دوم: هجرت عمرس
عمر تصمیم گرفت که علنی و در انظار عموم سفر هجرت به مدینه را آغاز نماید. ابن عباسببه نقل از علیسمیگوید: من هیچیک از مهاجرین را سراغ ندارم که آشکارا هجرت نموده باشد، جز عمر بن خطاب که هنگام هجرت شمشیر و کمان بر دوش افکند و نیزهای را به همراه تعدادی تیر برداشت و آنگاه به مسجد الحرام رفت و هفت مرتبه کعبه را طواف نمود و در مقام ابراهیم÷دو رکعت نماز گزارد و سپس به قریشیانی که پیرامون او جمع شده بودند، چنین گفت: «چهرههایتان سیاه باد و خداوند، بینیهای شما را به خاک بمالد! هرکس میخواهد مادرش به سوگش بنشیند و همسرش بیوه گردد و فرزندانش یتیم شوند، من پشت این وادی منتظر او هستم».
علیسمیگوید: هیچیک از قریشیان جرأت نکردند دنبال او بروند و فقط تعدادی از مسلمانان مستضعف برای بدرقهی عمرسبه دنبالش رفتند [۶۷].
عمرسبدین ترتیب، راه هجرت را در پیش گرفت و قبل از رسول خدا ج به مدینه هجرت نمود. و تعداد زیادی از خویشاوندانش در رکاب او هجرت کردند؛ از جمله: برادرش زید بن خطاب، عمرو و عبدالله فرزندان سراقه بن معتمر، خنیس بن حذافه سهمی شوهر دخترش حفصه، پسر عمویش سعید بن زید که یکی از عشرهی مبشره میباشد؛ واقد بن عبدالله تمیمی که هم پیمان آنها بود؛ خولی بن ابی خولی و مالک بن ابی خولی از بنی عجل که هم پیمان آنها بودند؛ بنو بکیر، ایاس، خالد، عاقل و عامر و هم پیمانانشان از بنی سعد بن لیث که در قبا نزد رفاعه بن عبدالمنذر، بار سفر انداختند [۶۸].
براء بن عازب سمیگوید: نخستین کسانی که نزد ما آمدند، مصعب بن عمیر و ابن ام مکتوم بودند. آنها به مردم قرآن را آموزش میدادند. پس از آن دو، بلال، سعد و عمار بن یاسر آمدند و پس از آنها عمر بن خطاب و بیست تن از مسلمانان آمدند؛ آنگاه رسول خدا ج تشریف آورد و من ندیدم که اهل مدینه از چیزی بدان اندازه خوشحالی نمایند که از تشریف فرمایی رسول خدا ج ابراز شادی نمودند.
آری! عمر بن خطابسزندگیاش را وقف خدمت دین نمود و در این راستا از هیچکس جز خدا ترس و واهمهای نداشت و برای مسلمانان، چه در مکه و چه در هجرت، پشتیبان توانا به شمار میرفت؛ چنانچه هنگام هجرت، تعداد زیادی از خویشاوندان و همپیمانانش را با خود به مدینه برد؛ وی همچنین میکوشید تا کسانی را که در مکه مانده بودند و امکان داشت به فتنه دچار گردند، به هر روشی که شده وادار به هجرت نماید. چنانچه خودش در اینباره میگوید: «وقتی قصد هجرت به مدینه را نمودیم، من و عیاش بن ابی ربیعه و هشام بن عاص بن وائل سهمی باهم قرار گذاشتیم که در تناضب [۶۹]در منطقهی اضاء در حوزهی خاندان بنی غفار بالاتر از سرف گرد هم بیاییم و گفتیم: هر کس، فردا صبح آن جا نبود، دلیل بر این است که دستگیر شده و از هجرت باز مانده است. بنابراین، هردو نفر دیگر باید به راهشان ادامه بدهند. عمرسمیگوید: صبح روز بعد، من و عیاش بن ابی ربیعه به تناضب رسیدیم و هشام نتوانست بیاید و بازداشت شده بود؛ او شکنجه شده و دچار فتنه گردیده بود» [۷۰].
ما به راه خود ادامه دادیم؛ هنگامی که به مدینه رسیدیم، در قبا در میان بنی عمرو بن عوف اقامت گزیدیم.
ابو جهل بن هشام و حارث بن هشام به سوی عیاش بن ابی ربیعه آمدند؛ او پسر عموی آنها و برادر مادری آنان بود. آنها آمدند و در مدینه به ما رسیدند. پیامبر ج هنوز در مکه بود. آنها با عیاش صحبت کردند و گفتند: مادرت نذر کرده و قسم خورده که تا تو را نبیند، سرش را شانه نزند و زیر آفتاب بنشیند و به سایه نرود. دل عیاش به حال مادرش سوخت. من به او گفتم: ای عیاش! به خدا سوگند که اینها میخواهند تو را از دینت برگردانند. بهتر است از آنها دوری کنی. بدان که اگر شپشها مادرت را اذیت کنند، سرش را شانه خواهد زد و چون گرمای مکه برای او غیر قابل تحمل باشد به سایه خواهد رفت. عیاش گفت: خیر. باید مادرم را از سوگندی که خورده، پشیمان کنم و آنجا مالی دارم، با خود برمیدارم و برمیگردم.
عمرسمیگوید: گفتم: سوگند به خدا تو میدانی که من از همهی قریش ثروتمندترم. نصف داراییام مال تو، اما با آنها نرو. ولی عیاش نپذیرفت و گفت: باید برگردم. وقتی عیاش بر تصمیمش پافشاری کرد، عمر گفت: پس این شتر مرا بگیر که شتری رام و رهوار است و بر آن سوار شو؛ اگر آنها قصد نیرنگ داشتند با این شتر خود را از دستشان نجات بده. عیاش سوار بر همان شتر همراه آن دو حرکت کرد تا اینکه در میان راه، ابوجهل به او گفت: ای برادر! به خدا که شترم را خسته کردم؛ آیا مرا پشت سرت بر شتر سوار نمیکنی؟ عیاش گفت: اشکالی ندارد. ابوجهل شترش را خواباند و عیاش نیز شترش را خواباند. وقتی همه پیاده شدند، آن دو عیاش را گرفتند و دست و پای او را بستند و او را به مکه بردند و شکنجه کردند [۷۱].
عمرسمیگوید: گمان ما نسبت به کسانی که در مکه به فتنه مبتلا شده بودند، این بود که خداوند، هیچیک از اعمالشان را نمیپذیرد و توبهیشان را هم قبول نمیکند؛ چون آنها با وجود آن که خدا را شناختهاند، به خاطر مشکلی که بدان گرفتار شدهاند، به سرزمین کفر برگشتهاند و خودشان نیز در مورد خویش چنین فکر میکردند. اما وقتی پیامبر ج به مدینه آمد، خداوند متعال در مورد آنها و در مورد سخن ما و آنچه آنها دربارهی خودشان فکر میکردند، این آیه را نازل کرد:
﴿ ۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٥٣ وَأَنِيبُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ وَأَسۡلِمُواْ لَهُۥ مِن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلۡعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ ٥٤ وَٱتَّبِعُوٓاْ أَحۡسَنَ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُم مِّن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلۡعَذَابُ بَغۡتَةٗ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٥٥ ﴾[الزمر: ۵۳- ۵۵].
«(از قول خدا به مردمان) بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید! از لطف و مرحمت خدا مأیوس و ناامید نگردید. قطعاً خداوند همه گناهان را میآمرزد. چرا که او بسیار آمرزگار و بس مهربان است. و به سوی پروردگار خود برگردید (و با ترک سیئات و انجام حسنات به سوی آفریدگارتان تغییر مسیر دهید) و تسلیم او شوید (و خاضعانه و خاشعانه از اوامرش فرمانبرداری کنید) پیش از اینکه عذاب (خانه برانداز و ریشهکنکننده دنیوی و سخت و دردناک و سرمدی اخروی) ناگهان به سوی شما تاخت آرد و دیگر کمک و یاری نشوید (و کسی نتواند شما را از عذاب خدا برهاند) و از زیباترین و بهترین چیزی که از سوی پروردگارتان برای شما فرو فرستاده شده است (که قرآن است) پیروی کنید پیش از اینکه عذاب (دنیوی یا اخروی) ناگهان به سوی شما تاخت آرد، درحالی که شما بیخبر باشید».
عمر بن خطاب سمیگوید: من این آیه را با دستان خود در نامهای نوشتم و آنرا برای هشام بن عاص فرستادم. هشام میگوید: وقتی این نامه به دست من رسید آنرا در «ذیطوی» [۷۲]میخواندم و آه میکشیدم؛ من آنرا به دقت خواندم، اما نمیفهمیدم تا اینکه گفتم: بار خدایا! آنرا به ما بفهمان. پس خداوند در قلب من القا کرد که این آیه دربارهی ما و در مورد آنچه ما در مورد خود میگفتیم و دیگران دربارهی ما میپنداشتند، نازل شده است. میگوید: پس به سوی شترم رفتم و بر آن نشستم و به پیامبر ج که در مدینه بود، پیوستم [۷۳].
این واقعه برای ما روشن میکند که عمرسبرنامهی هجرت خود و دو همراهش عیاش بن ربیعه و هشام بن عاص بن وائل سهمی را چگونه تنظیم کرده بود. این سه تن، از سه قبیله بودند و جایی که باهم قرار گذاشته بودند، دور از مکه و خارج از محدودهی حرم در راه مدینه بود؛ زمان و مکان به طور دقیق مشخص شده و قرار بر آن بود که اگر یکی از آنها در زمان و مکان مقرر حاضر نشد، دو نفر دیگر، حرکت کنند و منتظر او نباشند و عدم حضورش را به دستگیر شدن تعبیر نمایند. همان طور که انتظار داشتند، هشام بن عاص دستگیر شد و عمر و عیاش موفق به هجرت شدند و برنامهی هجرتشان کاملاً موفقیتآمیز انجام گرفت و آنها سالم به مدینه رسیدند [۷۴].
اما قریشیان تصمیم گرفتند مهاجران را تعقیب کنند، بنابراین نقشهی دقیقی کشیدند و از آنجا که ابوجهل، از مهر و علاقه وافر عیاش نسبت به مادرش اطلاع داشت، به دروغ سوگند مادرش را به میان آورد.
چنان که از تصمیم عیاش برای بازگشت، میزان مهرورزی و محبتش به مادرش آشکار میشود. این داستان به فراست و چارهاندیشی عمرسنیز دلالت میکند که احتمال میداد، آنان نسبت به عیاش نیرنگ کنند [۷۵].
همچنین به میزان برادری و اخوتی پی میبریم که اسلام ریشهی آنرا در وجود این افراد دوانیده بود؛ چنان که عمرسبه خاطر در امان ماندن برادر مسلمانش از فتنه، حاضر میشود نصف داراییاش را به او ببخشد. اما عاطفه و محبت عیاش نسبت به مادرش بر او چیره شد و او را بر آن داشت به مکه برود و سوگند مادرش را ادا کند و مالی را که آن جا دارد، با خود بیاورد. ولی عمرسبه افقی دورتر نگاه میکرد و گویا با چشم خود سرنوشت نامبارک و شومی را میدید که در انتظار عیاش بود. چنان که وقتی نتوانست او را قانع کند، شتر خود را به او داد. بالآخره آنچه که عمرسانتظارش را داشت، برای عیاش پیش آمد و مشرکان در اثنای راه به او خیانت کردند [۷۶].
مسلمانان اعم از مهاجران و آنانی که در مکه بودند، فکر میکردند که خداوند متعال، هیچیک از نیکیهای کسانی را که دچار فتنه شدهاند و در جامعهی جاهلی زندگی میکنند، نمیپذیرد تا اینکه خداوند این آیه را نازل کرد:
﴿ ۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِ ﴾[الزمر: ۵۳].
«(از قول خدا به مردمان) بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید! از لطف و مرحمت خدا مأیوس و ناامید نگردید».
بلافاصله پس از نزول این آیات، عمرفاروق سآنها را در صحیفهای نوشت و برای برادران صمیمی خود، عیاش و هشام فرستاد تا آنان دوباره برای ترککردن اردوگاه کفر تلاش نمایند. به راستی عمرسچه شخصیت والا و بزرگی بود که به برادرش عیاش گفت: نصف دارایی مرا بگیر، ولی مدینه را ترک نکن. سپس شترش را به او داد تا در صورت احساس خیانت از سوی ابوجهل و حارث، با آن فرار کند. با این حال هرچند عیاش به حرف عمرسنکرد، باز هم عمرسعیاش را شماتت نکرد و نگفت که چون با من مخالفت نمود، حقش بود که چنین شود. بلکه احساس محبت و وفاداری نسبت به برادرش همچنان بر عمرسغالب بود؛ از این رو پس از نزول آیهی فوق، بلافاصله آنرا برای برادرانش و دیگر مسلمانان مستضعف مکه، فرستاد تا تلاشهای تازهای را برای پیوستن به اردوگاه اسلام انجام دهند.
عمرسزمانی این کار را کرد که ساکن مدینه بود و یکی از مشاوران رسول خدا ج به شمار میرفت وآن حضرت ج میان او و عویم بن ساعده [۷۷]و طبق روایتی عتبان بن مالک [۷۸]و یا معاذ بن عفراء [۷۹]پیوند اخوت و برادری برقرار نموده بود. ابن عبدالهادی در تعلیق این پیوند اخوت میان عمر و آن سه نفر صحابی دیگر چنین نوشته است: هیچگونه تعارضی میان آن سه روایت دیده نمیشود، زیرا احتمال میرود با هرسه نفر در زمانههای مختلف پیمان اخوت بسته باشد [۸۰].
[۶۷] صحیح التوثیق فی سیرة الفاروق، ص۳۰. [۶۸] فتح الباری (۷/۲۶۱) به نقل از: صحیح التوثیق ص۳۱. [۶۹] نام درختی است. [۷۰] الهجرة النبویة المبارکة، عبد الرحمن عبد البر ص۱۲۹. [۷۱] السیرة النبویة الصحیحة (۱/۲۰۵). [۷۲] ذی طوی یکی از دروازههای مکه است. [۷۳] المجمع، هیثمی ۶/۱۶ الهجرة النبویة المبارکة، ص۱۳۱. [۷۴] التربیة القیادیة ۲/۱۵۹. [۷۵] السیرة النبویة ص۵۱۲. [۷۶] التربیة القیادیة ۲/۱۶۰. [۷۷] مناقب أمیر المؤمنین عمر بن خطاب، از ابن جوزی، ۳۱. [۷۸] طبقات ابن سعد (۳/۲۷۲). [۷۹] مناقب أمیر المؤمنین عمر بن خطاب، ابن جوزی، ۳۱. [۸۰] محض الصواب فی فضائل أمیر المؤمنین عمربن الخطاب (۱/۱۸۴).