معاویه، حضرت علی را میستاید
۱- ابن بطریق و ملا باقر مجلسی و دیگران مینویسند: «سَأَلَ رَجُلٌ مُعَاوِيَةَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَقَالَ سَلْ عَنْهَا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَإِنَّهُ أَعْلَمُ قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَوْلُكَ فِيهَا أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ قَوْلِ عَلِيٍّ قَالَ بِئْسَ مَا قُلْتَ بِهِ ولَؤُمَ مَا جِئْتَ بِهِ لَقَدْ كَرِهْتَ رَجُلًا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَغُرُّهُ الْعِلْمَ غَرّاً لَقَدْ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي ولَقَدْ كَانَ عُمَرُ بْن الْخَطَّابِ يَسْأَلُهُ فَيَأْخُذُ عَنْهُ ولَقَدْ شَهِدْتُ عُمَرَ إِذَا أَشْكَلَ عَلَيْهِ شَيْءٌ قَالَ هَاهُنَا عَلِيٌّ قُمْ لَا أَقَامَ اللَّهُ رِجْلَيْكَ ومَحَا اسْمَهُ مِنَ الدِّيوَان» [۲۴].
یعنی: «مردی از معاویه پرسشی کرد. معاویه گفت: از علی بن ابیطالب بپرس زیرا او آگاهتر است.
مرد گفت: ای معاویه گفتار تو و پاسخت در این مسأله برای من محبوب تر است از پاسخ و گفتار علی!
معاویه گفت: بد حرفی زدی و اندیشۀ اشتباهی داری، تو از گفتار مردی اظهار ناخرسندی کردی که رسول خدا جاو را از دانش و علم سیراب میکرد و به او فرمود: تو برای من همانند هارون برای موسی هستی، مگر این که بعد از من پیامبری نیست. عمر بن خطاب از علی میپرسید و به سخنش عمل میکرد و من خود شاهد بودم که هرگاه مشکلی برای عمر پیش میآمد میگفت: آیا علی اینجا هست و حضور دارد؟؟
آنگاه معاویه به آن مرد گفت: برخیز که خداوند دو پایت را زمین گیر کند و دستور داد نام او را از دیوان سهمیۀ بیت المال حذف کنند!!!»
اگر معاویه دستور به لعن علی داده بود و اگر دستور میداد احادیثی علیه او بتراشند و از همه مهمتر اگر او را تکفیر میکرد! چرا شخص سائل به معاویه نگفت: یا ایها الامیر! تو او را لعن میکنی! او را تکفیر میکنی، آنوقت من بدبخت که رأی تو را از رأی علی بیشتر دوست میدارم سزاوار این همه مذمّت و نفرینی اینچنینی هستم؟
اگر معاویه دستور به سبّ و لعن و جعل حدیث علیه حضرت علی داده بود، بدون شک آن شخص در جواب میگفت: تو که لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمیبرد؟! خودت حضرت علی را لعن میکنی و ما را مجبور میکنی که لاعن علی باشیم، حال از سخن من ناراحت میشوی و من را توبیخ میکنی؟ مگر حرف من بیشتر از لعن کردنی بود که تو ما را به آن امر میکنی؟ پس چرا به من میگویی: خدا دو پایت را زمین گیر کند؟!!
مگر میشود خمینی بر روی منبر مرگ بر شاه بگوید و مردم را نیز ترغیب کند که چنین بگویند، ولی کسی را که فقط بگوید: «شاه آدم پرخوری بود» توبیخ و مجازات کند؟!
حال این روایت را نیز بخوانید:
۲- «نقل است که ابو مسلم خولانی (به عنوان سفیر از سمت حضرت علی) به اتفاق تنی چند نزد معاویه آمدند و به او گفتند: «تو با علی در جنگ و نزاع هستی و با وی مبارزه میکنی، آیا تو مانند او هستی؟» معاویه گفت: «لاَ وَاللهِ، إِنِّيْ لأَعْلَمُ أَنَّهُ أَفْضَلُ مِنِّي، وَأَحَقُّ بِالأَمْرِ مِنِّي...» = «خیر، به خدا سوگند من میدانم که او از من بهتر است و او برای خلافت از من شایستهتر است...» [۲۵].
شاید بگویید: «اینها در مورد زمانی است که حضرت علی÷در قید حیات بود» میگویم: مگر غیر این است که میگویید: معاویه در حیات علی او را لعن میکرده؟؟ مگر نمیگویید او را تکفیر میکرده؟ خب! اگر لعن و تکفیری در کار بود، ابومسلم خولانی میبایست خطاب به معاویه میگفت: تو هر روز علی را لعنت میکنی و او را کافر میخوانی و یاران تو نیز چنین میکنند، حال میگویی که او از تو بهتر است؟ چرا یک بام و دو هوا یا ابن ابی سفیان؟
ولی میدانیم که چنین نگفت! و البته روایاتی نیز در دست است که مربوط به بعد از شهادت سیدنا علی است.
۳- عاملی از ابوالحجاج البلوی نقل میکند: «وقتی خبر شهادت علی به معاویه رسید معاویه گفت: «لقد ذهب الفقه والعلم بموت ابن أبي طالب» [۲۶].
یعنی: «با مرگ پسر ابوطالب، علم و فقه هم مرد!»
و در خبر مشابهی اینچنین آمده: «لَمَّا جَاءَ خَبَرُ قَتْلِ عَلِيٍّ إِلَى مُعَاوِيَةَ جَعَلَ يَبْكِي، فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ: أَتَبْكِيهِ وَقَدْ قَاتَلْتَهُ؟ فَقَالَ: وَيْحَكِ إِنَّكِ لَا تَدْرِينَ مَا فَقَدَ النَّاسُ مِنَ الْفَضْلِ وَالْفِقْهِ وَالْعِلْمِ» [۲٧].
یعنی: «وقتی که خبر کشته شدن سیدنا علی به معاویه رسید، شروع به گریه کرد، زنش به او گفت: «آیا بخاطر او گریه میکنی در حالیکه با او میجنگیدی؟!» گفت: «وای بر تو، تو نمیدانی که مردم چه فضل و فقه و دانشی را از دست دادند!»
اگر انکار فضائلی در کار بود و یا لعن کردنی در بین بود، همسرش باید میگفت: چه شده؟ آیا هذیان میگویی؟! دیروز که او را لعنت میکردی، حالا چه شده که...
۴- در روایت موثقی نقل است که معاویه در دوران خلافتش از ضرار صُدائی (از یاران علی) خواست که علی را برایش توصیف کند، ضرار گفت: «ای امیرالمؤمنین مرا از این کار معاف کن!» معاویه گفت: «حتماً باید او را توصیف کنی!» گفت: «حال که حتماً باید او را توصیف کنم، پس میگویم؛ بخدا بسیار دوراندیش و قدرتمند بود، همیشه سخن فیصله بخش میگفت، عادلانه حکم میکرد، دانش از همه جوانبش فوران میکرد،.... شهادت میدهم که گاهاً دیدهام، در حالیکه شب پردهاش را پایین آورده بود و ستارگان رو به کاهش گذاشته بودند، ریش خود را در دست گرفته بود، و همچون شخص سالم شتابزده و بیقرار بود، ولی غمگین و گریان میگفت: «ای دنیا، دیگری را فریب بده! خود را به سوی من عرضه کردهای یا شوق و علاقه به من داری؟ بعید است، بعید است. من تو را سه طلاقه کردهام، که رجعتی در آن طلاق نیست، پس عمر تو کوتاه است و کم ارزش هستی، آه و ناله از کمبود توشه و دوری سفر و وحشتناکی راه،...».
آنگاه معاویه به گریه افتاد، و گفت: «رَحِمَ اللَّهُ أَبَا الْحَسَنِ، كَانَ وَاَللَّهِ كَذَلِكَ»= «خدا رحمت کند ابوالحسن را، (بخدا همینگونه بود)» پس ای ضرار تو تا چه اندازه بر او غمگین هستی؟!» گفت: «همچون کسی غمگین هستم که فرزندش را در دامانش سر بریدهاند!» [۲۸]
معاویه به گریه میافتد و سخنان «ضرار» را تایید میکند و ضرار به او نمیگوید: اگر چنین است، پس چرا او را لعنت میکنی و دستور میدهی او را لعنت کنند؟ و چرا او را کافر میخوانی و علیه او روایت جعل میکنی؟
به همین تعداد روایت بسنده میکنیم و به سخن بعدی نجاح میپردازیم؛ وی میگوید:
«نشر مناقب دروغین در شأن أبوبکر از طرف معاویه، بخاطر محبّت و براى بالا بردن شأن و منزلت وى نبود، بلکه صرفاً براى پائین آوردن شأن و منزلت رسول خدا جو خاندان پاک وى صورت مىگرفت» [۲٩].
حال اگر این نوشته... به رجز خوانیهای یک فرد مست شبیه نیست به چه شبیه است؟؟
در محلی میگوید: ماجرای هجرت و غار را بنی امیه برای این ساخت تا فضیلتی باشد در برابر غدیر!! (یعنی ابن بکر [۳۰]هم میتوانست با استناد به هجرت خلافت خود را ثابت کند!!)
الان میگوید معاویه میخواسته مقام نبی اکرم را تنزل دهد!!! حال بین این دو را جمع کنید، میتوانید؟؟
توضیح بیشتر: اگر مقام پیامبر تنزل پیدا کند دیگر همراهی با او چه نفعی خواهد داشت؟ دیگر چه نفعی خواهد داشت که پیامبر شخصی را «صدیق» لقب داده باشد؟؟ شخصی که مقامی ندارد، داماد او بودن چه نفعی دارد که بخواهند این ماجرا را جعل کنند؟!!
واقعاً که با رئیس انجمن مجانین طرف هستیم!
این نجاح در همین کتاب چنین مینویسد: «و ذهبى در نوشتههاى خود معروف به همین شیوه بوده است، و او در قریشى و اموى بودن حتى از قریشیان و امویان نیز بالاتر بود»
ج: توئی که ذهبی را از امویان هم بدتر میدانی و در مورد امویان گفتی که علی را کافر میدانستهاند و کافر بودن حضرت علی را نشر میدادند، حال چطور است که ذهبی فضایل علی را مکتوب میدارد؟ چطور است که از فرزندان او به نیکی یاد میکند؟؟ علی را امیر المومنین میداند، حسن را امام مینامد و حسین را سید جوانان اهل بهشت؟؟!
او در این باب، زیاد سخن گفته و ما به اندازۀ لازم جواب گفتیم و لازم نمیدانیم بیشتر بنویسیم چرا که به موضوع این نوشتار چندان مربوط نیست.
[۲۴] بحارالانوار، ج۳٧، ص۲۶۶، ح۴۰؛ العمدة ابن البطریق صص ۱۳۶-۱۳٧ _قم؛ الطرائف ابن طاووس صص ۵۲-۵۳ _قم؛ حلية الابرار هاشم بحرانی ج۲ ص ۴۲۴ _قم؛ تاریخ دمشق ابن عساکر ج۴۲ صص ۱٧۰-۱٧۱ –بیروت؛ بحر الفوائد للکلاباذی ص۳۱۲..... با دو سند متفاوت. [۲۵] سیر اعلام النبلاء ج ۳ ص ۱۴۰محقق میگوید: راویانش ثقه و مورد اعتماد هستند. [۲۶] الانتصار عاملی ج۶ ص۲۰۵ _بیروت [۲٧] البداية والنهاية ج۸ ص ۱۳٩،ابن کثیر _ دار احیاء التراث العربی [۲۸] بحار الانور مجلسی ج۳۳ صص۲۵۰-۲۵۱؛کشف الغمه الاربلی ج۱ ص٩۵ _قم؛ کشف الیقین حلی صص۱۱۶-۱۱٧؛ مناقب الإمام أمیر المؤمنین، محمد بن سلیمان الکوفی ج۲ صص ۵۱و۵۲ _قم؛ کنز الفوائد کراجکی ص۲٧۰ _قم؛ الاستیعاب ابن عبدالبر ج۳ صص ۱۱۰٧ – ۱۱۰۸؛ تاریخ دمشق ابن عساکر ج۲۴ ص ۴۰۲ _بیروت و.... [۲٩] باب ششم، فصل۱. [۳۰] شخصیتی که نجاح ادعا میکند، یار غار اصلی است!