زندگانی مادر مومنان بانو عایشه رضی الله عنها

فهرست کتاب

دوم ـ ایلاء

دوم ـ ایلاء

در سال نهم هجری وقایع تحریم و ایلاء اتفاق افتادند، قضیه‌ از این قرار بود که‌ سرزمین دولت اسلامی گسترش پیدا کرده‌ و مسلمانان بر مناطق دور افتاده‌ نیز تسلط پیدا کرده‌اند و هر لحظه‌ از گوشه‌ و کنار مناطق اسلامی ثروت و سامانی به‌ مدینه‌ی منوره‌ سرازیر می‌شود و به‌ دنبال فتوحات اسلامی در شرق و غرب، غنیمت و مال اندوهی عاید دولت پیامبر صمی‌گردد، اما علی رغم همه‌ی این ثروت و سامان باز زندگی آنحضرت صبا زهد و قناعت می‌گذشت که جلوتر گوشه‌های از آن تحت عنوان خانه‌داری بیان شد.

بعد از فتح خیبر مقدار گندم و خرمایی که برای ازواج مطهرات مقرر شده بود، یکی اینکه این مقدار مقرر کم بود و به خاطر سخاوت‌مندی و گشاده دستی به سختی برای تمام سال کفایت می‌کرد و روزهایی می‌گذشت که در خانه آنحضرت صآتشی روشن نمی‌شد، و با توجه‌ به‌ این‌که‌ ازواج مطهرات، دختران رؤسای بزرگ قبایل و بعضی حتی شاهزاده بودند که آنها قبل از این در خانه‌های خود یا در خانه‌های شوهران قبلی خود با ناز و نعمت زندگی به سر کرده بودند، وقتی آنها فزونی مال و دولت را دیدند از آنحضرت تقاضا کردند که مصارف آنها را اضافه کند. حضرت عمر سبا شنیدن این ماجرا سخت مضطرب شد، از این‌رو ابتدا نزد دخترش رفت و بدو گفت: تو از آن حضرت خواسته‌ای که مخارج را بیشتر کند، از این به‌ بعد حق نداری که‌ چیزی از او بخواهید و هر چه می‌خواهی از من بخواه، بخدا قسم آنحضرت صمرا لحاظ می‌کند و گرنه تو را طلاق می‌داد. سپس حضرت عمر سبه دم دروازه یکایک زنان پیامبر صرفته و آنها را نصیحت کرد. حضرت ام سلمه لگفت: عمر تو در هر چیزی دخالت می‌کنی! چیه‌ که‌ در امور زنان آنحضرت صنیز دخالت می‌کنید؟ حضرت عمر از این گفته افسرده گردید و سکوت را اختیار کرد [۲۹۳].

باری حضرت ابوبکر و حضرت عمر بهر دو خدمت آنحضرت صحاضر شدند. دیدند که زنهای پیامبر در اطراف او جمع شده‌اند و بر بیشتر کردن مخارج خود اصرار دارند. هر دو برای تنبیه‌ دختران خود آماده شدند و گفتند: چرا چیزی از رسول خدا صمی‌خواهید که‌ در دست ندارد؟ اما آنها گفتند: ما دیگر چیزی از آنحضرت صنمی‌خواهیم که‌ دست نداشته‌ باشد [۲۹۴].

اما دیگر ازواج به خواسته خود پایبند ماندند. اتفاقاً در همین ایام آنحضرت صاز اسب افتاده بود و از اصابت ریشه درختی پهلوی او زخمی شده بود [۲۹۵]. متصل به‌ حجره عایشه یک بالاخانه بود و آنحضرت صدر اینجا قیام فرمودند و عهد کرد که تا یک ماه پیش ازواج مطهرات نخواهد رفت. منافقین شایع کردند که آنحضرت صزنهایش را طلاق داده است.

این شایعه‌ درمیان مسلمانان شور و غوغایی را برپا کرد، صحابه شدر مسجد جمع شدند در حالی که‌ برخی از آنان گریه‌ می‌کردند، ازواج مطهرات نیز به‌ گریه افتاده‌ بودند، از میان اصحاب کسی جرأت نمی‌کرد که ماجرا را از خود آنحضرت صتحقیق نماید. حضرت عمر خبر شده و به مسجد نبوی آمد، تمام صحابه ناراحت و ساکت بودند. عمر بن خطاب سمی‌گوید: به‌ سوی منبر پیامبر صرفتم، دیدم که‌ چند نفری در کنار منبر هستند، و بعضی از آنان گریه‌ می‌کردند، کمی با ایشان نسستم، سپس ناراحتی بر من غلبه‌ کرد و به‌ طرف اطاقی که‌ پیامبر صدر آن نشسته‌ بود رفتم، و به‌ غلام سیاه پیامبر صگفتم: برای عمر از پیامبر صاجازه‌ بگیر، آن غلام پیش پیامبر صرفت و جریان را به‌ پیامبر صگفت، سپس برگشت، گفت: با پیامبر صصحبت کردم ولی سکوت کردمن هم از نزد غلام برگشتم، وقتی برای بار سوم از نزد غلام برگشتم و رویی برتافتم، دیدم آن غلام مرا صدا می‌کند و می‌گوید: پیامبر صبه‌ شما اجازه‌ی ورود داد.

پیش پیامبرصرفتم دیدم بر تختی که‌ از حصیر ساخته‌ شده‌ است، دراز کشیده‌ است، فرش دیگری بر روی این حصیر قرار نداشت، و گره‌های حصیر بر بدن او اثر گذاشته‌ بود و بر بالشی از چرم تکیه‌ کرده‌ بود که‌ محتوایش از الیاف خرما بود و بر بالای سرش چند پوست دباغی نشده‌ آویزان بود. عمر سمی‌گوید: به‌ گریه‌ افتادم... گفتم ای رسول خدا! زنهایت را طلاق داده‌اید؟ فرمود: خیر. گفتم: ای رسول خدا! من در حالی وارد مسجد شدم که‌ مسلمانان با خود می‌گفتند: پیامبر صزنانش را طلاق داده‌ است، آیا نزد آنان بروم و برایشان توضیح دهم که‌ شما زنانت را طلاق نداده‌اید؟ فرمود: آری، اگر می‌خواهید آنان را مطلع کن. لذا بر درب مسجد ایستادم و با صدای بلند گفتم: رسول خدا صهیچ یک از همسرانش را طلاق نداده‌ است [۲۹۶].

این ماه بیست و نه‌ روز بود حضرت عایشه لمی‌گوید «من روز شماری می‌کردم، ۲۹ روز که تمام شد، آنحضرت صاز بالا خانه تشریف آورد، عایشه‌ گفت: ای رسول خدا! شما قسم خورده‌اید که‌ یک ماه به‌ منزل ما نیایی؟ من به‌ دقت حساب کرده‌ام که‌ الآن بیست و نه‌ شب است که‌ از ما دوری کرده‌اید. پیامبر صفرمود: بعضی از ماه‌ها بیست و نه‌ روز است.

[۲۹۳] صحیح مسلم- کتاب الطلاق ش۱۴۷۹، صحیح بخاری- کتاب تفسیر القرآن ش ۴۹۱۳. [۲۹۴] صحیح مسلم- کتاب الطلاق ش۱۴۷۸. [۲۹۵] سنن ابوداود- کتاب الصلاة ش۶۰۲، سنن ابن ماجه‌- کتاب الطب ش۳۴۸۵. [۲۹۶] صحیح مسلم- کتاب الطلاق ش۱۴۷۹.