دو یار غار

فهرست کتاب

ائمۀ شیعه از حکام هدیه و جایزه دریافت می‌کردند!

ائمۀ شیعه از حکام هدیه و جایزه دریافت می‌کردند!

امام حسن و امام حسین علیهم السلام با وجود اینکه بسیار ثروتمند بودند، از معاویه جایزه و پول دریافت می‌کردند.

امام حسن÷آنقدر ثروتمند بود که بنابر روایت شیعه، زنى را به همسرى گرفت، و براى او صد کنیز که هر یک هزار دینار همراه داشتند فرستاد!! (جمعاً صد کنیز و صد هزار درهم!)

«أبي جعفر محمد بن علي (عليهما السلام)، أنه قال: «تزوج الحسن بن علي (عليهما السلام) امرأة، فأرسل إليها بمائة جارية، مع كل جارية ألف درهم»». [۵۱۰]

و عین همین روایت در مورد امام حسین آمده است: «وعن أبي جعفر محمد بن علي÷أنه قال: تزوج الحسين ابن علي÷امرأة فأرسل إليها بمائة جارية، مع كل جارية ألف درهم.» [۵۱۱]

روایت دیگری که ثروت حسنین را نشان میدهد روایتی است که طبق آن حسنین و عبد الله بن جعفر مال بسیاری به یک پیرزن [۵۱۲]می‌دهند، چنانکه ابن شهر آشوب می‌نویسد:

«أَبُو جَعْفَرٍ الْمَدَائِنِيُّ فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ‏... الْحَسَنُ÷ فَأَمَرَ لَهَا بِأَلْفِ شَاةٍ وأَعْطَاهَا أَلْفَ دِينَارٍ وبَعَثَ مَعَهَا رَسُولًا إِلَى الْحُسَيْنِ فَأَعْطَاهَا مِثْلَ ذَلِكَ ثُمَّ بَعَثَهَا إِلَى عبداللَّه بْنِ جَعْفَرٍ فَأَعْطَاهَا مِثْلَ ذَلِك‏» [۵۱۳]

یعنی: «امام‏ حسن÷هزار گوسفند و هزار دینار پول به آن پیرزن داد و امام حسین و عبد اللّه بن جعفر نیز چنین کردند» (جمعاً ۳ هزار گوسفند و ۳ هزار دینار که خود ثروت عظیمی است)

و از عجایب است که گویند: امام حسین زمینی داشته که یک میلیون دینار می‌ارزیده!!، بخوانید سخنان امام حسین را با عمر سعد: «قال عمر: أخاف أن تهدم داري قال الحسين: أنا أبنيها لك فقال: أخاف أن تؤخذ ضيعتي قال عليه السّلام: أنا أخلف عليك خيرا منها من مالي بالحجاز ويروى أنه قال لعمر: اعطيك (البغيبغة) وكانت عظيمة فيها نخل وزرع كثير دفع معاوية فيها ألف ألف دينار فلم يبعها منه‏» [۵۱۴]

یعنی: «عمر بن سعد گفت: مى‏ترسم خانه مرا ویران کنند. حسین÷فرمود: من آن را برایت بنا خواهم کرد. گفت: مى‏ترسم اموال مرا بگیرند امام÷فرمودند: من از مال خودم در حجاز بهتر از آن را به تو خواهم داد و روایت شده که امام÷فرمودند: من «بغيبغة»را به تو مى‏دهم که ملک بسیار عظیمى بود و معاویه حاضر شده بود به یک میلیون دینار آن را از امام÷بخرد و امام به او نفروخته بودند..» [۵۱۵]

و «گویند: عبد الرحمن سلمى به فرزند امام‏ حسین÷سوره حمد را آموخت، چون آن را بر پدر قرائت کرد حضرت÷به آموزگار او (عبد الرحمن)، هزار دینار، و هزار حلّه، عطا فرمود و دهان او را پر از گوهر نمود» [۵۱۶]

با این وجود و با داشتن چنین ثروتی آنان شخصاً به شام می‌رفتند و از معاویه مال بسیار و هدایایی دریافت می‌کردند!

شرف الدین موصلی (م۶۵٧) در مورد هدایا و پولی که معاویه به سیدنا حسن میداد می‌نویسد: «فكان معاوية يعطيه لذلك في كل سنة مائة ألف دينار غير الهدايا والتحف» [۵۱٧]

یعنی: «پس معاویه هر ساله به غیر از هدایا و تحفه‌ها، صد هزار دینار به امام حسن÷می‌داد».

مجلسی روایت طویلی را از ابن ابی الحدید نقل می‌کند که در قسمتی از آن آمده است: «فَضَحِكَ مُعَاوِيَةُ وقَالَ يَا ابْنَ أَخِي بَلَغَنِي أَنَّ عَلَيْكَ دَيْناً- قَالَ إِنَّ عَلَيَّ دَيْناً قَالَ كَمْ هُوَ قَالَ مِائَةُ أَلْفٍ- فَقَالَ قَدْ أَمَرْنَا لَكَ بِثَلَاثِمِائَةِ أَلْفٍ- مِائَةٌ مِنْهَا لِدَيْنِكَ ومِائَةٌ تَقْسِمُهَا فِي أَهْلِ بَيْتِكَ- ومِائَةٌ لِخَاصَّةِ نَفْسِكَ فَقُمْ مُكَرَّماً فَاقْبِضْ صِلَتَكَ..» [۵۱۸]

یعنی: «معاویه خندید و گفت: پسر برادرم شنیده‏ام قرضى بعهده دارى، مبلغ آن چقدر است؟ حسن گفت: صد هزار دینار. معاویه گفت: پس دستور می‌دهیم سیصد هزار دینار تقدیم کنند، صد هزار براى وام، صد هزار براى اهل بیتت و صد هزار دینار دیگر مخصوص خودت با نهایت اکرام این جایزه را بپذیر.» [۵۱٩]و سبط بن جوزی از شعبی نقل می‌کند که یکی از شرایط صلحنامه بین معاویه و حسن این بود که معاویه ۵ میلیون درهم به امام حسن بدهد. [۵۲۰]

در روایتی با سند صحیح نزد شیعه، آمده است: «أَبِي عبداللَّه÷ عَنْ أَبِيهِ÷ أَنَّ الْحَسَنَ والْحُسَيْنَ علیهما السلام كَانَا يَقْبَلَانِ‏ جَوَائِزَ مُعَاوِيَةَ» [۵۲۱]

یعنی: «امام صادق÷از پدرش امام باقر÷روایت کرده است که فرمود: حسن و حسین علیهما السلام جوایز و هدایای معاویه را قبول می‌کردند.» محمد باقر مجلسی [۵۲۲]و محمد تقی مجلسی [۵۲۳]و حسین بن محمد بحرانی [۵۲۴]روایت را موثق کالصحیح یا صحیح می‌دانند.

و همچنین در پایان یک روایت طولانی که طبرسی و مجلسی آن را از سُلیم بن قیس نقل کرده‌اند، آمده است: «فَلَمَّا سَمِعَ مُعَاوِيَةُ أَمَرَ لِكُلٍّ مِنْهُمْ بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ- غَيْرَ الْحَسَنِ والْحُسَيْنِ وابْنِ جَعْفَرٍ فَإِنَّهُ أَمَرَ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ بِأَلْفِ أَلْفِ دِرْهَم‏» [۵۲۵]

یعنی: «چون معاویه از حضرت امام البریه و از عبداللَّه بن جعفر بن أبى‏ طالب و عبداللَّه بن عبّاس و فضل این سخنان گوش کرد صد هزار درهم به هر یک ایشان جوایز و انعام داد. امّا حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السّلام و عبداللَّه بن جعفر هر یک این سه سرور را هزار هزار درهم [۵۲۶]داد،» [۵۲٧]

و جالب این ماجرایی است که بین دو عالم شیعی، «محقق کرکی» و شیخ قطیفی رخ داده چنانکه، «افندی» می‌نویسد: «آن گاه که قطیفی در کربلا و یا نجف اشرف به سر می‌برده، محقق کرکی، که برای زیارت رفته بود، با او ملاقات می‌کند. همزمان، شاه طهماسب هدیه ای برای قطیفی فرستاده بود، ولی او عذر خواسته و آن را نپذیرفته بود. محقّق کرکی در این باره به او گفت: این کار درست نبوده است و با این کار، به حرام، یا مکروه افتاده‌ای؛ زیرا امام حسن مجتبی÷هدیه معاویه را پذیرفت. پیروی از امام÷، یا واجب است و یا مستحب و ترک آن، یا حرام است و یا مکروه. این سلطان، بی‌گمان، بدتر از معاویه و تو بهتر از امام مجتبی÷نیستی!» [۵۲۸]پس تا اینجا ثابت شد که امام حسن و امام حسین÷هدیه و پول دریافت می‌کردند و جالب اینجاست که «محقق کرکی» می‌گوید: رد کردن این هدایا یا مکروه است و یا حرام!!!

تا به اینجا فقط از حسنین سخن گفتیم و برای اتمام حجت مختصری نیز از دیگر ائمۀ شیعه و رابطۀ آنان با حکام، می‌نویسیم:

ماجرای منصور دوانیقی و امام صادق که روایتی بسیار طولانی است، در انتهای روایت چنین آمده است: «فَقَالَ الْمَنْصُورُ يَا غُلَامُ ائْتِنِي بِالْغَالِيَةِ- فَأَتَاهُ بِهَا فَجَعَلَ يُغَلِّفُهُ بِيَدِهِ ثُمَّ دَفَعَ إِلَيْهِ أَرْبَعَةَ آلَافٍ- ودَعَا بِدَابَّتِهِ فَأَتَاهُ بِهَا فَجَعَلَ يَقُولُ- قَدِّمْ قَدِّمْ إِلَى أَنْ أَتَى بِهَا إِلَى عِنْدِ سَرِيرِهِ- فَرَكِبَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع‏» [۵۲٩]

یعنی: «در این موقع منصور گفت: غلام! عطر بیاور، (منصور) با دست خود سر و صورت امام‏ را معطر نمود و چهار هزار دینار تقدیم کرده دستور داد مرکب سوارى امام را بیاورند پیوسته دستور میداد جلو بیاورند تا مرکب را جلو تختش آوردند حضرت صادق سوار شد.» [۵۳۰]

اما در مورد امام موسی کاظم÷در روایتی طویل آمده است:

«مأمون گفت: روزى هارون به حج رفت و من با وى بودم. چون به مدینه آمد بفرمود که مگزارند که کسى در پیش وى آید الّا ابناى مهاجر و انصار و بنى هاشم. و هر یکى را عطایى دادى پنج هزار دینار تا به دویست دینار به قدر شرف و مرتبت. تا روزى موسى÷ در آمد حاجب اجازت طلبید. قوّاد و اولاد را گفت به ادب باشند. مردى را دیدم پیر به عبادت کهنه شده، نور عبادت خدا از وى ظاهر، بر خر سوار. چون عزم کرد که پیاده شود، رشید آواز به وى کرد و سوگند داد که: بیا همچنان. بیامد به بساط پیاده شد. و حجّاب به اجلال و اکرام او را در آوردند تا به کنار بساط استقبال وى کرد و بوسه بر دست و جبهه وى مى‏داد. و وى را در صدر بنشاند بر خویش و حال‌ها پرسید و از عیالاتش خبر گرفت. گفت: پانصد تن عیال منند. گفت: خرج ایشان دارى؟ گفت: به اقتصاد و قناعت. و از ضیاع پرسید. گفت: سالى دخل مى‏باشد و سالى نه. گفت: اولاد تو چندند؟ گفت:

سى پسر. گفت: قرض دارى؟ گفت: ده هزار دینار. گفت: دختران را به شوهر دادى؟ گفت: نه؛ براى قصور دست و اسباب. هارون گفت: قروض تو ادا کنم و بنات تو را جهاز کنم و به شوهر سپارم. امام÷ ثناى وى بگفت.

و هارون با وى برخاست و پسران را فرمود که جامه وى بر خر راست‏ کنید و در رکاب وى بروید. مأمون و مؤتمن و محمّد و باقى فرزندان و حجّاب را فرمود که با وى تا به خانه بروند. و موسى÷ هر پنجشنبه به هارون رفتى و فرمودى: طاعة السّلطان للتّقيّة واجبة.و این حدیث رسول است. به آخر دویست دینار به وى فرستاد و وعده داد که دیگر از بغداد به تو فرستم.» [۵۳۱]

طبق این روایت امام کاظم نه تنها از هارون الرشید پول وهدیه دریافت کرده بلکه از او تعریف کرده و هر پنجشنبه به دربار او می‌رفته است! و در روایت دیگری آمده که مهدی عباسی سه هزار دینار به امام موسی کاظم داد [۵۳۲]. و طبق روایتی، هارون الرشید لباس گرانقیمتی و همچنین ۵۰ هزار دینار به شخصی داد و آن شخص همۀ آن را برای امام موسی کاظم فرستاد و او نیز قبول کرد. [۵۳۳]و در روایتی در مورد امام کاظم÷و هارون الرشید، چنین آمده است: «..... هارون پرسید: چرا دخترها را با پسر عموها و سایر افراد هم شأن خودشان تزویج نمى‏کنى؟

امام پاسخ داد: دستم خالى است. هارون پرسید: راجع به زمین‌ها چى؟ امام پاسخ داد: بعضى سال‌ها در آمد و محصول دارد و بعضى اوقات ندارد. هارون پرسید: آیا بدهکار هستى؟ امام پاسخ داد: بلى. هارون پرسید: چقدر است؟ امام پاسخ داد: ده هزار دینار. هارون گفت: اى پسر عمو، من مقدارى پول براى ازدواج پسران و دخترانت و پرداخت بدهى و تعمیر زمینت مى‏دهم.

امام از او تشکر کرد و گفت: اى پسر عمو، صله رحم به جاى آوردى و از این نیت زیبا خدا خرسند است. خون خویشاوندى به هم مرتبط است و قرابت نزدیک است و نژاد یکى است.... پس امام÷ایستاد، پس رشید به احترام او برخاست و وسط چشم و صورتش را بوسید. سپس به فرزندانش رو کرد و به آن‌ها گفت: اى عبد اللّه و اى محمد و اى ابراهیم، دنبال عمو و مولایتان بروید و رکاب او را بگیرید و لباسش را بیارایید و تا منزلش او را مشایعت نمایید.» [۵۳۴]

حتی در روایتی آمده است که امام کاظم÷به هارون الرشید می‌گوید: فدایت شوم!! بخوانید: «إِنَّ الرَّحِمَ إِذَا مَسَّتِ الرَّحِمَ تَحَرَّكَتْ واضْطَرَبَتْ فَنَاوِلْنِي يَدَكَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ فَقَالَ ادْنُ فَدَنَوْتُ مِنْهُ‏ فَأَخَذَ بِيَدِي ثُمَّ جَذَبَنِي إِلَى نَفْسِهِ وعَانَقَنِي طَوِيلًا ثُمَّ تَرَكَنِي وقَالَ اجْلِسْ يَا مُوسَى» [۵۳۵]

یعنی: «(امام کاظم از قول نبی اکرم فرمود) خویشى و رحم هر گاه نزدیک شود خویش و رحم را قرابت و خویشى بحرکت و هیجان مى‏آید پس دست خود را بسوى من دراز کن فداى وجودت هارون گفت نزدیک بیا من نزدیک او رفتم دست مرا گرفت و مرا بخود چسبانید و معانقه [۵۳۶] طولانى با من نمود پس مرا واگذاشت و گفت اى موسى بنشین» [۵۳٧]

در مورد امام رضا÷آمده است: «وَأَنْزَلَ الرِّضَا÷ دَاراً وأَكْرَمَهُ‏ وأَعْظَمَ أَمْرَهُ» [۵۳۸]

یعنی: «(امام رضا در خانه مسکن گزید) و مأمون حضرت رضا÷را فوق العاده تکریم و تعظیم کرد و از وى بطرز مجللى پذیرائى نمود.» [۵۳٩]

و در مورد امام جواد÷و مأمون عباسی، استر آبادی می‌نویسد: «مامون... از روى مهر و محبت دختر خود را به زنى به وى داد و هر سال به جهت معیشت و کفایت مهمات آن حضرت از مال خود هزار هزار دینار [۵۴۰]نزد وى مى‏فرستاد» [۵۴۱]و در روایتی آمده که «مأمون» ده هزار دینار به امام جواد داد. [۵۴۲]

در روایت طویلی آمده است که مأمون به یاسر گفت: «سِرْ إِلَى ابْنِ الرِّضَا وأَبْلِغْهُ عَنِّي السَّلَامَ واحْمِلْ إِلَيْهِ عِشْرِينَ أَلْفَ دِينَارٍ وقَدِّمْ إِلَيْهِ الشَّهْرِيَّ الَّذِي رَكِبْتُهُ الْبَارِحَةَ ثُمَّ مُرْ بَعْدَ ذَلِكَ الْهَاشِمِيِّينَ أَنْ يَدْخُلُوا عَلَيْهِ بِالسَّلَامِ ويُسَلِّمُوا عَلَيْهِ قَالَ يَاسِرٌ فَأَمَرْتُ لَهُمْ بِذَلِكَ ودَخَلْتُ أَنَا أَيْضاً مَعَهُمْ وسَلَّمْتُ عَلَيْهِ وأَبْلَغْتُ التَّسْلِيمَ ووَضَعْتُ الْمَالَ بَيْنَ يَدَيْهِ وعَرَضْتُ الشَّهْرِيَّ عَلَيْه‏» [۵۴۳]

یعنی: «برو به نزد پسر امام‏ رضا÷و سلام مرا به آن حضرت رسان و براى آن حضرت بیست هزار دینار ببر و پیشکش نماى آن اسب را که دیشب بر آن سوار بودم. پس همه بنى هاشم را امر نماى که بدیدن آن حضرت روند و بر او سلام نمایند. یاسر گوید که پس من هاشمیان را امر نمودم و خود نیز به اتفاق ایشان بر آن حضرت داخل شدیم و سلام کردیم و سلام مأمون را رساندم و آن مال را به خدمت آن حضرت گذاردم و آن اسب را به آن‌ها عرضه کردم.» [۵۴۴]

در مورد امام هادی نیز، روایتی موجود است که می‌گوید، متوکل ۴ هزار دینار به وی داد و او نیز قبول کرد. [۵۴۵]و همچنین مادر متوکل نیز بعد از اینکه نذر کرده بود اگر متوکل از بیماریش نجات یابد پولی به امام هادی دهد، پسرش خوب شد و وی ۱۰ هزار دینار به امام هادی داد و او نیز قبول کرد [۵۴۶]

و در مورد عبدا لله بن جعفر، سید علی خان المدنی در درجات الرفیعه فی طبقات الشیعه می‌نویسد: «زوج عبد الله بن جعفر ابنته أم كلثوم من الحجاج على ألفي الف في السر وخمسمائة الف في العلانية وحملها إليه إلى العراق فمكثت عنده ثمانية أشهر» [۵۴٧]

یعنی: «عبدالله بن جعفر دو میلیون درهم در پنهانی و پانصد هزار درهم آشکارا از حجاج گرفت که تمام آن را حجاج پرداخت و عبدالله دختر خود را به عراق برای حجاج گسیل داشت.»

اقوال و روایات در این باب بسیار زیاد است و ما به همین اکتفا می‌کنیم.

اما غرض از نقل این اقوال و روایات این بود که بگوییم: زمانی که هم ائمۀ شیعه هم اشخاصی چون فضل و عبد الله بن عباس و عبد الله بن جعفر و... جوائز حکام را دریافت می‌کردند و همچنین «محقق کرکی» پس زدن این جوایز را مکروه یا حرام می‌داند! چه جای اشکال و تعجب است که امام زهری نیز جایزه‌ای دریافت کرده باشد؟؟

اما در مورد اینکه امام ذهبی می‌فرماید: «امام زهری دارای مال و ثروت زیادی بود» چنانکه گذشت بعضی از ائمۀ شیعه ثروتی شاهانه داشته‌اند چنانکه مأمون سالی یک میلیون دینار به امام جواد می‌داد [۵۴۸]و در روایتی آمده است که امام حسن عسکری نود هزار دینار به شخصی داد و راوی این بخشش را معجزه دانست و گفت: چنین مبلغی جز برای پادشاهان مقدور نیست! بخوانید:

«دَخَلَ أَبُو عَمْرٍو عُثْمَانُ بْنُ سَعِيدٍ وأَحْمَدُ بْنً إِسْحَاقَ الْأَشْعَرِيُّ وعَلِيُّ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ فَشَكَا إِلَيْهِ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ دَيْناً عَلَيْهِ فَقَالَ يَا أَبَا عَمْرٍو وكَانَ وَكِيلَهُ ادْفَعْ‏ إِلَيْهِ‏ ثَلَاثِينَ‏ أَلْفَ‏ دِينَارٍ وإِلَى عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ثَلَاثِينَ أَلْفَ دِينَارٍ وخُذْ أَنْتَ ثَلَاثِينَ أَلْفَ دِينَارٍ فَهَذِهِ مُعْجِزَةٌ لَا يَقْدِرُ عَلَيْهَا إِلَّا الْمُلُوكُ ومَا سَمِعْنَا بِمِثْلِ هَذَا الْعَطَاء» [۵۴٩]

یعنی: ««ابو عمر عثمان بن سعید و احمد بن اسحاق اشعرى و علی بن جعفر همدانى خدمت حضرت امام ابو الحسن عسکرى رسیدند. احمد بن اسحاق شکایت از قرضى که بر گردن داشت نمود. امام‏÷رو به ابو عمرو که وکیل آن جناب بود نموده فرمود سى هزار دینار باو بده و سى هزار دینار نیز به علی بن جعفر. تو خود نیز سى هزار دینار بردار. (راوی:) این معجزه ‏ایست که جز پادشاهان کسى برایش چنین مبلغى مقدور نیست و بخشش باین مقدار را از کسى نشنیده‏ایم.» [۵۵۰]

از سویی علمای شیعه که معتقدند «ائمه خمس دریافت می‌کرده‌اند» دیگر نباید بر مال و ثروت امام زهری خرده بگیرند.

جالب اینجاست که چنانچه علمای شیعه گفته‌اند، ثروتی که از جمع آوری خمس بدست می‌آمده آنقدر زیاد بوده که بعضی از یاران و وکیلان ائمه به خاطر تصاحب این اموال حاضر بودند مرتد شوند!؛ مشهور است که وقتی امام موسی کاظم فوت شد نزد وکلای ایشان که از بلاد مختلف از شیعیان پول می‌گرفتند و به سوی امام ارسال می‌کردند، مبلغ هنگفتی مانده بود از جمله: على بن حمزه بطائنى، که ۳۰ هزار دینار نزدش بود و زید بن مروان قندى که هفتاد هزار دینار نزد وى بود، و وکیل امام کاظم در مصر به نام عثمان بن عیسى عامرى رؤاسى (رواسى) که افزون بر ۳۰ هزار دینار، ۶ کنیز (جوارى) داشت که با پول امام خریده بود... و همۀ این‌ها وفات امام کاظم را انکار کردند تا بتوانند آن اموال را نزد خود نگه دارند!» [۵۵۱]

و امام موسی کاظم از همین اموال زمینی به قیمت ۳۰ هزار دینار خریده بود!!

ابن روزبهان می‌نویسد: «.... پس ابراهیم به بغداد آمد و نزد هارون الرشید افساد کرد و گفت از اطراف عالم جهت امام‏ موسى خمس مى‏آورند تمام اهل عراق و خراسان او را امام‏ خود مى‏دانند و چندان اموال پیش او جمع شده که هیچ‏کس از خلفا از آن مقدار مال و اسباب نبوده تا به غایتى که او موضعى را خرید و سى هزار دینار طلا در بهاى آن موضع داد؛ و صاحب موضع گفت: من از این نقد نمى‏خواهم و نقدى دیگر تعیین کرد؛ او فى الحال از آن نقد دیگر که او طلب کرده بود سى هزار دینار دیگر حاضر کرد و اداى ثمن نمود.» [۵۵۲]

برادر زادۀ امام کاظم (علی بن اسماعیل بن جعفر الصادق) در مورد اموال امام کاظم می‌گوید: «اموال از شرق و غرب به سوى او سرازیر است که در خزانه‏هایى نگهدارى مى‏کند؛ و زمینى به قیمت سى‏ هزار دینار خریده است!» [۵۵۳]

در نهایت این زمین به امام رضا رسید چنانکه باقر شریف قرشی می‌نویسد: «شبراوى گفته است: امام‏ رضا÷بخشنده، بزرگ، با وقار و مورد احترام بود. پدرش موسى الکاظم÷نسبت به او محبت زیادى نشان مى‏داد و زمینى را که سى هزار دینار خریده بود به او واگذار کرد» [۵۵۴]

اصلاً ثروت ائمه شیعه قابل مقایسه با ثروت هیچ انسانی نیست، چرا که کلینی در کتابش بابی دارد تحت عنوان: «أَنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لِلْإِمَامِ» [۵۵۵]یعنی: تمام زمین متعلق به امام است!

پس تا به اینجا فهمیدیم که بعضی ائمۀ شیعه چنان ثروتی داشته‌اند که با ثروت شاهان مسابقه می‌داد! پس چه اشکالی دارد که امام زهری نیز ثروتمند بوده باشد؟ طبق نقلهای گذشته ثابت می‌شود که ائمۀ شیعه مال کثیری را از حکام دریافت می‌کرده‌اند، اما از کجا معلوم که امام زهری نیز ثروت خود را از حکام گرفته باشد؟

حال جالب آن است که ائمۀ شیعه گاه حکام ظالم را مدح می‌گفته‌اند، چنانکه نوشته‌اند: «بر اساس گزارش یعقوبی، میان امام باقر÷و سلیمان [۵۵۶]نامه ای رد و بدل شده است، اما از محتوای نامه و علت نگارش آن گزارشی در دست نیست، جز اینکه امام در آن نامه به سلیمان هشدار نداده و او را مذمت نکرده است. هنگامی که علت این گونه خطاب مدح آمیز را پرسیدند، امام فرمود: سلیمان ستمگر و جبار بود؛ برای او به گونۀ آنچه برای ستمگران می‌نویسند، نوشتم.» [۵۵٧]و در روایتی که در صفحات گذشته نقل کردیم، آمده بود که امام کاظم، هارون الرشید را ثنا گفت! [۵۵۸]

تا به حال ایراداتی که بر امام زهری وارد شده همه مردود و کانه «هَبَاءً مَنْثُورًا»گشت. اما بپردازیم به دیگر شبهات قزوینی در این باره:

قزوینی می‌نویسد: «و ابن عساکر مى‌نویسد:

«از عمر بن ردیح روایت شده است که گفت روزى به همراه زهرى مى‌رفتم؛ عمرو بن عبید من را دید؛ پس از آن روزى مرا دیده و گفت: با دستمال پادشاهان یعنى زهرى چه مى‌کردی؟»

جواب:

آفت این روایت نیز عمر بن ردیح است که ضعیف است و همچنین «محمد بن أحمد البابسیری» و «الأحوص بن المفضل بن غسان» که هردو مجهول هستند.

امام ذهبی در میزان الاعتدال در شرح حال «عمر بن ردیح» می‌نویسد: «ضعفه أبو حاتم. وقال ابن معين: صالح الحديث» [۵۵٩]و خود امام ذهبی «عمر بن ردیح» را در کتاب «المغنی فی الضعفاء»آورده است [۵۶۰]. به این معنی که او را ضعیف می‌داند. همچنین امام ابوبکر بیهقی بعد از نقل روایتی می‌نویسد: «تَفَرَّدَ بِهِ عُمَرُ بْنُ رُدَيْحٍ وَلَيْسَ بِالْقَوِىِّ.» [۵۶۱]و همچنین در الکامل فی الضعفاء ابن عدی ذکر شده که در بعضی از روایاتش با ثقات مخالفت کرده است. [۵۶۲]

پس با وجود دو راوی مجهول و یک روای ضعیف این روایت فاقد ارزش علمی می‌گردد و استناد به آن عالمانه نیست؛ اما ادامۀ ایراد قزوینی:

«شمس الدین ذهبى مى‌نویسد که شعبة بن حجاج روایات زهرى را به خاطر این که جزء شرطه بنى امیه به حساب مى‌آمده، پاره کرده است.

شعبه برای من نقل کرد که: من و هشیم به سوی مکه حرکت کردیم، وقتی به کوفه رسیدیم، هشیم مرا با أبی‌اسحاق دید، گفت: او کیست؟ گفتم: شاعر سبیع (محله و قبیله‌ای در کوفه) است. وقتی از کوفه خارج شدم، من سند حدیث را این گونه قرار دادم: «حدثنا ابوإسحاق...»، هشیم گفت: او را در کجا دیدی؟ گفتم: او همان کسی بود که گفتم شاعر سبیع است. وقتی به مکه رسیدیم، از کنار هشیم گذشتم، دیدم که در کنار زهری نشسته است، گفتم: او کیست؟ گفت: یکی از کارگزاران بنی‌امیه است. وقتی برمی‌گشتیم، هشیم سند روایت را این گونه قرار داد «حدثنا زهری...» گفتم: او را در کجا دیدی؟ گفت: او همان کسی بود که به همراه من دیدی. گفتم: نوشته‌ات را به من نشان بده، وقتی خارج کرد، من آن را پاره کردم.

و در جاى دیگر به همین مطلب اشاره کرده، مى‌گوید: علت اینکه شعبۀ احادیث نقل شده از زهرى را از دست هشیم گرفت و پاره نمود، این بود که شعبۀ فهمید زهرى از مأموران حکومتى و از اعوان و انصار بنى امیه است؛ از این رو به او اعتماد نکرد و حاضر نشد از او حدیث بشنود:

پیش از این در شرح حال شعبه نقل کردیم، که شعبه نوشته زهری را از دست هشیم ربود و آن را پاره کرده؛ زیرا آن زمان هشیم را با زهری دید، نمی‌دانست که او چه کاره است، وقتی سؤال کرد که آن شیخ کیست و هشیم گفت که یکی از کارگزاران بنی امیه است، نه او را شناخت؛ و نه حدیثی از او شنید.»

جواب:

سند روایت فوق که دو راوی مجهول دارد، چنین است: «أَبُو بَكْرٍ بنُ شَاذَانَ البَغْدَادِيُّ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بنُ مُحَمَّدٍ السَّوَّاقُ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بنُ مُكْرَمٍ الدَّقَّاقُ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، قَالَ: خَرَجْتُ أَنَا وَهُشَيْمٌ إِلَى مَكَّةَ...»

علی بن محمد السواق و جعفر بن مکرم الدقاق؛ هردو مجهول هستند، پس روایت فاقد ارزش علمی است؛بر فرض صحت روایت فوق؛ در سخن امام ذهبی مطلبی نهفته؛ آنجا که گفته است: «ابن معین نه زهری را شناخت و نه از او حدیث نقل کرد» و اگر یحیی بن معین سعی می‌کرد امام زهری را بشناسد حتماً نظرش عوض می‌شد و این دیدگاه او بنا بر یک پیش فرض بود و نخواست در آن مورد تحقیق کند به همین دلیل موضعی اینچنینی داشته است، چنانکه امام اوزاعی او را شناخت و در مورد موضع امام زهری در برابر حکام فرمود: «ما ادهن ابن شهاب قط لملك دخل عليه»«ابن شهاب هرگز با هیچ پادشاهی که به دربار وی وارد می‌شد مداهنه و سازش نکرد» [۵۶۳]

و چنانکه بزرگان گفته‌اند، در این موارد سخن ابن معین بدون ارائۀ برهان حجت نیست.

بدر الدین العیینی می‌نویسد: «يحيى قوله فى الشافعى: ليس بثقة، فقال أحمد: ومن أين يعرف يحيى الشافعى، هو لا يعرف الشافعى ولا يعرف ما يقول الشافعى، أو نحو هذا من جَهِلَ شيئًا عاداه. فصدق أحمد، وكلام الأقران بعضهم فى بعض لا عبرة به إلا ببرهان» [۵۶۴]

یعنی: «قول یحیی بن معین است در مورد امام شافعی که گفت: «او (شافعی) مورد اعتماد نیست» پس امام احمد بن حنبل در این مورد گفت: یحیی بن معین کجا امام شافعی را شناخته؟ او شافعی را نشناخته و نشناخته آنچه امام شافعی گفته است، این روش شخصی است که از سر جهل چیزی به مخالفش نسبت می‌دهد، مؤلف گوید: امام احمد راست گفت، و سخن انتقادی بعضی بر بعضی دیگر اعتبار ندارد مگر با برهان»

دقت کردید که امام احمد سبب عدم صحت قول یحیی بن معین را عدم شناخت امام شافعی دانسته است، حال آنکه آن دو هم عصر همدیگر بودند اما امام زهُری ۳۳ سال قبل از تولد یحیی بن معین از دنیا رفته آن هم در شام در صورتی که یحیی بن معین در مدینه بوده و چنانکه امام ذهبی فرمود: یحیی بن معین امام زهری را نشناخته، پس من هم می‌گویم: «وكلام الأقران بعضهم فى بعض لا عبرة به إلا ببرهان»

حال ادامۀ ایراد را بخوانیم:

قزوینی: «ابن عبد البر قرطبى در جامع البیان العلم مى‌نویسد:

یحیى بن معین که خداوند او را ببخشاید بازبانش آبروى برخى از افراد ثقه را برده است و چیزهایى گفته که شایسته نبود بگوید... یکى از آن‌ها سخن او در باره زهرى است که گفته: زهرى از مأموران دریافت مالیات از طرف بعض از بنى امیه بود، زمانى مقدارى از اموال او گم شد به یکى از غلامانش تهمت دزدى زد و او را آنقدر کتک زد که از شدت شکنجه جان داد.

و ابونعیم اصفهانى داستان ابوحازم با زهرى را نقل مى‌کند که ابوحازم، زهرى را با علماى بنى اسرائیل مقایسه کرده که آن‌ها به خاطر دنیا حرمت الهى را شکستند و به جبت و طاغوت ایمان آوردند:

پادشاهان بنى اسرائیل بخاطر علم علمایشان به طرف علما رفتند، اما زمانى که حرمت الهى را شکستند و احکام را زیرپا گذاشتند و به جبت و طاغوت ایمان آوردند در نتیجه به پادشاهان رو آوردند پس با آن‌ها در دنیاى شان شریک شدند و پادشاهان هم علما را در جنایاتها یشان شریک کردند (کنایه از اینکه کشت و کشتارهایشان به فتوا و تائید و تحت لواى علما بود)

در این هنگام ابن شهاب (زهرى) گفت اى ابا حازم نکند مقصودت من هستم؟ یا اینکه با این حرفها به من تعریض و کنایه مى‌زنى ابا حازم گفت ولکن حرف همان بود که شنیدی. سلیمان بن عبدالملک گفت اى ابن شهاب آیا او را مى‌شناسى؟ ابن شهاب گفت بله ۳۰ سال است او همسایه من است ولى یک کلمه هم با او صحبت نکرده ام ابوحازم گفت تو خدا را فراموش کرده اى من را هم فراموش کرده‌ای، زهرى گفت اى ابا حازم به من اهانت مى‌کنى؟! سلیمان گفت بلکه تو خود به خودت اهانت کرده‌اى (اعمال خودت سبب شده در معرض اهانت واقع شوى).

جواب:

در مورد سخن ابن معین و گفتارش در مورد زهری، باید عرض شود که این سخن سراسر باطل است و یحیی بن معین در آن دوران زنده نبوده که بخواهد در جریان این ماجرا قرار بگیرد [۵۶۵]و او سخن خود را به شخص دیگری ارجاع نداده پس این سخن باطل است و بر اثر بدبینی به امام زُهری بوده که به دربار رفت و آمد داشته است.

قرینۀ دیگری برای بطلان این سخن، چنین است:

در هیچ جایی نیافتم که امام زُهری در دربار بنی امیه دارای سمتی بوده باشد آن هم سمت باج گیری!! و قرینۀ دیگر اینکه، آن شخصی که امام زُهری به صورت غیر عمد باعث مرگش شد [۵۶۶]؛ غلام وی نبوده، بلکه یک مرد آزاده بوده که خانه و خانواده داشته و امام زُهری مجبور شده به طریقی آن‌ها را راضی کند و ضمناً در روایاتی که این ماجرا نقل شده تصریح شده که امام زُهری خود از این حادثه، بسیار ناراحت بوده و در روایتی آمده که وی به خاطر این مرگ؛ ٩ سال از مردم دوری گزید [۵۶٧]!! جالب اینجاست که ممکن نیست امام زُهری باج گیر شهر باشد و بعد به راحتی از سمت کناره بگیرد و ٩ سال هم پیدایش نشود! نه تنها ٩ سال، بلکه ممکن نیست یک مأمور دولتی آن هم با آن سمت آن هم در آن دوران به همین راحتی سمت خود را ترک کند ولو برای چند ماه!

در طبقات ابن سعد آمده است: «أخبرنا علي بن محمد عن يزيد بن عياض قال: أصاب الزهري دما خطأ فخرج وترك اهله وضرب فسطاطا وقال: لا يظلني سقيف بيت. فمر به علي بن حسين فقال: يا ابن شهاب قنوطك أشد من ذنبك فاتق الله واستغفره وابعث إلى اهله بالدية وارجع إلى أهلك. فكان الزهري يقول: علي بن حسين أعظم الناس علي منه‏» [۵۶۸]

یعنی: «على بن محمد- مدائنى- از یزید بن عیاض ما را خبر داد که مى‌گفته است زهرى مرتکب قتل غیر عمد شد. خانه و خانواده خود را رها کرد و از مدینه بیرون رفت، خیمه اى زد و گفت: از این پس سقف خانه‌اى بر من سایه نخواهد افکند. على بن حسین از کنار او گذشت و فرمود: اى ابن شهاب! نومیدى تو از رحمت خدا بزرگتر از گناه تو است. از خدا بترس و از او آمرزش بخواه.

خونبهاى مقتول را براى خانواده‌اش بفرست، و به خانه و پیش خانواده‌ات برگرد. زهرى مى‌گفته است: منت على بن حسین بر من از همگان بیشتر است.» [۵۶٩]

در مورد سخن «ابا حازم» می‌گویم در سند این روایت شخصی مجهول با نام «أَبُو الْحَارِثِ عُثْمَانُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ غَسَّانَ»وجود دارد که در صحت این روایت تشکیک ایجاد می‌کند اما بنا بر صحت این روایت، همان را می‌گویم که «صاحب کتاب: المورد العذب المعین» در مورد همین روایت گفته است:

«فضل الزهري وجلالته وعلمه وحفظه أمور مسلمة شهيرة غنية عن التذكير بها، ولكن السلف كانوا ينصح بعضهم بعضاً وربما شددوا في بعض المسائل وعظموا أمرها لأنهم كانوا يعظمون دين الله وشعائره ويبالغون في الحذر من الانحراف والمعاصي، وحق لهم ذلك.» [۵٧۰]

یعنی: «فضل و بزرگی و علم وحفظ زُهری از مسلماتی است که لازم به ذکر نیست، ولی گذشتگان بعضی، بعضی دیگر را نصیحت می‌کردند و در مورد بعضی مسائل بسیار سخت می‌گرفتند و بزرگ می‌داشتند، چرا که آنان دین و شعائر الهی را بزرگ می‌داشتند، به همین سبب دیگران را از انحراف و گناه بر حذر می‌داشتند.»

ایراد بعدی قزوینی:

«زید بن یحیى مى‌گوید: على بن حوشب در کلاس درسش براى ما از مکحول حدیث نقل مى‌کرد، بحث از زهرى شد على بن حوشب گفت: اگرنفس خودش را با همنشینى با پادشاهان فاسد نمى‌کرد دانشمند خوبى بود.»

جواب همان است که امام ذهبی در همین مورد فرموده است:

«قُلْتُ: بَعْضُ مَنْ لاَ يُعتَدُّ بِهِ لَمْ يَأْخُذْ عَنِ الزُّهْرِيِّ؛ لِكَوْنِهِ كَانَ مُدَاخِلاً لِلْخُلَفَاءِ، وَلَئِنْ فَعَلَ ذَلِكَ، فَهُوَ الثَّبْتُ الحُجَّةُ، وَأَيْنَ مِثْلُ الزُّهْرِيِّ -رَحِمَهُ اللهُ-؟»

«می‌گویم: بعضی که چیزی به حساب نمی‌آیند چیزی از زهری نگرفته‌اند. چون او از خلفا عوایدی می‌گرفت، و اگر چنین کنند «مشکلی پیش نمی‌آید» چرا که او ثبت و حجة است، و کجاست شخصی که مثل زهری/باشد؟»

ادامۀ ایراد قزوینی:

[۵۱۰] مستدرک الوسائل النوری - ج ۱۵ - ص ٧۰، بحار الانوار مجلسی ج ۴۳ ص ۳۴٩ مناقب ابن شهر آشوب ج ۴ ص ۲۰ و در کتب اهل سنت: مجمع الزوائد هیثمی ج ۴ ص۲۸۴ _بیروت و میگوید: «رواه الطبرانی ورجاله رجال الصحیح» [۵۱۱] دعائم الإسلام ج۲ ص۲۲۲، قاضی نعمان مغربی (م۳۶۳هـ) _قاهره؛ فرهنگ جامع سخنان امام حسین÷،ص:٧۸۳، جمعى از نویسندگان، مترجم على مؤیدى‏_تهران [۵۱۲] بنا بر روایت این پیرزن طی ماجرایی از این سه در خیمه‌اش پذیرایی کرده و بعد فقیر شده است. [۵۱۳] المناقب، ابن شهرآشوب،ج‏۴،ص:۱٧ _قم و همچنین در: جلاء العیون، المجلسی،ص:۴۰٩ - قم ط٩؛ زندگانى دوازده امام÷ج‏۲ ص ۳۳ هاشم معروف الحسنى، مترجم محمد مقدس‏ _تهران [۵۱۴] مقتل الحسین÷، المقرم ص ۲۱۲، عبد الرزاق مقرّم‏_ بیروت [۵۱۵] ترجمه مقتل مقرم،ص:۱۲۲، عبد الرزاق مقرّم، مترجم محمد مهدى عزیز الهى کرمانى‏_قم [۵۱۶] فرهنگ جامع سخنان امام حسین÷،ص:٩۰۴، جمعى از نویسندگان، مترجم على مؤیدى‏_تهران [۵۱٧] مناقب آل محمد، الموصلی ص ٩۳ _بیروت [۵۱۸] بحار الأنوار، المجلسی ج‏۴۴ ۱۰۸-۱۰٩ _تهران؛ حیاة الإمام الحسن بن على÷، القرشی، ج‏۲، ص:۳۲۴ _بیروت [۵۱٩] زندگانى حسن بن على÷ج‏۲ ص۳٩۸ – ۳٩٩ _ باقر شریف قرشى، مترجم فخر الدین حجازى‏ _تهران؛ زندگانى حضرت امام حسن÷، ترجمه بحار الأنوار،ص:۱۰٩ – ۱۱۰ [۵۲۰] (قال الشعبي: صالحه على أن يأخذ من بيت المال بالكوفة خمسة الف الف وان لا يسب عليا÷و..) (تذكرة الخواص، سبط بن الجوزي ص ۱۸۰_قم) [۵۲۱] تهذیب الأحکام، ج‏۶، ص: ۳۳٧؛ تذکرة الفقهاء (ط.ج) ج ۱۲ ص ۱۵۳، علامه حلی _قم؛ مسند الإمام الصادق÷،ج‏۱۲،ص:۴۱۲، عزیز الله عطاردی _تهران [۵۲۲] ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج‏۱۰، ص: ۲۸۸، محمد باقر مجلسی [۵۲۳] روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه،ج‏۶، ص: ۴۸٧، محمد تقی مجلسی [۵۲۴] الأنوار اللوامع فی شرح مفاتیح الشرائع (للفیض)، ج۱۱، ص:۵۶، الحسین بن محمد آل عصفور البحرانی [۵۲۵] الإحتجاج، الطبرسی،ج‏۲،ص:۲۸۸ _ مشهد؛ بحار الأنوار، المجلسی،ج‏۴۴،ص:۱۰۲ تهران [۵۲۶] یعنی یک میلیون درهم [۵۲٧] ترجمه و شرح الاحتجاج،ج‏۳،ص:۸۸ – ۸٩، مترجم نظام‏الدین احمد غفارى مازندرانى (قرن ۱۰)‏ _تهران [۵۲۸] ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، میرزا عبداللّه افندی ص ۵۲، بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان مقدس رضوی مشهد؛ تاریخ ادبیات در ایران، ج‏۵بخش‏۱، ص: ۱٧٧، دکتر ذبیح الله صفا _تهران،ط۸؛ صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‏۱، ص: ۱٧۳، حجة الاسلام رسول جعفریان _ تهران [۵۲٩] بحار الأنوار، المجلسی،ج‏۴٧،ص:۱٩۴ [۵۳۰] زندگانى امام جعفر صادق÷، ترجمه بحار الأنوار ص ۱۶۵، مترجم موسى خسروى‏ _تهران ط۲ [۵۳۱] مناقب الطاهرین (فارسی)، ج‏۲ ص ٧۵۳ – ٧۵۴،عماد الدین طبرى (م قرن٧) _ تهران [۵۳۲] حیات فکرى و سیاسى ائمه،ص ۳۸۶ – ۳۸٧، رسول جعفریان‏ _قم؛ و در پاورقی ارجاع داده به: حیاة الامام موسى بن جعفر÷ج ۱، ص ۴۵۴ (از نور الابصار، ص ۱۳۶)؛ تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۳۰؛ وفیات الاعیان ج ۵، ص ۳۰۸؛ المناقب، ج ۲، ص ۲۶۴؛ جهاد الشيعة، ص ۲۵۱ (از مقاتل الطالبیین، ص ۵۰۰)؛ مسند الامام الکاظم÷، ج ۱، ص ۵٧ (از کشف الغمه، ج ۲، ص ۲۱۳؛ الکامل فى التاریخ، ج ۶، ص ۸۵؛ مرآة الجنان، ج ۱، ص ۳٩۴، تتمة المختصر، ج ۱، ص ۳۱۰؛ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۳۰۴ [۵۳۳] آثار الأحمدى (فارسی) ص ۵۲۴، الأسترآبادی (م قرن ۱۰) _تهران [۵۳۴] پژوهشى دقیق در زندگانى امام رضا÷ج‏۲ ص ۳۸۶ -۳۸٧ ،باقر شریف قرشى،مترجم سید محمد صالحى‏ _تهران؛ شبیه آن در: الإختصاص، النص، ص: ۵۵، شیخ مفید؛ عیون أخبار الرضا ع، ج‏۱، ص: ۸۱؛ بحار الأنوار، ج‏٧۰، ص: ۲٧۳ [۵۳۵] عیون أخبار الرضا ع ج‏۱، ص: ۸۱ – ۸۲،صدوق؛ نشر جهان _تهران [۵۳۶] معانقه = در آغوش گرفتن [۵۳٧] ترجمۀ عیون أخبار الرضا ع،ترجمه آقا نجفى، ج‏۱، ص: ۵۲؛اسلامیه_تهران،ط۱ [۵۳۸] إعلام الورى، الطبرسی ص۳۳۳،اسلامیه_تهران،ط۳؛الإرشاد للمفید، ج‏۲، ص: ۲۵٩؛؛ روضة الواعظین، ج‏۱، ص: ۲۲۴،فتال نیشابوری [۵۳٩] زندگانى چهارده معصوم‏ ع (=ترجمه إعلام الورى)، متن، ص: ۴۴۵، عزیز الله عطاردی _اسلامیه_ تهران [۵۴۰] یعنی یک میلیون دینار طلا که ثروتی شاهانه است! [۵۴۱] آثار احمدى تاریخ زندگانى پیامبر اسلام و ائمه اطهار÷‏ (فارسی)، الأسترآبادی (قرن ۱۰) ص ۵۳۶ _تهران [۵۴۲] نگا: کشف الغمة، الإربلی ج‏۲ ص۸٧٧ _ قم؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏۲، ص: ۳۶۶ _چاپ تبریز؛ ترجمه و شرح کشف الغمة،ج‏۳، ص:۲۱٩ محدث اربلى، مترجم على بن حسین زواره‏اى‏ تهران... اربلی خودش می‌گوید: ظن من بر این است که روایت موضوع است!! [۵۴۳] مهج الدعوات، ابن طاوس ص۳٧، ابن طاووس _قم [۵۴۴] ترجمه مهج الدعوات ص ٧۱، سید ابن طاوس، مترجم محمد تقى طبسى‏ _ تهران ط۱ [۵۴۵] تذکرة الخواص من الأمة فى ذکر خصائص الأئمة ص۳۲۳، سبط بن جوزی _قم؛ (رفع الى علی أربعة آلاف دینار ثم رده الى منزله مکرما) و سیرة الأئمة الاثنی عشر÷، هاشم معروف،ج‏۳، ص: ۴٧۲ _نجف؛ تحلیلى از زندگانى امام هادى÷،ص:۳۶۲ _ باقر شریف قرشى، مترجم محمدرضا عطائى‏ _مشهد [۵۴۶] الکافی، ج‏۱، ص: ۵۰۰؛مناقب الطاهرین (فارسی)، عماد طبرى ج‏۲ ص ۸۲۶ ؛ الخرائج و الجرائح، القطب الراوندی،ج‏۲،ص:۶٧٧ _ قم؛ سیرة الأئمة الاثنی عشر÷،ج‏۳،ص:۴٧۰ ، هاشم معروف الحسنی؛ راحة الأرواح (فارسی)، السبزواری (قرن ۸)،ص:۲۵۵ _تهران؛ در هامش همین کتاب: اعلام الورى، ص ۳۴۴؛ الارشاد، ج ۲، ص ۳۰۲- ۳۰۴؛ مناقب آل ابى طالب، ج ۴، ص ۴۱۵- ۴۱۶ [۵۴٧] الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة ص۱٧۵، سید علی خان المدنی _قم [۵۴۸] آثار احمدى تاریخ زندگانى پیامبر اسلام و ائمه اطهار÷‏ (فارسی)، الأسترآبادی (قرن ۱۰) ص ۵۳۶ _تهران [۵۴٩] مناقب آل أبی طالب:ج۴ ص ۴۰٩، ابن شهر آشوب؛ بحار الانوار مجلسی ج۵۰ ص۱٧۳ _بیروت؛ مدینة المعاجز ج٧ ص۵۰۵ ،السید هاشم البحرانی_قم [۵۵۰] زندگانى حضرت جواد و عسکریین÷، (ترجمه بحار الأنوار) ص: ۱۵۲؛ مترجم موسى خسروى‏ _تهران،ط۲ [۵۵۱] نگا: تحلیلى از زندگانى امام رضا÷ص ۸۳ سید محمد جواد فضل الله‏، مترجم سید محمد صادق عارف‏ _مشهد ص٧؛ تصویر امامان شیعه در دائرة المعارف اسلام‏ ص۳۱٩ ، محمود تقى زاده داورى‏ _قم و او به نقل از: کشّى، رجال، ص ۴٩٩- ۵۰۰؛ ابن بابویه، عیون، ج ۱، ص ٩۲؛ نجاشى، رجال، قم، ۱۴۰٧، ص ۳۰۰، ش ۸۱٧ [۵۵۲] وسیلة الخادم إلى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم÷، فضل الله بن روزبهان خنجى‏،ص:۲۱٧ _قم [۵۵۳] سازمان وکالت، ج‏۱ ص ۲٩۳، محمد رضا جباری_قم؛ تصویر امامان شیعه در دائرة المعارف اسلام‏ ص۳۱۲ ، محمود تقى زاده داورى‏ _قم [۵۵۴] پژوهشى دقیق در زندگانى امام رضا÷ج‏۱ ص ۱۱۱، باقر شریف قرشى، مترجم سید محمد صالحى‏ _تهران؛ در پاورقی: الاتحاف بحبّ الاشراف، ص ۸۸ [۵۵۵] الکافی ج۱ ص۴۰٧ [۵۵۶] منظور سلیمان بن عبدالملک بن مروان [۵۵٧] تاریخ تشیع ج۱ ص۲۳۲، نوشتۀ ۵ تن از نویسندگان شیعی _قم،ط۶ و این کتاب در دانشگاه‌های ایران تدریس می‌شود؛ ایشان به نقل از: تاریخ الیعقوبی، ج۱ ص۳۰۵: «إن سليمان كان جبارا كتبت إليه بما يكتب إلى الجبارين» [۵۵۸] مناقب الطاهرین (فارسی)، ج‏۲ ص ٧۵۳ – ٧۵۴، عماد الدین طبرى (م قرن٧) _ تهران [۵۵٩] میزان الاعتدال للذهبی رقم ۶۱۰٧ [۵۶۰] المغنی فی الضعفاء للذهبی ج ۲ ص ۴۶۶ رقم ۴۴۶۲ [۵۶۱] السنن الکبرى للبیهقی ج۱ ص ۴۳۴رقم ۱۳٧۶_بیروت [۵۶۲] الکامل فی ضعفاء الرجال ج۶ ص ۴٧، رقم ۱۱٩۶؛علمیه_ بیروت (وَيُخَالِفُهُ الثِّقَاتُ فِي بَعْضِ مَا يَرْوِيهِ) [۵۶۳] تاریخ دمشق ابن عساکر ج ۵۵ ص ۳٧۰؛دار الفکر _ بیروت [۵۶۴] مغانی الاخیار ج۵ ص ۱۵٩، العیینی [۵۶۵] امام الزهری متوفای سال ۱۲۵ هـ ش است و یحیی بن معین متولد سال ۱۵۸ هجری؛ حکومت در شام بوده و یحیی بن معین در مدینه و هم از لحاظ زمانی و هم مکانی نمی‌تواند این گفته بدون ارائۀ سند مورد قبول واقع شود. [۵۶۶] البته اگر این ماجرا صحت داشته باشد! [۵۶٧] مناقب لابن شهر آشوب ج۴ ص۱۵٩؛ قم، بی‌تا؛ البته اگر دوری گزیدن امام زهری آن هم به مدت ٩ سال صحیح باشد! [۵۶۸] الطبقات الکبرى، ابن سعد ج‏۵ ص۱۶۵ _ بیروت [۵۶٩] ترجمۀطبقات الکبری، ج۵ ص ۳۳۰،دکتر محمود مهدوی دامغانی _تهران [۵٧۰] المورد العذب المعین من آثار أعلام التابعین