عمر بن خطاب رضی الله عنه - بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه دوم

فهرست کتاب

سوم: سعد و مذاکره با رستم

سوم: سعد و مذاکره با رستم

رستم با سپاه خود از حیره حرکت کرد و در قادسیه و آن سوی رودخانه فرات روبروی سپاه اسلام اردو زد. سپاه ایرانیان را ۳۳ فیل همراهی می‌کرد. رستم به سعد پیام می‌فرستد که کسی را به نمایندگی خویش برای مذاکره نزد او بفرستد. سعد، ربعی بن عامر را برای مذاکره با رستم می‌فرستد. ربعی سوار بر اسب خود و با کمال سادگی درحالی وارد مجلس رستم می‌شود که او بر تخت طلایی نشسته، پیرامونش فرش‌های زربافت پهن گردیده و مبل‌های گران‌قیمت چیده شده است. نماینده‌ی اسلام با بی‌اعتنایی به ستاد فرماندهی رستم و زرق و برق دربار، سوار بر مرکب خویش درحالی که شمشیر خود را به جای نیام در قطعه پارچه‌ای پیچیده و نیزه‌اش را با ریسمانی به گردن آویخته است به سوی جایگاه ویژه‌ی رستم پیش می‌رود. و چون نزدیک‌تر می‌رود از مرکب خود پیاده می‌شود و آن‌را به گوشه‌ی یکی از مبل‌ها می‌بندد. نگهبانان می‌گویند: باید بدون اسلحه به ستاد فرماندهی وارد شوی. اما او نمی‌پذیرد و می‌گوید: من نه از طرف خودم بلکه به دعوت شما اینجا آمده‌ام. سپس نیزه‌اش را به دست می‌گیرد درحالی که نوک آن‌را بر زمین می‌گذارد و فرش‌ها را سوراخ می‌کند، به سوی رستم پیش می‌رود. و در آن‌جا به جای اینکه بر مبل‌ها بنشیند بر زمین می‌نشیند و می‌گوید: ما بر وسایل تشریفاتی شما نمی‌نشینیم. رستم از او می‌پرسد که شما با چه انگیزه‌ای به این دیار آمده‌اید؟ ربعی در پاسخ می‌گوید: خدا ما را به این دیار آورده است و او ما را فرستاده تا هرکه را از بندگانش بخواهد ما او را از عبادت بندگان به عبادت خدا، از تنگنای زندگی به فراخنای زندگی و از ستم و جور ادیان به آغوش دل اسلام بیرون بیاوریم و برای این منظور پیامبر خود را نزد ما فرستاد. پس هرکس از او پیروی نماید، ما با او و سرزمینش کاری نداریم و هرکس از پیروی او سرباز زند ما با او تا مرز شهادت یا پیروزی خواهیم جنگید [۱۶۱۳].

رستم می‌گوید: ما سخنان شما را شنیدیم و از شما می‌خواهیم مدتی به ما مهلت دهید تا در این باره بیندیشیم. ربعی در جواب رستم می‌گوید: طبق سنت رسول الله ما نمی‌توانیم بیش از سه روز به دشمنان خود مهلت بدهیم. بنابراین من به شما سه روز مهلت می‌دهم و بعد از آن باید یکی از این سه مورد را انتخاب کنید: یا مسلمان شوید که در آن صورت ما سرزمین شما را به خود شما واگذار می‌کنیم و یا این که جزیه پرداخت نمایید و یا این که با ما وارد جنگ شوید.

رستم گفت: مگر تو رییس مسلمانان هستی؟ ربعی گفت: خیر. ولی مسلمانان به پیکر واحدی می‌مانند و سخن پایین‌ترین آنان مانند سخن بالاترین آنان ارزش دارد.

سپس ربعی برگشت و رستم با اطرافیان خود به خلوت نشست و گفت: آیا شما تاکنون سخنانی شبیه سخنان او شنیده‌اید؟ آن‌ها برای ربعی هیچ شأن و منزلتی قایل نشدند. رستم گفت: وای بر شما! عرب‌ها به لباس و قیافه ظاهری توجهی ندارند و به جای آن برحسب و نسب توجه دارند. منظور من سخنان، نوع رفتار و اندیشه‌ی آن مرد است. روز بعد نیز رستم پیامی به سعد فرستاد که دوباره ربعی را نزد او بفرستد. اما سعد، حذیفه بن محصن غلفانی را فرستاد. برخورد سخنان و پاسخ حذیفه هیچ فرقی با برخورد و سخنان ربعی نداشت، چرا که هردوی آن‌ها از یک سرچشمه که دین اسلام بود سیراب شده بودند. رستم از حذیفه پرسید: چرا مردی که دیروز برای مذاکره آمده بود، امروز نیامد؟ حذیفه گفت: سرکرده‌ی ما در میان زیردستانش به عدالت رفتار می‌کند، دیروز نوبت او بود و امروز نوبت من است.

رستم گفت: تا کی به ما مهلت می‌دهید؟ حذیفه گفت: تا سه روز که یک روز آن سپری شده و دو روز باقی مانده است.

روز سوم نیز رستم پیامی نزد سعد فرستاد که مردی را برای مذاکره بفرستد. سعد، مغیره بن شعبه را فرستاد. او یکسره نزد رستم رفت و در کنار او بر تختش نشست. همه با تعجب او را نگاه می‌کردند. مغیره خطاب به جمع گفت: ما پیش از این در مورد شما ایرانیان رؤیاهایی در سر می‌پروراندیم. ولی اکنون به این نتیجه رسیده‌ایم که شما پست‌ترین انسان‌های روی زمین هستید. ما عرب‌ها دوست نداریم برخی بردگان برخی دیگر باشیم، مگر اینکه جنگی در میان ما رخ دهد و چنین اتفاقی بیفتد. فکر می‌کردیم شما نیز چنین هستید. ای کاش می‌دانستم که شما دچار نظام طبقاتی شده‌اید و برخی ارباب برخی دیگر هستید. یقین بدانید که چنین ملتی پیروز نخواهد شد و چنین مملکتی دوام نخواهد یافت.

حاضرین با یکدیگر گفتند: به خدا او راست می‌گوید. برخی گفتند: او با این سخنان خود بردگان ما را به سوی خود می‌کشاند، و گذشتگان خود را نفرین کردند.

آن‌گاه رستم لب به سخن گشود و عرب‌ها را تحقیر کرد و از تنگدستی و بیچارگی آنان و از عظمت ملت ایران سخن به میان آورد. مغیره گفت: همه‌ی آن‌چه‌ در مورد ما بر زبان آوردی، درست بود. اما دنیا یک رنگ نمی‌ماند و همیشه پس از سختی و تنگدستی وسعت و فراخی می‌آید. و اگر شما هم شکر نعمت‌های الهی را به جا می‌آوردید، دچار این گرفتاری‌ها نمی‌شدید. خداوند پیامبری نزد ما فرستاد و اوضاع ما را دگرگون کرد و... در پایان او را به پذیرفتن اسلام یا جزیه و یا جنگ فرا خواند [۱۶۱۴].

رستم با سران قوم به خلوت نشست و گفت: دیدید این‌ها چگونه با شما جسارت کردند و وضعیت شما را دانستند و رفتار و سخنان همه کاملاً شبیه هم بود. چنین ملتی به خدا سوگند به آن‌چه‌ می‌خواهد، دست خواهد یافت. اطرافیان رستم با شنیدن سخنان او سر و صدا راه انداختند.

[۱۶۱۳] الکامل فی التاریخ (۲/۱۰۶). [۱۶۱۴] الکامل فی التاریخ (۲/۱۰۸).