چهارم: احنف بن قیس روند تاریخ را تغییر میدهد
بعد از شکست هرمزان و فتح اهواز عمرسبسیار تأکید میکرد که مسلمانان به همین فتوحات بسنده کنند و بیش از این لشکر را به کشورهای مشرق زمین به حرکت درنیاورند.
عمر گفت: سواد بصره و اهواز ما را کافی است و بسیار دوست داشتم میان ما و پارسیها کوهی از آتش فاصله ایجاد میکرد که نه ما به آنها دست مییافتیم و نه آنها به ما دست مییافتند. و به اهل کوفه گفت: دوست داشتم میان ما و آنها کوهی از آتش فاصله ایجاد میکرد که نه ما به آنها دست مییافتیم و نه آنها به ما دست مییافتند.
و عمرسدرباره این مسأله با آن گروه گفتگو نمود، احنف خطاب به او گفت: ای امیرالمؤمنین! خبردار شدهام که ما را از کشورگشایی منع کردهاید و به ما دستور دادهاید که به همین بسنده نماییم، و این درحالی است که پادشاه پارسیان زنده است و در میان قوم خود میباشد، و مادام که پادشاهشان در میان آنها زنده باشد، آنها بر علیه ما مسلح خواهند شد، و این واقعیتی انکار ناپذیر است که هرگز دو پادشاه نمیتوانند در کنار هم حکومترانی نمایند، جز اینکه باید یکی از آنها دیگری را بیرون راند. و خود میدانید همیشه آنها علیه ما لشکر کشی کردهاند و به دستور پادشاه برای مبارزه راهی میدان شدهاند، و این عادت همیشگی آنها است، مگر اینکه به ما دستور دهید خود را مسلح نماییم تا اینکه او را از سرزمین پارس بیرون افکنیم و این امید پارسیان را ریشهکن نماییم [۱۷۶۷].
عمرسدر پاسخ احنف گفت: به خدا سوگند راست میگویید و قضیه را به صورت واقعی برای من شرح دادی.
از اینرو عمرسدستور داد که مسلمانان در شهرهای پارسی تبار لشکرکشی نمایند و رأی احنف را به اجرا درآورد و پرچم خراسان را به ایشان داد و سایر پرچمها را به فرماندهانی مجاهد عطا نمود و نقشهی جنگ و پیشروی را برای آنها طرح نمود، سپس با ارسال لشکرهای پیدرپی به آنها کمک میرساند [۱۷۶۸].
[۱۷۶۷] البدایة والنهایة (۷/۱۳۰). [۱۷۶۸] مع الرعیل الأول، محب الدین الخطیب ص۱۴۶.