زندگانی مادر مومنان بانو عایشه رضی الله عنها

فهرست کتاب

موضع حضرت عایشه‌ ل

موضع حضرت عایشه‌ ل

سؤال اینجاست که در این ماجرا طرز عمل حضرت عایشه لچگونه بوده است؟ بعضی مؤرخین شیعه نوشته‌اند که حضرت عایشه لبه اتفاق چند سرباز در حالی که خودش بر قاطری سفید سوار بود برای جلوگیری جنازه امام حسن سبیرون رفتند، در این هنگام برادر عایشه آمد و گفت: هنوز شرم و عار جنگ جمل از خاندان ما از بین نرفته که تو برای یک جنگ دیگر آماده شده‌ای؛ پس عایشه برگشت.

این روایت را در یک ترجمه فارسی قدیمی تاریخ طبری دیدم، اما وقتی به اصل متن عربی چاپ اروپا مراجعه کردم با اینکه جلد هفتم را حرف به حرف خواندم اما این واقعه را در آن ندیدم. در حقیقت در این ترجمه فارسی طبری خیلی کم و زیاد هست که مترجم در مقدمه به‌ این مسأله‌ تصریح کرده است. یعقوبی که یک مؤرخ شیعه در قرن سوم می‌باشد، این واقعه را بدون ذکر سند و با استفاده‌ از صیغه ضعف، نقل کرده است، اما این را ننوشته که تیراندازی یا جنگ رخ داده‌ باشد.

ابوالفداء ذکر کرده است که هنگامی بین بنی هاشم و بنی امیه جنگ و جدل شروع شد حضرت عایشه لپیغام فرستاد که این خانه در ملکیت من می‌باشد و من اجازه دفن شدن کسی دیگر را در اینجا نمی‌دهم، اما این هم درست نیست، بلکه‌ صحیح آن است که‌ ابن اتیر و سایر تاریخ‌نگاران معتبر بدان تصریح نموده‌اند؛ ابن اثیر در (الکامل) می‌گوید: حسن توصیه‌ نمود که‌ مرا در کنار پیامبر صدفن نمایید، اما اگر امکان بروز فتنه‌ وجود داشت، مرا به‌ گورستان مسلمانان ببرید. از این‌رو حسین برای برادرش از عایشه‌ اجازه‌ خواست و ام المومنین با طیب خاطر اجازه دادند، به‌ همین خاطر وقتی وفات فرمودند، بستگانش تصمیم گرفتند که‌ او را در کنار پیامبر صدفن نمایند و (سعید بن عاص) فرماندار مدینه‌ نیز اجازه داد، اما مروان چند نفر برداشته و برای فساد آماده شد، حسین بر آن شد که‌ در مقابل مروان قیام نماید، اما به‌ او گفتند که‌ برادرت گفت: اگر خوف بروز فتنه و فساد وجود داشت در قبرستان عمومی مسلمین او را دفن کنند، و این فتنه‌ است و باید ساکت ماند، لذا حسین سسکوت را اختیار نمود و سعید بن عاص بر وی نماز خواند و حسین به‌ او گفت: اگر برگزاری نماز بر جنازه‌ برای شما سنت نمی‌بود، هرگز اجازه‌ نمی‌دادم که‌ شما بر وی نماز بگزارید [۳۷۸].

محدث ابن عبدالبر در «الاستیعاب»، ابن اثیر در «اسد الغابة» و سیوطی در «تاریخ الخلفاء» به یک عبارت روایت می‌کنند و این روایت به زبان آن شخصی است که در هنگام وفات امام، پیش او بوده است: «امام حسن وصیت می‌کند که من از عایشه لدرخواست کردم که اجازه بدهد من همراه با آنحضرت صدر خانه او دفن شوم، او به‌ من اجازه داد، اما نمی‌دانم که آیا از شرم و حیا اجازه داده‌ یا نه‌؟ لذا از شما می‌خواهم که‌ بعد از مرگ من دوباره اجازه بگیرید، اگر با خوشی اجازه داد مرا در آنجا دفن کنید، اما این را می‌دانم که مردم تو را از این کار باز می‌دارند، اگر واقعاً ممانعت کردند نیازی به جدال نمی‌باشد و مرا در بقیع دفن کنید.

وقتی حضرت حسن سوفات کرد، حضرت حسین سپیش عایشه لرفت و از او اجازه خواست، او نیز با طیب خاطر فرمود: خوشحالم. مروان که‌ از موضوع اطلاع یافت، گفت: حسین و عایشه هر دو دروغ می‌گویند و هرگز حسن در آنجا دفن نخواهد شد؛ نگذاشتند که عثمان در قبرستان دفن کرده شود و حال حسن را در خانه عایشه دفن می‌کنند» [۳۷۹].

[۳۷۸] الکامل فی التاریخ ۳/۴۶۰ امام ابن اثیر، انتشارات: دار صادر بیروت ۱۳۸۵ ﻫ. [۳۷۹] الاستیعاب- ابن عبدالبر ۱/۳۹۲، تاریخ الخلفا- سیوطی ۱/۱۷۰ باب ذکر وفاة الحسن سو اسد الغابة – ابن اثیر ۲/۱۵.