داغ بیپدری
عهد صدیقی بسیار ادامه نداشت، بلکه تا دو سال برقرار ماند، با توجه به اینکه حضرت ابوبکر سدر سال سیزدهم هجری وفات کردند. در هنگام نزع روح، دخترش در خدمت او حاضر بود و از او پرستاری مینمود، گفتنی است که ابوبکر سچند قطعه زمین را به دخترش عایشه بخشید بود، لذا به او گفت: دخترم! با توجه به اینکه شما محبوبترین فرزندم بودی، آن چند قطحه زمین را در فلان مکان و فلان مکان به شما دادم، اکنون میخواهم آنها را به من بازگردانید تا آنها را طبق فرمان خداوند ﻷمیان همهی شما تقسیم نمایم، زیرا میخواهم چنان به خدمت خداوند ﻷبرسم که هیچ یک از فرزندانم را بر دیگری برتری نداده باشم [۳۱۶].
عایشه عرض کرد: به سر و چشم. دوباره از عایشه پرسید: کفن آنحضرت صچقدر بود؟ عرض کرد: سه پارچه سفید که نه عمامه و نه پیراهنی در میان آن بود. پرسید: چه روزی وفات کردند؟ گفت: روز دوشنبه. پرسید: امروز چه روزی است؟ گفت: دوشنبه است. فرمود: امیدوارم که امشب به خدمت یارانم برسم. بعد چادرش را نگاه کرد که آغشته به زعفران بود، فرمود: این لباس را بشوئید و به آن پارچهای دیگر بیافزایید و آن را بزرگتر کنید، سپس مرا در آن کفن کنید. عایشه عرض کرد: این لباس کهنه است. فرمود: زندگان بیشتر از مردگان به لباس نو احتیاج دارند و این برای مدتی است. ابوبکر سدر شب سه شنبه [۳۱۷]وفات کرد و در حجره حضرت عایشه لدر کنار قبر آنحضرت صاما به خاطر رعایت ادب مزار او را کمی پایینتر به خاک تسلیم کردند.
بدینسان همراه با ماه نبوت ماه خلافت نیز در آن حجره غروب کرد و حضرت عایشه لبا آن سن کم در طی دو سال در ضمن بیوگی، داغ یتیمی را نیز متحمل شد.
[۳۱۶] الطبقات الکبری- ابن سعد- ذکر وصیة ابیبکر الصدیق س۳/۱۹۵. [۳۱۷] صحیح بخاری- کتاب الجنائز ش۱۳۸۷، مسند امام احمد۶/۱۳۲ ش۲۵۰۴۹.