قزوینی و انکار یار غار بودن ابوبکر صدیق
قزوینی مقالۀ خود را اینگونه شروع میکند:
«استدلال به آیه غار، از دیر باز در میان جوامع اسلامی، محافل علمى و مناظرات مذهبى مطرح بوده است؛ اما تاکنون مستندى یافت نشده است که ابوبکر و یا یکى از اطرافیان وى در زمان حیات رسول خدا جبه همراهى ابوبکر اشاره و به آن استشهاد کرده باشند.
سابقه استدلال به یار غار بودن ابوبکر طبق آنچه اهل سنت ادعا کردهاند به سقیفه بنى ساعده برمىگردد که خلیفه دوم و همپیمان دیگر آن دو، عثمان بن عفان با مطرح کردن این آیه، بر شایستگى ابوبکر بر خلافت استدلال کرده و مردم براى بیعت با او تشویق مىکنند.»
قسمت ابتدای سخن قزوینی را قبلاً، نقل و نقد کردیم اما دقت کنید که قسمت دوم سخن خود قزوینی چگونه رشتۀ خود او را پنبه میکند!
همه میدانیم که اجتماع سقیفه، اجتماع یکی دو نفره نبوده بلکه قاطبۀ انصار و عدهای از مهاجرین در آنجا حضور داشتهاند و به یقین آنان آگاهترین افراد به سیرت و هجرت نبی اکرم جبودند و اگر «یار غار» بودن ابوبکر صدیق صحیح نبود، همه یکصدا آن را تکذیب میکردند ولی چرا چنین نکردند؟ ج: چون حقیقت محض بود و انکار حقیقت مساوی است با حماقت، انکار یار غار بودن ابوبکر صدیق آنهم در آن موقع شبیه بود به انکار نورانی بودن خورشید! اما چرا قزوینی که خود میداند، یار غار بودن ابوبکر صدیق در اجتماع سقیفه مطرح شد و کسی هم منکر نشد، باز هم قصد انکار این حقیقت را دارد؟ مشخص است، یار غار بودن صدیق اکبر چون خاری در چشم دشمنان صدیق اکبر است، حال قزوینی میخواهد این خار را از چشم خود خارج کند اما نمیتواند مگر با زخمی کردن خود!