از پا درآوردن شتر عایشه برای توقف جنگ
علیسدریافت که توقف جنگ به از پا درآوردن شتر عایشه بستگی دارد، لذا فریاد برآورد: شتر را از پا در آورید، زیرا اگر آن از پا درآید، همگی متفرق خواهند شد، بنو ضبه شتر را درمیان حلقه افراد خود فرا گرفته بودند و از حمله کنندگان هر کسی به آن طرف میرفت بر نمیگشت و بر زبان آنها این اشعار جاری بود:
نحن بنو ضبه لا نفرْ
حتی تری جماجم تخر
یخر منها العلق الـمحمر
یا امنا یا عیش لن تراعی
كل بینك بطل شجاع
یا امنـا یـا زوجة النـبی
یا زوجه الـمبارك الـمهدی
«ما فرزندان ضبه هستیم و فرار نمیکنیم، تا ببینیم که سرها فرو میافتد، و از آن خون سرخ جاری میشود.
ای مادر! ای زندگی! بیم مدار، که همهی فرزندانت قهرمانند و شجاع.
ای مادر! ای همسر پیامبر ص! ای همسر پیامبر هدایتگر!».
اما پر جوشترین و حساسترین شعار قومی آنها این بود:
نحن بنو ضبه اصحاب الجمل
الـموت احلی عند نا من العسل
نحن بنـوالـمـوت اذا الـموت نـزل
ننعی ابن عفان با طرف الاسل
رد وعلینا شیحنا ثم بجل
«ما فرزندان ضبه و یاران شتر هستیم. مرگ پیش ما از عسل شیرینتر است.
اگر مرگ بیاید ما به استقبال مرگ میرویم، که با دم شمشیر بر ابن عفان نوحه میکنیم.
سرور ما را به ما پس بدهید و قصه تمام».
جوش و خروش در سطحی بود که افراد بنو ضبه هر یک جلو میرفت و مهار شتر را میگرفت و میایستاد، چون او برای کاری بر میگشت کسی دیگر برای انجام این فرضیه جلو میرفت، اگر او کشته میشد سومی میرفت و مهار شتر را در دست میگرفت و به همین شکل هفتاد نفر جان باختند. اشتر نخعی (اسم اصلیاش مالک است) نزدیک حضرت عبدالله بن زبیر سرسید، و میان آن دو قهرمان رد و بدل شمشیرها شروع شد و هر دو زخمی شدند و دویدند و همدیگر را گرفتند ابن زبیر سفریاد بر آورد.
من و مالک را بکشید. گفتنی است که مردم او را به نام مالک نمیشناختند و اگر نه او را تکه تکه میکردند.
فردی از بنو ضبه با دیدن این حالت فهمید که اگر شتر از پا در نیاید، قبیلهاش نابود میگردند، لذا از پشت آمد و چنان شمشیری به پای شتر زد که شتر نقش زمین شد، سپس حضرت عمار بن یاسر و محمد بن ابی بکر دویدند و کجاوه را گرفتند؛ علی سبه محمد بن ابی بکر دستور داد که گنبدی بر آن بیاندازند و گفت: نگاهی به او بیانداز که چیزی بر سرش آمده است یا نه؟ پس وقتی کجاوه را بر زمین نهادند، محمد دستش را داخل برد تا ببیند که عایشه لزخمی نشده باشد حضرت عایشه لفریاد بر آورد که این دست کدام ملعون است؟ محمد بن ابی بکر گفت: خواهر! برادرت هستم، محمد. فرمود: تو محمد نیستی بلکه مذمم میباشید. محمد گفت: خواهر! چیزی که نشدی؟ عایشه گفت: چه ربطی به شما دارد؟ محمد گفت: پس گمراه چه کسی است؟ گفت: بلکه هدایت یافته.