ششم: واکنش ایرانیان
ایرانیان نیز غافل ننشستند بلکه بزرگان قوم نزد رستم و فیروزان گرد آمدند و گفتند: شما تا کی باید اختلاف کنید و دشمن بر ما بتازد؟ این همه مصیبت به خاطر اختلاف شما بر ما آمد و اینک پس از سقوط بغداد، ساباط و تكریت نوبت مداین است یا اینکه دست از اختلاف و دو دستگی بردارید و متحد شوید و یا اینکه قبل از اینکه دشمن دست به کار شود خود ما شما را از میان برخواهیم داشت [۱۵۷۳].
آنگاه رستم و فیروزان نزد ملکه پوران رفتند و به او گفتند: همهی زنان و کنیزکان کسرا و پسرانش را فراخوان و همه را سوگند و شکنجه ده تا اگر پسری در این نسل وجود دارد به ما معرفی کنند. چنان که یکی از آنان اعتراف کرد که از شهریار فرزند کسرا پسری به نام یزگرد باقی مانده که مادرش از اهل بادوریا است. پس نزد مادرش فرستادند و فرزندش را از او گرفتند. جریان از این قرار بود که شیرویه همهی پسران این نسل را کشته بود تا رقیبی نداشته باشد و به تنهایی فرمانروایی کند. مادر یزدگرد او را از ترس شیرویه، نزد برادرانش به اصطخر فرستاده بود. پدر یزدگرد نیز به دست برادرش شیرویه کشته شده بود. آنگاه مادر یزدگرد در اثر تهدیدهای اینها پسرش را که تنها باقیماندهی نسل ساسانیها بود، معرفی کرد و ایرانیان او را که بیست و یکساله بود بر تخت پادشاهی نشاندند. و اختلافات را کنار گذاشتند. یزدگرد سوم به کمک رستم و فیروزان به ساماندهی نیروهایش پرداخت. مرزها را سر و سامان داد و در هر مرز گروه ویژهای از مرزبانان را گماشت. چنان که میگفتند: نیروی دفاعی حیره و نیروی دفاعی ابله و انبار و ... [۱۵۷۴].
[۱۵۷۳] تاریخ الطبری (۴/۳۰۰). [۱۵۷۴] الطریق إلى المداین ص۴۶۸.