اوضاع مسلمانان در کوفه
کوفه از نظر جغرافیایی بعد از مکه معظمه، مدینه منوره و بصره به عنوان بزرگترین شهر عربها محسوب میگردد. حضرت ابو موسی اشعری سامیر اینجا بود.
هر کدام از مدافعین هر دو گروه بر آن بودند که حقیقت و حقانیت گروه خودش را برای مردم ثابت کنند. حضرت ابو موسی اشعری بمتوجه این فتنه شده و با بیانات عمومی خود و در خطبهها مردم را به گوشهگیری و عزلت فرا خواند و گفت: «آنچه دیروز اظهار میشد، امروز دیده نمیشود، باید بگویم که سهلانگاری در گذشته چنین روزی را بر شما آورده است، و جز دو راه چیزی نمانده است: کنارهگیری راه آخرت و شورش راه دنیا است». حضرت عایشه لنامههایی را به اهل کوفه فرستاد. از آن طرف نیز حضرت علی ÷، عمار و حسن شرا به کوفه گسیل داده بود. حضرت عمار سدر مسجد جامع کوفه، پیرامون اوضاع پیش آمده سخنرانی کرد، او بعد از بیان مناقب و فضیلت عایشه لگفت: اینک پسر عموی پیامبر صبا همسر پیامبر ص-که من در دنیا و آخرت شهادت میدهم که او به حق همسر پیامبر صمیباشد- و طلحه و زبیر شمواجه گشته است. بدانید که خدا شما را امتحان میکند که آیا شما با وجود این وضعیت میتوانید حق و باطل را از هم تمیز و تشخیص بدهید یا نه! حال از شما میخواهم که حق را دریابید و به همراه او بجنگید. سپس حسن بن علی بلند شد و گفت: ای مردم! به دعوت امیرتان پاسخ بدهید و همراه برادرانتان حرکت کنید، باید به دعوت ما در خصوص آشوبی که ما و شما را فرا گرفته پاسخ دهید. مردم بدان پاسخ دادند و در برابر آن اعلام رضایت نمودند، چرا که این سخنرانی مؤثر واقع شد و نه هزار نفر با او هم صدا شدند، پس بعضی گندم و بعضی نیز آب را با خود برداشتند.
اما باز عموم مردم در دو راهی قرار گرفتند که چکار کنند از یک طرف ام المؤمنینلو حرم پیامبر صقرار گرفته و از طرف دیگر نیز پسر عموی نبی اکرمصو دامادش میباشد، حال با چه کسی همراه شوند.
وقتی حضرت عایشه لبه نزدیک بصره رسید، چند نفر را به بصره روانه کرد تا به مردم بصره، مقدم خود را اطلاع دهد. همچنین نامههایی را برای بزرگان بصره نوشت و خود نیز نزد برخی از رؤسا رفت، اما وقتی به خانه بعضی از رؤسا رفتند، یکی از سرداران قبیله آماده نشد به عایشه کمک کند، لذا حضرت عایشه خودش رفته او را فهماند، پس او گفت: من خجالت میکشم که حرف مادرم را گوش نکنم [۳۴۳].
عثمان بن حنیف امیر شهر از طرف علی، عمران بن حصین و ابوالاوسد دئلی را فراخواند و به آنان گفت: پیش عایشه بروید و بپرسید که او همراهانش چه میخواهند و برای چه آمدهاند؟
آنان رفتند. چون نزد عایشه رسیدند، گفتند: امیر ما را فرستاده که از علت آمدنت بپرسیم. آیا علت آمدنت را به ما میگویی؟
عایشه لگفت: کسی همچون من به کار پوشیدهای نمیرود. اوباش قبایل و شهرها به شهر و حرم رسول خدا صحمله کردند. حادثهها را پدید آوردند. حادثهجویان را پناه دادند و با این کار مستوجب نفرین خدا و رسول صشدند. پیشوای مسلمانان را بیآنکه قصاص و بهانهای در بین باشد، کشتند. خون حرام را حلال دانستند و ریختند. مالی را که بر آنان حرام بود، غارت کردند. حرمت ماه حرام و شهر حرام را رعایت نکردند. آبروی مردم را ریختند و آنان را مجروح ساختند. اکنون هم بدون رضایت مردم در خانههایشان مقیم شدهاند. زیان میرسانند و هیچ سود و بهرهای ندارند. مردم نه میتوانند از خود دفاع کنند و نه در امانند. آمدهام تا محنت و دردی را که مردم گرفتار آنند، اعلان کنم و آنچه را که برای اصلاح این قضیه لازم است گوشزد کنم... و این آیه را تلاوت کرد:
﴿لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ﴾[النساء: ۱۱۴] «در بسیاری از نجواهایشان خیری نیست، مگر آنکس که به صدقه دادن امر کند، یا امر به معروف کند، یا میان مردم اصلاح نماید».
میخواهیم در مورد اجرای فرمان خدا و پیامبر صبرای اصلاح، کوچک و بزرگ و زن و مرد را برانگیزیم. کار ما این است که شما را به کار پسندیده فرابخوانیم و به آن واداریم و از کار ناپسندیده بازداریم و شما را به تغییر آن تشویق کنیم [۳۴۴].
عمران و ابوالأسود پس از آن نزد طلحه رفتند و گفتند: برای چه آمدهای؟
گفت: برای خونخواهی عثمان.
گفتند: مگر با علی بیعت نکردهای؟
گفت: چرا، اما شمشیر روی سرم بود. اگر علی از قاتلان عثمان قصاص نگیرد و میان ما و آنان حائل شود، بیعت او ارزشی نخواهد داشت.
هر دو نزد زبیر رفتند. زبیر نیز پاسخهایی شبیه پاسخهای طلحه داد. عمران و ابوالأسود نزد عایشه برگشتند، تا با او خداحافظی کنند. عایشه سبا عمران وداع کرد و به ابوالأسود گفت:
- بپرهیز که هوی و هوس تو را به دوزخ نکشاند. و این آیه را خواند:
﴿كُونُواْ قَوَّٰمِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِ﴾[المائدة: ۸].
«برای خدا قیامکنندگان باشید و به انصاف گواهی دهید».
نتیجه و اثر این سخنرانی این شد که عمران از جنگ کناره گیری کرد و به عثمان (والی بصره) گفت: به خدا سوگند نبردی طولانی انتظار شما را میکشد که اگر با آن مواجه شوید افراد زیادی به دست شما باقی نخواهد ماند. عثمان گفت: پس ای عثمان راه حلی را به من نشان بده! عمران گفت: من کنارهگیری کردهام و شما نیز کنارهگیری کن. عثمان گفت: تا وقتی که امیر مؤمنان میآید در برابر آنان دفاع خواهم کرد. سپس ندا سر داد که ای مردم! آماده شوید، خود را مسلح نمایید و در مسجد جامع گرد آیید.
عثمان یک نفر را از قبل آماده و در مسجد نشاند که هر وقت مردم جمع شدند این سخنرانی را ایراد کند:
حاضرین، اسم من قیس بن عقدی حمیسی است. آن مردمی که در بیرون از لشکر آنها اردو زدهاند و از شما کمک میخواهند، اگر از دست ظالمها فرار کرده و ازشما طلب امن میکنند، این درست نیست چونکه آنها از مکه آمدهاند که آنجا حتی پرندهایی به کسی نوک نمیزند و اگر به این خیال آمدهاند که ما انتقام خون عثمان را میگیریم ما که قاتل عثمان نیستیم، حرف مرا قبول کنید و از هر کجا که آمدهاند آنها را به همان جا دوباره برگردانید [۳۴۵].
استدلال مغالطهآمیز سخنران کار خود را کرده بود که ناگهان اسود بن سریع اسدی از لایههای صف بیرون آمده و شروع به گفتن کرد: آیا آنان میگویند که ما قاتل عثمان هستیم؟ نه آنان به خاطر این پیش ما آمدهاند که در سزا دادن قاتلین عثمان کمک و همدردی ما را حاصل کنند، اگر این درست است آنطور که شما میگویید که آنها از خانههای خود بیرون شدهاند پس در شهر یا در آبادی چه کسی ذمهدار و حفاظت آنها خواهد بود؟
این سخنرانی در اصول خطابت و بلاغت از سخنرانی اول کمتر نبود، اینجا یعنی در مجمعی که این سخنرانیها ایراد میشدند، حضرت عایشه لنیز با طرفدارانش به میدان آمدند و بالای مِربَد [۳۴۶]نزدیک بصره توقف نمودند. عثمان و همراهانش با دیدن عایشه بیرون رفتند و طرفداران عایشه نزد او رفتند و در مربد تجمع کردند و ابتدا حضرت طلحه و سپس زبیر مردم را مخاطب و سخنرانی کردند و این سخنرانیها موج موافقت و مخالفت را بر پا کرد.
[۳۴۳] در روایتهای طولانی آمده که کعب بن سور در منزل خود نشسته وبه دعوت مأمورین عایشه پاسخ نداد، اما وقتی عایشه خود پیش او رفت، چنین گفت: دوست ندارم که به خواستهی مادرم پاسخ ندهم. [۳۴۴] تاریخ الطبری ۳/۱۴ [۳۴۵] تاریخ الطبری ۳/۱۵ [۳۴۶]مربد، بزرگترین محله بصره که بازارهای متعدد و کوچههای فراوان داشته است.