قزوینی: در قرآن کفار نیز صاحب پیامبر جمعرفی شدهاند
قزوینی: «در قرآن کفار نیز صاحب رسول خدا معرفی شدهاند چنانکه خداوند میفرماید: ﴿وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجۡنُونٖ ٢٢﴾[التكوير: ۲۲] یعنی: و مصاحب شما [پیامبر] دیوانه نیست!
راغب اصفهانی در این باره میگوید:
خداوند در این آیه پیامبرش را «صاحب» کفار نامیده است تا آنها را متوجه این مطلب کند که شما با او معاشرت داشتهاید، او را امتحان کردهاید، ظاهر و باطن او را مىشناسید و هیچگونه دیوانگى و جنون در او ندیدهاید. و این چنین است آیه ﴿وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجۡنُونٖ ٢٢﴾.
حال اگر صرف مصاحبت و گرفتن لقب صاحب باعث فضل و برتری است پس کفار قبل از ابوبکر به این لقب مفتخر شدهاند.
همچنین خداوند پیامبر صدیقش حضرت یوسف÷را «صاحب» دو نفر از بت پرستان که با او در یک زندان بودند، معرفى مىکند:
﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَيۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ ٣٩﴾[یوسف: ۳٩]
اى دوستان زندانى من! آیا خدایان پراکنده بهترند، یا خداوند یکتاى پیروز؟!
و در آیه ۴۱ از همین سوره مىفرماید:
﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُكُمَا فَيَسۡقِي رَبَّهُۥ خَمۡرٗاۖ وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُ فَيُصۡلَبُ فَتَأۡكُلُ ٱلطَّيۡرُ مِن رَّأۡسِهِۦۚ قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِي فِيهِ تَسۡتَفۡتِيَانِ ٤١﴾[یوسف: ۴۱].
«اى دوستان زندانى من! امّا یکى از شما (دو نفر، آزاد مىشود و) ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد و امّا دیگرى به دار آویخته مىشود و پرندگان از سر او مىخورند! و مطلبى که درباره آن (از من) نظر خواستید، قطعى و حتمى است!». و در آیه دیگر گفتگوى دو برادر مؤمن (یهودا) و کافر (براطوس) را نقل و آن دو را «صاحب» یکدیگر عنوان مىکند:
﴿قَالَ لَهُۥ صَاحِبُهُۥ وَهُوَ يُحَاوِرُهُۥٓ أَكَفَرۡتَ بِٱلَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٖ ثُمَّ مِن نُّطۡفَةٖ ثُمَّ سَوَّىٰكَ رَجُلٗا ٣٧﴾[الكهف:۳٧].
دوست (با ایمان) وى ـ در حالى که با او گفتگو مىکرد ـ گفت: آیا به خدایى که تو را از خاک، و سپس از نطفه آفرید، و پس از آن تو را مرد کاملى قرار داد، کافر شدى؟! فخررازى از این آیه این گونه جواب داده است:
«درست است که در این آیه نیز از فرد کافر به عنوان صاحب فرد مؤمن یاد شده است؛ اما به نحوى است که از آن اهانت و خوارى از آن استفاده مىشود؛ چون خطاب به آن شخص گفته شده: «أ کفرت؛ آیا کافر شدی»؛ اما در این جا بعد از آن ابوبکر را صاحب پیامبر مىخواند، مطلبى را مىآورد که تجلیل و تکریم از آن استفاده مىشود و آن این سخن پیامبر است که «نترس که خداوند با ما است»؛ از این رو، چه مناسبتى بین این دو قصه است؛ اگر صرف عداوت و دشمنى در میان نباشد.»
در جواب فخررازى مىگوییم:
ان شاء الله در بررسى فقره بعدى آیه ﴿لَا تَحۡزَنۡ﴾خواهد آمد که حزن و اندوه ابوبکر، دائمى و مکرر بوده است و این سخن رسول خدا ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾که هر غمگینى را تسلّى مىدهد؛ ولى از حزن و اندوه او کم نکرده است.
و نیز معیتى که در آیه ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾از آن سخن به میان آمده است، براى رسول خدا معیتى است خاص؛ اما براى ابوبکر معیت خاص نیست؛ بلکه مراد از آن همان معیت عمومى الهى که همواره و در همه جا با تمام مخلوقات وجود دارد که مىفرماید:
﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ ٤﴾[الحديد: ۴]
از آن چه گذشت، به این نتیجه رسیدیم که همنشینى با پیامبران وصالحان، زمانى سبب فضیلت و ارزش محسوب مىشود که با بهرهگیرى و تأثیر پذیرى از ایمان، اعتقاد و اعمال صالح آن همنشین همراه شود که متأسفانه سخنان پیامبر خدا در کم کردن حزن و اندوه خلیفه اول هیچ تأثیرى نداشته است. دلیل این مطلب را در بررسى فراز بعدى ﴿لَا تَحۡزَنۡ﴾به صورت مفصل مطرح خواهیم کرد.
جواب:
﴿إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ﴾تنها به مصاحبت و همراهی ابوبکر با پیامبر ج«در غار ثور» اختصاص ندارد، بلکه ابوبکر یار و رفیق همیشگی پیامبر جاست. کسی که کمال همنشینی با پیامبر داشته و کس دیگری در این امر با او مشارکت ندارد. پس کمال مصاحبت و رفاقت پیامبر به ابوبکر اختصاص دارد. این چیزی است که کسانی که از احوال پیامبر و یارانش آگاه باشند، بدان معترفند و در آن هیچ اختلافی ندارند؛ همچنان که در حدیثی که بخاری از ابودرداء روایت نموده آمده است که پیامبر جدر بخشی از آن حدیث میفرمایند: «هل أنتم تاركوا لي صاحبي»یعنی: «آیا شما دست از سرِ رفیقم بر نمیدارید؟»
این حدیث بیان میدارد که پیامبر اکرم ج، تنها ابوبکر را به یار و رفیق خود مختص گردانیده با وجودی که دیگران را نیز، جزو اصحاب و یاران خود قرار داده است. اما در این حدیث، پیامبر، ابوبکر را به کمال مصاحبت و همنشینی خود، مختص گردانیده است.» [۸۳۴]
اما در مورد سخنان قزوینی، باید گفت که در تمام مواردی که نقل کرده است، یک چیز مشترک است، در مورد مصاحبت و همنشینی نبی اکرم جبا کفار مکه و همینطور همنشینی یوسف با زندانیان در زندان و همینطور داستان آن دو دوست و دیگر آیاتی که در این باره موجود است، تماماً یک نکتۀ مشترک دارند؛ در تمام این موراد مصاحبت به مدت طولانی بوده است، پیامبر اکرم جقبل از بعثت به مدت ۴۰ سال همنشین کفار بوده است و بعد از بعثت نیز ۱۳ سال در مکه زندگی کرده است!، حضرت یوسف سالها در زندان بود و همچنین است دیگر مواردِ نقل شده.
مکارم شیرازی در مورد آیۀ ﴿وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجۡنُونٖ ٢٢﴾مینویسد: «الصاحب: هو الملازم والرفيق والجليس، والوصف هذا مضافا الى أنّه يحكي عن تواضع النّبي جمع جميع الناس... فلم يرغب يوما في الاستعلاء على أحد منكم، فإنّه قد عاش بينكم حقبة طويلة، وجالسكم، فلمستم عن قرب رجاحة عقله وحسن درايته وأمانته، فكيف تنسبون له الجنون؟» [۸۳۵]
یعنی: «تعبیر به «صاحب» که به معنى ملازم و رفیق و همنشین است، علاوه بر اینکه از مقام تواضع پیامبر نسبت به همه مردم حکایت مىکند، که او هرگز قصد برترى جویى نداشت، اشاره به این است که او سالیان دراز در میان شما زندگى کرده، و همنشین با افراد شما بوده است، و او را به عقل و درایت و امانت شناختهاید، چگونه نسبت جنون به او مىدهید؟!» [۸۳۶]
سید محمود طالقانی، مینویسد: «عنوان صاحبکم، اشاره بوضع زندگانى مشهود آن حضرت از زمان طفولیت تا قبل از بعثت و بعد از آن، و شاهد براى مطلب است.» [۸۳٧]
پس بنابراین آیات میفهمیم که مصاحبت با مرافقت و همراهی طولانی حاصل میشود و دانستیم که منظور از صاحب در جای جای قرآن کس یا کسانی هستند که به مدت زیادی با یکدیگر همنشین بودهاند.
اما در مورد همنشینی کفار با نبی اکرم و همنشینی ابوبکر با ایشان فرقهای اساسی وجود دارد:
۱- سورۀ تکویر و آیۀ ﴿وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجۡنُونٖ ٢٢﴾مکی است و در مکه نازل شده و مربوط به سالهای اول بعثت است، اما آیۀ غار در سال ٩ هجری نازل شده است و شاهدیست بر اینکه ابوبکر صدیق تا آن زمان صاحب و همنشین همیشگی نبی اکرم جبوده است؛ این خود یک فضیلت است.
۲- فرق اساسی آیۀ غار با دیگر آیات در این است که در دیگر آیات، حضرت یوسف و آن شخص مؤمن و نبی اکرم جخودشان شخصاً آن محیط و آن افراد را انتخاب نکرده بودند، مثلاً حضرت یوسف تقاضا نکرده بود که او را در زندان و در فلان سلول و در کنار فلان زندانی حبس کنند و نبی اکرم جنیز مکه را برای زندگی انتخاب نکرده بودند بلکه در همانجا به دنیا آمده و سرنوشتشان چنین بود.
اما در مورد آیۀ غار و مصاحبت حضرت ابوبکر صدیقساین موضوع کاملاً متفاوت است، زیرا همانطور که ثابت کردیم ابوبکر صدیقسبه وسیلۀ شخص پیامبر اکرم جانتخاب شده است و چنانکه از عبد الجلیل قزوینی رازی شیعی نقل نمودیم، انتخاب ابوبکر به امر خداوند بوده است، پس به وضوح مشخص است که انتخاب صاحب به وسیلۀ رسول خدا و به امر خدا با مصاحبت اتفاقی یا اجباری کاملاً متفاوت است و مصداق این بیت است که میگوید:
«از این تا آن بسی فرق است زنهار
به نادانی مکن خود را گرفتار»
نکتۀ پایانی در این باره و فساد قیاسهای ملای شیعی که مصاحبت حضرت صدیقسرا با مصاحبت کفار و مشرکین یکی میداند از آنجا مشخص است که ما به همین ترتیب میتوانیم خیلی از عنوانهای نیکو را تاویل و تفسیر به غیر کنیم، مثلاً:
در آیات قرآن کلمۀ «آل» و کلمۀ «اهل» که به معنی خاندان و خانواده است، گاهی به معنی پیروان نیز آمده است، مثلاً:
﴿ٱلنَّارُ يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ ٤٦﴾[المؤمن: ۴۶].
یعنی: «آتش را صبح و شب بر آنها عرضه مىدارند و در روز قیامت فرمان داده شود: آل فرعون را به سختترین عذاب وارد جهنّم کنید.»
ما اگر بخواهیم مانند شیعه رفتار کنیم و دیگر آیات را نبینیم [۸۳۸]به راحتی میتوانیم نتیجه بگیریم که «آسیه همسر فرعون» و «مؤمن آل فرعون» [۸۳٩]نیز جهنمی هستند! چرا که آسیه همسر فرعون و مؤمن آل فرعون نیز از آل فرعون بودهاند و در آیه آمده است که آل فرعون عذاب خواهند دید، پس بنا بر دید تنگ شیعیان باید آن دو را نیز (نعوذ بالله) جهنمی بدانیم؛ یا مانند این آیه:
﴿قَالَ يَٰنُوحُ إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖۖ﴾[هود: ۴۶].
«خداوند فرمود ای نوح او اهل تو نیست او را عملی ناشایست است.»
چنانکه مفسرین گفتهاند، منظور از اهل در این آیه «خانواده» نیست، چرا که در دیگر آیات تصریح شده که فرزند نوح نیز اهل او به حساب میآید؛ بلکه منظور از «اهل» در این آیه نیز همان پیروان هستند. [۸۴۰]
آیات دیگری نیز وجود دارد که خداوند کفار را «برادر» بعضی از انبیاء خوانده است، مثلاً:
﴿وَعَادٞ وَفِرۡعَوۡنُ وَإِخۡوَٰنُ لُوطٖ ١٣﴾[ق: ۱۳].
یعنی: «و عاد و فرعون و برادران لوط» که منظور از «اخوان لوط» قوم لوط است، و همچنین:
﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ نُوحٌ أَلَا تَتَّقُونَ ١٠٦﴾[الشعراء: ۱۰۶].
یعنی: «آنگاه که برادرشان نوح به آنان گفت: «آیا تقوا پیشه نمىکنید؟»و همچنین:
﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ هُودٌ أَلَا تَتَّقُونَ ١٢٤﴾[الشعراء: ۱۲۴]. ﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ صَٰلِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ ١٤٢﴾[الشعراء: ۱۴۲]. ﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ ١٦١﴾[الشعراء: ۱۶۱].
واضح است که در این آیات «اخوت نسبی» مراد نیست و همچنین واضح است کسانی که در این آیات «برادر» خوانده شدهاند همه مذموم هستند، اما میبینیم که در قرآن، آیاتی مشابه وجود دارد و در آن از اخوت غیر نسبی یاد شده، ولی در آن آیات اخوتی که وجود دارد، ممدوح و زیباست.
آیه: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَاۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٠٣﴾[آل عمران: ۱۰۳].
یعنی: «و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمتخدا را بر خود یاد کنید آنگاه که دشمنان [یکدیگر] بودید پس میان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید این گونه خداوند نشانههاى خود را براى شما روشن مىکند باشد که شما راه یابید»
﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ ٤٧﴾[الحجر: ۴٧]. یعنی: «هر کینهاى را از دلشان برکندهایم، همه برادرند، بر تختها رو به روى همند»
چنانکه ملاحظه کردید در این آیات نیز «اخوت نسبی» منظور نبود ولی برای طرفین مدح است بر خلاف آیات قبل که برای یک طرف آن قدح بود.
از آنچه نوشتیم این را میفهمیم که آیات قرآن معجزه آسا هستند و کودنهای بشر نمیتوانند هر طور خواستند آن را تأویل کنند و از مسیر درست و صحیحش خارج کنند، چنانکه آخوند شیعی چنین قصدی دارد و میخواهد معنای واضح آیۀ غار را عوض کند.
[۸۳۴] منهاج السنة ابن تیمیه، ج ۴ ص۲۴۵-۲۵۲. [۸۳۵] الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج۱٩، ص: ۴۶۴ _قم [۸۳۶] تفسیر نمونه، ج۲۶، ص: ۱٩۵ [۸۳٧] پرتوى از قرآن (فارسی)، ج۳، ص: ۱٩۴، سید محمود طالقانی _تهران،ط۴ [۸۳۸] چنانکه شیعه آن همه آیه که در مدح حضرت صدیق خصوصاً و در حق مهاجرین عموماً نازل شده را نادیده میگیرند. [۸۳٩] گویند نام مؤمن آل فرعون «حزقیل» بوده است... والله اعلم [۸۴۰] در این باره به ترجمه تفسیر المیزان، ج۱۰، ص: ۳۵۱ و تفسیر نمونه ج٩ ص۱۱٧ به بعد مراجعه کنید.