده نمودم که پیشتر هرگز ندیده بودم. هنگامی که عامر بن ربیعه آمد، ماجرا را برایش بازگو نمودم؛ گفت: گویا تو به مسلمان‌شدن عمرسدل بسته‌ای؟ گفتم: آری. گفت: هرگاه‌ الاغ خطاب مسلمان شود، عمر هم اسلام خواهد آورد [۴۶].

عمرساز دیدن این صحنه متأثر شد و احساس دلتنگی و گرفتگی نمود؛ به راستی چه سختی‌هایی که بر پیروان دین جدید تحمیل می‌شود و با این حال آنان استوار و پابرجا هستند! راز این استقامت و پایداری، عمرسرا به فکر فرو برد و بدین‌سان عمرساحساس اندوه نمود و دردی درونی، قلبش را آزرد [۴۷]. به هر حال دیری نپایید که عمرسبه برکت دعای رسول خدا ج ایمان آورد. چرا که رسول خدا ج ، در مورد عمرسدعا کرده و گفته بود:

«اللهم أعزَّ الإسلام بأحب الرجلین إلیك: بأبی جهل بن هشام، أو بعمر بن الخطاب».

«بار خدایا! هریک از این دو مرد را که خود می‌پسندی، سبب سربلندی اسلام بگردان: ابو جهل بن هشام یا عمر بن خطاب». و فرمود: «پیامبر ج ، از میان آن دو، عمر را بیشتر دوست می‌داشت» [۴۸].

خداوند متعال، زمینه‌های دیگری نیز برای مسلمان‌شدن عمرسفراهم نمود. عبدالله بن عمربمی‌گوید: سراغ ندارم که عمر در مورد چیزی اظهار نظر نماید و بگوید: به گمانم، این طور است، مگر آنکه گفته‌اش درست بود و آن چیز، همان گونه بود که عمرسدرباره‌اش اظهار نظر نموده بود. چنانچه روزی عمرسنشسته بود و مردی خوش سیما از آن‌جا می‌گذشت. عمر گفت: یا من در مورد این مرد اشتباه می‌کنم و یا او هنوز بر دین جاهلی خود می‌باشد و یا در دوران جاهلیت، کاهن بوده است. آن‌گاه دستور داد که آن مرد را به حضورش بخوانند. هنگامی که آن شخص، نزد عمرسحاضر شد، عمرسهمان سخنان را تکرار نمود. آن مرد گفت: تا کنون ندیده بودم که با یک مسلمان چنین رفتار شود. عمرسگفت: باید مرا از واقعیت امر آگاه سازی. آن شخص گفت: آری؛ من در دوران جاهلیت، کاهن بودم. عمرسگفت: عجیب‌ترین خبری که جن تو، درباره‌اش سخن گفت، چه بود؟ گفت: روزی در بازار بودم که جن من، هراسان نزدم آمد و گفت: آیا از ناامیدی و یأس جن‌ها خبر داری که دیگر نمی‌توانند به استراق سمع خبرهای آسمان بپردازند واخبار آسمان را دزدانه گوش دهند؟

عمرسفرمود: راست می‌گوید. من نیز روزی کنار بت‌های آنان خوابیده بودم. در این میان، فردی گوساله‌ای آورد وآن را ذبح کرد. آن‌گاه صدایی شنیدم که می‌گفت: ... امری موفقیت‌آمیز اتفاق افتاده و مردی فصیح می‌گوید: لا اله الا الله. پس از آن دیری نگذشت که رسول خدا ج ظهور نمود [۴۹].

روایات زیادی در مورد مسلمان‌شدن عمر بن خطابسنقل شده که بیشتر آن‌ها صحیح نیست [۵۰]. البته با توجه به روایاتی که در کتاب‌های زندگانی و تاریخ آمده، می‌توان مراحل مسلمان‌شدن عمرسرا بدین ترتیب عنوان بندی نمود:

[۴۵] أخبار عمر، الطنطاویات ص۱۲. [۴۶] سیرة ابن هشام (۱/۲۱۶)؛ فضائل الصحابة، از امام احمد (۱/۳۴۱) با سند حسن. [۴۷] الفاروق عمرص ۹. [۴۸] ترمذی (۳۶۸۲)، آلبانی، آن‌را در صحیح الترمذی (۲۹۰۷) صحیح دانسته است. [۴۹] بخاری (۳۸۶۶). [۵۰] صحیح التوثیق فی سیرة وحیاة الفاروق ص۲۳.