قزوینی: پیامبر، ابوبکر را به خاطر لو ندادن اخبار هجرت، با خود برد!
فخر رازی: «اشکال دوم: رافضىهاى گفتهاند: احتمال دارد این که رسول خدا او را براى خودش نگهداشته، به این دلیل باشد که از او مىترسید که اگر او را در مکه رها کند، جاى آن حضرت را به کفار نشان دهد و اسرار پیامبر را فاش سازد؛ پس رسول خدا جابوبکر را به خاطر دفع شرّ او با خود برد.»
سپس فخر رازی، در جواب از این مسأله مىگوید:
این گفتار، بىارزشتر از شبهات سوفسطائى هاست، اگر ابوبکر چنین قصدى داشت، در همان زمان که کفار به در غار رسیده بودند، این کار را مىکرد و به آنها مىگفت که ما این جا هستیم و یا فرزندان ابوبکر؛ یعنى عبد الرحمن و اسماء به کفار مىگفتند که ما جاى «محمد» را مىدانیم و به شما نشان مىدهیم. از خداوند مىخواهیم که ما را از چنین تعصبى که انسان را به گفتن چنین سخنان رکیکى وامىدارد، دورنگه دارد.»
حال قزوینی در جواب مینویسد: «پیش از این ثابت کردیم که ابوبکر به همراه رسول خدا جاز مکه خارج نشده بود؛ بلکه به دنبال رسول خدا آمد و در نزدیکى غار به آن حضرت ملحق شد. در چنین وضعیتى رسول خدا جنمىتوانست ابوبکر را با خود همراه نکند؛ چرا که در بازگشت از مسیر غار به دست مشرکان مىافتاد و با توجه به رقت و نازکدلى که اهل سنت براى ابوبکر نقل کردهاند، طبیعى بود زیر شکنجههاى قریش لب بگشاید و تمام اسرار و محل اختفاى رسول خدا را به کفار نشان دهد.
از آن جائى که خداوند وعده نجات رسول خدا را داده بود، ابوبکر اگر هم مىخواست از درون غار فریاد بزند و کفار را مطلع سازد، با قدرت الهى صدایش به گوش قریشیان نمىرسید؛ چنانچه صداى گریهها و نالههاى او نرسید؛ با این که کفار قریش جلوى غار ایستاده بودند و ابوبکر در درون غار زار گریه مىکرد و ناله مىزد؛ اما با قدرت الهى صداى او به گوش قریشیان نرسید.
پس این که ابوبکر نتوانسته از درون غار فریاد بزند و کفار را مطلع سازد، دلیل بر این نمىشود که رسول خدا او را به خاطر لو ندادن اسرار هجرت با خود نبرده باشد.
جواب:
ابتدا عرض میشود که این سخن و این ایراد که پیامبر جبه اجبار ابوبکر صدیق را با خود همراه کرد، سخن علمای شیعه نیست بلکه اراذل و اوباش شیعه چنین قافیۀ نا موزونی سر هم کردهاند؛ که البته توضیح خواهیم داد.
قزوینی گفته است: «پیش از این ثابت کردیم که ابوبکر به همراه رسول خدا جاز مکه خارج نشده بود» و ما میگوئیم: ما عکس این را از آیات قرآن و روایات و دلایل عقلیه ثابت کردیم؛ مهمترین و بهترین دلیل ما قرآن است که طبق آیۀ قرآن، رسول خدا در حالی از مکه خارج میشوند که دومین نفر از دو تن هستند به این معنی که شخصی از داخل مکه با ایشان همراه شده بود!!
اما دربارۀ رذیلانه بودن سخن و نا موزون بودن گفتار شیعه، باری دیگر سخن «شیخ عبدالجلیل قزوینی» را نقل میکنیم تا قزوینی و دوستان اوباش او را رسوا کند، وی نوشته است:
«آنگه گفته [۱۰۰٧]است: «و گویند: بو بکر را بدان (خاطر) بغار برد که از شرّ او ایمن نبود، و بو بکر با وى میشد نشان میکرد و ریشه دستار مىانداخت، و بروایتى جاورس [۱۰۰۸]میریخت تا مشرکان بر اثر آن بروند، و بروز بدر که رسول او را با خود در عریش برده بود او را بدست نگاه مىداشت تا نگریزد، و ازین گونه بهتانها بر وى نهند».
(عبدالجلیل قزوینی در جواب میگوید:) «امّا جواب این کلمات آنست که این معنى نه مذهب علماء شیعت است و اوباش و عوام گویند بر طریق مزاح، و بر زعم مصنّف اگر رسول÷شب غار از بو بکر مىترسید از عمر و عثمان هم مىترسید پس بایست که هرسه را با خود ببرده بودى و آخر بو بکر غیبدان نبود، و یا چنانکه پنهان دگران مىرفت خود پنهان بو بکر برفتى، و رفتن محمّد و بردن بو بکر بىفرمان خداى تعالى نبود تا این شبهت زایل باشد....» [۱۰۰٩]
اما نکتهای دیگر که بارها بار در سخنان قزوینی آمده است، این است که: «ابوبکر در درون غار زار گریه مىکرد و ناله مىزد» یا اینکه مینویسد: «تا جائى که از ترس کفار قریش، اشکهایش سیلآسا برگونههایش جارى شد و نزدیک بود قالب تهى کند.»
قزوینی از کجا فهمید که ابوبکر گریهاش سیل آسا بوده است؟؟ از کجا فهمید که نزدیک بود قالب تهی کند؟؟ حتماً جواب بدهید!
در روایتی که سخن از گریه ابوبکر صدیق است، میگوید:
رسول خدا سر مبارک را بر پای ابوبکر نهاده بود و در حال استراحت بود و ابوبکر صدیق پای مبارک را جلو سوراخی نهاده بود که مبادا گزنده ای وارد شود؛ در همین حال ماری آمد و پای مبارک حضرت صدیق را گزید؛ ابوبکر صدیقسچون نمیخواست رسول خدا را از استراحت باز دارد درد را تحمل کرد و صدایش در نیامد، اما درد بر او فشار آورد و این درد در قطرات اشکی منعکس شد و از چشمان مبارک حضرت صدیق خارج شده بر صورت مبارک رسول خدا افتاد و به همین ترتیب رسول اکرم متوجه شده و دلیل را جویا شد و دانست که ماری پای حضرت صدیق را نیش زده است؛ دیک الجن سروده:
هر که خواهد خوارى اندر روزگار
فقر خود سازد بمردم آشکار
گر که نیشى خورد کس از روزگار
بهتر از صبرش نیابد یار غار»
و این ماجرا قبل از آمدن کفار به نزدیک غار است و به فرض محال هم اگر ابوبکر صدیق با صدای بلند چون مداحهای شیعه گریه میکرد، باز کسی نبود که بشنود! پس قزوینی خجالت بکش!
صبر ابوبکر صدیق در این محل، مَثَل شده است و به همین دلیل شعرا هر گاه خواستهاند شخصی را به اعلا درجۀ دوستی و یاری بستایند او را یار غار لقب دادهاند اما تو که به وقت عزاداری چون مادر مردهها نعره میزنی، بر صدیق اکبر ایراد میگیری؟
سؤال من از آقای قزوینی این است که: احتمالاً ابوبکر در آن غار تار! به غیر از گریه و اشکهای سونامی آسا!! کار دیگری نمیکرد؟؟ مثلاً سینه نمیزد؟ زنجیر نمیزد؟ قمه چطور؟؟ چه گستاخ است این قزوینی و چه پر جرأت هستند اهل این قوم!!!
اما در نهایت قزوینی جوابی به سؤال «فخر رازی» نداده است؛ چرا که سؤال این بود: «چرا ابوبکر فریاد نزد و داد و بیداد نکرد تا کفار را با خبر کند؟؟» قزوینی جواب گفت: «اگر فریاد میزد کسی نمیشنید!» سؤال را ببینید و جواب را نیز ببینید!! آیا جواب آن سؤال این سخن است؟؟ شما باید علت فریاد نزدن ابوبکر را عنوان کنید نه اینکه اما و اگر بتراشید؛ بگوئید چرا ابوبکر که (بزعمکم) دشمن پیامبر بود، فریاد نکشید؟؟ یا چرا تار عنکبوت را پاره نکرد؟؟ چرا بیرون نرفت؟؟ چرا به غلام خود نگفت که جای پیامبر را لو دهد؟ چرا.... ؟ شما جواب این «چرا» را بدهید نه اینکه اما و اگر بتراشید!
هرکه تامل نکند در جواب
بیشتر آید سخنش ناصواب
یا سخن آرای چو مردم بهوش
یا بنشین همچو بائم خموش
[۱۰۱۰]
[۱۰۰٧] منظور آن شیخ اهل سنت است که قول بعضی شیعیان را نقل کرده، و عبدالجلیل قزوینی نیز کتابش را در رد او نوشته! [۱۰۰۸] جاروس = ارزن [۱۰۰٩] بعض مثالب النّواصب فى نقض بعض فضائح الرّوافض (النقض) (فارسی) متن: ص ۲۴۶ ، شیخ عبد الجلیل قزوینى رازى (قرن۶) _ تهران؛ این کتاب در رد کتاب «بعض فضائح الرّوافض» نوشته شده است؛ برای شناخت عبدالجلیل قزوینی به کتاب «مقدمۀ نقض و تعلیقات آن» از میر جلال الدین محدث و همچنین به مقالۀ جناب «علی دوانی» با عنوان «مفاخر مکتب اسلام، قرن هشتم هجری، عبد الجلیل قزوینی» که در مجلۀ مکتب اسلام ـ شماره ۱۶، اردیبهشت ۱۳۳٩، نشر داده شده؛ مراجعه کنید. [۱۰۱۰] سعدی