دو یار غار

فهرست کتاب

حسادت انس بن مالک به حضرت علی و ماجرای مرغ بریان!

حسادت انس بن مالک به حضرت علی و ماجرای مرغ بریان!

حال ادامۀ ایراد قزوینی را در مورد «انس بن مالک» بخوانیم:

«مسأله دیگرى که عداوت و حسادت شدید انس بن مالک را نسبت به امیرمؤمنان÷ثابت مى‌کند، قصه طیر مشوى (مرغ بریان) است. حاکم نیشابورى آن را این گونه نقل مى‌کند:

«از انس بن مالک روایت شده که من خادم رسول خدا جبودم. در یکى از روزها، مرغ بریان شده‏اى به حضور مبارک رسول خدا جاهداء شد. رسول خدا جفرمود:

بار پروردگارا! بهترین آفریده‏ات را بفرست تا با هم این غذا را تناول کنیم. من هم به دنبال این دعا گفتم: پروردگارا! یکى از انصار را براى تناول این مرغ برسان. انس گوید: طولى نکشید که على÷آمد و در زد. ـ من از این که دعا به اجابت نرسید ناراحت شدم ـ گفتم: رسول خدا جسرگرم انجام کارى است (به این بهانه از ورود على÷به خانه رسول اکرم ججلوگیرى کردم) پس از اندک فاصله‏اى على÷دوباره آمد. باز هم اجازه ورود ندادم و گفتم: رسول خدا جسرگرم کارى است. بار سوّم آمد، خواستم این بار هم مانع شوم، رسول خدا جفرمود: در را باز کن! بنا به دستور رسول خدا جدر را گشودم. على÷وارد شد.

رسول خدا جفرمود: یا على! علت تأخیرت چه بود؟ به عرض رسانید: یا رسول الله! این سومین بار بود که اجازه ورود خواستم، انس مانع مى‏شد و مى‏گفت که شما سرگرم کارى هستید و به همین علت در خانه را به روى من باز نمى‏کرد.

رسول خدا جخطاب به انس، فرمود: چرا در را به روى على÷نگشودى؟

عرض کردم: دعاى شما را شنیدم و دوست مى‏داشتم که مردى از قوم من بیاید و با شما در تناول این مرغ شرکت نماید! رسول خدا جفرمود: البته طبیعى است که انسان قوم خویش را دوست بدارد.

این حدیث باشرائطى که بخارى و مسلم در صحت روایت قائل هستند، صحیح است؛ ولى آن‌ها نقل نکرده‌اند. این حدیث را گروهى از اصحاب که متجاوز از سى تن مى‏باشند، نقل کرده‏اند و روایت صحیحش همان روایتى است که على÷، ابو سعید خدرى و سفینة روایت کرده‏اند.»

آیا با این همه حسادت انس نسبت به امیرمؤمنان÷بازهم مى‌توانیم به روایت او اعتماد کنیم؟

جواب:

این روایت به اتفاق آگاهان به حدیث، موضوع و باطل است، و کتاب «المستدرک» کتابی نیست که در این مورد به آن اعتنایی شود، حاکم نیشابوری در حدود ٩۰ سالگی این کتاب را نوشته و به اعتقاد دانشمندان اهل سنت در آن موقع از حافظۀ خوبی بر خوردار نبوده و چه بسا خود او راویی را جرح می‌کند و او را کذاب می‌خواند ولی روایتی از همین راوی در «المستدرک» خود نقل می‌کند و آن را به شرط شیخین صحیح می‌داند!!

وی در کتاب «المدخل» در مورد «عبد الرحمن بن زید بن اسلم» اینگونه می‌نویسد:

«٩٧ - عبد الرَّحْمَن بن زيد بن أسلم روى عَن أَبِيه أَحَادِيث مَوْضُوعَة لَا يخفى على من تأملها من أهل الصَّنْعَة أَن الْحمل فِيهَا عَلَيْهِ» [٧٩۳]

اما در کتاب «مستدرک» از او حدیث نقل کرده و آن را صحیح می‌نامد!!؛ شیخ الاسلام ابن تیمیه در این باره می‌فرماید: «وَرِوَايَةُ الْحَاكِمِ لِهَذَا الْحَدِيثِ مِمَّا أُنْكِرَ عَلَيْهِ فَإِنَّهُ نَفْسَهُ قَدْ قَالَ فِي (كِتَابِ الْمَدْخَلِ إلَى مَعْرِفَةِ الصَّحِيحِ مِنْ السَّقِيمِ: عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ زَيْدِ بْنِ أَسْلَمَ رَوَى عَنْ أَبِيهِ أَحَادِيثَ مَوْضُوعَةً لَا تَخْفَى عَلَى مَنْ تَأَمَّلَهَا مَنْ أَهْلِ الصَّنْعَةِ أَنَّ الْحَمْلَ فِيهَا عَلَيْهِ.

قُلْت: وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ زَيْدِ بْنِ أَسْلَمَ ضَعِيفٌ بِاتِّفَاقِهِمْ يَغْلَطُ كَثِيرًا ضَعَّفَهُ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ وَأَبُو زُرْعَةَ وَأَبُو حَاتِمٍ وَالنَّسَائِي وَالدَّارَقُطْنِي وَغَيْرُهُمْ وَقَالَ أَبُو حَاتِمِ بْنُ حِبَّانَ: كَانَ يَقْلِبُ الْأَخْبَارَ وَهُوَ لَا يَعْلَمُ حَتَّى كَثُرَ ذَلِكَ مِنْ رِوَايَتِهِ مِنْ رَفْعِ الْمَرَاسِيلِ وَإِسْنَادِ الْمَوْقُوفِ فَاسْتَحَقَّ التَّرْكَ. وَأَمَّا تَصْحِيحُ الْحَاكِمِ لِمِثْلِ هَذَا الْحَدِيثِ وَأَمْثَالِهِ فَهَذَا مِمَّا أَنْكَرَهُ عَلَيْهِ أَئِمَّةُ الْعِلْمِ بِالْحَدِيثِ وَقَالُوا: إنَّ الْحَاكِمَ يُصَحِّحُ أَحَادِيثَ وَهِيَ مَوْضُوعَةٌ مَكْذُوبَةٌ عِنْدَ أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِالْحَدِيثِ... وَلِهَذَا كَانَ أَهْلُ الْعِلْمِ بِالْحَدِيثِ لَا يَعْتَمِدُونَ عَلَى مُجَرَّدِ تَصْحِيحِ الْحَاكِمِ وَإِنْ كَانَ غَالِبُ مَا يُصَحِّحُهُ فَهُوَ صَحِيحٌ لَكِنْ هُوَ فِي الْمُصَحِّحِينَ بِمَنْزِلَةِ الثِّقَةِ الَّذِي يَكْثُرُ غَلَطُهُ وَإِنْ كَانَ الصَّوَابُ أَغْلَبَ عَلَيْهِ.» [٧٩۴]

و از طرفی این کتاب، فقط چرک نویسی بوده و حاکم قبل از اینکه بتواند به آن سامان دهد و ویرایش کند از دنیا رفته است، به همین دلیل امام ذهبی اسناد کتاب را مورد بررسی قرار داده‌اند.

حاکم، قبل از اینکه قصد نوشتن کتاب «المستدرک» کند و قبل از اینکه به سنین پیری و سوء حفظ دچار شود، معتقد بوده که این روایت صحیح نیست، چنانکه امام ذهبی می‌نویسد: «قال الحسن بن احمد السمرقندى الحافظ سمعت ابا عبد الرحمن الشاذياخى الحاكم يقول: كنا في مجلس السيد ابى الحسن فسئل أبو عبد الله الحاكم عن حديث الطير فقال: لا يصح، ولو صح لما كان احد افضل من على رضى الله عنه بعد النبيج.

قلت ثم تغير رأى الحاكم وأخرج حديث الطير في مستدركه، ولا ريب ان في المستدرك احاديث كثيرة ليست على شرط الصحة بل فيه احاديث موضوعة شان المستدرك باخراجها فيه.» [٧٩۵]

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌فرماید: «حديث الطائر من المكذوبات والموضوعات عند أهل العلم والمعرفة بحقائق النقل» [٧٩۶]

یعنی: «حدیث (طیر) در میان علما و آگاهان از حقایق روایت جزو احادیث دروغین و ساختگی است.»

حافظ ابن کثیر می‌نویسد: «ثُمَّ وَقَفْتُ عَلَى مُجَلَّدٍ كَبِيرٍ فِي رَدِّهِ وَتَضْعِيفِهِ سَنَدًا وَمَتْنًا لِلْقَاضِي أَبِي بَكْرٍ الْبَاقِلَّانِيِّ الْمُتَكَلِّمِ» [٧٩٧]

یعنی: «سپس به کتاب بزرگی از قاضی ابوبکر باقلانی متکلم برخورد کردم که به رد و تضعیف متن و سند حدیث الطیر می‌پردازد.»

ابو یعلی می‌گوید: «(حديث الطير، وضعه كذاب على مالك يقال له: (صخر الحاجبي) من أهل مرو... وما روى حديث الطير ثقة، رواه الضعفاء، مثل: (إسماعيل بن سلمان الأزرق) وأشباهه، ويرده جميع أهل الحديث).» [٧٩۸]

محمد بن طاهر مقدسی در مورد این روایت می‌گوید: «كل الإشارة باطلة معلولة» [٧٩٩]

و باری دیگر می‌گوید: «حديث الطائر موضوع أنما يجيء من سقاط أهل الكوفة عن المشاهير والمجاهيل عن أنس وغيره قال ولا يخلوا أمر الحاكم من أمرين إما الجهل بالصحيح فلا يعتمد على قوله وإما العلم به ويقول به فيكون معاندا كذابا دساسا.» [۸۰۰]

علامه ابن جوزی می‌گوید: «وقد ذكره ابن مردويه من نحو عشرين طريقا كلها مظلم وفيها مطعن فلم أر الإطالة» [۸۰۱]

یعنی: «ابن مردویه آن را از ۲۰ طریق روایت کرده است که همه آن‌ها ناشناخته و مجهولند و در آن اشکالات و طعن‌هایی وجود دارد. من توضیح بیشتر را ضروری نمی‌بینم.»

ما نیز لازم نمی‌دانیم که بیش از این در مورد سندش صحبت کنیم. [۸۰۲]

اما این روایت از نظر متن نیز بسیار عجیب و غریب و خلاف سیرت نبی اکرم جاست و عملی که در این روایت به نبی اکرم جنسبت داده شده بسیار زشت است چنانچه اگر این عمل از یک فرد معمولی سر بزند ما او را بی‌ادب می‌دانیم چه برسد به نبی رحمت ج!

ادب حکم می‌کند که اگر در بین عده‌ای هستی و غذایی هم داری، ابتدا به همنشینانت تعارف کنی نه اینکه دست روی دست بگذاری تا شخص ثالثی بیاید و بعد از اینکه او آمد، تازه دو نفری بنشینید به خوردن و به همنشین اولی تعارف ساده ای هم نکنید!! این نه تنها از ادب به دور است بلکه عملی کریه است و خدا می‌داند جاعل این روایت چه مَنِشی داشته که چنین عملی را به نبی رحمت جنسبت داده است!

حال اگر از تمام این صحبت‌ها بگذریم و این روایت را قبول کنیم باز هم مشکلی پیش نمی‌آید، چرا که در صورت صحت این روایت ثابت می‌شود که انس قصد داشته محبوبترین شخص نزد رسول خدا از انصار باشد و نه از مهاجرین، به این ترتیب، هر کس از مهاجرین که می‌آمد برای انس فرقی نداشت و او را رد می‌کرد تا اینکه شخصی از انصار بیاید، پس (بر فرض صحت روایت) او نسبت به حضرت علی حسادت نداشته بلکه اگر کسی غیر از او نیز از مهاجرین می‌آمد، او همینکار را می‌کرد، بنابراین، برداشت قزینی نیز کوته فکری محض است.

باز هم اگر این نکته را نیز نادیده بگیریم و قبول کنیم که انس بن مالکسنسبت به حضرت علی حسادت داشته است، باز هم دلیل نمی‌شود که به خاطر حسودی با حضرت علی بیاید، در مدح ابوبکر روایت بسازد!! اگر چنین بود، باید روایت در ذم حضرت علی می‌ساخت و از او بدگویی می‌کرد، یا اینکه حداقل روایاتی که در مدح حضرت علی÷وارد شده را نقل نمی‌کرد، ولی می‌بینیم که او خلافش را عمل کرده و دیدیم که او از روایان خبر غدیر است و روایات بسیاری را در مدح حضرت علی و فرزندان او نقل کرده است که جناب «ناصر البیدهندی» که از علمای اهل تشیع است، رساله‌ای تحت عنوان: «أهل البیت÷في روایات الصحابة أنس بن مالك بن النضر» [۸۰۳]نوشته‌اند، بعضی از روایاتی که از انس بن مالک در مدح حضرت علی و فرزندانش نقل شده است، چنین است:

۱- «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ: مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ، وَخَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ، وَفَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ج، وَآسِيَةُ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ» [۸۰۴]

۲- «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ج: حَسْبُكِ مِنْ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ: مَرْيَمُ ابْنَةُ عِمْرَانَ، وَخَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ، وَفَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ، وَآسِيَةَ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ» [۸۰۵]

۳- «الزُّهْرِيِّ قَالَ أَخْبَرَنِي أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ قَالَ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ أَشْبَهَ بِرَسُولِ اللَّهِ جمِنْ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَفَاطِمَةَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ» [۸۰۶]

۴- «فَوَرَدَ فِي حَدِيثٍ مَرْفُوعٍ أَيْضًا عَنْ أَنَسٍ رَفَعَهُ أَقْضَى أُمَّتِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ» [۸۰٧]

۵- «هبط ملكان لم يهبطا منذ كانت الأرض فبشراني أن الحسن والحسين سيدا شباب أهل الجنة فقلت أبوهما خير منهما وعثمان شبيه إبراهيم خليل الرحمن» [۸۰۸]

۶- «أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ، قَالَ: «دَخَلْنَا، وَرُبَّمَا قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ - ج- وَالْحَسَنُ، وَالْحُسَيْنُ يَنْقَلِبَانِ عَلَى بَطْنِهِ، قَالَ: وَيَقُولُ: رَيْحَانَتَيَّ مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ»» [۸۰٩]

٧- «وَعَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ- رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ- قَالَ: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ - ج- يَسْجُدُ فَيَجِيءُ الْحَسَنُ أَوِ الْحُسَيْنُ فَيَرْكَبُ ظَهْرَهُ فَيُطِيلُ السُّجُودَ فَيُقَالَ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ أَطَلْتَ السُّجُودَ فَيَقُولُ: ارْتَحَلَنِي ابْنِي فَكَرِهْتُ أَنْ أُعَجِّلَهُ»..» [۸۱۰]

۸- «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أُتِيَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَام فَجُعِلَ فِي طَسْتٍ فَجَعَلَ يَنْكُتُ وَقَالَ فِي حُسْنِهِ شَيْئًا فَقَالَ أَنَسٌ كَانَ أَشْبَهَهُمْ بِرَسُولِ اللَّهِ جوَكَانَ مَخْضُوبًا بِالْوَسْمَةِ» [۸۱۱]

٩- «عن أنس أن رسول الله جقال يا علي أنت مني وأنا منك أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا يوحى إليك» [۸۱۲]

۱۰- حدیث غدیر که قبلاً نقل شد!

از طرفی شیعیان با سندی که طبق کتب خودشان صحیح است، از امام صادق÷نقل کرده‌اند که فرمود: اصحاب محمد به وی دروغ نسبت نمی‌دادند، بخوانید:

«مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ÷ مَا بَالِي أَسْأَلُكَ عَنِ الْمَسْأَلَةِ فَتُجِيبُنِي فِيهَا بِالْجَوَابِ ثُمّ يَجِيئُكَ غَيْرِي فَتُجِيبُهُ فِيهَا بِجَوَابٍ آخَرَ فَقَالَ إِنّا نُجِيبُ النّاسَ عَلَى الزّيَادَةِ والنّقْصَانِ قَالَ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِي عَنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللّهِ ج صَدَقُوا عَلَى مُحَمّدٍ ج أَمْ كَذَبُوا قَالَ بَلْ صَدَقُوا قَالَ قُلْتُ فَمَا بَالُهُمُ اخْتَلَفُوا فَقَالَ أَ مَا تَعْلَمُ أَنّ الرّجُلَ كَانَ يَأْتِي رَسُولَ اللّهِ ج فَيَسْأَلُهُ عَنِ الْمَسْأَلَةِ فَيُجِيبُهُ فِيهَا بِالْجَوَابِ ثُمّ يُجِيبُهُ بَعْدَ ذَلِكَ مَا يَنْسَخُ ذَلِكَ الْجَوَابَ فَنَسَخَتِ الْأَحَادِيثُ بَعْضُهَا بَعْضاً» [۸۱۳]

ترجمه: «ابن حازم گوید: چه مى‌شود که من از شما مطلبى مى‌پرسم و شما جواب مرا مى‌گویید و سپس دیگرى نزد شما مى‌آید و به او جواب دیگرى مى‌فرمائید! فرمود: ما مردم را به زیاد و کم (به اندازه عقلشان) جواب مى‌گوییم. عرض کردم، بفرمایید آیا اصحاب پیغمبر جبر آن حضرت راست گفتند یا دروغ بستند! فرمود: راست گفتند. عرض کردم پس چرا اختلاف پیدا کردند؟ فرمود: مگر نمى‌دانى که مردى خدمت پیغمبر جمى‌آمد و از او مسأله اى مى‌پرسید و آن حضرت جوابش مى‌فرمود و بعدها به او جوابى مى‌داد که جواب اول را نسخ مى‌کرد پس بعضى از احادیث بعضى دیگر را نسخ کرده است.»

شیخ هادی نجفی در مورد سند این روایت می‌گوید: «الرواية صحيحة الإسناد» [۸۱۴]

همینطور فیض قاسانی (م۱۰٩۱) در مورد همین روایت می‌نویسد: «وفي الكافي في باب اختلاف الحديث باسناد حسن عن منصور بن حازم...» [۸۱۵]و مجلسی نیز سند این روایت را حسن می‌داند. [۸۱۶]

و اختلاف نیست که «انس بن مالک» از اصحاب نبی اکرم جبودند و در کتب رجالی شیعه که بنگریم می‌بینیم که همه از او به عنوان «صحابی» یاد کرده‌اند، پس جناب قزوینی باید از این گناهی که کرده‌اند توبه کنند چرا که علیه رأی امام معصومشان! نظر داده‌اند که بنا بر مذهب تشیع، موجب کفر است!!

پس تا به اینجا ثابت کردیم که ایرادات قزوینی، بی‌اساس و بیشتر به ایرادهای بچگانه شبیه است، نه سخنان عالمانه! اما باز هم بر خلاف قزوینی که گمان می‌کند این حدیث (ما ظنك باثنین الله ثالثهما)تنها از جانب «انس بن مالک» روایت شده؛ باید گفت: «این روایت از ام المؤمنین عائشه و همچنین از عبد الله بن عبّاس نیز نقل شده است.»

ابن طیفور (م۳۸۰) می‌نویسد: «وحدثني أبو السكين زكريا بن يحيى قال حدثني عم أبي زحر بن حصن عن جده حميد بن حارثة بن منهب بن خيبري بن جدعا قال حججت في السنة التي قتل فيها عثمان فصادفت طلحة والزبير وعائشة بمكة فلما ساروا إلى البصرة سرت معهم فلما وقفت عائشة بالبصرة قالت: ان لي عليكم حرمة الأمومة وحق الموعظة لا يتهمني الا من عصى ربه (قال أبو السكين أرادت يعظكم الله ان تعودوا لمثله ابدا) قبض رسول اللهجبين سحري ونحرى وانا إحدى نسائه في الجنة له ادخرني ربي وحصنني من كل بضع وبي ميز مؤمنكم من منافقكم وبي ارخص الله لكم في صعيد الأبواء (وفي نسخة) (ثم أبي ثاني اثنين الله ثالثهما) وأبي رابع أربعة من المسلمين وأول من سمي صديقا قبض رسول الله وهو عنه راض» [۸۱٧]

وقتی در این روایت تصریح شده که این خطبه در میان کثیری از صحابه و تابعین خوانده شد و هیچ کدام هم اعتراض نکرده‌اند به این معنی است که همۀ آن‌ها به صحت آن یقین داشته‌اند و این یعنی بطلان ادعای قزوینی و هم پالگی‌هایش!

همچنین این روایت «ما ظنك باثنین الله ثالثهما»با سندی ضعیف از عبدالله بن عباس نیز نقل شده است [۸۱۸]که به عنوان متابع می‌توان به آن توجه داشت و همچنین دکتر محمد صادقی تهرانی شیعی مدعی است که این روایت به غیر از انس و ابن عباس از «ابی ثابت» نیز نقل شده است. [۸۱٩]

و شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌فرماید: «وَهَذَا الْحَدِيثُ مَعَ كَوْنِهِ مِمَّا اتَّفَقَ أَهْلُ الْعِلْمِ بِالْحَدِيثِ عَلَى صِحَّتِهِ وَتَلَقِّيهِ بِالْقَبُولِ وَالتَّصْدِيقِ فَلَمْ يَخْتَلِفْ فِي ذَلِكَ اثْنَانِ مِنْهُمْ، فَهُوَ مِمَّا دَلَّ الْقُرْآنُ عَلَى مَعْنَاهُ يَقُولُ: {إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا}» [۸۲۰]

یعنی: «و این حدیث را تمام حدیث ‌شناسان، صحیح دانسته‌اند و آن را قبول داشته و تصدیق کرده‌اند و حتی دو نفر از آنان هم در مورد صحت و درستی این حدیث، با یکدیگر اختلاف ندارند. نص قرآن نیز، درستی این حدیث را تأیید می‌کند، آنجا که می‌گوید: «آنگاه که گفت به رفیقش، اندوهگین مباش که خدا با ماست».

از جهتی، مفسرین و علمای اهل تشیع این روایت را تائیداً نقل کرده و به آن اعتماد داشته‌اند:

۱- آیت الله سید حسن ابطحی می‌نویسد: ««ابوبکر» وقتی صدای «ابوکرز خزاعی» را شنید که می‌گوید: مطلوب شما در این غار است و از این محل تجاوز نکرده است. آشفته شد و اضطراب و ناراحتیش زیادتر گردید.

«پیغمبر اکرم» جفرمود: این قدر اضطراب نداشته باش. تو دربارۀ دو نفری که سومی آن‌ها خداست چه فکر می‌کنی؟ خدا با ما است. محزون نباش.» [۸۲۱]

۲- ملا فتح الله کاشانی: «.. حضرت فرمود که‏ «ما ظنك باثنين اللَّه ثالثهما»اندیشه بخود راه مده که خدا نگذارد که دشمنان بر ما ظفر یابند.» [۸۲۲]

۳- احمد استرآبادى‏: «جماعت کفار به در غار آمدند. ابى بکر ایشان را بدید و به غایت بترسید، نزدیک بود که فریاد برآورد. آن سرور فرمود: «ماظنك بأثنين الله ثالثهما»» [۸۲۳]

۴- لسان الملک سپهر: «ابو کرز گفت: مطلوب شما از این غار تجاوز نکرده است. ابوبکر چون سخن او بشنید سخت آشفته گشت و بر قلق و اضطراب بیفزود. رسول خداى فرمود: چندین اضطراب مکن «ما ظنّك باثنين اللّه ثالثهما»» [۸۲۴]

۵- علی رضا میرزا خسروانی: «و او یکی از دو نفر بود (یعنی خود آنحضرت و ابوبکر) که هردو در غار (ثور) رفتند (و سومی آن‌ها خدا بود که او در پناه خود محفوظ داشت) در آنوقت....» [۸۲۵]

۶- سید عبدالحجت بلاغی می‌نویسد: «ابوبکر از درون غار بیرون را نگاه می‌کرد و پاهاى کافران را مى‏دید و اندیشناک شد که مبادا کافران درون غار را دریابند و هراسید و گفت: یا رسول اللّه! اگر این مردم أندکى خم شوند و به پاى خود بنگرند ما را خواهند دید. حضرت فرمود: اى ابوبکر! در باره آن دو تن که سومشان خداست چه مى‏اندیشى؟ چون خدا با ما است از کى به‏هراسیم؟» [۸۲۶]

٧- کاشفى سبزوارى‏ می‌نویسد: «القصه کفار بدر غار رسیده بسبب آن حالات که دلالت بر خلو مقام از سید انام داشت متعرض غار نه‏شدند و صدیق رض میگفت یا رسول اللّه اگر یکى ازین مشرکان در زیر قدم خود نگاه کند هر آئینه ما را بیند خواجه کائنات علیه افضل الصّلوات و التسلیمات فرمود که «ما ظنك باثنين اللّه ثالثهما» یکى از دلائل و براهین افضلیت صدیق رض این حدیث و این صحبت و یارى است و حق سبحانه ازین حال خبر میدهد.» [۸۲٧]

این ٧ قول را خواندید، در این بین، قول هفتم که از کاشفی سبزواری بود از همه مهمتر است، او از علمای قرن ٩ شیعه است و در این شکی نیست که او بر مذهب شیعه بوده است، حتی «سید نور الله شوشتری» (ملقب به شهید ثالث) که کتب زیادی در رد اهل سنت نوشته است در مورد وی می‌گوید:

«المولى الفاضل حسین بن الواعظ الکاشفى السبزوارى، مجموعه علوم دینى و سفینه معارف یقینى. از علوم غریبه مانند جفر و تکسیر و سیمیا آگاه بود و در فن نجوم صاحب دستگاه بود. نفسى با تأثیر و عبارتى دلپذیر داشت. در بلاغت فصیح عهد و مسیح مهد و سحبان زمان و حسّان بود. در تاریخ حبیب السیر مسطور است که... و آثار خامه بلاغت شعارش بى‏شمار، از آن جمله: جواهر التفسیر و تفسیر مختصر آن و مواهب علیه و... و گاهى به گفتن شعر نیز میل مى‏نمود و از جمله قصاید او که در مدح حضرت امیر المؤمنین÷واقع شده دو بیت مذکور مى‏سازد:

ذریتى سؤال خلیل خــــدا بخوان
و ز لا ینال عهد جوابش بکن ادا
گردد تو را عیان که امامت نه لایق است
آن را که بوده بیشتر عمر در خطا» [۸۲۸]

و آغا بزرگ تهرانی نیز در کتاب «الذریعه الی تصانیف الشیعه»از او یاد کرده است. [۸۲٩]زین العابدین رهنما به وقت ذکر تفسیر وی می‌نویسد: «تفسیر ملاحسین کاشفى است که این بزرگوار چه در ترجمه و چه در تفسیر یک نوع درستى و راستى آمیخته به معرفت عمیق فقهى و عرفانى بکار برده که شخص بى‏اختیار بروان پاک او درود می‌فرستد.» [۸۳۰]

کاشفی نویسندۀ کتاب «روضةالشهداء» است که مبنای روضه خوانی دورۀ صفویه بوده است و همین برای شیعه بودنش کافیست؛ محقق کتاب «روضةالشهداء» می‌نویسد: «از همین شعر [۸۳۱]و کتاب روضةالشّهداى او که در مقام بیان فضیلت شهداء و مصائب اهل بیت÷است، شیعه بودن او معلوم مى‏گردد.» [۸۳۲]

به هر حال هر که خواست در مورد مذهب وی اطمینان پیدا کند می‌تواند به مقدمۀ کتاب «جواهر التفسیر» یا مقدمۀ «روضة الشهدا» مراجعه کند که محققان شیعی آن کتب، شرح حالی از کاشفی نگاشته که از آن شیعی بودن کاشفی ثابت می‌شود.

حال باری دیگر به صفحۀ قبل برگردید و سخن او را در مورد این حدیث بخوانید که وی می‌گوید: «ما ظنک باثنین اللّه ثالثهما یکى از دلائل و براهین افضلیت صدیق رض این حدیث و این صحبت و یارى است»

و واقعاً، شاعر چه نیک سروده که گفته است:

«خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران‏»

کاشفی این حدیث را یکی از دلائل برتر بودن حضرت صدیق می‌داند و خواندیم که قزوینی نیز معترف است که این حدیث، خود فضیلتی برای مصداق آن است، منتهی کاشفی حدیث را قبول دارد ولی قزوینی قبول ندارد!

اکنون قول نور الله شوشتری را در مورد این حدیث بخوانید که واقعاً عجیب است.

«لو سلم صحته فلا نفع فيه ولا شرف يختص بأبي بكر لأن كونهما اثنين الله ثالثهما ليس أعظم من كون الله رابعا لكل ثلاثة في قوله «ما يكون من نجوى ثلاثة إلا هو رابعهم» وهذا عام في حق كل مؤمن وكافر» [۸۳۳]

می بینید که این شخص حماقت و تعصب را به چه حد رسانده است؟ خورشید را در وسط روز که بالای سرش می‌تابد و حتی داغی آن را بر سرش حس می‌کند، انکار می‌کند!!؛ قزوینی با وجود اینهمه عداوت در مورد این حدیث می‌گوید: «بلی، کسى که خداوند با او باشد، مقامى بس ارجمند در نزد پروردگار دارد؛ زیرا عنایت خاصه الهى فقط شامل پرهیزگاران و نیکوکاران خواهد شد.

چه مقامى بالاتر از این که پیامبر خدا به شخصى بگوید: «ما ظَنُّكَ يا أَبَا بَكْرٍ بِاثْنَيْنِ الله ثَالِثُهُمَا»«چه گمان مى‌کنى در باره دو نفرى که نفر سوم آن‌ها خدا است؟».

و خواندیم که کاشفی سبزواری در این مورد چه گفته بود؛ و البته در جواب «شوشتری» می‌گوییم: آن معیتی که تو در موردش سخن می‌گویی برای احدی فضیلتی نیست، نه برای مؤمن و نه برای کافر، و زمانی که نبی اکرم جبه یار غارش می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖیا «ما ظنك باثنین الله ثالثهما»که نشان از معیت خداوندی است، این معیت، معیتی تائیدی و معیت خاصّه است؛ چون بی‌معنی است که معیت خداوند با نبی اکرم و یارش در داخل غار و کفار قریشِ خارج از غار هردو به یک گونه باشد، و از حکمت به دور است که نبی اکرم در آن شرایط به ابوبکر بگوید: «ای ابوبکر فراموش نکن که خدا با ما و با کفار به یک گونه است» این چه امتیازی و چه خصوصیتی داشت که نبی اکرم بر آن تأکید و آن را خاطر نشان کنند؟؟

البته در بحث مربوط به ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖبیشتر صحبت خواهیم کرد.

[٧٩۳] المدخل ص۱۵۴ رقم ٩٧، ابو عبد الله الحاکم؛ مؤسسة الرسالة - بیروت [٧٩۴] مجموع الفتاوى ج۱ ص۲۵۴ – ۲۵۵، ابن تیمیه [٧٩۵] تذکریة الحفاظ ج۳ ص ۱۰۴۲، ذهبی _بیروت [٧٩۶] منهاج السنة النبویة، ج ۴، ص ٩٩ [٧٩٧] البدایة والنهایة ج٧ ص۳۵۳ _ دار الفکر [٧٩۸] سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة ج۱۴ ص ۱٧۶،آلبانی _ ریاض [٧٩٩] العلل المتناهیة فی الأحادیث الواهیة ج۱ ص۲۳۳ رقم۳٧٧، ابن جوزی _ پاکستان [۸۰۰] العلل المتناهیة فی الأحادیث الواهیة ج۱ ص۲۳۳ – ۲۳۴،رقم۳٧٧ [۸۰۱] العلل المتناهیة فی الأحادیث الواهیة ج۱ ص۲۳۳ رقم۳٧٧ [۸۰۲] امثال قزوینی زمانی که به این مرحله می‌رسیم می‌گویند: خودتان می‌گویید این روایت از ۲۰ طریق و بیشتر نقل شده، و باز هم خودتان می‌گویید که اگر روایت ضعیفی از طرق زیادی نقل شد، آن روایت مورد قبول واقع خواهد شد؛ در جواب می‌گوییم: «آن روایات ضعیفی که اگر متعدد باشند حکم حدیث حسن می‌گیرند» آن دسته هستند که راویان آن متهم به دروغگویی و ضعف یا غلو نباشند، بلکه راویانی که دچار سوء حفظ و اختلاط هستند، اگر روایتی را از طرق مختلف نقل کنند، روایتشان مورد قبول واقع می‌شود چرا که اگر چند نفر دارای حافظه ضعیف یک روایت واحد را نقل کنند می‌توانیم به حافظۀ عده‌ای از کم حافظه‌ها اعتماد کنیم؛ البته طرق مختلف این روایت هیچ ربطی به اضافه‌ای که «قزوینی» به آن استناد می‌کند ندارد و در طرق مختلف این روایت تفاوت‌های زیادی در متن آن وجود دارد و اضطراب شدیدی در آن هویداست و اگر به فرض محال طریقی از این روایت یافت شود که از لحاظ سند صحیح به حساب بیاید، باز هم مردود و از جمله روایات شاذ محسوب می‌شود، چرا که با احادیث صحیح دیگری که در کتب حدیث خصوصاً در صحیحین وارد شده است، در خلاف است. [۸۰۳] مجله رسالة الثقلین،خرداد ۱۳٧۴ _شمارۀ ۱۳ (از صفحۀ ۱۶٩ – ۱٧۶) البته در این رساله روایات کذب و صحیح را با هم مخلوط کرده‌اند! [۸۰۴] صحیح ابن حبان ج۱۵ ص۴۰۱ رقم ۶٩۵۱ _بیروت، محقق کتاب (شعیب الأرنؤوط) می‌گوید: «حدیث صحیح» آلبانی نیز این روایت را صحیح می‌داند. [۸۰۵] سنن ترمذی ج۶ ص۱۸۶ رقم ۳۸٧۸ _بیروت، قَالَ أَبُو عِیسَى (ترمذی): هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحٌ [۸۰۶] مسند امام احمد بن حنبل ج۳ ص۱۶۴ رقم ۱۲۶٩۶ _ قاهره؛ محقق کتاب (شعیب الأرنؤوط) می‌گوید: «إسناده صحیح على شرط الشیخین» [۸۰٧] فتح الباری ج۸ ص۱۶٧، ابن حجر عسقلانی، دار المعرفة_بیروت [۸۰۸] کنز العمال ج۱۲ ص۱۲۲ رقم ۳۴۲٩۳، المتقی الهندی ؛ جامع الاحادیث ج۲۲ ص۳۲۱ رقم ۲۵۰۰۵ [۸۰٩] السنن الکبرى ج۵ ص۴٩ رقم ۸۱۶٧، للإمام النسائی_بیروت؛ راویانش ثقه هستند. [۸۱۰] إتحاف الخیرة المهرة ج٧ ص۲۴۴ رقم ۶٧٧۱، بوصیری، به عنوان متابع مقبول است. [۸۱۱] صحیح البخاری ج۵ ص۴۶ رقم ۳۴۸۸ [۸۱۲] تاریخ دمشق ج۴۲ ص۱٧٩، ابن عساکر _بیروت [۸۱۳] الکافی ج۱ ص۶۵ ح۳ _ تهران،ط۳ [۸۱۴] موسوعة أحادیث أهل البیت÷ج۲ ص۴۲٧ و ج۳ ص٩۰، شیخ هادی نجفی _بیروت [۸۱۵] الأصول الأصیلة ص٩۰، الفیض القاسانی _ سازمان چاپ دانشگاه - ایران [۸۱۶] مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج ۱، ص: ۲۱۶، مجلسی؛ تهران [۸۱٧] بلاغات النساء ص ۶، ابن طیفور (م۲۸۰) _ قم؛ جواهر المطالب، پاروقی ج‏۲،ص:٩، باعونی _قم [۸۱۸] فضائل خلفا الراشدون لابی نعیم ج۱ ص۳۵ _ مدینه (عَنْ عبداللَّه بْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لأَبِي بَكْرٍ: «يَا أَبَا بَكْرٍ، مَا ظَنُّكَ بِاثْنَيْنِ اللَّهُ ثَالِثُهُمَا») [۸۱٩] الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن‏ ج۱۳ ص٩۱، دکتر محمد صادقی تهرانی _قم،ط۲، البته وی روایت را قبول ندارد! [۸۲۰] منهاج السنة النبویة ج۸ ص ۳٧۲، شیخ الاسلام ابن تیمیه [۸۲۱] رسول اکرم (فارسی) ص٧۰_آیت الله سید حسن ابطحی خراسانی _قم [۸۲۲] تفسیر منهج الصادقین (فارسی)، ج‏۴، ص: ۲٧۱،ملا فتح الله‏ کاشانى_تهران [۸۲۳] آثار احمدى تاریخ زندگانى پیامبر اسلام و ائمه اطهار÷، ص:۱۲۳، احمد بن تاج الدین استرآبادى _تهران [۸۲۴] ناسخ التواریخ زندگانى پیامبر،ج‏۲،ص:۶۱۳، محمد تقى لسان الملک سپهر_تهران [۸۲۵] تفسیر خسروی ج۴ ص۵٧،علی رضا میرزا خسروانی _ تهران [۸۲۶] حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، ج‏۳، ص: ۱۰۰، سید عبد الحجة بلاغی _قم [۸۲٧] مواهب علية، ص: ۴۱۰،حسین بن علی کاشفی سبزواری، محقق: سید محمد رضا جلالى نائینى _ تهران [۸۲۸] مجالس المؤمنین، صص ۵۴٧- ۵۴۸، نور الله شوشتری؛ به نقل از جواهر التفسیر، ص: ۳۶ _تهران [۸۲٩] الذریعة، آغا بزرگ الطهرانی،ج‏٩،ص:۲۵۲ و ج‏٩،ص:۸٩٩ _قم [۸۳۰] ترجمه و تفسیر رهنما، ج‏۱، ص: ۸، زین العابدین رهنما [۸۳۱]
ذریتی سؤال خلیل خدا بخوان
و ز لا ینال عهد جوابش بکن ادا
گردد تو را عیان که امامت نه لایق است
آن را که بوده بیشتر عمر در خطا
[۸۳۲] روضة الشهداء (فارسی)، الکاشفی،ص:۱۰ _قم،ط۳؛ محقق: عبد الرحیم عقیقى بخشایشى‏ [۸۳۳] الصوارم المهرقة ص۳۲۶.... الشهید نور الله التستری (م۱۰۱٩)