نجاح: کمیل بن زیاد هم منکر یار غار بودن ابوبکر صدیق است!!
یکی دیگر از این منکرانی که «نجاح طائی» از او نام میبرد، «کمیل بن زیاد» است! که به ادعای او به دلیل منکر بودن یار غار بودن ابوبکر صدیق، کشته شد!
داستان را طولانی نمیکنم و میگویم: نجاح برای ادعای خود هیچ سند و مدرکی نداده است و ساختن ادعاهای بدون مدرک اینچنینی بسیار آسان است؛ مثلاً ناصبی میتواند بگوید: حضرت علی که با خوارج جنگید به خاطر این بود که آنان منکر ماجرای غدیر بودند و....!!
یا بگوید: پیامبر به این خاطر علی را در سفر هجرت همراه خود نبرد که میترسید او به محض رسیدن مشرکین، پیامبر را لو بدهد! یا چنانکه بعضی از نواصب گفتهاند: پیامبر اکرم علی را در بستر خود خواباند تا مشرکین او را بکشند و...!!
این ادعاهای «نجاح» به ادعاهای ملحدین شبیه است که میگویند: «ابن مقفع در دوران خلفای عباسی کشته شد، چرا کشته شد؟ مشخص است! چون کتابی مانند قرآن نوشته بود!!!» اما کو دلیل و گواه بر این ادعا؟؟؟
با کمی تفحص در کتب تاریخ میتوانیم بهانۀ حجاج برای کشتن «کمیل» را پیدا کنیم.
طبری واقعه کشته شدن «کمیل بن زیاد» را چنین مینویسد:
«(حجاج) کمیل بن زیاد نخعى را پیش خواند و بدو گفت: «تو بودى که مىخواستى از عثمان امیر مؤمنان قصاص گیرى؟ همیشه مىخواستم به تو دست یابم.» گفت: «به خدا نمىدانم که از کداممان بیشتر خشمگینى؟ از عثمان که خویشتن را به معرض قصاص آورد یا از من که از او درگذشتم» [۲۱٧]آنگاه گفت: «اى مرد ثقفى، دندان براى من مفشار و چون توده شن بر من مریز و چون گرگ دندان منماى! به خدا از عمر من بیشتر از مدت تشنه شدن خرى نمانده که صبحگاه آب مىخورد و شامگاه مىمیرد شبانگاه آب مىخورد و صبحگاه مىمیرد، هر چه مىخواهى بکن که وعده گاه به نزد خداست و از پس کشته شدن حساب هست.» حجاج گفت: «حجت بر ضد تو است» گفت: «اگر داورى به دست تو باشد چنین است»
گفت: «بله، از جمله قاتلان عثمان بودهاى و امیر مؤمنان را خلع کرده اى؛ بکشیدش.» گوید: پس او را پیش آوردند و بکشتند.» [۲۱۸]
دیدید که در این قول که ما آن را از کتب شیعه و سنی نقل کردیم، هیچ صحبتی از غار و یار غار وجود ندارد!
[۲۱٧] ماجرا از این قرار است؛ مستنیر، بنقل از برادرش گوید: بخدا هیچکس را ندانستم و نشنیدم که به جنگ عثمان آمد و عاقبت کشته نشد. در کوفه جمعى و از جمله اشتر و... کمیل بن زیاد و عمیر بن ضابى فراهم آمدند و گفتند: «بخدا مادام که عثمان خلیفه مردم است کس نمى تواند سر بردارد.» گوید: عمیر بن ضابى (که سبائی بود) و کمیل بن زیاد گفتند: «ما مىکشیمش» و به آهنگ مدینه بر نشستند، عمیر از کمیل جدا شد اما کمیل جرئت آورد و بر راه نشسته بود و مراقب عثمان بود. عثمان بر او گذشت و سیلى بصورتش زد که با ته به زمین افتاد و گفت: «اى امیر مؤمنان اذیتم کردى» گفت: «مگر تو آدم کش نیستى؟» گفت: «اى امیر مؤمنان! بخدایى که جز او خدایى نیست، نه» و قسم یاد کرد مردم بر او فراهم آمدند و گفتند: «اى امیر مؤمنان! او را بکاویم» گفت: «نه، خداوند سلامت نصیب کرد و نمى خواهم چیزى جز آنچه گفت از او کشف کنم» آنگاه بدو گفت: «اى کمیل! اگر چنین است که مىگویى از من قصاص بگیر» و زانو زد و گفت: «بخدا پنداشتم قصد من دارى» و نیز گفت: «اگر راست مىگویى خدایت پاداش دهد و اگر دروغ مىگویى خدایت زبون کند» آنگاه بجاى نشست و گفت: «بیا قصاص بگیر» کمیل گفت: «گذشت گردم.»..... کمیل در دوران حجاج به امر وی کشته شد و بهانه حجاج هم همین ماجرای فوق بود و بهانه آورد که تو از خلیفه قصاص گرفته ای و کمیل میگفت: نه از او در گذشتم!! (تاریخ طبری ج۳ ص۴۳۲) [۲۱۸] تاریخ طبری ج۵ ص۱۶٩؛موسسه اعلمی _بیروت... با کمی تفاوت در کتب شیعه: الإرشاد للمفید ج۱ص۳۲٧ - ۳۲۸ و بحار الأنوار مجلسی ج۴۲ صص ۱۴۸ – ۱۴٩؛منتهى الآمال، محدث قمی،ج۱ص۵۰۳