زندگانی مادر مومنان بانو عایشه رضی الله عنها

فهرست کتاب

سخنرانی دیگری از حضرت عایشه

سخنرانی دیگری از حضرت عایشه

سیرت نگاران به‌ همین مناسبت سخنرانی دیگری را به‌ عایشه‌ لنسبت می‌دهند که در قدرت بیان و اسلوب بلاغت از سخنرانی فوق به مراتب عالی‌تر می‌باشد، و اینک متن آن:

«من بر شما حق مادری دارم و افتخار نصیحت مرا حاصل است، مرا غیر از این، کسی نمی‌تواند چیز دیگری بگوید مگر این‌که‌ فرمان‌بردار خدایش نباشد. آنحضرت صدر حالی که سرش را بر سینه من گذاشته بود، وفات کرد؛ من از زنان برگزیده او در بهشت هستم، خداوندبه هر شکل مرا از دیگران محفوظ کرده است. و در مورد من مؤمن از منافق مشخص شد [۳۴۷]. و به سبب من خداوندبرای شما حکم تیمم را نازل فرمود و پدرم دوم آن دو نفری بود که‌ خداوندسوم آنها بود و او فرد چهارم مسلمانان بود و اولین شخصی بود که به صدیق لقب یافت؛ رسول الله صدر حالی وفات کرد که از او خشنود بود و لباس خلافت را به او پوشاند، بعد وقتی که ریسمان اسلام داشت از هم گسیخته و پاره می‌شد، پدرم دوباره آن‌را به هم پیوند زد و او حرکت نفاق را کنترل و باز نگاه داشت و سرچشمه ارتداد را خشک کرد و آتش افروزی یهود را خاموش گرداند. شما در آن وقت چشم‌ها را بسته و منتظر غدر و فتنه بودی و گوش به زنگ شورش و غوغا بودی که او این شکاف را تعمیر کرد، او سطل خراب شده‌ را اصلاح نمود و از چاه عمیق آب برداشت و نفاق را سرنگون و آتش جنگ را با اهل شرک مشتعل کرد و وضعیت شما را از هم پاشیدگی محکم بست، خداونداو را از میان شما برداشت. او بعد از خودش چنان شخصی را برای جانشینی معرفی کرد که اگر به طرفی مایل می‌شد محافظ او قرار می‌گرفت و همچون دو کوه اطراف مدینه گشاده‌ درون بودند، او دشمنان را تنبیه واز جاهلان گذشت می‌کرد، به خاطر نصرت اسلام شبها بیدار می‌ماند و قدم به جلو به راهش ادامه می‌داد وشیرازه فتنه و فساد را دَرهم کوبید و هر آنچه در قرآن آمده بود یک به یک به مرحله اجرا گذاشت. بله من نشانه اعتراض و مورد سؤال مردم قرار گرفته‌ام که چرا لشکر جمع کرده و بیرون آمده‌ام؟ بدانید که‌ من با انجام چنین عملی مرتکب گناهی نگشته‌ام و فتنه‌ای را برپا نداشته‌ام که‌ شما را بدان بیامیزم، هرچه من می‌گویم راست و منصفانه و جهت اتمام حجت و از بین بردن بهانه‌تراشی می‌گویم، و خداوندمی‌خواهم که بر پیامبرش درود رحمت بفرستد و بهترین جانشین پیامبران را بر شما مقرر کند» [۳۴۸].

این سخنرانی چنان مؤثر بود که مردم سراپا به آن گوش فرا دادند تک تک حرفهای سخنرانی چون تیری بر دل دشمنان تأثیر گذاشت، در این هنگام همراهان عثمان بن حنیف دو گروه شدند. گروهی گفتند: به خدا سوگند عایشه راست می‌گوید و برای کار نیک آمده است. بنابراین به او پیوستند. گروهی دیگر هم‌چنان با عثمان باقی ماندند و گفتند: «به‌ خدا دروغ می‌گویید، نمی‌دانیم چه‌ می‌گویید». و به‌ همدیگر خاک افکندند و ریگ پرانیدند و گرد و خاک کردند.

عایشه چون اوضاع را چنین دید، حرکت کرد. مردم هم که در سمت راست بودند حرکت کردند و در مربد در محل دباغان فرود آمدند. یاران عثمان بن حنیف هم هم‌چنان با یکدیگر بگومگو داشتند، تا این‌که‌ بعضی از آنان به‌ عایشه‌ پیوستند و برخی نیز به‌ همراه عثمان باقی ماندند.

روز دوم تنور جنگ دوباره داغ شد. حکیم بن جبله که فرمانده سوارکاران عثمان بن حنیف بود، پیش ‌آمدو جنگ را آغاز کرد. طرفداران عایشهلنیزه‌های خود را به دست گرفتند، اما از جنگیدن خودداری کردند. عایشه نیز مرتب از آنان می‌خواست دست نگهدارند و از درگیری خودداری کنند ودر صورت اجبار صرفاً به دفاع بپردازند. [۳۴۹]اما در دهانه یکی از کوچه‌ها جنگ درگرفت. حکیم با افراد خود مرتب حمله می‌کرد. صاحبان خانه‌ها بر پشت‌بام رفتند و هرکس به گروهی که مخالفش بود، سنگ پرتاب می‌کرد. در این میان عایشه به همراهان خود دستور داد که خود را به سمت راست بکشانند. همراهان، خود را به سمت راست کشاندند، تا این که به گورستان بنی مازن رسیدند. آتش جنگ هم‌چنان زبانه می‌کشید تا این که شب فرا رسید و دو گروه دست از جنگ کشیدند.

عثمان به‌ کاخ خود بازگشت و مردم نیز راهی قبایل خود شدند. آنگاه ابو الحجر با یکی از بنی عثمان بن مالک ‌بن عمرو بن تمیم نزد حضرت عایشه، طلحه‌ و زبیر شآمد و به‌ آنها گفت که‌ از گورستان بنی‌مازن دور شوند و جایی دیگر را برای اردو برگزینند. آنان حرف او را قبول کرده‌ و از قبرستان بنی‌مازن حرکت کردند و از سمت قبرستان از آب بندبصره‌ گذشتند و تا زابوقه‌ رفتند و از آنجا به‌ قبرستان بنی‌حصن رسیدند که‌ به‌ دارالرزق می‌رسید. شب را در آنجا با آمادگی تمام سپری کردند و مردم نیز پیوسته‌ نزد آنها می‌رفتند؛ صبح‌گاهان در عرصه‌ی دارالرزق آماده‌ بودند و عثمان بن حنیف به‌ مقابله‌ آمد، حکیم بن جبله‌ ناسزاگویان بیامد و نیزه‌ به‌ دست داشت. یک فرد قیسی پرسید: این حرف ناسزا را به چه کسی می‌گویی؟ با دریده دهنی گفت: عایشه را می‌گویم. او بی‌تاب شده گفت: ای خبیث‌زاده‌! آیا در شأن ام‌المؤمنین چنین می‌گویی؟

حکیم نیزه‌ای بر سینه او زد و او را به‌ قتل رسانید. جلوتر که ‌رفت، با زنی مواجه‌ شد که‌ او نیز همین سؤال را پرسید؟ اما جواب او را نیز با نیزه داد. گفتنی است که‌ چون فراهم آمدند، با یاران عایشه‌ روبرو شدند و در دارالرزق جنگی سخت کردند که‌ از هنگام طلوع تا نیمروز دوام داشت و افراد زیادی از قبیله‌ی بنی حنیف به‌ قتل رسیدند و افراد زیادی از هر دو گروه‌ زخمی شدند، از طرف حضرت عایشهل منادی آنها را به‌ دست برداشتن دعوت می‌کرد، اما آنها به هیچ صورت قبول نمی‌کردند. تا این‌که‌ جنگ سختی آنها را در بر گرفت، پس یاران عایشه‌ل را به‌ صلح خواندند، پس هر دو گروه بر این شرط صلح کردند که از بصره یک سفیر به بارگاه خلافت فرستاده شود، آنجا در ملاء عام بپرسد که حضرت طلحه و زبیر ببه خوشی با حضرت علی سبیعت کرده‌اند یا این‌که آنها را به زور به این کار مجبور کرده‌اند، در صورت گزینه‌ی اول بصره به آنها سپرده شود و در صورت گزینه‌ی دوم آنها خود بصره را ترک و خواهند رفت.

کعب رفت تا به‌ مدینه‌ رسید، مردم برای آمدن وی فراهم آمدند و این به‌ روز جمعه‌ بود، کعب به‌ سخن ایستاد و گفت: «ای اهل مدینه! من از طرف مردمان بصره به عنوان سفیر پیش شما آمده‌ام تا معلوم کنم آیا این دو مرد (طلحه و زبیر ب) به‌ رضا و رغبت بیعت کرده‌اند یا آنها به زور به اینکار مجبور شده‌اند؟ سکوت تمام جمع را فرا گرفته بود که ناگهان صدایی این سکوت را درهم شکست؛ این صدا، صدای حضرت اسامه سپسر خوانده آنحضرت صبود، او گفت: این دو تا به خوشی بیعت نکرده‌اند، بلکه به زور از آنها بیعت گرفته شده است. سهل بن حنیف به‌ همراه مردم به‌ طرف اسامه‌ جستند. با مشاهده این حالت، صهیب و ابوایوب بن زید و جمعی از یاران پیامبر صو از جمله‌ محمد بن مسلمه سبه‌ خاطر ترس از به‌ قتل رسانیدن اسامه‌ سریع گفتند: «به‌ خدا چنین بود، این مرد را رها کنید».

بعد از این حضرت صهیب س، اسامه را به خانه رسانید و به او گفت: آخر تو چرا آنطور که ما ساکت بودیم، ساکت نماندی؟ این خبر به‌ حضرت علی سرسید و به‌ همین خاطر برای والی بصره نامه‌ای نوشت و او را بی‌کفایت خواند و نوشت: به‌ خدا اگر مجبور شدند برای جلوگیری از تفرقه‌ بودکه‌ به‌ اجبار به‌ جماعت و فضیلت پیوستند. سفیر بصره برگشت و حالت مدینه را بیان کرد، کعب نیز به‌ عثمان پیغام داد که‌ منطقه‌ را خالی کند، اما او برای ماندن خود به‌ نامه‌ی علی ساستدلال نمود و گفت: این چیزی غیر از آن مسأله‌ی قبلی است.

پس طلحه‌ و زبیر مردم را در شبی تاریک و سرد زمستانی گرد آوردند، سپس به‌ طرف مسجد رفتند، وقت نماز عشا بود که‌ نماز عشا را دیر می‌کردند، عثمان بن حنیف تأخیر کرده‌ بود و عبدالرحمان بن عتاب را پیش صف نهاده‌ بودند، جماعت زط و سیابجه‌ شمشیر کشیدند و در جمع یاران طلحه‌ و زبیر نهادند، آنها نیز مقابله‌ کردند و در مسجد به‌ جنگ پرداختند و پایمردی کردند و همه‌ را که‌ چهل کس بودند از پای درآوردند و کسانی فرستادند تا عثمان را پیش طلحه‌ و زبیر بیاورند و چون پیش آنها رسید لگد کوبش کردند و یک موی در چهره‌ی وی بجا نگذاشتند و این را سخت مهم شمردند و ماجرا را به‌ عایشه‌ رساندند و رأی او را خواستند، عایشه‌ پیغام داد: ولش کنید که‌ هرجا می‌خواهد برود، به‌ زندانش مکنید.

پس عثمان آزاد گشت و عایشه‌ دستور داد در لشکر اعلام شود که به جز قاتلان عثمان سبه کسی دیگر تعرض نشود و افراد را فرا خوانند که‌ اگر از قاتلین عثمان نیستند، دست‌بردارند، زیرا ما جز قاتلین عثمان سهیچ احد دیگری را دنبال نمی‌کنیم، اما حکیم به این هیچ توجهی نکرد و جنگ را همچنان جاری نگاه داشت.

[۳۴۷] به‌ داستان افک اشاره‌ می‌دارد. [۳۴۸] بلاغات النساء – ابوالفضل احمد بن ابی‌طاهر طیفور خراسانی، تحقیق د. عبدالحمید هنداوی، انتشارات: دار الفضیلة – القاهرة . [۳۴۹]- البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۴۳؛ اتمام الوفاء، ص ۲۱۶؛ نهایة الارب، ج ۵، ص ۱۲۲.