امام کاظم از ترس جانش، ترسان و لرزان است!
شیخ طوسی و صدوق، چنین مینویسند: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَمِعْتُ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِنَا يَقُولُ لَمَّا حَبَسَ الرَّشِيدُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ÷ جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ فَخَافَ نَاحِيَةَ هَارُونَ أَنْ يَقْتُلَهُ فَجَدَّدَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ÷ طَهُورَه فَاسْتَقْبَلَ بِوَجْهِهِ الْقِبْلَةَ وصَلَّى لِلَّهِ عَزَّ وجَلَّ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ ثُمَّ دَعَا بِهَذِهِ الدَّعَوَاتِ فَقَالَ يَا سَيِّدِي نَجِّنِي مِنْ حَبْسِ هَارُونَ وخَلِّصْنِي مِنْ يَدِهِ يَا مُخَلِّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَيْنِ رَمْلٍ وطِينٍ ويَا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ ودَمٍ ويَا مُخَلِّصَ الْوَلَدِ مِنْ بَيْنِ مَشِيمَةٍ ورَحِمٍ ويَا مُخَلِّصَ النَّارِ مِنَ الْحَدِيدِ والْحَجَرِ ويَا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنْ بَيْنِ الْأَحْشَاءِ والْأَمْعَاءِ خَلِّصْنِي مِنْ يَدِ هَارُونَ قَالَ فَلَمَّا دَعَا مُوسَى÷ بِهَذِهِ الدَّعَوَاتِ أَتَى هَارُونَ رَجُلٌ أَسْوَدُ فِي مَنَامِهِ وبِيَدِهِ سَيْفٌ قَدْ سَلَّهُ ووَقَفَ عَلَى رَأْسِ هَارُونَ وهُوَ يَقُولُ يَا هَارُونُ أَطْلِقْ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وإِلَّا ضَرَبْتُ عِلَاوَتَكَ بِسَيْفِي هَذَا فَخَافَ هَارُونُ مِنْ هَيْبَتِهِ ثُمَّ دَعَا الْحَاجِبَ فَجَاءَ الْحَاجِبُ فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ إِلَى السِّجْنِ فَأَطْلِقْ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ÷ قَالَ فَخَرَجَ الْحَاجِبُ فَقَرَعَ بَابَ السِّجْنِ فَأَجَابَهُ صَاحِبُ السِّجْنِ فَقَالَ مَنْ ذَا قَالَ إِنَّ الْخَلِيفَةَ يَدْعُو مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ÷ فَأَخْرِجْهُ مِنْ سِجْنِكَ وأَطْلِقْ عَنْهُ فَصَاحَ السَّجَّانُ يَا مُوسَى إِنَّ الْخَلِيفَةَ يَدْعُوكَ فَقَامَ مُوسَى÷ مَذْعُوراً فَزِعاً وهُوَ يَقُولُ لَا يَدْعُونِي فِي جَوْفِ هَذَا اللَّيْلِ إِلَّا لِشَرٍّ يُرِيدُهُ بيفَقَامَ بَاكِياً حَزِيناً مَغْمُوماً آيِساً مِنْ حَيَاتِهِ فَجَاءَ إِلَى هَارُونَ وهُوَ يَرْتَعِدُ فَرَائِصُهُ فَقَالَ سَلَامٌ عَلَى هَارُونَ ....» [٩۲۵]
یعنی: «وقتى هارون الرشید موسى بن جعفر÷را زندانى کرد شب که شد ترسید که هارون او را بکشد، امام÷وضوى خود را تجدید نمود و رو بقبله ایستاد و چهار رکعت نماز خواند بعد این دعا را خواند: «اى آقاى من، مرا از زندان هارون نجات بده و از دست او رهایم کن. اى که درخت را از بین گل و شن بیرون مىآورى! اى که شیر را از بین مجراى خون و سرگین خارج مىکنى. اى که جنین را از میان رحم و مشیمه خارج مىکنى! اى که آتش را از آهن و سنگ بیرون مىآورى! اى که روح را از بین امعاء و احشاء خارج مىکنى! مرا از دست هارون نجات بده.» راوى مىگوید: وقتى حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام این دعاها را خواند، هارون در خواب مردى سیاه پوست را دید که بسراغش آمده و شمشیرى در دست دارد که از نیام بیرون کشیده و بالاى سرش ایستاده است و مىگوید: هارون! موسى بن جعفر را از حبس آزاد کن و گر نه، گردنت را با این شمشیر مىزنم. هارون از هیبت آن مرد وحشت کرده، دربان را طلبید و به او گفت: به زندان برو و موسى بن جعفر علیهما السّلام را آزاد کن. راوى ادامه داد: دربان به سمت زندان حرکت کرد، به زندان رسید و در زد، مأمور زندان گفت: کیست؟ گفت: خلیفه، موسى بن جعفر را فراخوانده است او را بیرون بیاور و آزادش کن. زندانبان فریاد زد: اى موسى! خلیفه تو را فراخوانده است. حضرت موسى بن جعفر- علیهما السّلام- ترسان و نگران از جا برخاست و گفت: حتما تصمیم بدى در مورد من گرفته است که در این دل شب مرا فراخوانده است، حضرت گریان و اندوهگین و ناامید از حیات خود، برخاست و با اندامى لرزان به نزد هارون رفت، حضرت فرمود: سلام بر هارون..» [٩۲۶]
[٩۲۵] الأمالی (للصدوق)، ص: ۳٧٧ – ۳٧۸؛ عیون أخبار الرضا÷، ج۱، ص: ٩۳ – ٩۴؛ الأمالی (للطوسی)، النص، ص: ۴۲۲ - ۴۲۳ [٩۲۶] ترجمۀ عیون أخبار الرضا÷؛ ترجمه غفارى و مستفید، ج۱، ص: ۱۸٩، نشر صدوق _تهران (مترجم کتاب میگوید: یا این تعبیرات از جانب راوی است و یا بعضی نساخ به اصل داستان افزودهاند!!)