دوم: سعد به دستور عمرسبا پادشاه ایران وارد مذاکره میشود
عمرفاروق ضمن نامهای به سعد چنین نوشت: آنچه از طرف آنها به شما میرسد باعث ناراحتی شما نشود و از خداوند طلب یاری نما و بر او توکل داشته باش و گروهی از خبرگان را برای مذاکره با پادشاه ایران و دعوت او به اسلام انتخاب و اعزام کن؛ زیرا خداوند دعوت شما را مایهی ننگی آنان قرار میدهد و آنان را با شکست مواجه میسازد. و عمر از سعد خواست که هر روز او را در جریان بگذارد [۱۶۰۶].
سعد حسب دستور خلیفه، افراد زیر را که اهل فراست ورأی و اندیشه بودند، برای این منظور انتخاب نمود:
۱- نعمان بن مقرن مزنی.
۲- بسر بن ابی رهم جهنی.
۳- حمله بن جویه کنانی.
۴- حنظله بن ربیع تمیمی.
۵- فرات بن حیان عجلی.
۶- عدی بن سهیل.
۷- مغیره بن زراره [۱۶۰۷].
و در کنار آنها هفت نفر دیگر را که علاوه بر داشتن فراست و خبرگی از نظر جسمی و ظاهری تنومند و مناسب بودند، نیز انتخاب نمود که عبارت بودند از:
۱- عطارد بن حاجب تمیمی.
۲- اشعث بن قیس کندی.
۳- حارث بن حسان ذهلی.
۴- عاصم بن عمرو تمیمی.
۵- عمرو بن معدی کرب.
۶- مغیره بن شعبه ثقفی.
۷- معنی بن حارثه شیبانی [۱۶۰۸].
این وفد چهارده نفره که از میان سران قوم انتخاب شده بودند، به سوی پادشاه ایران (یزدگرد) رهسپار شدند تا او را طبق سفارش قرآن با حکمت و موعظه حسنه، به اسلام فرا خوانند. شاید خداوند او را هدایت کرد و زیردستانش نیز مسلمان شدند و بدین صورت قطره خونی از طرفین به زمین نریزد.
گفتنی است که چون در انتخاب افراد این وفد از حساسیتهای بالایی کار گرفته شد و تک تک افراد از نظر علم و اندیشه و تجربه و ظاهر و باطن مورد بررسی قرار گرفتند، در نتیجه وفدی با کفایت علمی، تجربی و سیاسی فوق العاده تشکیل شد که هم دارای قیافههای تنومند و مناسب بودند و هم از تجارب خوبی در مورد ایرانیان بهرهمند بودند. چرا که اکثر آنان بارها با سپاه ایران درگیر شده، حتی زبان فارسی را نیز میدانستند و برخی نیز در زمان جاهلیت نزد پادشاهان ایران آمد و شد داشتند.
به هرحال سعدسآنها را به امر عمرساز اینرو برگزید که هرکدامشان از نظر کفائت و بینش دارای فنی ویژه و از نظر قوت و ضعف دارای بنیهای طبی و از نظر شایستگی و نیرومندی دارای هیکلی استوار بودند [۱۶۰۹]. باید گفت که امتیازات این وفد در دو ویژگی رغبت و رهبتی خلاصه میشد که در شکل و قیافه و ذکاوتشان نمودار بود [۱۶۱۰].
به هر حال وفد مذکور به سرپرستی نعمان بن مقرن وارد شهر مداین شد و با یزدگرد وارد مذاکره شدند. یزدگرد به مترجم خود گفت: از آنان بپرس که چرا به سرزمین ما آمدهاند و با ما میجنگند؟ آیا از اینرو جرأت پیدا کردهاند که ما را سرگرم و مشغول یافتهاند؟
نعمان بن مقرن اینگونه پاسخ داد: خداوند بر ما ترحم نمود و پیامبری نزد ما فرستاد که ما را به کارهای نیک وا میداشت و از کارهای زشت منع میکرد و به ما در صورت پیروی از ایشان مژدهی خیر دنیا و عاقبت را میداد و هیچ طایفهی دور و نزدیکی را نگذاشت، مگر اینکه او را به پذیرش آیین خود فرا خواند. و به ما دستور داد تا مخالفین وی از اعراب را چه با رضایت و چه بدون رضایت به پیروی از او وادار سازیم. و بدین صورت همهی ما با مقایسهی وضعیت سابق خود با وضعیت فعلی به بزرگواری او پی بردیم. سپس به ما دستور داد تا ملتهای مجاور را به رعایت عدل و انصاف فرا خوانیم. بنابراین شما را به سوی آیین خود فرا میخوانیم که همهی نیکیها را ارج مینهد و همهی بدیها را زشت میپندارد. و اگر نپذیرید، ناچار باید به یکی از این دو امر ناگوار تن در دهید. یا جزیه پرداخت کنید و یا با شما خواهیم جنگید. اگر دین ما را بپذیرید، کتاب خدا را در میان شما خواهیم گذاشت و به مدتی که احکام آنرا اجرا نمایید در میان شما میمانیم، سپس ما بر میگردیم و شما و سرزمینتان را به حال خود میگذاریم.
پادشاه ایران گفت: من هیچ ملتی را سراغ ندارم که از شما بدبختتر و ضعیفتر و بیش از شما درگیر جنگهای داخلی باشد. قبلاً ما امورات شما را به عهدهی برخی از زیردستان خود در شهرهای دیگر میگذاشتیم و شما کسانی نبودید که تسخیر ایران را در سر بپرورانید، اکنون نیز اگر غروری به شما دست داده است، بهتر است در مورد ما چنین به خود مغرور نشوید. و اگر تنگدستی و فقر شما را به اینجا آورده است ما برای شما تا بهبودی وضعیتتان چیزی درنظر میگیریم و سران شما را گرامی میداریم و امورات شما را به کسی واگذار میکنیم که بر شما ستم روا ندارد.
آنگاه مغیره بن زراره برخاست و گفت: سخنان شما در مورد وضعیت ما قبل از اسلام کاملاً درست است، ما شدیداً در وضعیتی بدتر از آنچه شما توصیف کردید، به سر میبردیم، ولی فضل الهی شامل حال ما شد و پیامبری نزد ما فرستاد و ... سخنانی شبیه سخنان نعمان تکرار کرد و در پایان گفت:
«اختر إما الجزیة عن یدٍ وأنت صاغر، أو السیف، وإلا فنج نفسك بالإسلام».
«اینک برای شما راهی جز نجاتدادن خویشتن با اسلام وجود ندارد و اگر نه یا با حقارت جزیه پرداخت خواهی کرد و یا ضربت شمشیرهای ما را بر وجود خویش احساس خواهید کرد».
یزدگرد برآشفت و گفت: اگر کشتن نمایندگان مرسوم میبود، شما را میکشتم. بروید من با شما هیچ حرفی ندارم. و دستور داد تا ظرفی پر از خاک بر گرامیترین آنان بگذارند و از دروازه شهر مداین بیرونشان کنند. عاصم بن عمرو جلو رفت و گفت: گرامیترین آنان منم و ظرف را بر پشتش گذاشتند و همه به راه افتادند و چون نزد سعد رسیدند، عاصم گفت:
«أبشر: فوالله لقد أعطانا الله أقالید ملكهم» [۱۶۱۱].
«به شما مژده میدهم آنان خاک خود را دو دستی تقدیم ما کردند».
آنگاه رستم با سپاه عظیمی که بیش از یکصد هزار نیرو در آن شرکت داشت از ساباط به سوی جبههی جنگ رهسپار گردید. در اثنای راه وقتی به مکانی به نام «کوش» واقع در حد فاصل مداین و بابل رسید با فردی از اعراب مسلمان برخورد کرد. پرسید: چرا به دیار ما آمدهاید؟ آن مرد مسلمان با کمال جرأت گفت: آمدهایم تا اگر مسلمان نشوید، طبق وعدهی الهی مالک سرزمین و فرزندان شما شویم. رستم گفت: پس ما به دستان شما خوار خواهیم شد. مرد مسلمان گفت: رفتار و کردارتان شما را خوار کرده است و فریب کثرت نیروهای خود را مخور، زیرا تو با انسانها روبرو نیستی، بلکه با سرنوشت خود روبرو شدهای.
رستم عصبانی شد و او را به قتل رسانید و به راه خود ادامه داد. همین که با سپاه خود از برس ـ روستایی بین کوفه و حله ـ گذر نمود، ساکنان آنجا از دست غارت و چپاول و تجاوز افراد سپاهش به وی شکایت بردند. رستم گفت:
«آن مرد عرب راست میگفت. عملکردمان ما را خوار کرده است. اعراب درحالی که با این ملت دشمن بودند، رفتارشان به مراتب بهتر از رفتار سربازان ما با اینها بود» [۱۶۱۲].
و چون سعد از حرکت سپاه رستم اطلاع یافت، عمرو بن معدی کرب و طلیحه بن خویلد اسدی را با ده نفر از سواران جهت کشف وضعیت سپاه دشمن به ناحیهای فرستاد که احتمال میرفت دشمن از آن ناحیه میآید. آنان هنوز راه زیادی را طی نکرده بودند که متوجه طلیعههای سپاه دشمن در دشتهای منتهی به مرزهای سرزمین عربی شدند. همه نزد سعد برگشتند جز طلیحه که به طریقی وارد سپاه دشمن شد و از نزدیک از کم و کیف سپاه دشمن اطلاع یافت و نزد سعد برگشت. او همه چیز را آنطور که دیده بود، برای سعد شرح داد. گفتنی است که طلیحه از سران توبهکننده مرتدین بود. ابوبکرصدیق به اینها اجازهی شرکت در جهاد نمیداد، اما عمر بن خطاب به سایر مرتدین عرب که توبه کرده بودند، اجازهی شرکت در جهاد میداد ولی از واگذاری مسئولیتها به آنان خودداری میکرد. در واقع مشارکتدادن آنان در جهاد فرصت گرانمایهای بود تا آنان حقانیت توبه، ایمان و تقوای خود را به اثبات برسانند. چنان که طلیحه اسدی و عمرو زبیدی در جنگهای اسلامی در سرزمینهای عراق و ایران از خود رشادتها نشان دادند.
[۱۶۰۶] انظر: البدایة والنهایة (۷/ ۳۸). [۱۶۰۷]الدعوة الإسلامیة فی عهد عمربن الخطاب: حسنی محمد إبراهیم. [۱۶۰۸] الکامل فی التاریخ (۲/۱۰۱). [۱۶۰۹] القادسیة لأحمد عادل کمال بتصرف ص۷۰. [۱۶۱۰] الدعوة الإسلامیة فی عهد عمربن الخطاب ص (۲۴۱). [۱۶۱۱] البدایة والنهایة (۷/ ۴۳). [۱۶۱۲] إتمام الوفاء فی سیرة الخلفاء ص۵۷.